صاحبخانه از ساوه بلغور آورده بود، یک کیسه هم ارزانی ما کرد.
جز همین یک کیسه بلغور هیچ چیز دیگری توی خانه نداشتیم. یخچال و تمام کابینتهای آشپزخانه خالی بود.
بلغور را آب پز کردیم، اما حتی دو سه قاشق شکر نبود تا روی آن بریزیم تا خوردن آن قابلتحمل شود.
خوشبختانه بالاخره یکی از همسایهها مریض شد! مادرم آمپول زدن بلد بود. هر روز آمپولِ زن همسایه را میزد؛ و با پول تزریقات! توانستیم نان و ماست و بستنی بخریم و چند هفتۀ دیگر هم دوام بیاوریم.
حکایت بالا نه تخیلی است، نه مربوط به صد سال قبل، شانزده هفده سال پیش، توی اسلامشهر، وضعیت ما این بود. فقر مطلق.
چرا این ماجرا را نقل میکنم؟
برای اینکه فکر نکنیم قبلاً چه خبر بوده و در رویای خوش گذشته، گمان کنیم بحران اقتصادی و تورم سرسامآور فقط برای همین روزهاست.
زمان بلغورخوری هم یادم هست که همه از گرانی وحشتزده بودیم، کار نبود، اقتصاد در حال نابودی بود و به قول پدرم پول از زیر سنگ در میآمد.
ما همیشۀ تاریخ فکر میکنیم در سیاهترین دورۀ ممکن هستیم. این حس و آرزو در هر آدمی هست که در بدترین تاریخ و جغرافیای ممکن زاده شده و ایکاش در زمانۀ دیگری متولد میشد.
توهم راه به جایی نمیبرد. فقر و تنگدستی و فشار همیشه بوده و هست. شاید حالا کمی بیشتر. اما نمیشود که همه یککفدست عمر را به خاطر نگرانی این چیزها پایمال کنیم.
فقر فضیلت نیست، اما ننگ و بیآبرویی هم نیست.
فعلاً که عزم کردهاند ما را فقیرتر از قبل کنند؛ اما لااقل میتوانیم بکوشیم که دیگر فقر اندیشه را به ما تحمیل نکنند.
الآن ممکن است برخی هرم مازلو را پیش بکشند، که بله آقاجان، تا نیازهای اولیه فراهم نشود آدم نمیتواند به رشد و تعالی و هنر بیندیشد.
میلیونها نفر در سختترین دورههای تاریخی، با کمترین رفاه و امکانات، ماندگارترین آثار فکری و هنری را پدید آوردهاند. فقر و تنگدستی گرچه باعث بسیاری از فسادها ناملایمات است، اما در موارد معدودی، موجب زایش روحهای خلاق و ایجاد تحرک برای تغییرات بزرگ بوده.
خواندن زندگینامهها و برخی متون قدیمی شاید الهامبخش باشد. دیروز داشتم زندگینامۀ بنجامین فرانکلین را میخواندم، مثلاً در جایی از کتاب نوشته که مدتها طول کشیده تا یک قاشق و کاسۀ مناسب برای غذا خوردن بخرند، یا اینکه سالهای سال صبحانهاش فقط نان و شیر بوده و توان خرید چای را نداشتهاند.
بنابراین به قول مارک منسون بنا نیست همۀ ما مثل سلبریتیها طلا بخوریم و طلا برینیم!
شاید باید مثل گلشیری «طاقت خوردن نان و پنیر را داشته باشیم و به هر کاری تن ندهیم.»
مقصود من از نوشتن این یادداشت، دعوت شما به پذیرفتن فقر نیست، یا نمیخواهم مثل آن بازیگر سادهلوح، گرانی گوشت را، بهانۀ ترویج گیاهخواری کنم. حرفم این است که لااقل در این سرزمین، هیچوقت اوضاع مساعد نبوده. همیشه چیزی بوده که مانع ساختن یک زندگی خوب باشد. اما این لزوماً به این معنا نیست که نشود برای ساختن یک زندگی خوب و سعادتمند تلاش کرد.
اصلاً تلاش برای خلق ثروت، در چنین شرایطی است که لذتبخش به نظر میرسد، اگر در دل این بحران که همه ماستها را کیسه کردهاند، کسبوکاری ارزشآفرین بسازیم هنر کردهایم.
دشوار است، اما به این فکر کنید که با اجرای موفق این پروژه چه رضایت خاطر بامعنایی را تجربه خواهیم کرد.
ما میتوانیم به قهرمان زندگی خودمان و اطرافیانمان تبدیل شویم.
فکر میکنم بعد از مطالعۀ این پست، خواندن لینک زیر هم برای شما سودمند باشد:
چگونه همیشه به موضوعات مهم فکر کنیم؟ +نمونه چکلیست
شاهین کلانتری در تلگرام | اینستاگرام | توییتر | ویرگول | لینکدین
34 پاسخ
سلام نویسنده ی محبوبم
شرایط حاضر من الان مطابق با قصه ای که اول نوشته ات خواندم.
زندگی این روزها و روز های بعد سختِ، درست!
اما تنها چیزی که ما را از این سختی نجات میده نه غر زدن نه نچ نچ کردن هاست.
چون خودمون خوب می دونیم که قبل از ما هم این حرف ها زده شده پس به جای حرف زدن ( استثنا) بنویسم.
بگذاریم مغز استخوان فقر از نوشتن های ما بترکد.
هیچ فقری در دنیا به دست متکلم ها حل و فصل نشده این قلم که صدا میده یه صدای درست و حسابی.
فرجامت نیک
برقرار باشی محمد عزیز
با قدرت بنویس و پیش برو.
به نام خداوند دلهای پاک
با سلام و درود فراوان
بگذارید با جمله ای از بیل گیتس شروع کنم. اگر فقیر به دنیا آمدید، مقصر شما نیستید ولی اگر فقیر از دنیا بروید مقصر خودتان هستید.
شاید یکی از اساسی ترین مشکلات مردم ما این باشد که منتظریم تا دولت بیاید و دست ما را بگیرد و بر سر کار ببرد. هر چند که این امر تا حدودی وظیفه آن است ولی ما باید برای خودمان کاری کنیم. کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من! همیشه همین طور بوده و هست. هر چند کارآفرینان شریفی برای رفاه مردم اشتغال زایی می کنند ولی مگر می توانند برای چند نفر اشتغال زایی کنند؟
البته مشکلی که این روز ها پیش آمده سود جو ها هستند. همان طور که شاهد هستید هر کس به هر طریقی سعی می کند سود جویی کند. یکی با احتکار و دیگری با اختلاس و… . مطلبی که خیلی مرا آزار می دهد سوء استفاده بعضی افراد از شرایط حاکم بر جامعه است. هر روز بازار یک چیز گرم می شود، روزی دلار، روز دیگر کلاس موفقیت و فردایش قیمت خودرو. آیا روزی می رسد که کلاس انسانیت تشکیل شود؟ آیا روزی بازار خرید کتاب داغ می شود؟ علم غیب نمی دانم ولی این را می دانم که تا خودمان نخواهیم اتفاقی نمی افتد.
به امید آن روز که بدانیم و بخواهیم.
بیل گیتس غلط کرد،زالو صفت سرمایه دار.
مدت ها منتظر همچین پستی بودم. سپاس که با نوشته های خوبت دلمونو قرص می کنی برای نترسیدن و نوشتن.
سلام مرتضی جان
دلت قرص. با قدرت پیش برو.
داستان بلغور ، مرا به یاد همه ی روزهای سخت کودکی و بعد حتی آن یکسال سختی که در اسلامشهر(تصادفا تو داستان شما هم هست ) زندگی کردم انداخت ، روزهای سخت همیشه بوده و قبول می کنم این فقر نباید و اجازه ندارد همه چیز ما را بگیرد .
زنده باد سعید عزیز
ان شا الله که همشه شاد و موفق باشی.
من قبول می کنم نظر شما رو آقای کلانتری …
ولی مشخصاً بهتر از من می دونید که پدیده فقر (در وهله اول و عمدتاً: فقر مالی و اقتصادی که منجر به آسیب های زیادی می شه) چه تبعاتی برای آدما و برای جامعه داره …
سؤال اساسی ای که پیش میاد اینه که: چرا و به چه دلیل باید سیاست های کثیف و طبعاً پدیده فقر رو تو این سرزمین غنی و ثروتمند، راحت قبول کنیم و بهش تن بدیم؟
# اگه علاوه بر این مطالب، درباره سیاست هم بنویسید ممنون می شیم! (البته چند مدت پیش در پاسخ به من کامنت نوشتید که به «سیاســت» عــلاقه دارید و راجع به موضوعات سیاسی فــکر می کنید و به زودی به شکلی متفاوت در موردش خواهید نوشت)
امیر عزیز
هیچ جای این مطلب از تن دادن به فقر چیزی گفته نشده. پس این برداشت خودته.
ضمناً نوشتن از سیاست به معنی نوشتن مطالب زرد و بی مایه دربارۀ اخبار نیست.
و از همه مهمتر، کنشگری در جامعه به معنی جار زدن و غر و ناله نیست. مهمترین تغییرات همیشه تدریجی و ریشهای انجام میشن.
پیشنهاد میکنم اگر دوست داشتی دربارۀ «تفکر سیستمی» مطالعه کن.
آقای کلانتری
جمله اول جواب تون رو قبول می کنم!
“کنشگری در جامعه به معنی جار زدن و غر و ناله نیست” — خب من هم با این جمله شدیداً موافقم.
و البته باید بگم: منظور من از نوشتن درباره سیاست، این نبود که مطالب بی مایه و زرد راجع به اخبار بنویسید (یا بنویسیم) …
* درباره تفکر سیستمی ای هم که گفتید حتماً مطالعه می کنم که اطلاعاتم بالا بره تو این زمینه.
ممنون
امیر عزیزم
خیلی خیلی این ویژگی تو رو دوست دارم که ذهنت کاملاً آمادۀ یادگیری و تغییره.
به خاطر همینه که هر وقت کامنتی از تو میبینم خوشحال میشم و سعی میکنم، فکرشدهتر به تو جواب بدم.
دربارۀ تفکر سیستمی اگر خوندی، حتماً برام بنویس تا بیشتر گپ بزنیم با هم.
فدایت
مهمترین تغییرات همیشه تدریجی و ریشهای انجام میشن. کاملن و شدیدن موافقم با این جمله. ولی از اونجایی که عادت نداریم منتظر نتیجه طولانی مدت بشینیم، راحتترین کار اینه که سوار اسب هیجان بشیم و بیفتیم توی چرخه تکرار اشتباهات گذشته و همین باعث میشه که هی اینوری بشیم و اونوری بشیم و آخر سرهم به مقصد نرسیده یا گم شیم یا خسته.
این پست رو سه بار خوندم و قلبم مچاله شد از تلخی پشت جملهها. اما باعث شد خیلی بیشتر از قبل تحسینتون کنم.
مرسی که به دور از حاشیهها و موجسواریها تغییرات تدریجی و ریشهای رو انجام میدین. زندگی و افکار خود من بعد از آشنایی با تفکر نقادانه خیلی بهتر شده. قدردانتون هستیم.
صبا جان
من کیف میکنم از دیدن این همه ذوق و سختکوشی تو.
از بهترین دوستان من هستی.
شنیدن این جمله از شما روزمو ساخت. باعث افتخارمه.
البته الان که کامنت میذارم شبه.
خوندن این متن خیلی برام لذتبخش بود. چقدر خوبه که آدم بتونه چنین وسعت دید و چنین نگاه بزرگوارانه ای به زندگی داشته باشه.
من گاهی با خودم فکر میکنم اگه تو دوره ای که توی جنگها زنان را می بردند و برده می کردند به دنیا می امدم، چه می شد؟ اگر در زمانی که شاه ها از چشم ادمها کوه می ساخنند و کوره ادم سوزی راه می انداختند به دنیا می امدم چی؟ و هزار تا دوره تاریخی دیگر که بشریت هیچ رحمی بهم نمی کردند.
ممنون از تو شاهین عزیز.
زنده باشی مائده نازنین.
فکر کنم خوندن کتاب «واقعیتگرایی» از نشر میلکان برات خیلی جالب باشه.
سلام ، وقت بخیر
استاد گرامی
گر چه عفریت شوم و خانمان سوز فقر بسیار کریه و زشت منظر است اما طوری هنرمندانه و زیبا آن را توصیف کردید که هم به دلمان نشست و هم دلمان به درد آمد سخت هم به درد آمد
این نمونه یک خود افشایی زیرکانه ، بجا و سودآور بود یک تلنگر بیدار کننده
یک زنگ آماده باش
تا طعم تلخ فقر را نچشیده باشیم و زیر بار سنگینی آوار آن استخوانهایمان خرد نشده باشد اجازه نداریم بگوییم
آری سخت است درکت میکنم که اگر اینگونه بگوییم فقط شعار داده ایم
حکایت شما من را به یاد داستان ستارخان، سردار مقاومت آذرباییجان و جنبش مشروطیت انداخت که در خاطراتش اینگونه نوشته است:
” من هیچ وقت گریه نمی کنم چون اگر اشک می ریختم، آذربایجان شکست می خورد و اگر آذربایجان شکست بخورد، ایران زمین می خورد… اما در مشروطه دو بار اون هم تو یه روز اشک ریختم.
حدود ۹ ماه بود که تحت فشار بودیم… بدون غذا. بدون لباس… از قرارگاه اومدم بیرون … چشمم به یک زن افتاد با یه بچه تو بغلش. دیدم که بچه از بغل مادرش اومد پایین و چهار دست و پا رفت به طرف و بوته علف… علف رو از ریشه درآورد و از شدت گرسنگی شروع کرد خاک ریشه ها رو خوردن… با خودم گفتم الان مادر اون بچه به من فحش می ده و میگه لعنت به ستارخان که ما را به این روز انداخته… اما مادر کودک اومد طرفش و بچه اش رو بغل کرد و گفت: عیبی نداره فرزندم… خاک می خوریم اما خاک نمی دهیم… اونجا بود که اشکم دراومد.”
ما در برهه ای از تاریخ بسر میبریم که دشمن خارجی که چه عرض کنم ما داریم چوب ندانم کاریهای نابخردانه گردانندگان به ظاهر دلسوزی را میخوریم که داستان بی عدالتیهایشان اظهر الشمس است و به قول حافظ بزرگ:
من از بیگانگان دیگر ننالم
که با من هر چه کرد آن آشنا کرد
تسلیم شدن در خون و سرشت ما نیست ما زاییده سرزمینی نجیب با فرهنگی غنی و ریشه دار و وارثان فرزانگانی حماسه آفرین و رشادت پرور چون فردوسی و بزرگانی اندیشه ساز چون حافظ و سعدی و حکیمانی دانش پرور چون
بو علی سیناییم
هر چند که تا حدی رنگ باخته ایم اما چاره این است که برخیزیم و کوله بارمان را پر کنیم با قرصی از نان علم و پیاله ای از آب اندیشه و سلاحی چون قلم و به پیش برویم
و این راه پر فراز و نشیب را تنها با اتکا به نیروی بیکران درونمان بپیماییم
ما میتوانیم همانطور که گذشتگان ما هم توانستند
ما آبروی فقر و قناعت نمیبریم.
با پادشه بگوی که روزی مقدر است
زنده باشی بهار نازنین
برات شادی و موفقیتهای روزافزون آرزو میکنم.
جناب کلانتری از خواندن این مقاله لذت بردم. اما رشد و تعالی مستقیما به فرهنگ وابسته است. تا خودمان را اصلاح نکنیم وضعیت همین خواهد بود.
مجموعه ای پخش می شد به نام “هویت” تو این مجموعه علاوه بر نشان دادن عکسها و فیلمهای قدیمی، از آدمهایی که دوران کودکی شان مصادف بود با زمان جنگ جهانی دوم یا حتی قبل تر و بیان خاطرات شون از مشهد آن زمانها، نیز استفاده شده بود. یکی از آتش زدن گندمهای خریداری شده توسط انگلیسیها و قحطی بی سابقه و مردن آدمها در گوشه و کنار خیابانهای اصفهان از گرسنگی میگفت و آن یکی از غارت مواد غذایی بوسیله ی روسها در روستاهای خراسان. دیگری هم از مخلوط کردن خاک اره (خاک و کاه) با آرد و به جای نان به مردم بینوا فروختن. خلاصه آشوب بازاری بود. ولی با همان شرائط که حتی تصورش هم وحشتناک است خیلیها زنده ماندند تلاش کردند و امیدشان را از دست ندادند. فکر نمی کنم آن دوران ارزش حسرت خوردن داشته باشد. ولی چرا ما مرتب در گذشته سیر می کنیم؟ چون تغییر کردن برای بهتر شدن را از خودمان باید شروع کنیم و اینکار سخت است بنابراین ترجیح می دهیم همیشه حسرت بخوریم. یا در گذشته بمانیم یا آنور آبها را به عنوان مأمن و محل آرامش تصور کنیم در حالیکه در آنسوی مرز هم باید برای زندگی سخت تلاش کرد. زیاد اهل تلوزیون نیستم ولی بیشتر مردم جامعه ی ما به شدت سریالهای ایرانی را دنبال می کنند. زندگی هایی در این سریالها وجود دارند که هیچکدام واقعی نیستند. زندگی های مصنوعی حال آدم رو بدون اینکه متوجه باشی بد می کنند و تصورات غلطی از زندگی واقعی در ذهن بوجود می آورند که یکی از آنها حسرت خوردن به زندگیهای غیر واقعی آنهاست. ولی بعضی سریالها ارزش دیدن دارند حتی بارها و بارها و آنهم سریالهایی مثل “خانه کوچک” و “از سرزمین شمالی”. که خب هیچکدام ایرانی نیستند از این مجموعه ها یک پیام میشه دریافت کرد اینکه “زندگی یعنی توانائی اینو داشته باشی که بارها و بارها از صفر شروع کنی.” مهمترین و بهترین نسخه ی زندگی برای همه انسانها در همه جای دنیا. و البته منظور من هم پذیرش اوضاع نابسامان کنونی نیست منظورم اینه که تغییر رو باید از خودمون شروع کنیم. موجهای بزرگی که باعث فرسایش ساحلهای سنگی میشن یا سونامی بوجود میارن، شروع شون از موجهای کوچک و ریز در اعماق دریاست. ما نیاز به تغییرهای کوچک از درون خودمون داریم.
عصمت جان
چقدر زیبا نوشتید.
واقعاً لذت بردم.
خیلی هم بهم ایده داد حرفهای شما.
سلام
ممنون از متن زیبا و به موقعتون..واقعیت اینه که ما داریم ارزشمند ترین سرمایه مون که عمرمون هست رو ا فکر کردن به بدبیختی ها از دست میدیم…درسته که این روزها یه سری چیزایی که داشتنشون برامون تا همین چند وقت پیش راحت بود داره به آرزو تبدیل میشه، اما هیچی دلیل نمیشه که تسلیم شیم و این موج منفی ما رو با خودش ببره..اتفاقا باید تلاشمونو بیشتر کنیم…میشه با نبودن و یا کم بودن یه سری امکانات به زندگی ادامه داد اما عمر رفته بر نمی گرده…
زنده باد زهره نازنین و خوب
شاد باشی و برقرار دوست خوبم
هفته ها و شاید ماه هاست منتظر همچین پستی بودم ، سپاسگزارم شاهین جان که دل هارو برای نترسیدن و نوشتن در این شرایط قرص می کنی. خسته شدم از ناله ها و شکایت های اطرافیان در مورد وضعیت موجود جامعه و نمی دونم چرا قلم به دست نمی گیرن و نمی نویسن.
اول صحبت از اوضاع بد میکنیم بعد اگر طرف مقابلمون هم از اوضاع ناراضی بود بازی ِ من وضعم از تو بدتره رو شروع میکنیم و تا زمانی که طرف مقابل قبول نکنه ما بدبخت تریم دعوا میکنیم .
کاش جای این بازی اینجوری میگفتیم منم مثل تو ام وقبول دارم اوضاع بد است ولی دارم تلاش میکنم .
چه خوب که شاهین چند روز پیش از اهمیت خودافشایی گفتی و خودت هم امروز یک نمونه اش رو استفاده کردی . بعضی وقت ها لازمه از گذشته گفتن برای این که هر کس در جایگاهی که الان است از اول نبوده یا راحت به دستش نیاورده .
زنده باد محسن جانم
چه خوب که به موضوع خودافشایی توجه کردی.
و اما
واقعاً کاش بتونیم این جمله رو در گفتگوهامون بگیم:
اوضاع بد است ولی دارم تلاش میکنم .
شاهین داشتم به این موضوع فکر می کردم ما به عنوان انسان عصر امروزی چه قدمهایی برداریم که این اوضاع نامساعد کمتر تکرار شود شاید امروز این اتفاق نیفتد و در آینده ای دور، هم دنبال آن قدمها بودم و هم اینکه چطور امروز انگیزه داشته باشیم که برای آیندگانمان کاری کنیم چون ممکن است ثمره کارهایمان را امروز نبینیم.
اما باز فکر کردم قدم که برداریم و حرکت کنیم همین مسیر لذت بخش و انگیزه بخش خواهد شد.
و اصلا آیا میشه یه نقشه راه برای خودمون تعیین کنیم با همین هدف تکرار نشدن تاریخ و این اوضاع بد و فقر، شاید اینجوری به قهرمان تبدیل شویم. و بر تاریخ هم پیروز بشیم که دیگه خودش رو تکرار نکنه و تاریخ جدیدی بیافرینم.
اینن بخشی از خیال پردازی های امروز من بود که امیدوارم به واقعیت بپیونده.
معصومه عزیز
چقدر خوب که تو این دغدغههای ذهنی رو داری.
درد من و همنسلهای من اینا که آرزوها و اهدافمون سطحی شده. و بسیار ناچیز. یعنی داشتن فلانی ماشین و خونه چند میلیاردی رو به عنوان رویای بزرگ تو ذهنمون جا دادن. در صورتی که متوجه نیستیم بدون داشتن دغدغههای بزرگتر فکری و اجتماعی، فکر کردن به هر چیز دیگهای خندهدار به نظر میرسه. همه میخوان پولدار شن، دریغ از اینکه یه نفر یه فکر و حرکت بزرگتر فرهنگی و اجتماعی تو ذهنش باشه.
پستتون عالی بود. خیلی دوست داشتم یکی این معما رو برام حل می کرد که چطور میشه وقتی فقرا دارن فقیرتر میشن، پولدارا پولدارتر میشن؟ خب هر چه افراد طبقهء متوسط بیشتر باشن قدرت خرید بیشتری وجود داره و اینطوری میشه به پولدارتر شدن پولدارا باور داشت. این معما قبل از اینکه پست شما رو بخونم تو ذهنم ایجاد شده بود. این جمله فقیرتر شدن فقرا پولدارتر شدن پولدارا رو قبلا از زبون خیلیا شنیدم. توی دبیرستان رشتم ریاضی بود و هرچی طبق آموخته هام حساب میکنم نمیشه. مطمئنم همه در حال فقیرتر شدنن. فقط پولدارا هرچقدر هم پولدارتر بشن چون ارزش پول اومده پایین اونا هم فقیرتر شدن یا شاید در خوش بینانه ترین حالت بشه گفت اوضاعشون تکون نخورده.
در ارتباط با پستتون یک بار یه جایی خوندم برای هنرمند شدن یا باید پولدار بود یا تحمل زندگی فقیرانه را داشته باشیم.
سلام فاطمه جان
چقدر خوبه که به این موضاعت جدی تر و نقادانه تر فکر میکنی.
و یه موضوع مهم رو هم بگم:
به نظرم هنرمند امروزی، اگر تنبل نباشه و اینترنت رو خوب بفهمه، از فقر مطلق هم میتونه به ثروت برسه.
دوران فعلی معایب زیادی داره. اما مزایای و فرصتهای زیادی هم داره.
این پست رو قبلاً در همین رابطه نوشته بودم:
قدرتی که ما داریم
شاهین عزیز سلام
ممنون بابت این پست
توی این روزها و توی این سر شلوغی ها و توی این استرس های کاری
به جرات میتونم بگم بین مقاله ها و پست ها و کتابها و هر چیزی که توی این یک ماه خوندم
این متن بیشتر از هرکدوم اونها بهم ارامش داد
امیدوارم بتونم درونی و به قول معروف ملکه ذهنم بکنمش
ممنونم ازت
زنده باشی مریم عزیز
خوشحالم که این پست به دلت نشسته.