نویسندۀ قهرمان

به وام از نیچه: هر کس چرایی نوشتن را بیابد، با هر چگونه‌ای خواهد ساخت.

من برای نوشتن‌ یک خروار دلیل دارم.

منطقی و غیرمنطقی، تازه و کهنه، فردی و اجتماعی.

اما اصلی‌ترینش شاید این باشد:

نوشتن برای مبارزه با تلف نشدن و تلف نکردن.

 

اصلاً بگذارید بگویم چه شد که به تلف شدن رسیدم!

دیدم این کلمه با من هست، طی روز هست، اصلاً رنج من، نگرانی من با این کلمه برچسب می‌خورد.

بله، تلف شدن. من از تلف شدن بیزارم، از تلف کردن. از اتلاف زمان و توان و شور و اشتیاق آدمیزاد.

 

ما بی‌رحمانه تلف می‌شویم و تلف می‌کنیم، با تصمیمات سیاسی، با دانشگاه، با سربازی، با ازدواج‌های اشتباه، با کار بد، با موبایل، با اخبار، با اطرافیان، با ترس، با تردید و…

می‌دانید وقتی به سازمان‌ها، جلسات، مهمانی‌ها و جاهای مختلف سر می‌زنم چه چیزی مثل خوره در ذهنم پرسه می‌زند؟ تلف‌شدگی دیوانه‌وار.

همه در حال تلف شدن، همه در حال تلف کردن. ما در کشور، خانه‌، مغازه، شرکت‌، مدرسه، پادگان و هزار جای دیگر در حال تلف شدن و تلف کردن دیگرانیم.

 

اینجاست که فکر کردن و بهترین خروجی آن یعنی نوشتن برای من به تعهد تبدیل می‌شود.

اینکه با نوشتن و ترویج نگارش، لااقل به‌اندازۀ همین یک قلم، جلوی تلف شدن خودم و دیگران را بگیرم.

بنابراین فکر کنم سؤال خوبی برای نوشتن و نشر نوشته‌ها پیدا کرده‌ام:

آیا این متن، می‌تواند قدری از اتلاف و تباهی جلوگیری کند؟

 

از این نقطه است که فرق سلبریتی و قهرمان مشخص می‌شود.

جوزف کمبل در تعریف تفاوت فرد مشهور و قهرمان چنین می‌گوید:

فرد مشهور کسی است فقط به منافع شخصی خودش فکر می‌کند.

اما فردی که به چیزی فراتر از منافع شخصی‌اش می‌اندیشید، در مسیر قهرمان شدن است.

یک نویسندۀ قهرمان یعنی کسی که نوشته‌هایش برای دیگران، دستاوردی دارد.

 

 فکر می‌کنم بعد از مطالعۀ این پست، خواندن لینک زیر هم برای شما سودمند باشد:

بهترین ابزار اندازه‌گیری زندگی

کلاس آنلاین نویسندگی

 شاهین کلانتری در تلگرام | اینستاگرام | توییتر | ویرگول | لینکدین

21 پاسخ

  1. آیا این متن می‌تواند قدری از اتلاف و تباهی جلوگیری کند؟
    بله. متن شما همین الان تونست این کارو انجام بده. خوندن این پست مثل خوردن آب آلبالو وسط ظل آفتابه. مغزمو خوب تکون داد. دستاوردشم این بود که بخش اعظمی از رخوت ساکن در مغزمو تبخیر کرد. پس خیلی واضحه که شما یک نویسنده‌ی قهرمان هستین.

    1. محبت داری صبا جان
      چه خوب که با کامنتت باعث شدی یاد این پست بیفتم.

  2. سلام بر جناب آقای کلانتری.
    سایت شما رو میتونم از بهترین سایتهای نویسندگی هست که با آن آشنا شده ام. من کمتر از دو ماه است

  3. با سلام خدمت شاهین کلانتری عزیز و بزرگوار.
    امیدوارم من رو فراموش نکرده باشید. من یکی از شاگردان مدرسه ی نویسندگی هستم که حدود یک سالی هست با این سایت زیبا آشنا شدم. همیشه نوشته های شما رو می خوندم و به وجد می اومدم و با این که عاشق نوشتن بودم اما چیزی نمی نوشتم.
    در نهایت با عشق عجیب و غریبی که در نوشته های شما موج می زد و با تلاش بی نظیری که از جانب شما دیدم، تصمیم گرفتم من هم عمل گراتر بشم و به جای شعار دادن که من عاشق نویسندگی هستم، برم و به نوشتن بپردازم.
    مطالب این سایت رو هر از گاهی دنبال می کردم، اما مدتی بود برای شما کامنت ننوشته بودم، چون دوست داشتم برم و با دست پر برگردم.
    و الان با دست پر برگشتم!
    و می خوام شما رو در خوشحالی خودم مبنی بر این که بالاخره بعد از سال ها شعارِ من عاشق نوشتنم! اولین کتابم رو بنویسم.
    بله. استاد عزیز. من با آموزش هایی که از شما یاد گرفتم( نه تنها مطالب این سایت، بلکه از رفتار و منش و ویژگی سخت کوشی و تلاشگر بودن شما) بالاخره اولین کتابم رو نوشتم و حتی اون رو بارها و بارها ویرایش کردم و امروز کار ویرایش نهایی اون تموم شد.
    در این مسیر با شک و تردیدهای بسیاری روبرو بودم، روزی نبود که از نوشتن ناامید نشم، روزی نبود که حس ناسزاواری و بی ارزش بودن نوشته هام آزارم نده، اما همواره یاد این جمله ی شما بودم که روزی در یک کامنت در جوابم گفته بودید که شک، تردید و ترس هرگز دست از سر نویسنده بر نمی دارند، اما با این حال بنویس!
    و من همین کار رو کردم…
    نوشتم!
    و امروز از حاصل کارم بسیار راضی و خشنود هستم (این رضایت به این جهت نیست که فکر می کنم یک شاهکار ادبی خلق کردم! بلکه به این جهته که بالاخره جرات و جسارت تلاش برای رسیدن به رویاهام رو داشتم و حتی در بدترین شرایط از نوشتن دست نکشیدم)
    و امروز با شادی و شوری که در قلبم موج می زنه، اولین کتابم رو با تمام وجود به شما استاد عزیز تقدیم می کنم.
    خوشحالم که لیاقت شاگرد مدرسه ی نویسندگی رو داشتم و امیدوارم همیشه شاگرد این مکتب زیبا و پر از عشق باقی بمونم.

    1. سلام لیلا جان
      مگه میشه شما رو فراموش کنم. شما یکی از عزیزترین دوستان من هستید و خواهید بود.
      خوندن این کامنت یکی از بهترین هدیه‌هایی بود که میتونستم از طرف یه دوست نازنین بگیرم.
      من باور دارم که نوشتن یه کتاب، میتونه ما رو به انسان‌های بهتری زندگی کنه، انسان‌هایی که گوشه‌ای از شگفتی زندگی و تلاش انسانی براشون به وضوح روشن میشه.

      چقدر زیبا روند نوشتن کتاب و درونیاتت رو شرح دادی.
      بی صبرانه منتظرم تا کتابت رو بخونم.

      تو وارد مرحلۀ تازه‌ای از زندگیت شدی لیلا جان.
      قدرش رو بدون.

  4. شاهين جان ازت ممنونم
    به لطف نوشته هات ،نوشتن هاي گاه و بيگاه و بي هدفم ، نظم و هدف پيدا كرده … و هر روز با خوندن و نوشتن ،ايده ها و فكرهاي تازه اي به ذهنم ميرسه … واقعا ازت بابت نجات اوقات تلف شده ام سپاسگزارم

    1. چقدر خوشحالم این رو میشنوم ازت سارا جان
      خوشحالم کردی.
      با قدرت ادامه بده و اگر دوست داشتی من رو هم در جریان روند کارت قرار بده.

  5. تلف شدن و تلف کردن کاری است که خیلی از مردم در حال انجام آن هستند ولی دوست ندارند از این واژه ها استفاده کنند.
    انگار نفس عمل، درست است و نام بردن از آن مشمئز کننده!
    این کاری است که خواسته یا ناخواسته انجام می دهیم.
    چه زیبا تعهد خودت را در تلف نکردن بیان کردی شاهین عزیز.
    از نظر من تو یکی از الگوهای زنده و مسلم این داستان هستی.
    کسی که با خلاقیت و پشتکار به بهترین نحوه همیشه در مسیر پیشرفت و توسعه قرار دارد.
    فوق العاده ای
    پایدار بمانی

    1. محبت داری محمدرضا جان
      من هم قطعاً به عشق دوستان پیگیر و خوشفکری مثل شما مینویسم.
      با همین روند ادامه بده که داری خوب رشد میکنی.

  6. سلام و درود خدمت استاد عزیز و نویسنده قهرمان

    وقتی مطلب را با گوشی می‌خواندم، تناسب تیتر، نام نویسنده و هم‌نشینی بی‌نظیرشان برایم جذاب می‌نمود.

    نویسنده قهرمان – شاهین کلانتری

    تمام متن یک نگاهم به تیتر و تناسبش بود، یک نگاهم به متن. همین هم باعث شد، تا چند بار متن عمیق و کمیابتان را مرور کنم.

    انصافا یکی از جذابترین تیترهای وبلاگی‌تان بود.

    از تیتر فوق‌العاده که بگذریم، من متن پست را هم خیلی دوست داشتم. هدردادن وقت و انرژی یکی از بزرگترین وسواس‌های زندگی‌ام بوده و این روز‌ها البته، بیش از پیش مرا می‌آزارد.

    انگار از آدم‌های اطرافم، افکارشان و کارم، می‌خزم کنجِ دنجِ مدرسه‌ی نویسندگی، تا کمی التیام یافته و بیارامم.

    جنگیدن برای خالص شدن و جدا شدن از هر بیهودگی عزم تهمتن می‌خواهد، که تنها از افراد انگشت‌شماری چون شما بر‌می‌آید و اغلبِ دیگران اصرار دارند به ماندن در لجن.

    لیکن من از قد کشیدن دست بر‌نمی‌دارم.
    می‌دانم که از دانه تا درخت شدن، راه درازی است، اما به این امیدوارم که، بذرِ اندیشه‌ام را در زمینِ بکر و خاک مرغوبی پنهان کردم.

    هر چقدر هم که این اکثریتِ بایر احاطه‌ام کنند، من برای بهاری شدن و جوانه زدن می‌جنگم.

    سردترین روزهای زمستان هم به امیدِ دیدن بهار و سرسبزی، گرم و باشکوه می‌تواند باشد.

    بی‌شک تک‌تک مهرواژگانِ کم‌یابتان در ذهن و دلِ هم‌نشینان و دوستانتان جوانه خواهد زد.

    این مهرواژه‌های فصیح و پرمایه نه‌تنها التیام‌بخشِ روح و تسلای دل شماست، بلکه رسوخی است در ذهن تک‌تک دوستانتان، تا هر روز قدری بیشتر از هدر رفتن و بطالت فاصله بگیرند.

    جاودانه لایق تقدیرید.
    به پاسِ سخاوت، تدبیر و عزمِ راسختان، نویسنده قهرمان!

    1. سلام بهار عزیز
      البته که شما محبت زیادی به من داری.
      من همیشه تک تک واژه‌هات رو چندباره و به دقت میخونم.
      چون کاملاً حس میکنم که تک تک کلمه‌ها رو با حس منحصر به فردی نوشتی که با چیزهای کمی تو دنیا برابری میکنه.
      امیدوارم زندگیت همیشه پر از آرامش و لذت نوشتن باشه.

  7. ….لااقل به‌اندازۀ همین یک قلم….
    اینجوری نگین ، قلم شایسته کلمه هایی بهتر از لااقل هستش … قلم خیلی بزرگ تر از این حرفاست 🙂
    قلب قلم اونقدر بزرگه که میتونه تمام شجاعت نویسنده های واقعی رو توی خودش جا بده !

  8. بعضی از ما بی رحمانه تلف می کنیم و تلف می شویم با عادت به زندگی کارمندی، با عادت به روزمرگی و چقدر غافلیم که زمان در گذر ثانیه ها دقیقه ها ساعت ها روزها هفته ها ماه ها سال ها و سده ها مومیایی می شود و مومیایی یعنی چیز با ارزشی که به هیچ وجه مثل اولش نیست ، ولی می توان به جسد آن به عنوان یک شی ارزشمند ولی به درد نخور نگریست..اما اما اما..این شباهت یک تفاوت بسیار بزرگ دارد و آن نوشتن است که می تواند زمان مومیایی شده را زنده نگه دارد و برای همیشه حفظ کند اما برای مومیایی مصریان هیچ چاره ای در کار نیست.

    1. مرتضی خیلی خوب نوشتی این کامنت رو.
      خیلی خوشم اومد و لذت بردم.

  9. دوست دارم بی تکلف بگویم و خودمانی

    من ۴۵ سال سن از خدا گرفتم . معلم هستم ومشاور . کتاب نوشتم . ولی حالا فکر می کنم همه این ها هیچ بود . از روزی که هر روز می نویسم . هستم

    شاهین عزیز
    این شما بودی که در من انگیزه راه اندازی وبلاگ و نوشتن روزانه را ایجاد کردی.
    بی تکلف ، بی تعارف ، بدون شعار

    “شاهین عزیز شما قهرمان من بودی . “

    1. جناب شاه پسند نازنین
      البته که به بنده محبت دارید.
      من وجودم پر از خوشحالیه از اینکه اینجوری به راز نوشتن پی بردید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *