تجربهنگاری روز پانزدهم سمپوزیوم نویسندگی:
- امروز دربارۀ تمرینهای قبلی حرف زدیم و بنا شد با انجام چند تمرینی تکمیلی گامهای محکمتری برای نگارش مقاله و داستان برداریم.
- قرار شد یک هفته جلسه نداشته باشم و از این فرصت برای انجام تمرینهای باقیمانده نیز بهره بگیریم.
- خواندن نمایشنامۀ «بالاخره این زندگی مال کیه؟» پیشنیاز ضروری ما برای ورود به هفتۀ پایانی سمپوزیوم است.
- یکی دیگر از کارهایی که طی روزهای آتی میکنیم خواندن توصیههای برتراند راسل برای بهتر نوشتن است.
از میان نقلقولهای جلسۀ امروز:
چگونه مینویسم
برتراند راسل
ترجمۀ نجف دریابندری
از کتابِ عرفان و منطق
من نمیتوانم مدعی بشوم که میدانم چگونه باید نوشت، یا اینکه یک منقد خوب چه پندی باید به من بدهد که نوشتنم پیشرفت کند. حد اعلای کاری که از دستم برمیآید این است که چیزهایی دربارۀ تلاشهای خودم نقل کنم.
من تا بیست سالگی دلم میخواست کم و بیش به سبک “جان استورات میلز” بنویسم. از ساختمان جملههایش و طرز مطلب پروراندنش خوشم میآمد. ولی در عین حال آرمان دیگری هم داشتم که گمان میکنم ناشی از ریاضیات بود. دلم میخواست همه چیز را با کمترین کلماتی که با آنها ادای مطلب به روشنی ممکن باشد بیان کنم.
پیش خودم میگفتم که شاید آدم باید به جای ادبا از “بادکر” (گوئیا مقصود مارل بیدکر باشد که ناشر کتابهای راهنمای مسافرت بوده است. مقصود، اشاره به خشکی مطلب این کتابهاست.-م.) سرمشق بگیرد. گاهی ساعتها کوشش میکردم برای پیداکردن کوتاهترین جملهای که بتواند مطلبی را بیابهام برساند، و برای این مقصود حاضر بودم قید هرگونه زیبایی بیان را بزنم.
اما در بیست و یک سالگی تحت تأثیر آدم دیگری قرار گرفتم، و او “لوگن پیرزال اسمیت”» برادر زن آیندهام بود. اسمیت در آن ایام مطلقاً به صورت کلام، در مقابل صورت مضمون نظر داشت. خدایانش “فلوبر” و “والتر پیتر” بودند، و من حاضر بودم قبول کنم که راه یاد گرفتن نویسندگی این است که انسان اسلوب کار آنها را تقلید کند. قواعد سادۀ گوناگونی به من یاد داد که من فقط دوتایش را به یاد دارم: «بعد از هر چهار کلمهای یک ویرگول بگذار، و کلمۀ “و” (عطف) را کار نبر، مگر در ابتدای جمله.» مؤکدترین اندرزش این بود که انسان همیشه باید مطلبش را وانویس کند. من با جدیت این کار را میکردم، ولی میدیدم که تقریباً همیشه تحریر اولم از تحریر ثانی بهتر است. این کشف باعث شد که بعدها کلی وقت صرفهجویی کنم. البته این قاعده را در مورد معنی، به کار نمیبرم؛ فقط در صورت به کار میبرم. هر وقت که اشتباه مهمی در نوشتهام پیدا کنم، همۀ مطلب را از نو مینویسم. اما وقتی که از معنی جملهای راضی باشم با صورت جمله کاری نمیتوانم بکنم.
من خیلی آهسته و به تدریج راههایی را کشف کردهام که بینگرانی و اضطراب بنویسم. وقتی که جوان بودم، هر کار جدی تا مدت درازی –شاید مدت بسیار درازی- بیرون از حدود تواناییم به نظرم میرسید. خودم را به یک حال عصبی میانداختم، از ترس اینکه آن کار هرگز سرانجام نگیرد. بارها شروع به نوشتن میکردم، و چون دلم راضی نمیشد نوشتهام را پاره میکردم. سرانجام دریافتم که اینگونه تلاشها وقت تلف کردن است. معلوم شد که بعد از آنکه دربارۀ کتابی در باب فلان موضوع اندیشیدم و مقدمتاً خوب جوانب آن را به نظر آوردم، به یک دورۀ پختن و پروراندن مطلب در ذهن نیمه هوشیار احتیاج دارم که شتاب در آن جایز نیست و اندیشیدن به عمد در آن، اگر هم اثر کند، اثر بد میکند. گاهی پس از چندی میدیدم که اشتباه کردهام و آن کتابی که در نظر داشتهام نخواهم توانست بنویسم. ولی غالباً بختم بیشتر یاری میکرد. پس از آنکه بر اثر اندیشیدن بسیار سخت مسئله را در ضمیر ناهشیارم مینشاندم، مطلب به طور پنهانی رشد میکرد تا آنکه ناگهان راه حل مسئله با روشنی خیرهکنندهای ظاهر میشد، و فقط میماند اینکه بنشینم و آنچه را به صورتی الهاممانند بر من آشکار شده بود بنویسم.
عجیبترین مورد این روش، و موردی که باعث شد من بعدها به این روش متکی شوم، در آغاز سال 1914 پیش آمد. من تعهد کرده بودم که در مجالس درس “لوول” در بوستون مدرسی کنم، و موضوعی که انتخاب کرده بودم “دانش ما از جهان خارجی” بود. سراسر سال 1913 را دربارۀ این موضوع اندیشیدم. وسط سال تحصیلی در اتاقم در کمبریج، موقع مرخصی در مهمانسرای دنجی در قسمت علیای رود تمز، دربارۀ موضوع درسم میاندیشیدم، به چنان شدتی که گاه نفس کشیدن یادم میرفت و نفسزنان از آن حال درمیآمدم، انگار که از کابوس وحشتناکی بیدار شدهام. اما هیچ نتیجهای نداشت. به هر نظریهای که به فکرم میرسید ایرادهای کشندهای وارد بود. سرانجام نومید شدم و برای گذراندن عید کریسمس به رم رفتم، بدین امید که در تعطیلات تجدید قوایی بکنم. در آخرین روز سال 1913 به کمبریج برگشتم و، با آنکه تمام مشکلاتم هنوز لاینحل بود، چون فرصت کوتاه بود ترتیبی دادم که درسم را به بهترین وجهی که میتوانستم به تندنویسی تقریر کنم. صبح فردا دختر تندنویس دم در ظاهر شد، ناگهان عین آنچه میخواستم بگویم در نظرم آمد، و تمامی کتاب را بی لحظهای تردید تقریر کردم.
من نمیخواهم اغراق گفته باشم. کتاب نقص بسیار داشت، و حالا عقیده دارم که اشتباهات جدی هم در آن بود. اما بهترین کاری بود که در آن زمان از من ساخته بود، و اگر در نوشتن آن روش آهستهتری به کار میبستم (با آن مدت زمانی که در اختیار داشتم)، برایم تقریباً مسلم است که کتاب بدتری مینوشتم. دیگران را نمیدانم، ولی روش درست برای من همین است که گفتم. من به این نتیجه رسیدهام که، تا آنجا که قضیه به من مربوط میشود، فلوبر و پیتر همان بهتر که فراموش شوند.
گرچه در باب اینکه چگونه باید نوشت، آنچه اکنون عقیده دارم با آنچه در هیجده سالگی عقیده داشتم چندان فرقی ندارد، سیر من به هیچ رو بر خط مستقیم نبوده است. در نخستین سالهای این قرن مدتی دلم میخواست که انشای رنگینتر و ادبیتری داشته باشم. این همان زمانی است که کتاب پرستش انسان آزاد را نوشتم؛ کتابی که حالا به آن چندان اعتقادی ندارم. در آن ایام من در نثر “میلتون” غوطه میخوردم و جملات غلتان او در حفرههای ذهن من طنین میانداخت. نمیتوانم بگویم که حالا دیگر آن جملات را ستایش نمیکنم، ولی برای تقلیدکردن آنها آلوده به نوعی بیصداقتی است. راستش را بخواهید، هر تقلیدی خطرناک است. از حیث انشاء هیچ نوشتهای بهتر از “کتاب دعا” و ترجمۀ رسمی کتاب مقدس نیست، ولی این آثار مبیّن نوعی از اندیشه و احساس هستند که با اندیشه و عصر ما فرق دارد. سبک انشاء ارزشی ندارد، مگر آنکه بیان صمیمانه و کمابش خودبهخود شخصیت خود نویسنده باشد؛ و تازه آن هم در صورتی که شخصیت نویسنده ارزش بیان داشته باشد. گر چه تقلید محض همیشه مردود است، از آشنایی با نثر خوب فایدۀ بسیار به دست میآید؛ خصوصاً در پروراندن حسن وزن نثر.
دستورهای سادهای هست -البته شاید نه به سادگی دستورهای برادر زن من، لوگن پیرزال اسمیت- که به نظر من میشود به نویسندگان نثر مرسل توصیه کرد. اول: اگر کلمۀ کوتاهی افادۀ معنی کند، هرگز کلمۀ دراز به کار نبرید. دوم: اگر بخواهید جملهای بنویسید که در ضمن آن ناچارید چندین معترضه بیاورید، چند تا از این معترضهها را در جملۀ دیگری بیاورید. سوم: نگذارید که آغاز جمله در خواننده انتظاری پدید آورد که در پایان جمله خلاف آن ظاهر شود. مثلاً این جمله را در نظر بگیرید که ممکن است در نوشتهای در باب جامعهشناسی بیاید: «افراد انسانی از رفتار ناپسند کاملاً برکنار هستند، منتها در صورتی که شرایط لازم معینی، که جز در نسبت کمی از موارد واقعی فراهم نمیشود، بر اثر حصول توافق دشواری بین اوضاع مساعد، خواه فطری و خواه محیطی، اتفاقا منجر به تولید فردی شود که در او بسیاری از خصائص به نحوی که از لحاظ اجتماعی مفید است از حد عادی منحرف شده باشد.» حالا بگذارید ببینیم این جمله را میتوان به زبان آدمیزاد ترجمه کرد یا نه. من این را پیشنهاد میکنم: «همۀ آدمها، یا تقریباً همۀ آدمها، رذلاند. آنهایی که رذل نیستند، هم از حیث نسبت و هم از حیث تربیت بخت بلندی داشتهاند.» این جمله هم کوتاهتر است و هم فهمیدنش آسانتر، و درست همان مطلب جملۀ قبلی را هم بیان میکند. ولی متأسفانه باید بگویم که اگر استادی به جای جملۀ اول جملۀ دوم را به کار ببرد، از دانشگاه بیرونش میکنند.
این نکته اندرزی را خاطر من میآورد که برای آن عده از شنوندگان من که ممکن است استاد دانشگاه باشند مفید خواهد بود. من مجازم زبان ساده به کار برم، برای اینکه همه میدانند من اگر بخواهم میتوانم منطق ریاضی هم به کار ببرم. این جمله را در نظر بگیرید: «بعضی از مردم با خواهر عیال متوفای خود ازدواج میکنند.» من میتوانم این را به زبانی بیان کنم که فهمیدن آن مستلزم چندین سال تحصیل باشد. این به من آزادی میدهد. من به استادهای جوان پیشنهاد میکنم که نخستین اثرشان را به زبانی بنویسند که فقط چند نفر اهل اصطلاح آن را بفهمند. این کار را که کردند، آن وقت دیگر میتوانند هر مطلبی را که دارند به زبانی بیان کنند که همه “حالیشان بشود”. در این ایام که حیات و ممات ما هم دست استادهای دانشگاه است، من جز این نمیتوانم فکر کنم که اگر جنابان استادان پند مرا به کار بندند مستحق حقشناسی ما خواهند بود.
تمرین:
شما از مقالۀ برتراند راسل چه آموختید؟
65 پاسخ
آموختم ساده بنویسم. پیچیدهترین یافتهها را به زبانی ساده بیان کنم.
شجاعت ویژگی کسی است که اعتبار نیمبندش را در جریان سادهنویسی غرق کند. آنگاه به ارزش پرمایهنویسی پی میبرد و به کاری دشوار و شدنی دست مییابد.
درود استاد
عالی بود.
زنده باد خانم صادقی نازنین
چقدر خوشحالم که بالاخره یکی رو پیدا کردم که فکر می کرده نوشته اولش بهتر از بازنویسیشه.من هم همیشه این احساس و دارم. احساس می کنم اولین بار قشنگ تر می نویسم و هرچقدر که تمرکز می کنم روی بازنویسی انگار خرابترش می کنم نوشته مو.
درسته.
البته که بازنویسی هم قلقهای خاص خودش رو داره و میتونه کار لذتبخشی باشه.
خیلی عالی بود سپاس
سلام
یکی از دشوارترین مراحل کتابخوانی، انتخاب کتاب مناسب است.
در این مقاله به روشهای انتخاب کتاب مناسب میپردازیم و انها را از جنبههای مختلف مورد بررسی قرار میدهیم.
ممنون میشم مقالهی من را با موضوع “هنر انتخاب کتاب” مطالعه کنید و نظرات خودتان را بیان کنید.
https://alirezaefy.ir/هنر-انتخاب-کتاب/
سلام
مرسی به خاطر این لینک خوب علیرضا جان.
مفید و. مختصر نویسی و به کار نبردن زیاذ «و»
به نظر من راسل می گه ساده و بی پیرایه نوشتن بر پیچیده نوشتن ارجهیت داره. ولی شما در شروع نباید این کار را بکنی چون کسی شما را جدی نمی گیره. ولی بعد که شناخته شدی و برای خودت اعتباری کسب کردی به سمت ساده نویسی برو.
این موضوع در اتیکت سخنرانان حرفه ای هم مصداق دارد. شما برای شروع باید از پوشش رسمی که کمترین ریسک را دارد استفاده کنی. ولی بعد که شناخته شدی می توانی از پوشش راحت استفاده کنی. شلوارک معروف تونی رابینز، یا تی شرتهای استیو جابز و مارک زاکربرگ از این دست است. این افراد اینقدر مشهور هستند که کسی به پوشش راحت شان ایرادی نمی گیرد.
از این مقاله یادگرفتم که هرچه ساده تر و روانتر بنویسی، نوشته برای خواننده قابل فهمتر است. و مخاطب بهتر با نوشتهها ارتباط برقرار میکند.
در ابتدای مقاله، برتراند راسل با اینکه نویسنده بزرگی است، اما مدعی نیست که میداند چگونه میتوان نوشت، و این برایم خیلی تحسین برانگیز است ، و به نظرم تلاش و پشتکار جدی برتراند راسل برای کشف بهتر نوشتن، بهترین درسی است که من از او میگیرم و برایم جالب است که او به توصیۀ نویسندگان مورد علاقهاش راههای متفاوتی را میآزماید که همۀ آنها او را در مسیر نوشتن هدایت میکنند.
همچنین آن قسمت از مقاله که برتراند راسل به دنبال کشف نوشتن بدون اضطراب و نگرانی است و تا مدتی هر کار جدی تا دراز مدت بیرون از حد تواناییاش است و بارها شروع به نوشتن میکند اما چون نوشتههایش راضیاش نمیکنند و آنها را پاره میکند، تا اینکه به این نتیجه میرسد که به یک دوره پختن و پروراندن مطالب در ذهن نیمه هوشیارش احتیاج دارد تا بهتر مطالب را در ذهنش حلاجی کند برایم خیلی ملموس بود.
اما جذابترین قسمت این مقاله آن قسمت است که برتراند راسل از پشیمانیاش دربارۀ نوشتن کتاب انسان آزاد میگوید و اینکه تقلید از نثر میلیون باعث شده او با این تقلید، نوعی بی صداقتی را تجربه کند، و در این قسمت از مقاله برتراند راسل تأکید میکند هر تقلیدی خطرناک است و تقلید محض را مردود میداند و معتقد است از آشنایی با یک نثر خوب فایدۀ بسیار به دست میآید خصوصاً در پروراندن حسن وزن نثر.
امروز مقاله «چگونه مینویسم؟» از «برتراند راسل»-متفکر و شخصیت برجسته محبوبم- را برای پنجمین یا حتی ششمین بار در این هفته خواندم.
اگر بخواهم از دستاوردی که این مطالعه برایم به ارمغان داشت بگویم، متوجه شدم که علاوه بر کلیاتی که در امر نویسندگی هست-که به عقیده من بیشتر مربوط به درست نوشتن می شود- هر نویسنده به دور از تقلید از سایرین باید به دنبال کشف سبک و سیاق خود برای نوشتن باشد. این مهم بدست نمی آید مگر با اقدام به نوشتن، صرف وقت کافی جهت بازنویسی و کسب تجربه لازم.
کسی میتواند خود را در حیطه نویسندگان قرار دهد که علاوه بر تسلط بر اصول صحیح نگارش و روان نویسی متن به سبک منحصر به فرد خود در نوشتن دست یابد.
البته منظورم از سبک فقط نوع انشاء مطلب نیست بلکه روشی که نویسنده بکار میبرد تا یافته ها و تفکراتش را به مفیدترین نحو ممکن به رشته تحریر در آورد هم شامل آن می شود.
همچنین باید به این نکته اشاره کنم که من هم همچون راسل با تقلید کاملا مخالفم اما در نظرم الهام گرفتن از آثار مورد علاقه فرد ایراد چندانی ندارد.
در آخر سپاسگزارم از استاد عالی قدر که توصیه کردند که این مطلب کوتاه و بسیار مفید را مطالعه کنیم.
مقاله برتراند راسل را خواندم. آقای راسل در این متن در مورد سیر تغییر در سبک نگارش خود از سالهای جوانی تا زمان نگارش آن مقاله صحبت کرده و از روشها و اشخاص متعددی که بر وی تاثیر داشته اند نام برده است. اما شاید به توان گفت محوری ترین موضوع آن ، شیوه های جدید بیان و القای یک مطلب است که به عقیده راسل ، با حذف جملات طولانی و خسته کننده که معمولا پر از تکلف و عبارات ثقیل است، محقق می شود .در واقع برتراند راسل می کوشد در این مقاله این مساله را روشن کند که بهتر است به جای به کارگیری جملاتی با کلمات بسیار و مفاهیم پیچیده علمی که گاه شامل چندین جمله معترضه به صورت پیاپی است، جملات کوتاهتری با استفاده از کلمات آشنا و ساده تر نوشته شود که درک مطلب هم از آن راحت تر صورت می گیرد.
به عبارت دیگر در این مقاله به این امر اشاره شده بود که می توان یک مفهوم واحد را به کمک انتخاب کلمات تخصصی و سنگین طوری ارائه کرد که فقط افراد تحصیلکرده اهل آن فن آن را دریافت کنند؛ ویا اینکه با تغییر کلمات و ساده سازی عبارات همان مفهوم را برای همه اقشار قابل فهم کرد. وبه این صورت جامعه هدف آن متن را گسترش داد.
در این مقاله همینطور به یکپارچگی یک متن هم به عنوان موضوعی مهم اشاره شده بود. به این صورت که نباید ابتدا و انتهای یک متن در مفهوم با هم تضاد یا تناقضی داشته باشند و شروع و پایان یک متن پخته باید یک هدف را دنبال و مفهوم واحدی را القاء کند .
سلام آقای کلانتری
میدانم که در اینجا باید تمرینمان در مورد مقالهٔ برتراند راسل بفرستیم و مقالمون را در گروه سمپوزیوم اما راستش آنقدر مقالهٔ دوستان حرفهای و بینقص است که من جرأت نکردم مقالهام را در گروه بفرستم و ترجیح دادم برای شما بفرستم میدانم که اشکالات زیادی دارد، اما من تمام تلاشم را کردم و چون مهلت ارسال مقاله تا پایان این هفته بود خواستم هر جوری هست انجامش بدهم. تجربهٔ لذت بخشی بود شاید اگر موضوع دیگری غیر از نوشتن بود نمیتوانستم بنویسم، امیدوارم که در آینده مقالههای خیلی بهتری بنویسم و در واقع این مقاله، تقریباً اولین مقالهٔ خلاق من است دوست داشتم شما بخوانید نباشد. باز هم شرمندهام بابت ارسال مقاله در این بخش، حتماً تمرینم را خواهم فرستاد سپاس از وقتی که میگذارید.
به نام خدا
موضوع مقاله: نوشتن زندگیام را بهتر کردهاست.
من عاشق نوشتنم.
من عاشق چرخش و تاب خوردن کلماتم، آن سان که با عواطف انسانی گره میخورند. (جیمز میجر)
اولین باری که نامه نوشتم، برای رهایی از یک کدورت دنیای نوجوانی بود، من آن روزها کلمات را به خوبی نمیشناختم، چه برسد به پیچ و تابشان که با عواطفم گره بخورند؛ اما ناباورانه گره خوردند، و نامهٔ من کارساز شد و من با دوستم آشتی کردم، و از همان روزها فهمیدم که نوشتن میتواند به من کمک کند.
رضا بابایی در کتاب بهتر بنویسیم میگوید :«نویسنده کسی است که نوشتن برای او آسان است اگر چه محصول کارش میانه باشد.»
این سخن رضابابایی خیلی به دلم مینشیند، بنابراین من که نوشتن برایم آسان است، فارغ از محصول کارم یک نویسندهام. البته منظور رضا بابایی از این جمله این است که نویسنده کسی است که از نوشتن نمیهراسد، بلکه آن را دوست دارد، و همچنین تأکید دارد که زیباترین متن، یعنی سادهترین متن، اما منظر از سادگی یعنی بیپیرایگی، نه بیمایگی.
نوشتن برای من آسان است مانند دیدن، شنیدن، و حواس دیگرم، شاید حتی نوشتن حس هفتم من باشد. و من با کمک این حس هفتم به کشف و درک دنیا میپردازم و به نظرم نوشتن یعنی همان ماجراجویی.
حالا میخواهم از تأثیراتی که نوشتن بر زندگی من میگذارد برایتان بگویم. نوشتن همیشه در کیفیت زندگی من مؤثر بوده است و من با نوشتن زندگی بهتری را تجربه میکنم.
یکی از این تأثیرات نوشتن در زندگی من خودآگاهی است. من با نوشتن تصویر واقعگرایانهای از خود پیدا میکنم و خودم را بهتر میشناسم و بیشتر به نقاط قوت و ضعف خودم پیمیبرم و این امر در رشد فردی من تأثیر بسزایی دارد، و البته نوشتن و خواندن باعث افزایش آگاهی من میشوند، و این آگاهی باعث میشود من عمیقتر به کشف خود و دنیای پیرامونم بپردازم و درک درستتری از زندگی داشته باشم.
اثر مثبت دیگری که نوشتن بر زندگی من گذاشته است کاهش استرسهاست. تمام ما در طول زندگی به دلایل مختلف با استرس مواجه میشویم و استرس حس ملموس و اثر گذاری در زندگی اکثر ما است. من همیشه از دوران نوجوانی دفترهایی برای روزانهنویسی و ثبت خاطراتم دارم که معمولاً در این دفترها بدون هیچ ترسی و یا نگرانی از قضاوت دیگران به نوشتن عمیقترین احساساتم که توضیحدادن آن برای کسی غیر ممکن است میپردازم، و خواهناخواه با نوشتن هیجانهای درونیام و البته استرسم کاهش پیدا میکند و میتوانم تصمیمات بهتری در مواجه با مشکلاتم بگیرم.
تاثیر مثبت دیگری که نوشتن بر روی زندگی من گذاشته است افزایش تمرکز است. گاهی بعضی افکار هستند که فقط با نوشتن میتوان از شرشان خلاص شد و ذهن تنها با تخلیهٔ آنها بر روی کاغذ آسوده میگردد و همین امر باعث میشود که ذهن برای جذب و دریافت افکار خلاق تمرکز بیشتری داشته باشد و نویسنده نگاه خلاقانهتری به مسائل پیدا کند. در واقع نوشتن نوعی مراقبه است که من را به اهداف و آرزوهایم، نزدیک میکند و من با نوشتنِ اهدافم، آنها را برای ذهنناخودآگاهم خاصتر میکنم و در نتیجه تمرکزم برای رسیدن به آن اهداف بیشتر میشود و باعث میشود من مسیر مشخص و درستتری را برای رسیدن به اهدافم شناسایی کنیم و البته برنامهریزی درستتری داشته باشیم.
همچنین نوشتن باعث گسترش روابط اجتماعی من شده است من در مسیر نوشتن با دوستانی آشنا شدهام که با آنها دغدغهای مشترکی دارم و من میتوانم با معاشرت با آنها، بیشتر بیاموزم و از تجربههای آنها استفاده کنم و بهتر نوشتن را تجربه کنم و وقتی بهتر بنویسم اعتماد به نفسم برای انتشار نوشتههایم بیشتر خواهدشد.
اما مهم ترین تأثیری که نوشتن در زندگی من گذاشته است رهایی و آزادی خیالی است که من در آزاد نویسی تجربه میکنم، در آزاد نویسی من بیشتر خودم هستم و آنگونه که دوست دارم مینویسم، در آزادنویسی تنها مخاطبم خودم هستم، و پای قالب خاصی از نوشتن در میان نیست، زیبانویسی هم چندان مهم نمیباشد، و حتی سلیقه و خوشآیند مخاطب هم بر نوشتههای من حاکم نیست و سلولهای مغز من فقط درگیر نوشتن از آنچه که دوست دارند میشوند و این امر باعث آرامش روحی من میشود.
در پایان همهٔ آنچه من از نوشتن میخواهم را با خواندن کشف میکنم مثل خواندن از نویسندگانی که نوشتن را زندگی کردهاند. و چه زیبا مینویسد از نوشتن، یدالله رویایی در کتاب چهرهٔ پنهان حرف.
« این طور من دارم مینویسم، اینطور که من دارم میخوانم، نه برای منتشر شدن و نه برای خوانده شدن، نمیدانم چه چیز گمشدهای را باید به دست بیاورم، ولی میدانم که چیزی هست که باید پیدایش کنم و تصرّفش کنم و یا تصرّفم کند. و تا سرانجام گیرش نیاورم و گیرم نیاورد انگار آنچه مینویسم و میخوانم، از آنچه مینویسند و میخوانند، دور و بیگانه و خجول میماند. انگار روی سوال راه میروم، اعصاب من از سطح سؤال باز میشود و بسته میشود. آنچه مینویسم اتفاقاً مینویسم و آنچه میدانم اتفاقاً میدانم، و تمام روز تراکم اتّفاقها ی روزانه من میشود، و تازه آن لغتِ تنها هنوز پیدایش نیست، و آنجا وقتی از جایش تکان نمیخورد، میبینم که آنچه مینویسم تازه آن چیزی نیست که میخواهم بنویسم، گرچه میروند و در مجموعهی ناشرها جا میگیرند ولی قدرتهای من را اینجا جا میگذارند.»
از چناب راسل آموختم که انسان در هر زمیمه ای تلاش کند موفق می شود، ایشان علاقه زیادی به ایجاز و کوتاه نویسی دارد، عده ای هم در کتاب های شان اینقدر نفس قلم هستند که گاه درون موج حرف های شان که حس های مستور و هویدا دارند غرق می شویم. مثل آقای دیکنز که با توصیف های بسیار غنی اش در سرتاسر داستان هایش تاریکی دنیایی که ترسیم کرده را به رخ می کشد. خوبی نویسندگی این است که درست و غلط ندارد، اصول دارد ولی فروع ندارد و هرکس در هر شیوه ای تبهر داشته باشد اثر خوبی می سازد، البته شاید حرفم خیلی ادبی باشه ولی وقتی که ادبیات کهن انگلیسی و ادبیات جدید انگلیسی را می خوانیم، مثلا داستان های شکسپیر و خواهران برونته بسیار ادبی و شاعرانه است ولی آثار آقای جی دی سالینجر نویسنده ناتور دشت بسیار ساده تر و عامیانه تر است. ولی هردو سبک بسیار زیبا هستند. یکی دنیایی رویایی را برای ما آشکار می کند و یکی دیگر بی لباس شکیل و با جامه ساده زندگی زا دنبال می کند.
آموختم که اول باید بقدر کافی کار کرد و بر اثر تلاشهایی که داشته ام این ادعا را بکنم که چیزهایی یاد گرفته ام. و نباید این ادعا را داشت که می دانم چگونه باید نوشت.
من باید با کار زیاد اسلوب کار خودم را کشف کنم اگر نویسنده ای گفت اسلوب کار من این است که مطلبی را چند بار وانویس کنم ممکن است من نیاز به چنین کاری نداشته باشم.
اگر در نوشتن متنی اشتباه کنم در آن صورت تکرار و از نو نوشتن حتما لازم است اما در صورتی که با یک بار نوشتن معنا را رساندم نیاز به تکرار نوشتن متن نیست.
جملات پایه و پیرو در متن خیلی مهم است و جای ویرگول گذاشتن و واو عطف مهم است که در کجا باشد.
برای خواندن کتاب مهم این است که پس از چند بار خواندن و یادگرفتن مطلب را رها کنیم تا خوب در ضمیر ناخودآگاه نشانده شود و بعد از چند روز دوباره بخوانیمش که در آن صورت ایده ها بصورت الهام خود را نشان می دهد. آن وقت است که نباید از نوشتن هراس داشت و وقت را تلف نکرد.
آشنایی با متون نویسندگان فواید خوبی دارد و می توان از آنها تقلید کرد به شرطی که سرقت ادبی نشود بلکه از خود مایه بگذاریم. و از جملات بلند در متن نویسی استفاده نشود همچنین اگر با کلمات ساده بتوان معنا را رساند از نوشتن کلمات دراز خودداری کرد.
نکات زیادی در این مقاله کوتاه وجود داره از نگاه تقلید گرایانه یه نویسنده تازه کار گرفته تا ارتباط بین صورت و محتوا در نوشته ها . اما چیزی به نظر من جالب تر اومد اینه که بعد از اون دوره پختگی و بعد از طی مراحل سپردن مطلب به ذهن ناهوشیار ( همون چیزی که در این دوره تحت عنوان خیس خوردن مطلب بحث شده بود) انگار شاهد یه جور سر ریز شدن مطلب از ذهن نویسنده به روی کاغذ را شاهد هستیم اونجایی که میگه اگه کند تر ( بخونید با تامل بیشتر) می نوشتم کتاب بدتری از آب درمیومد.
«تغییر بی پایان است و سفر مهم تر از مقصد است»
هودسون
تغییر
تغییر را می توان در سه مرحله معنا کرد.
تغییر به معنای داشتن جسارت برای ترک موقعیت و یا مفهوم «من»است. (من همان هویت کنونی مان می باشد) تحمل رشد آگاهی ودست یابی به مکانی تازه (موقعیت یا هویتی جدید) که باید به زمان خود آن را نیز ترک کرد.
کارول پیرسون می گوید: ما برای به وقوع پیوستن یک تغییر واقعی، «نیاز به مردن خودهای گذشته مان» داریم.
به راحتی می توان فرایند تغییر را در چرخه ی طبیعت مشاهده کرد. با این مشاهده پی خواهیم برد، تنها چیزی که در طبیعت ثابت است گذرا بودن آن است و این حقیقت که، تغییر تنها بخش ثابت زندگی است و برای رشد و آگاهی، ضروری.
«آنچه تغییر ناپذیر است مرگ است و تغییر نکردن بر خلاف نیروی حیات است و خود مرگ می باش.»
تنها چیزی که ما را به تغییر وا می دارد شک است، زیرا شک لازمه ی تغییر است. شک به داشتن رضایت از شرایطی که درآن قرار داریم. یعنی داشتن یک زندگی خشنود و رضایتمند.
در هیچ کجا، هیچ الگو و نسخه ای برای یک زندگی رضایتمند ثبت نشده است، پس اولین چیزی که برای تغییر باید از آن آگاه باشید، پاسخ به این سوال است:
آیا از شرایط فعلی زندگی ام راضی و خشنود هستم؟
اگر آنچه به یاد می آورید یک زندگی رضایت بخش است و همه چیز درست به نظر می رسد، پس نیازی به تغییر نیست. اما نگرانی، ترس و اضطراب اغلب زمانی ذهن مارا به خود مشغول می کند که در جواب این سوال آنچه به یاد می آوریم یک زندگی خوشایند ورضایتمند نیست.
این همان نقطه ای است که باید از جاذبه ی بودن در شرایط کنونی رها شویم و خود را برای برداشتن یک گام، در جهت تغییر متعهد سازیم. فقط یک انتخاب واقعی در زندگی وجود دارد یا شرایط کنونی را بپذیریم یا مسئولیت تغییر آن را برعهده بگیریم، در این نقطه از زندگی انتخاب با شماست می خواهید از کسانی باشید که در عبور از تغییر و تحول های زندگی موفق می شوند، به آزادی و آرامش عمیقی دست می یابند یا درد و رنج شرایط ناخشنود را تحمل می کنند.
هیچ شکی وجود ندارد که ایجاد تغییر کار دشواری است، زیرا هر چه فکر یا عملی بیش تر با هویتمان گره خورده باشد تغییر دادن آن نیز دشوارتراست، تغییر دادن عادات قدیمی سخت است و مطابقت دادن خود با یک سبک زندگی جدید می تواند جنگی طاقت فرسا باشد، به همین دلیل اغلب افراد حاضر به هیچ اقدامی برای تغییر نیستند، اما روزی که درد و رنج شرایطی که در آن قرارگرفته اند از درد تغییر بیشترشود، حتماً برای تغییر اقدام خواهند کرد.
در شرایطی که تصمیم به تغییر می گیریم یا، ما باید خودمان را تغییر دهیم یا زمان آن است که چیزی را در زندگی مان تغییر دهیم. این بدان معناست که تغییر به دو گونه ی درونی و بیرونی رخ می دهد.
تغییرات درونی به معنای تغییرهویت و کیستی ما یا همان (من ) است و شروع آن با فرایند خودشناسی است و همچنین تغییراتی در افکار و باورهایمان.
و تغییرات بیرونی به معنای تغییر شرایط محیطی، مثل تغییر سبک زندگی، عادت ها، شغل، دوستان و یا حتی محیط زندگی مان می باشد.
اگر بدانیم چه چیزی را باید در زندگی مان تغییر دهیم آگاهانه قدم بر می داریم. توانایی متحول ساختن آنچه باید تغییر پیدا کند بر اساس بینش و بصیرت خودمان است. این آگاهی می تواند منبع اشتیاق به تغییر باشد. اشتیاق به تغییر به ما قدرت اقدام می دهد.
گاه نیاز به تامل داریم وپرسش این سوال از خودمان، که: ماندن دراین وضعیت رنج آور در طولانی مدت چه عواقبی را برای من به همراه خواهد داشت؟
وقتی در چنین شرایطی قرار داریم و حاضر به تغییر آن نیستیم، بهتر است در پی یافتن منفعت ثانویه آن باشیم، ما می توانیم دلیل آن را در ارضاء یکی از نیازهای خود جستجو کنیم. حتماً شرایطی که درآن هستیم، هرچند سخت و رنج آور نیازی را در ما برآورده می کند که ترک آن موقعیت را برای ما دشوار کرده است.
((تمام موفقیت های بزرگ از قدم های کوچک بدست می آید. تصمیمی کوچک و ساده بذر تغییر و رشدی بزرگ است در زندگی.))
من در زندگی بارها افراد مختلفی را مشاهده کرده ام که اغلب به روزنه ای چشم می دوزند و به وضوح زندگی ای زیبایی را که برای خود به تصویر کشیده اند می بینند اما به دلیل ترس، ویا باورهای غلط به سوی آن روزنه قدم بر نمی دارند، آنها تغییر را یک امر ناممکن می دانند و با همین افکار تمام سالهای عمر خود را در حسرت یک رهایی و ترس از تغییر تباه می کنند.
باور غلط در فرهنگ ما این است که ما نمی توانیم تغییر کنیم، در حالی که همه ی ما آمادگی های ژنتیکی زیادی داریم و مغز افراد از جوان گرفته تا پیر می تواند به شیوه ی شگرفی تغییر کند.
ما قربانی ژن ها و نورون هایمان نیستیم ما مبدعان و خالقان توانمند روانی خود هستیم این باور نادرست که مانند
نوشته ی روی سنگ ثابت ویا تغییر ناپذیریم می تواند افراد را از تلاش برای تغییر باز دارد.
باور به توانایی تغییر مغز که سرمنشاء تمام تغییرات درونی وباورهای ماست می تواند نوع نگاه مارا به احساسات، نگرش، طرز تلقی، ارزش ها و رفتارها دچار دگرگونی کند.
مغزما می تواند تغییرکند زیرا از بیلیون ها نورون ساخته شده، نورون ها با هم پیوند و رابطه برقرار نموده اند و برای مخابره اطلاعات را می سازند. ما در پاسخ به تعاملات ناشی از تجارت روزانه و از طریق شکل گیری پیوند های نورونی تمام چیزها را می آموزیم. هر چه بیشتر کاری را انجام دهیم راه عصبی مربوط به آن را بیشتر تقویت می کنیم و مهارت در آن کار آسان تر می شود تا جایی که پاسخ رفتاری ما می تواند تقریباً خودکار شود و تغییر به طور کامل انجام می شود.
اگر چه ژن های ما بر خلق و خوی ما اثر و نفوذ دارند، ولی پژوهش ها نشان می دهند که محیط و ذهن ما می توانند به طور فیزیکی مغز ما را تغییر دهند و به واسطه ی این تغییر، پاسخ های هیجانی ما به اتفاقات محیط اطرافمان نیز تغییر می کنند.
معنای این حرف این است که آن دسته از هیجاناتی که ما در زندگی بیش از همه آن ها را می خواهیم، مانند شادکامی، شکیبایی، تحمل، شفقت ورزی، مهربانی، و گذشت، را می توانیم به عنوان مهارت انجام دهیم و یاد بگیریم. به همین شیوه، دیگر هیجانات و احساسات مانند اضطراب، استرس، ترس یا خشم را نیز می توان کاهش داد و تعدیل کرد.
با یادگرفتن راهبردهای مختلف برای تشخیص و شناسایی افکار و هیجانات منفی و به کار گرفتن رفتارهای جدید و جایگزین، به مرور زمان ردهای عصبی یا راه های نرونی در داخل مغز به طور فیزیکی تغییر شکل می دهند و تغییر در ما به طور کامل اتفاق می افتد.
بسیاری از افراد آموخته اند که بازیچه ی احساسات و افکار ناخواسته ی خود و یا گذشته ی منفی خود نیستند، آنها بر این باورند که خودشان نقش مهمی در تغییر وضعیت خود دارند.
اگر ما این باور را که می توانیم تغییر کنیم و مغز خود را تغییر دهیم را با دیگران در میان بگذاریم و از این لحظه برای چشم انداز و نگرش خود به زندگی یک قدم موثر برداریم و مسئولیت پاسخ های هیجانی خود را بپذیریم چه خواهد شد؟
تغییرات هم شدنی است، هم بسیار هیجان انگیزو امیدوارکننده
می توانیم از امروز شروع کنیم و خود را تغییر دهیم تا دنیا تغییر کند.
آتوسا قهرمان
کوچ زندگی
با درود به استاد شاهین عزیز کلانتری ؛
مقاله دیالکتیک انزوا و مقاله برتراند راسل کسی که جز اندیشمندانیست که قبلا هم مطالبی از او را دنبال کردم و لذت بردم را خواندم اول باید اعتراف کنم خواندن دوباره و سه باره هربار ذهنیتی جدید ایجاد میکنه ولی
از این مقاله بصورت مختصر یاد گرفتم اول بنویسم و حتی گاهی سریع بنویسم حتی اگر نقص داشته باشه از روش نویسندگان الگوبرداری کنم برای قواعد و زبان بهتر نوشتن اما تقلید از هیچ نویسنده ای هیچوقت برام جالب نبود و الان هم فهمیدم که کار درست تقلید نکردن است و اینکه اگر بتونم با مطالعه و صرف وقت نوشته هایی بنویسم که افراد اهل فن اونها رو بخونن میتونم دیگه هر نوشته ای بنویسم برای عام ، توجه به زبان و نکات دستوری در نوشتن خیلی میتونه خوب نوشتن کمک کنه اما درازه گویی کردن حال نوشته رو بد میکنه پس اگر کلمه ای ادای مطلب میکنه از زیاده گویی پرهیز کنیم.
راستی مقاله ام به لینک زیر منتشر شده و دریچه ای شد برای نوشتن مقالات جدی تر پیرامون موضوع
سپاس از استادعزیز و الهام بخش
و البته بسیار بسیار به نوشتن دیالکتیک علاقه مند شدم
https://fatemehkhelghati.com/2021/06/09/minimalism-and-life/
سلام
تلاش میکنم ، آنچه که از این مقاله چند صفحه ای برداشت کردم رادر جملاتی کوتاه و مختصر بیان کنم.
اول اینکه، هیچ فرمول خاص و مشترکی برای یادگیری نوشتن برای همه وجود ندارد. هرکسی باید با مطالعه، نوشتن و تحقیق، روشِ خاصِ خودش را بیابد.
دوم اینکه ، درراه آموختن ، تجربه ی روشها و سبکهای مختلف که مورد علاقه ی ماست، بسیار مفید و لذتبخش خواهد بود، ولی علائق شاید درطول زمان و آموزش و یادگیری ما تغییر کند که این امریست طبیعی .
سوم اینکه ، موجز نویسی و ساده نویسی از بهترین خصیصه های یک نویسنده هست. پس بهتر است از پیچیدگی گویی و استفاده از کلمات ابهام آور و جملات طولانی دوری کنیم.
چهارم، در بیشتر مواقع ایده هایتان را بصورت طرح اولیه نوشته ، مدتی رهایش کنید. بگذارید این دور شدن به ضمیر ناخودآگاه شما فرصت پروراندن آن مطلب را به ذهنتان بدهد. حتی به آن فکر همنکنید . چون تلاش برای فکر کردن و پیدا کردن جملاتی درجهت تکمیل موضوع، نتیجه ی عکس خواهد داشت. حتم بدانید بعداز مدتی که دوباره به سراغ نوشته های خودتان بروید. موضوع بصورت کاملا خلاقانه در ذهن شما پرورش یافته و آماده ی نوشتن خواهد بود.
هر چقدر برای پیداکردن مسیر درست در نوشتن این طرف و آن طرف بزنیم و از هر نویسنده ای الگو بگیریم و درسی بگیریم در نهایت باید روش و مسیر درست برای خودمان را بیابیم. مسیری که برای خودمان راحت و درست باشد.
و نوشتن برای همه سخت است. مطالعه صحیح ، اندیشیدن ، پروراندن مطلب و پس از آن نوشتن انجام می شود.
سیر فکری هر شخص در طول زمان ثابت نمی ماند و افکار و نگرش همواره در حال تغییر و تحول و تکامل است.
بطوری که ممکن است اصولی که برای نویسنده مهم بوده و کتابی در آن مورد چاپ کرده باشد در سالهای بعد دیگر به آنها معتقد نباشد.
اینکه تقلید در هر صورتی کار خطرناکی است و نوعی بی صداقتی با خواننده است.و با وجود اشتباه بودن تقلید،آشنایی با نثر خوب فواید زیادی برای نویسنده دارد.
صرف اینکه نوشته ای زیبا باشد ارزشمند نیست و مگر بیان صمیمانه و کمابیش خود به خودی نویسنده باشد. آن هم اگر زندگی نویسنده ارزش نوشتن داشته باشد.
برتراندارسل:
به نظر من :
خودت باش شیوه خودت را در پیش بگیر درگیر چارچوبريال اسلوب، سبک دیگران نشو .آزاد بنویس و به نوشته های خودت اعتماد من همون ذهنی که تو رو در راه نوشتن همراهی میکنه گاهی ممکنه بدقلقی کنه پس رهاش کن و بزار به حال خودش باشه تا کار هضم و جزم اش رو انجام بده بعد همون ذهن دوباره میاد سراغت اونم با یه راه حل ساده! پس به قدرت ذهنت اعتماد داشته باش.
پس با زبان خودت حرف بزن بنویس مطمدن باش مترجم پیدا میشه که زبانت رو ترجمه کنه بعد از اینکه همه چی رو راحت گرفتی و کلماتت ترجمه شد تمام حرفات برای مردم عادی میشه
سلام
چند نکته از مقالهی برتراند راسل، در باب نوشتن
ابتدا اینکه هر کس باید سبک و سیاق خودش را در نویسندگی داشته باشد و از تقلید صرف دوری جست. خواندن متون دیگران میتواند چراغ راه و پرورش دهنده ذهن ما باشد، اما تقلید از آنها کاری است سخیف و در ادامه مانع پیشرفت ما میشود.
موضوع بعد، خلاصه گویی و موجز نویسی است. یعنی باید تلاش کرد با کمترین جملات و کلمات، مفهوم درست و کامل را برسانیم و از آوردن انبوهی از کلمات پرهیز کنیم.
از طرفی ساده گویی نیز اصلی است که به گزافهگویی هم ارتباط دارد. یعنی متن ما در عین خلاصه بودن، باید ساده و روان باشد و از پیچیدگی بر حذر بود. سادگی متن برای پذیرش عمومی توسط مخاطبان امری حیاتی است.
از نوشته های ابتدایی خودمان نباید پشیمان باشیم و آنها را موجب سرشکستگی خود بدانیم. در حالیکه میتوان با مقایسه نوشتههای گذشته و کنونی به میزان پیشرفت خودمان پی ببریم و سیر تحول فکری خود را متوجه شویم.
نکته مهم دیگر، رهایی ذهن است و اصرار نکردن بر دست یابی سریع به دانسته ها و نوشتههای بیشتر. همانگونه که شما هم در بحث نوشتن مقاله توصیه نمودید، راسل اندیشیدن و بعد رها کردن آن را توصیه میکند. به اعتقاد او زمان مناسب برای پروانه شدن فرا میرسد و در آن هنگام باید سریع و بدون وقفه به ثبت و آفرینش آن پرداخت.
از تجارب ایشان آموختم که تقلید محض مردود است ولی آشنایی با نثر خوب پر فایده است ، راجع به چیزی که میخواهیم بنویسیم باید خوب مطالعه کنیم و بگذاریم در ذهن ناخودآگاه پخته شود ، سپس تراوشات آن را هنگامی که از ذهنمان سرریز میشود بنویسیم .اول تا آخر جملاتمان بر یک مفهوم استوار باشد . از جملات کوتاه استفاده کنیم و اولین اثر خود را در شان صاحب نظران بنگاریم تا مورد توجه آنها قرار بگیریم ، بعد میتوانیم ساده تر و راحتتر بنویسیم .
توصیه های برتراند راسل
برای بهتر نوشتن
اول اینکه اوادعایی برای نوشتن نداشت ، اما سعی کرده است تجربه هایش را با کسانی که در این زمینه تلاش میکنند به اشتراک بگذارد. او در آغاز دوست داشت از سبک نوشته های نویسنده ای که مورد قبولش بود استفاده کند . اما میخواست از تبحر خودش در ریاضیات استفاده کرده و با جملات کوتاه مفهومش را برساند. او فکر میکرد شاید بتواند در این زمینه اسلوب کار را از اهل فن تقلید کند و به توصیه فردی خواست نوشته هایش را وانویسی کند ، اما دید که نوشته های او ابتدا به ساکن بهتر از زمان وانویسی اش است . وقتی اشتباهی را در نوشته ها میافت از اول مینوشت .
او راههایی را به مرور زمان پیدا کرد، مطالبی را خوب مطالعه میکرد و اجازه میداد به مرور زمان در ذهن ناخود آگاهش پخته شود سپس در زمان الهامات ذهنش شروع به سریع نوشتن میکرد.
به این ترتیب تقلید کردن محض را فراموش کرد، و آن را مردود دانست، اما آشنا شدن با نثر خوب را پر فایده تلقی میکرد.
او چند روش را برای نوشتن جملات توصیه کرد اینکه از جملات کوتاه استفاده کنیم . و اول و آخر جمله حسی متفاوت را در خواننده ایجاد نکند. او معتقد است اولین اثر خود را به طرزی بنویسید که فقط اهل فن اصطلاحاتش را متوجه شوند وقتی در بین اهل فن خوب شناخته شدید بعد میتوانید به گونه ای بنویسید که همه متوجه شوند .
مهمترین نکاتی که از نوشته ی «برتراند راسل» آموختم
استفاده از کلمات ساده و روان در جملات خود بود
به جزئیات در پیرامون اطراف خود توجه کنیم.
آزادنویسی را در اولویت نوشته های خود قرار دهیم ، بدون ارزیابی به مسیر ادامه دهیم ، ناامید نشویم ، اطمینان داشته باشیم که با خواندن مطالب مرتبط ایده های جدید به ذهن ما خواهد رسید .
نکته ی دیگر این که از تقلید کردن پرهیز کنیم و سبک خود را در نوشتن پیدا کنیم ، هرچند ممکن است در مسیر نوشتن با نویسنده های زیادی آشنا شویم که در زمان خود برای ما الگوی خوبی به شمار میرفته اند و امروز دیگر هیچ نقشی در نوشتن ما ندارند.
مربوط به جلسه 15 و تمرین مقاله خوانی: مقاله دیالکتیک انزوا اوکتاویوپاز
سلام مجدد من مقاله دیالکتیک انزوا رو خوندم و ويسم رو هم ضبط کردم مجدد هم خوندم و به ویسم هم گوش دادم و يادداشت برداري هم پاراگراف به پاراگراف انجام دادم. 31 پاراگراف بود. اين مناظره در مورد تنهايي و انزوا با اين جمله در پاراگراف يک شروع مي شه که انسان آميزه اي از غم و غربت و باز جستن وصل خويش است، در پاراگرافهاي بعدي به زبان رايج اين دوگانگي، مرگ و تولد تجربه هايي از تنهايي، عشق تجربه اي دست نيافتني، عشق يک انتخاب، محبوس بودن زنان در تصوری تحمیل شده از سوی مردان، بازداشته شدن مردان از انتخاب، طلاق اجازه ای برای انتخاب آزادتر، وانمود نمودن کلیتی حیاتی توسط جامعه، دوگانگی ذاتی هر جامعه، عشق مثالی از غریزه دو گانه، طفل و انزوا، بلوغ و انزوا، انزوا و سالهای پختگی، اهمیت دوگانه انزوا و گسستن از دنیایی و کوشش در جهت خلق دنیایی دیگر، حرکت دوگانه برکناری و بازگشت، سلامت و جامعه و مرگ و تفرقه، گروه و انزوا، ایجاد اساطیری نو و مذهبی نو، دشوار بودن کشف عوامل از بین رفتن آئینها در تاریخ جامعه ای واحد ، ارفه و باکوس مثالی از تبدیل جامعه بسته به گشوده، احساس انزوا تمایلی همراه با دلتنگی برای گروه، اسطوره هزار تو، بیرون رانده شدن از جهان، زمان کرونومتری و زمان حال ابدی، دوگانگی در تضاد تاریخ و اسطوره، تاریخ و شعر، عید بودن تئاتر و حماسه، یافتن منطق برای اسطوره ها، کوشش جامعه محتضر و یا سترون برای ایجاد اسطوره و نجات خود پرداخته می شود و با این جملات در پاراگراف 31 این مقاله به اتمام می رسد: انسان جدید دوست دارد تظاهر کند که افکار او با بیداری کامل همراه است؛ اما این بیداری کامل اندیشه ما را به هزار توهای کابوسی رانده است که در آن اطاقهای شکنجه لاینقطع در آینه های فرد تکرار می شوند. چون بیرون می آییم شاید متوجه شویم که با چشمان باز رویا می دیده ایم و متوجه شویم که رویاهای فرد تحمل ناپذیرندو آنگاه شاید یک بار دیگر رویایی را با چشم بسته آغاز کنیم. یک اعتراف: معنی دیالکتیک رو هم نمی دونستم جستجو کردم پیکار، سگالش، دویچمگوییک آورد و در کل به معنی مناظره و مباحثه.
با سلام و احترام
بعد از مطالعه مقاله برتراند راسل
آخرین متنم رو وانویسی کردم، ویرگول و واو عطف ها رو اصلاح کردم ،جمله های بلند و پیچیده رو خلاصه کردم،
کلمات کوتاه معنا دارتری نوشتم،
یادگرفتم که کمال گرایی رو کنار بگذارم،
(هر چند که کنار گذاشتنش برام مشکله)
با این مطلب برام یادآوری شد،که افراد موفقی در دنیا هستند ،که زمانی کارهاشون رو ناقص انجام میدادند
یاد گرفتم که در نوشتن صبور باشم ، وقت بیشتری برای تحلیل و ارزیابی، مطالب ذهنم در نظر بگیرم ، با تمرکز و خلاقیت بیشتری نوشتن رو ادامه بدم
در مورد تقلید در نوشتن ،کتاب های انگشت شماری رو مطالعه کردم و نویسنده ها و سبک ها رو نمیشناسم، تا تقلید مفیدی داشته باشم و به سبک خودم آموخته هامو بنویسم،باید مطالعه بیشتری داشته باشم
یاد گرفتم که
از بد نوشتن نترسم ،واز همین لحظه در حد توان خودم بنویسم،تا به مرور زمان بهتر نوشتن رو یاد بگیرم
سلام استاد کلانتري و دوستان عزيز
اينم لينک مقاله تمريني اينجانب
http://eshge.blog.ir/1400/03/18/gezavate%20ajoolane
چیزی که من از مقاله ی برتراند راسل درک کردم این بود که تقلید نادرست و بیش از اندازه باعث میشود از نوشتن چیز هایی که خودمان می خواهیم دور شویم و یک متن انشا وار که به زور خواستیم مثلا ادبی و فاخر به نظر برسد تولید کنیم. شاید بهتر باشد تقلیدمان در ابتدا خواندن آثار نویسندگان بزرگ باشد بعد طبق آنچه که ذهن دریافت کرد ما نیز راه خود را با تمرین و تکرار پیدا کنیم. دنبال این نباشیم که نوشته هایمان را به صورتی پیچیده بیان کنیم طوری که کسی متوجه مفهومش نشود. پیچیده گویی نشانه ی این نیست که ما خیلی دانش بالایی داریم بلکه انتقال مطالب به ساده ترین و کوتاه ترین نحو که قابل درک بقیه است، مهم می باشد.
بازنویسی نوشته ها را باید جدی گرفت.
در نوشتن خیلی سخت گیرانه برخورد نکنیم که باعث شود در نیمه ی راه ناگهان از زیادی و سختی کار کنار بکشیم. مثلا نگوییم امروز سه ساعت می نویسم یا داستانی را کامل می کنم و در صورت انجام نشدنش سرخورده شویم. همین که هر روز مستمر حتی شده نیم ساعت یا یک ساعت هم زمان بگذاریم برای ابتدای راه خیلی هم خوب است و حتی ممکن است طی زمان دستاور های بزرگی هم بدست بیاوریم.
مطلبی که بیشتر از هر چیز دیگری توجه مرا جلب کرد چیزی بود که خودم در خلال نوشتن داستانم به آن رسیده بودم. داستان را به پایان رسانده و چند بار هم بازنگری کرده بودم. اما با تمام وجود دلم می خواست داستانم را پاره کنم و داستان دیگری را شروع کنم که احساس کردم برای این که بتوانم داستانم را تغییر دهم و ان را مناسب انتشار کنم نیاز دارم که مدتی آن را رها کرده و مطلب را به ذهن نیمه هشیار خود بسپارم. در این مقاله هم به این مطلب اشاره شده بود که بعد بررسی کامل و همه جانبه و مطلب به یک دوره پختن و پروراندن مطلب احتیاج است تا در ضمیر ناهوشیار مان روی اثر همچنان کار شود و نباید در نوشتن آن شتاب کرد. وقتی اصرار می کنیم که در زمانی محدود مطلبی را ارائه دهیم چیز دندان گیری عایدمان نمی شود. اما اگر به آن فرصت دهیم. مطلب در ضمیر ناخودآگاهمان رشد می کند و بعد به صورت یک الهام می توانیم به یکباره آن را روی کاغذ بیاوریم.
سلام بر شاهین عزیز و پرانرژی
چند نکتهی مهمی که آموختم:
1.تأکید بیشتر بر معنی جمله تا صورت جمله.
2.سفت و سخت اندیشیدن درباره یک موضوع و بعد نشاندن آن در ضمیر ناهشیار و رهاکردنش تا راهحل مسئله با روشنی ظاهر شود.(همان خیس خورن ایده به زبان خودمان.)
3.کند پیش نرفتن و بر سرعت نوشتن افزودن بخصوص در وقتهای کوتاه. (که برای من همان در نظر داشتن مدت زمان مشخص برای هر پروژه را تأیید کرد.)
4.گر چه تقلید محض را مردود میداند اما آشنایی با نثر خوب را مهم میشمارد.
و در آخر چند توصیه برای نویسندگان نثر مرسل و یک توصیه به استادان جوان.
چالش محتوی و سبک
وقتی که صحبت از نوشتن می شود صحبت از توصیف جهانی است که نویسنده در پیرامونش می بینید و یا نمی بینید! جهانی که برای هر کس معنا و مفهوم متفاوتی دارد. جهان های موازی برای ناظران گوناگون!! برای کسی جهان سرشار از شگفتی، شور و هیجان است و توصیف آن مستلزم دقت و باریک¬ بینی نویسنده است تا بتواند همه شگفتی های آن را درک کرده، به قالب واژه در آورده و به خواننده منتقل سازد. برای کس دیگری اما، جهان جایی سرد، خالی و خسته کننده است که چیزی جز کسالت و رخوت به ناظران عرضه نمی¬کند. طبعا” نوشته¬های نویسندگان از دیدگاه نوع جهان بینی آنها کاملا” متفاوت است. اما تفاوت ¬ها در نوشتن به جهان بینی ختم نمی¬شود. موضوع دیگر تفاوت کار نویسندگان در چگونگی نوشتن و روش انتقال درک شان به خواننده است. نویسنده با استفاده از کلام و واژه ادراک خود را به خواننده انتقال می دهد و نوع واژه¬هایی که برای انتقال ادراک به کار می برد در چگونگی درک خواننده موثر است. پس در کار نویسندگی چالش اولیه نوع ادراک از جهان و چالش بعدی به واژه در آوردن آن است، تا درک نویسنده به روشنی و بدون ابهام به خواننده منتقل شود. اجازه بدهید که چالش اول را محتوی و چالش دوم را سبک یا فرم بنامیم.
بسیاری از نویسندگان بزرگ تجربه خود را از مواجهه با این دو چالش، برای علاقه¬مندان به نویسندگی تشریح نموده¬اند. در این نوشتار قصد بر آن است که وا گویی تجربه برتراند راسل (1872-1970) فیلسوف، ریاضیدان برجسته قرن بیستم را با ترجمه نجف دریا بندری مورد بحث قرار گیرد.
نخست به بحث محتوی می پردازیم. برای دستیابی به درکی عمیق، همه جانبه و مورد قبول از جهان، نویسنده باید شناخت خویش از جهان را عمیق و گسترده سازد. لازمه دستیابی به چنین شناختی هوش، شجاعت ، دقت نظر، تجربه و در کنار همه اینها مطالعه دایمی و عمیق آثار دیگر نویسندگان است. با کمی توجه به زندگی و دستاوردهای برتراندراسل در حوزه¬های گوناگون علمی، ادبی و اجتماعی و حضور تاثیر گذار وی در عرصه¬های فلسفه, منطق, ریاضیات، تاریخ ، جامعه شناسی، ادبیات ،فعالیتهای اجتماعی و صلح طلبانه ، بدون تردید، باید از وی به عنوان شخصیتی با ابعاد مختلف یاد کرد. او در سال 1950، به پاس انتشار آثار متعدد در حمایت از نوع دوستی و آزادی اندیشه موفق به دریافت جایزه نوبل ادبیات شد.
او در جایی در ستایش از عشق و انسان¬دوستی می¬گوید که “عشق ورزیدن خردمندانه و تنفر ورزیدن ابلهانه است. در دنیایی که ما هر روز بیشتر و بیشتر به هم نزدیک می¬شویم باید بیاموزیم که همدیگر را تحمل کنیم.”
او به دلیل عقاید صلح¬ طلبانه¬اش در طول جنگ جهانی اول از دانشگاه اخراج شد و به زندان افتاد. وی مخالف آدولف هیتلر و منتقد تمامیت خواهی استالین بود. او همچنین معترض درگیری امریکا در جنگ ویتنام و همچنین از حامیان خلع سلاح¬های هسته¬ای بود.
با شناخت از شخصیت و فعالیتهای برتراند راسل مسلما” مشهود است که وی در بحث محتوی، دارای استنباط بی نظیری از جهان پیرامون خود است. نظرات برتراند راسل در باره روش تحقیق علمی و شعار “فرمانبرداری از عقل” حتی تا به امروز در تحقیقات علمی کاربرد دارد. او در ترغیب پژوهشگران همواره آنان را به ژرف اندیشی و تشکیک درباره یافته¬های شان، و پایبندی به صداقت در مشاهده و یافتن واقعیت ها راهنمایی نموده است و در جای دیگری می¬گوید “گرفتاری دنیا از این است که نادان از کار خود اطمینان دارد و دانا از کار خود اطمینان ندارد. ” برتراند راسل پدر، مادر، برادر و پدربزرگش را در سال¬های کودکی و نوجوانی از دست می¬دهد و خود او می گوید که در این ایام و در دوران جوانی تنها پناهگاه او کتاب و ریاضیات بوده است.
با همین شناخت اندک از شخصیت و آثار برتراند راسل روشن است که وی، با اندوخته ای که از مطالعه کسب کرده و با تکیه بر هوش و دانش ذاتی توانایی استنباط و درک منحصر به فردی از جهان داشته است به طوری¬که به عنوان یکی از مهم¬ترین اندیشمندان قرن بیستم در زمینه تولید محتوی شناخته می¬شود.
اما وقتی که صحبت از فرم یا سبک پیش می آید، وی با فروتنی شگفت انگیزی می¬گوید که نمی¬تواند مدعی شود که می¬داند چگونه باید نوشت! او سپس درباره تقلید کردن از سبک نگارش دوستان و اطرافیانش می نویسد و اینکه در نهایت با الهام از ریاضیات, ساده نویسی را پیش می¬گیرد. همان¬طور که در ریاضیات با استفاده از اصول منطق، پیچیده ترین مفاهیم در کوتاه ترین و ساده ترین عبارت¬ها بیان میشود، راسل نیز قصد داشته که نوشته¬هایش را در کوتاهترین عبارت¬ها جاری سازد.
صرف نظر از فروتنی برتراند راسل در مورد این¬که نمی¬ داند چگونه بنویسد، این وا گویی¬ نشان می دهد که بحث محتوی و انتخاب قالب مناسب برای نوشتن ، و انتقال آن به خواننده، چالش پیش روی همه نویسندگان است و حتی در مورد شخصیت برجسته¬ای چون برتراند راسل نیز نمی توان استثنایی قایل شد. هر نویسنده¬ای نخست، در هر دو مبحث محتوی و سبک، تحت تاثیر شیوه تفکر و نگارش کسانی قرار می¬گیرد و دست به تقلید از آنان می¬زند، اما در این راه به تدریج با حس¬های خود برای شناخت جهان پیرامونش آشنا می¬شود، آن¬ها را به کار می-اندازد و تقویت می¬کند. به گفته راسل یکی از راه¬های تقویت احساس و یافتن راه برای شکافتن و روشن کردن موضوع آن است که مدتی آن موصوع را در ذهن را به حال خود بگذارید تا ناخودآگاه به حل مسئله بپردازد. پس از درک موضوع و جمع¬آوری توشه راه، نویسنده فرم و سبک مناسب خود را برای بیان یافته¬ها ابداع کرده و به کار می بندد.
بنابراین هر زمان که نویسنده در کار نوشتن، به بن بست ذهنی و یا نبود محتوی روبرو شود، می تواند با پرهیز از ناامیدی، به آثار سایر نویسندگان، و چه بهتر که نویسندگان محبوب ش، نظری بیفکند و از کار آنها الهام بگیرد و سپس تا زمانی که محتوای مورد نظر در ذهنش شکل بگیرد، ذهن را به حال خود وا گذارد کند.
همین اصول را می توان برای انتخاب سبک نیز به کار برد. می توان با مطالعه کار دیگر نویسندگان از سبک¬هایی که توسط آن¬ها به ¬کار گرفته شده¬است الهام گرفت و با پشتکار و بردباری و تمرین به سبک مورد نظر دست یافت.
این که ترس از نوشتن نباید داشت هرجا حرفی برای گفتن وجود دارد باید نوشت و چه بهتر که علم به دستور زبان هم وجود داشته باشد چرا که هرسخن جایی و هر نکته مکانی دارد بسیاری از مطالب را به لحن بسیار ساده و عامیانه در دانشگاه و در مسند استادی نمی توان بیان کرد و گاها حرف های بسیار ساده و پیش پا افتاده وقتی از صمیمیت نویسنده بر میآید اثرگذار است و مهم تر از همه نوع مطلب به شخصیت نویسنده بر میگردد ارزش نوشتن را به گونه ای مهم جلوه میدهد که در هر ساختار و جایگاهی به آن نگرشی قوی دارد
از جناب برتراند راسل آموختم:
کار نیکو کردن از پر کردن است.
ایشان بر ساده نویسی تاکید بسیار دارند،اما همان جملات ساده مانند مرواریدهایی هستند که از اقیانوس مطالعات و نوشتارهایشان صید شده اند. حتما این ساده نویسی تاثیرگذار، نتیجه پرکاری های گذشته است.
از برتراند راسل آموختم
که خودم را در قید و بند توصیفات کلماتسخت قرار ندهم.
ابتدا از سادهنویسی آغاز کنم.
بنویسم بنویسم و بنویسم.
در کنار نوشتن مطالعه کنم.
از نوشته های دیگران استفاده کنم ولی سبک خودم را داشته باشم.
هیچ گاه از نوشتن باز نیستم مطالعه کنم به دنبال واژه های جدید باشم.
تجربه ای دارم در این باره، متنی نوشتم ساده بدون هیچ پیچش و ابهام. با کلمات معمولی ولی چون برآمده از درون و با تمام احساس نوشته شده بود به دل خیلی ها نشست.
آموختم که جاری کردن احساس و بیان واقعیات قابل لمس تر و دلنشین تر است.
یک نکته را نیاموختم و برای سوال شد:
نگذارید که آغاز جمله در خواننده انتظاری پدید آورد که در پایان جمله خلاف آن ظاهر شود و مثالی که آوردند و جمله را با زبان فشردهتر و مفهومتر بیان کردند چه ارتباطی با آغاز و پایان داشت؟
مثال جملههای معترضه را هم نفهمیدم.
نکته آخر به دلم نشست که با زبان صقیل آغاز کنید و به تدریج آن را پیرایش کنید تا به سادگی برسید. این نکته برایم خیلی حس دلنشینی داشت. چون همیشه دعوا سر زبان داشتهایم با همه. ایشان نه این را رد میکند و نه آن را و میگوید پیچیدهگویی در آغاز بد نیست و در پایان بد است. چقدر زیبا این جمله هیچوقت یادم نمیرود و البته در لفافه یک جورهایی دارند زبانبازها را مورد نوازش و عنایت قرار میدهند! ممنون از استاد برترنارد راسل استاد دریابندری و استاد کلانتری
داستان فیلمنامه بلاخره این زندگی مال کیه؟
داستان مبارزه آقای کن هریسن بیمار بستری در بخش مراقبت ویژه بیمارستان با دکتر مایکل امرسن بر سر حق تصمیم گیری بر انتخاب سرنوشت است. آقای هریسن شش ماه قبل به علت تصادف رانندگی در کنار شکستگی های متعدد و جراحات فراوان دچار قطع نخاع از گردن شده است که حرکت و انجام کارهای شخصی را برای او غیر ممکن کرده است. او می خواهد دیگر در بیمارستان نماند و مرخص شود اما دکتر امرسن اجازه مرخص شدن به او به علت احتمال بالای مرگ را نمی دهد. این نمایشنامه عالی قصه این مبارزه است. از آن جایی که این جانب مبتلا به فلج مغزی هستم یک جور دیگر داستان به دلم چسبید و روحم را شاد کرد. مطمئنم بارها باید این فیلمنامه را بخوانم و از آن لذت ببرم. در ادامه چند پاراگراف از کتاب را که بسیار دوست داشتم را تایپ می کنم:
کن: چن روز پیش، من حالم بد بود و به جان که داشت ریشمو می تراشید گفتم من به هیچ دردی نمی خورم، آخه چه کاری از دست من ساخته س؟ هیچ دردیو از کسی دوا نمی کنم و خلاصه همه اش از این جور آه و ناله ها، جان شروع کرد به کشف کردن کارایی که من می تونم بکنم. اولش گفت چون من می تونم کله مو از این طرف به اون طرف تکون بدم (کن همین کاررا می کند) پس می تونم داور تنیس بشم؛ بعد چون کله ام حرکت می کنه، می تونم آونگ یه ساعتو از این طرف به اون طرف تکون بدم و یه ساعتو به کار بندازم. بعد گفت که من می تونم پرستار بچه بشم و چون بچه ها همیشه کاریو می کنن که نباید بکنن، می تونم تا ابد کله مو همین جوری تکون بدم. خلاصه، همین جور گفت و گفت و چیزای معرکه و معرکه تری به فکرش رسید- درست مث دستگاه اسکنر رادار. اونقد خندیدم که سرپرستار بدو بدو اومد بهم اکسیژن وصل کرد.
پرستار: آدم با مزیه!
کن : بیشتر از با مزه، اون آزاده!
پرستار: آزاد؟
کن: آزاد از احساس گناه. اینجا بیشتر آدما نسبت به من احساس گناه می کنن- از جمله خودت. برای همینه که تو دلت نمی اد به من بگی که موقع رقصیدن چه احساس فوق العاده ای داشتی. اینه که همه باعث می شن من حالم بدتر شه، چون من باعث می شم اونا احساس گناه بکنن. ولی جان این جوری نیست. اون به حال من تاسف می خوره، ولی خیلی خوب می دونه که تقصیر اون نیست. جان به آدم روحیه می ده.
در مورد آنچه از چگونه می نویسم برتراند راسل آموختم:
اول تکلیفم رو با خودم مشخص کنم که چی می خوام البته انعطاف پذیر باشم و این تکلیف رو قابل تغییر بدونم
بعد که متوجه شدم چی می خوام به اساتید فن مراجعه کنم و ازشون یاد بگیرم
اضطراب و نگرانی نداشته باشم
و مهمترین نکته اش مخاطب شناس باشم و با توجه به مخاطبهام بنویسم و به قولی بدونم هر نکته مکانی و زمانی و شنونده ای دارد.
سلام استاد گرامی.
چیزی که با خواندن حال متن هایم بیشتر رعایت می کنم استفاده کمتر از کلمه”و” است. نکته دیگر که به نظرم خیلی مهم است پیچیده نکردن جملات است شاید به نظر متن را طولانی کند و البته زیبا ولی خواننده را خسته میکند و مجبور میکند صفحات را ورق بزند تا به متن اصلی برسد. چیزی هم که آموختم خواندن کتاب های خوب است تا بتوانم نه اینکه تقلید کنم ولی با شیوه های نوشتن بهتر آشنا شوم.
از راسل آموختم که نباید نوشتن را زیاد سخت گرفت. باید شروع کرد هرچند بعد ها از نوشته ی خود ایراد های بسیار بگیرید اما در آن لحظه بهترین تان را ارائه داده بودید پس از نوشتن آن پشیمان نباشید.
نکته دیگر اینکه سعی کنیم حق مطلب را در کوتاه ترین جمله بیان کنیم و مقصود را کوتاه و مختصر به خواننده برسانیم. نکته ی بعد اینکه در ابتدای جمله چیزی را ننویسیم که در آخر انتظار خواننده را براورده نکند.در کل از خود انتظار معجزه نداشته باشیم
از مقاله برتراند راسل چی فهمیدیم.
اولین نکته ومهمترین آنها ایجاز وخلاصه نویسی است نوشتن جملات کوتاه وبیان واضح وروشن مطالب .
استفاده از کلمات مهجور جز خسته کردن خواننده هیچ ثمری ندارد وبرای ارائه در مقالات دانشگاهی تنها وتنها همان جا کاربردی ومناسب است. مطالب باید درحد امکان ساده ، روان وبرای فهم عموم مناسب باشد.
نکته بعدی استفاده از “و” در نوشته هارا نهی می کرد . برای استفاده از کلمات معترضه بهتر می دانست درچند جمله متعدد آنهارا بکار ببریم.
درمورد بازنویسی معتقد بود که بیشتر مواقع بسیار مفید است ولی تجربه شخصی ایشان این بود که خیلی مواقع نسخه اول بهتر وکامل تر بوده است. اگر در همان نسخه اولیه مطلب به درستی ادا نشده بود کلا از اول بازنویسی را آغازمیکرد.
درمورد روند خلق ونوشتن مطالب اظهار داشت؛ تا جایی که میتوانست مطالب را جمع آوری می کرد، بعد در یک مرحله تمام موضوع را به ذهن ناخودآگاه می سپرد یعنی رها می کرد تا به اصطلاح پخته شود وایده ای مناسب به ذهنش برسد وبعد از نوشتن ایده ها در لحظاتی که انتظار نداشت، جرقه اصلی زده می شد ومی نوشت.
جذابیت مقاله آنجا بود که تمام مطالب با یک خاطره ویا داستان همراه بود.
با خواندن این مقاله به یاد تجربه ای که از خواندن کتاب های دکتر منصور و دکتر دادستان سالها پیش و در اوایل دوران دانشجویی داشتم افتادم. آن زمان هرچه تلاش می کردیم چیز زیادی از آن کتاب ها دستگیرمان نمی شد. از دکتر منصور نقل بود که متون تخصصی روانشناسی باید به زبانی نوشته شوند که فقط برای متخصصان این رشته قابل فهم باشد. اما سالها بعد با روانشناسانی مثل دکتر یالوم آشنا شدم که بینش ظاهرا متفاوتی دارند. ایشان با نگارش کتابهایی که خود عنوان رمان روانشناسی را برای آنها برگزیده بسیاری از مردم با سطح سواد و تخصص های گوناگون را به خود جذب کرده است. به شخص گمان می کنم جذب این حجم از مخاطبین به متون روانشناسی نه تنها تهدید نیست بلکه فرصتی مغتنم برای افزایش سطح آگاهی و سلامت روانی جامعه است.
سلام
من همیشه سعی کردهام که جملاتم کوتاه باشند، چون وقتی متنی را میخوانم که جملات بلند و پیوستۀ زیادی دارد، از خواندن ادامۀ آن منصرف میشوم. همانطور که برتراند راسل گفته اگر با برداشتن کلمهای مفهوم جمله تغییر نکرد اما زیبایی آن تغییر کرد، من ترجیح میدهم کلمۀ اضافی را بردارم تا جملهام کوتاهتر شود.
با خواندن این مقاله متوجه شدم که نباید همیشه دنبال تقلید از نویسندگان دیگر باشیم، بلکه میتوانیم با افکار خویش، نثری خلاق داشته باشیم. برای این کار باید از نوشتن نهراسیم و با صداقت بنویسیم.
چند برگی از مقاله برتراند راسل را خواندم ، آنچه که بیشتر برای من جلوه داشت البته در کنار یادگیری متدهای نوشتن ، تاثیر و اهمیت خواندن در آموزش یک نویسنده بود.
در تمام مقاله ، صحبت از سبکهای سایر نویسنده ها می کنند و اینکه چقدر در پختگی و بالندگی افکار و پیداکردن روش درست نوشتن به ایشان کمک کرده است .
تمام راهکارهایی که ارائه کرده بودند ماحصل خواندن و آشنایی با آثار دیگران بود
متوجه شدم برای یک نویسنده ، صحیح خواندن ، هیچگاه متوقف نمی گردد حتی زمانی که فکر می کند سبک خودش را کشف کرده است و به فرمول زیر دست یافتم :
خواندن +نوشتن = تجربه+خواندن = خلق اثر
بعد از خواندن مقاله برتراند راسل در ابتدای امر متوجه شدم که چقدر برای یک نویسنده تازهکار نیاز هست که یک الگو داشته باشد.
تا قبل از راه افتادن موتور نویسنده و ایجاد سبک مخصوصش بتواند با تقلید از یک نویسنده صاحب سبک اصول نوشتار را بیاموزد و حتی ممکن است در این راه الگوهای مختلف داشته باشد.
تا به ثبات برسد. اما تقلید محض هم مطمئنا مردود است و نویسنده باید با زبان و اندیشه خود تقلید کند.
بازنویسی نیز امر بسیار پراهمیتی است اما نباید از اهمیت و ارزش نوشته اول از یاد برود.
نوشتن اولیه پر از الهامها و ایدههای خلاقانه است و نمیتوان ارزش آن را نادیده گرفت.
نکته بعدی این است که بعد از خواندن کتاب حتما باید بلافاصله هر آنچه به ذهن سپرده شده، یادداشت شود. سپس مثل خمیر نان به آن استراحت داده شود تا کاملا عمل آید و هنگام بازنویسی و دوبارهنویسی با یک ذهن نیمه هوشیار ، الهامات را به نوشته منتقل کند.
یعنی باید یک موضوع را رها کرد بجای اینکه روی آن تمرکز کرد.
و نکته آخر اینکه بهتر است جملات کوتاه اما پرمعنی بیان شوند؛ به قول معروف مختصر و مفید.
از برتراند راسل سپاسگزارم به خاطر مقاله خوبش و همچنین از استاد کلانتری عزیز به خاطر معرفی این مقاله.
مهم ترین نکاتی که از این مقاله یاد گرفتم و امیدوارم مرا در نوشتن یاری دهند:
۱. خواندن آثار نویسندگان و سبک آنها به نوشتن کمک می کند اما همیشه تقلید جایز نیست.
۲. وقتی قصد دارم در موردی بنویسم بهتر است حسابی آن در ذهنم بپزم و بقیه اش را به ذهن ناخودآگاه بسپارم و فاصله بگیرم تا بقیه کار به بهترین شکل خودش درآید.
۳. احتمالاً در آینده عقایدم عوض خواهند شد و شاید به چیزی که قبلا نوشته ام اعتقاد کامل نداشته باشند و این اشکالی ندارد.
۴. ساده گویی خیلی وقتها متن را با ارزش تر می کند و نیازی به لفاظی نیست.
اولین نکتهای که از ایشون تمام توجه من را به سمت خودش کشوند، نوع نگرششون بود. این دیدگاه که باعث میشه یک کاری به مهمی نوشتن رو اونقدر برای خودمون بزرگ نکنیم تا نتونیم حتی یک قدم به جلو برداریم. به نظر من چیزی که برتراندا راسل میگن رو باید برای مسائل مختلف زندگیمون تعمیم بدیم. سادهش کنیم و بس کنیم این بازی پیچیدهتر و پیچیدهتر کردن مسائل رو. با خودمم! این کاریه که سالها انجام دادم و سالها کاری نکردم. هیچکاری.
اما الآن بدون اون سالها اینجام و مینویسم. و سعی میکنم از نوشتن کلماتی که فقط رسیدن به اصل کلام رو دورتر میکنن فاصله بگیرم. و جوری ننویسم که خواننده اول جمله انتظاری رو حس کنه و در نهایت جمله، نه تنها به اون نرسه بلکه سردرگم هم بشه. و مشخصا الآن توی این امر خوب نخواهم بود. اما امید دارم که ده سال دیگه، زمانی که هر روز نوشتم و بازنویسی کردم، بتونم به درصد کمی از شفافیتی که میخوام برسم…
ساده کردن و سخت چسبیدن به ساده کردن و ساده موندن چیزی بود که از ایشون یاد گرفتم.
سلام آقای کلانتری
ببخشید من قبلا زیاد کتاب میخوندم اما خوندنم خیلی کم شده و اینکه حتی نوشتم هم همین طور چی کار کنم که هم زیاد کتاب بخونم و هم بتونم خوب بنویسم
آیا خرید پی دی اف کتاب ها رو به بنده پیشنهاد می کنید؟
برتراند راسل میخواست مقصودش را با کمترین کلمات بیان کند و من هم معتقدم با تـوجه به وقت و حوصله ی امروز حتماً باید چنین کرد
طبق تحقیقات انجام شده «هر اندازه تعداد واژه های یک جمله کمتر باشد درک مفهوم آن آسانتر است» برخی جمله ها آنقدر طولانی هستند که خواننده به انتهای جمله که می رسد ابتدای جمله را فراموش میکند و در دریافت و درک مفاهیم به مشکل بر می خورد
با خواندن مقاله ی برتراند راسل دریافتم که یکی از راه های نویسنده شدن تقلید کردن است تقلید از نویسنده ی مورد علاقه مان خیلی چیزها میتواند به ما یاد دهد البته تقلید نه به معنای کپی برداری
دیگر اینکه پس از پایان نوشتن، بازنویسی و کنترل برای بهتر کردن متن ضروری است در این میان حتی ممکن است به کشفهای جدیدی هم برسیم نباید انتظار داشته باشیم تا قلم به دست گرفتیم شاهکار ادبی قرن را به ثبت برسانیم
لازم است در باب آن موضوع اندیشیده همه ی جوانب آن را در نظر بگیریم پس از آن باید اجازه دهیم مطالب در ضمیر ناخودآگاه مان رشد کرده تا اینکه به صورت الهام بر ما آشکار شود
و آن هنگام، وقت نوشتن است
البته باید به این نکته هم توجه داشت که هر تقلیدی میتواند خطرناک باشد و آشنایی با نثر خوب بسیار مفید می باشد.
ایجاز را در متن رعایت کنیم به طوری که فهمیدن آن آسان باشد.
آرزو شمسائی
از این مقاله یاد گرفتم که خواندن سنجیده و انتخاب الگو در نوشتن بهتر، موثر است. حالا که حرفهای به خواندن آثار نویسندگان میپردازم، اثر آن را ذره ذره در نوشتارم و ایدههایی که به ذهنم میرسد، حس میکنم. من نیز معتقدم که در نهایت با تمرین و خوانش سنجیده باید سبک خود را برای بیان پیدا کنم.
اینکه اولین نوشته همواره بهترین است را هنوز نمیدانم اما به آن توجه خواهم کرد.
اما بخش «پیشنهاد میکنم که نخستین اثرشان را به زبانی بنویسند که فقط چند نفر اهل اصطلاح آن را بفهمند. این کار را که کردند، آن وقت دیگر میتوانند هر مطلبی را که دارند به زبانی بیان کنند که همه “حالیشان بشود”» را متوجه نشدم. اگر توضیح دهید ممنون میشوم.
با تشکر ویژه از شما بابت انتخاب این متن زیبا و نوشتن آن در اینجا که من اول ندیده بودم و شروع کردم به رونویسی متن تا آخر بر روی کاغذ و بعد تازه متوجه شدم که شما پی دی اف آن را قرار دادید اشکالی نداره چه کار خوبی کردید چون چشمان من درد گرفت تا خواندم و نوشتم.
اما در مورد مطلب این نوشته چند تا دید خوب به من داد البته در دوره آموزش داده بودید اما یادآوری خوبی بود 1- اینکه بدون نگرانی بنویسیم. 2-سرعت نوشتن را بالا ببریم. 3-وقتی که نوشتیم اجازه بدهیم نوشته ما خیس بخورد. 4-نوشته دانشگاهی یا مقاله علمی با مقاله یا نوشته برای عموم مردم متفاوت است.5- اوایل کار می شود تقلید کرد. اما در ادامه باید هر کسی سبک خود در نوشتن را پیدا کنه6- بعد از هر چهار کلمه یک ویرگول قرار بدهیم. 7- دو باره نویسی داشته باشیم. 8-متن خود را با توجه به سبک خود بنویسم.
به نظر من نکته بارز این مقاله، تاکید برتراند راسل روی مضمون و کوتاه نوشتن به جای طولانی و ادبی بودن جملات هست.
سلام استاد عزیزم امیدوارم حالتان عالی باشد.
به دلیل وقت مشاورهای که جهت شرکت در دوره نویسندگی خلاق رزرو شده بود و من نتوانستم تماس بگیرم واقعا معذرت میخوام.
شرکت در این دوره خواسته قلبی من است اما مشکلاتی هست که این کار را برای من به تاخیر میاندازد. امیدوارم فرصتی باشد تا بتوانم در این دوره شرکت کنم.
عذر مرا بپذیرید.
یاد گرفتم که:
برای بیان بی ابهام مطلبی از زیبایی بیان کم نکنیم .
وانویسی مطلب مهم است ووقتی از معنی جمله رضایت داشته باشیم نیازی نیست صورت جمله را تغییر دهیم .
اگر می خواهیم یک نوشته ای قابل قبول داشته باشیم باید موضوعی،که مینویسیم را مدتی کنار بگذاریم ودر ذهن نیمه هوشیار پرورش دهیم تا خوب پخته شود ودر ضمیر نا خودآگاه رشد کند وهر آنچه بر ما الهام میشود را بنویسیم .
تقلید در نوشته ها کار خطرناکی میباشد ولی آشنایی با نوشته های دیگر فایده بسیار دارد ودر نوشتن جمله اگر کلمه کوتاه معنی را برساند از کلمه دراز وبلند استفاده نکنیم وبرای،نوشتن چند معترضه در جمله آن ها را در یک جمله بکار نبریم وچندین جمله را بیان کنیم ودر آخر اینکه در شروع جمله بر خواننده انتظاری بوجود نیاورده که در پایان جمله خلاف آن ظاهر شود
درود .
من هم به کوتاه و ساده نویسی بسیار باور دارم . چیزی که لپ کلام آقای راسل بود .
مانند همیشه ، سپاس .
در مقاله راسل به نکات خوبی اشاره شده است. برای هر کس که بخواهد نویسنده شود دانستن این نکات لازم است.
من ازخواندن این مقاله متوجه شدم که درنوشتن نبایدوسواس ونگرانی از به پایان نرسیدن نوشته داشته باشیم.معمولا اولین نوشته درباره یک موضوع از لحاظ معنی بهتراست؛هرچند ممکن است از لحاظ شکلی قابل اصلاح باشد.
مورد دیگری که از این مقاله متوجه شدم اینستکه هرچه مراحل نوشتن را طولانی کنیم،کارسخت تر وحتی غیرقابل اجرا می شود.
موضوع دیگردرباره نوشتن اینستکه پس از فکر کردن کافی درمورد موضوع مورد علاقه،بهتراست آن را رها کنیم تا در ذهن نیمه آگاهمان آن موضوع به درستی شکل بگیردوبعدشروع به نوشتن کنیم.دراین صورت مطالب به خودی خود از ذهنمان جاری می شوند.
ممکن است مطالعه آثار دیگران نویسنده را با نثرخوب آشناکنداما تقلید محض درست نیست.نوشته باید از شخصیت وذهن نویسنده جاری شود.
جمله های ساده وقابل فهم خیلی بهتراز جمله های پیچیده وغیرقابل فهم هستند.
درهرجمله بهتراست جملات معترضه زیادبکار نبریم.
به نظر می رسد نکات مهم وآموزنده ای دراین مقاله بیان شده است.
درس هایی که از برتراند راسل آموختم:
1-ممکن است تواناییات با علاقهات فرق داشته باشد. بهتر است به جای سعی بیهوده به پرورش تواناییات بپردازی.
2-تقلید تا جایی خوب است که ما را از حرکت واندارد. اینکه سال ها بخواهی از شخصی تقلید کنی، هیچ باعث پیشرفتت نمی شود. برای اول کار تقلید خوب است ولی بعد باید راهت را پیدا کنی.
3-نمی شود یک نسخه را برای همه پیچاند. اگر فلانی می گوید این راه بهتر است، این راه برای او جواب داده. لزومی ندارد که برای ما نیز جواب بدهد.
4-فکر کردن زیادی در هنگام نوشتن برای اثر مرگبار است. اینکه بخواهی سر هر جمله فکر کنی که چه باید نوشت و چگونه، کار را کند می کند، شوق را می کشد و اثر دندان گیری تحویلت نمی دهد.
5-برای اینکه فرشته الهام به سراغت بیاید، باید دستت پر باشد. تحقیق کن، فکر کنم. ببین چه می خواهی. بعد مصالح را رها کن. بگذار ناهشیارت با موضوع کلنجار برود. برای مدتی از موضوع دور شو. بعد که بینشی و جرقه ای ذهنت را روشن کرد دست به کار شو. معطل نکن که تعلل فقط زمان را به درازا می کشاند و احتمال خراب کردن کار را بیشتر می کند.
6-در گذر زمان آدم نظرات، علایق و عقایدش تغییر می کند. این کاملاً عادی است که 20 سال دیگر نوشته های امروزت به نظرت پر ایراد برسند.
7-باید راه و روش های مختلفی را بیازمایی تا آخر سر راهی مخصوص به خودت بیابی.
8-انتظار معجزه از خودت نداشته باش.
9-وقتی می شود یک حرفی را کوتاه و ساده و مختصر زد، لقمه را دور سرت نپیچان.
10-کمال گرایی را کنار بگذار. به آنچه از دستت بر می آید اکتفا کن. شاید الان به نظرت برسد که بهتر از این می شد که بشود، ولی این بهترین کاری است که آن زمان توانسته ای بکنی.
سلام استاد عزیز
برداشت من از مقاله آقای برتراند راسل:
در نوشتن لب کلام را بخوبی برسانیم. کار نوشتن را برای خود دشوار ننماییم، بلکه از نظر محتوایی دقت عمل داشته باشیم و از نظر ظاهری هم سعی کنیم اشتباه نگارشی نداشته باشیم. مطلبی که می نویسیم موجز و رسا باشد و تا اندازه ای از زیاده گویی بپرهیزیم. بعبارتی ساده بنویسیم البته نه خیلی ساده که حمل بر بی سوادی یا ناآگاهی ما شود. گاهی اوقات لازم است که از ضمیر ناخودآگاه خود کمک بگیریم برای تکمیل مطالبی که مدتهاست ذهنمان را درگیر کرده و نوشته مان را ناتمام گذاشته ایم. کمی کار را رها کنیم و باقی ماجرا را بسپاریم به ناخودآگاه که خود در بهترین زمان ممکن پاسخ مان را می دهد.
سعی کنیم با مطالعه بیشتر ، الگوی خوبی برای کار نوشتن مان بیابیم کورکورانه تقلید نکنیم. هر کاری بخصوص نوشتن نیاز به تلاش، کوشش و تمرین دارد اما در این راه خودکشی نکنیم و از آنچه که می نویسیم بهره ببریم نه اینکه با کمال گرایی و خوب و بد کردن نوشته های خود وقت با ارزش خود را هدر دهیم.
بقول آقای قائدی راحت بنویسید و منتشر کنید.
نکاتی که از مقاله برتراند راسل آموختم:
۱- کوتاه و موجز بنویسیم. به جای استفاده از جملات معترضه و متوالی، جملهها را بصورت مستقل بنویسیم تا از خستگی خواننده براثر طولانی شدن جملات پیشگیری کنیم و در زیبانویسی هم موثر باشد.
۲-از ویرگول برای جداکردن جملات و قابل فهم ترشدن مطلب استفاده کنیم.
۳-منظور خود را با کوتاهترین جمله و نثری ساده و روان که مفهوم کلام را برساند، بنویسیم.
۴-رساندن مضمون اولویت بیشتری نسبت به ظاهر و صورت نثر دارد.
۵-هرگز از بازنویسی نوشته غافل نشویم. بهترین کار بعد از نوشتن یک مطلب، دوباره خوانی، اصلاح و وانویسی آن است.
۶-وقتی موضوعی را برای نوشتن مقاله یا کتاب انتخاب میکنیم، بعد از درنظرگرفتن جوانب آن و مطالعه درباره موضوع، باید برای مدتی آن را کنار بگذاریم تا فرصتی مهیا شود که در بخش نیمه هوشیار ذهن پرورش یابد و اصطلاحاً تهنشین گردد.
این کار به عمیق اندیشیدن و پرهیز از سطحی نگری کمک موثری خواهد کرد. بنابراین شتابزدگی برای نوشتن یک مقاله حرفه ای یا کتاب به اعتبار نوشته لطمه میزند. اما وقتی تصمیم به تقریر متن میگیریم، باید بی وقفه بنویسیم و به منتقد درون اجازه ندهیم که مانع نوشتن شود.
بامطالعه مقاله برتر اندر راسل آموختم . در نوشتن استفاده ازسبک سهل وآسان وموجز تاثیر بیشتری برخواننده داردوعامل ترغیب مخاطب به مطالعه است .
او روش های مختلفی را که از دیگران آموخته معرفی میکندوآنها را نقد می کند وتجربه خودرا دراین
مورد بیان می کند که عاملی است برای شناخت ویادگیری بهتر .
او معتقد است زمانی که ذهن را زیاد تحت فشار قرار می دهید نتیجه مطلوب را بدست نمی آورید .
و دچار حالت عصبی می شوید .چرا که فکر می کنید موضوع خارج از توان شمااست .وجز وقت تلف کردن سودی نخواهد داشت .
بنابراین بعد از اندیشیدن در مورد موضوع ومطالعه در رابطه با آن به یک دوره پختن و پروراندن مطلب در ذهن نیمه هوشیار احتیاج است .وعجله در این باره صحیح نیست ومتمرکز شدن بر آن ،اگر اثر کند ، بد اثر می کند .
در نتیجه پس ازمدتی ،اندیشیدن زیاد مسِئله در ضمیر نا هشیارمی نشیند و بطور پنهانی رشد می کند .وآن زمان باید همت کنیم وآن چه به صورتی الهام گونه در ذهن ماست بنویسیم.
از اطناب و زیاده گویی پرهیز کنیم. اگر به مفهوم آسیبی نمی زند، از جملات کوتاه تری استفاده کنیم
تمرین ۱۵:
به نظرم مقاله خیلی ساده، روان و کاربردی بود. از مقاله ی راسل یاد گرفتم که هیچ ایرادی ندارد که در هر دوره ی سنی الگوها و یا ایده ال های به خصوصی داشته باشیم.ممکن است قواعد و اصول خاصی را در نظر داشته باشیم و سعی کنیم طبق ان ها عمل کنیم و بنویسیم. اما با گذر زمان و تجربه های مختلف این قواعد و اصول را فیلتر میکنیم و فقط به بعضی ها که برایمان کاربردی تر بوده اند، پایبند می مانیم.مهم این است که ادامه بدهیم و به تدریج سبک خودمان را پیدا کنیم.
اکثرا نگرانیم که چیزی که می نویسیم به اندازه کافی خوب نباشد. از این مقاله یاد گرفتم که نترسم. ترس از نتوانستن، گاهی ما را از انجام کار منصرف می کند. راسل ترسیدن و نصفه رها کردن را وقت تلف کردن می داند.فهمیدم که بعد از مطالعه درباره یک موصوع، ان را در ذهنم پرورش دهم. مدت زمانی، نه خیلی کوتاه نه خیلی طولانی، با موضوع کلنجار بروم و سرانجام در یک زمان معین نوشتن رخ می دهد.
متوجه شدم که کارم ممکن است پر از نقص و ایراد باشد، اما در زمان خودش بهترین کاری ست که می توانم انجام بدهم. و از خودم انتظار نداشته باشم مطابق مسیری از پیش تعیین شده، بنویسم. سعی کنم از آثار دیگران چیزی یاد بگیرم که برایم کاربردی باشد..اما تقلیدشان نکنم و سبک و سیاق نوشتنم ساده، صمیمی و شبیه به خودم باشد.
با تشکر از شما استاد عزیز🙏🙏
مینا مفتوح
من از این مقاله آموختم :
☆ برای تولید هر محتوای ارزشمند، اعم از کتاب، مقاله، کلاس درس و… باید ابتدا هر چه در ذهن داریم مشخصاً و با جزئیات بنویسیم، بعد مدت زمانی را به ذهن زمان بدهیم تا محتوا کاملاً در ذهن پخته شود. در این زمان میتوان با مشاهده بیشتر( اعم از تحقیق، مطالعه، مشاهده جمع آوری شاهد مثال و…) ذهن خود را بسط بدهیم. بعد دوباره به متن اولیه باز گشت و با ذهنیت جدید آنرا بازنویسی کرد. قطعاً در این باز نویسی چیزهایی کم و زیاد میشود.
☆ برای تولید یک محتوای خوب، هم صورت و شیوه ارائه مهم هست، هم محتوا. و نباید از اهمیت هیچکدام غافل بود.
☆ گاهی در بعضی از شیوه های ارائه محتوا لازم هست نویسنده صمیمیت بیشتری از خود نشان بدهد و این بستگی به شخصیت و جایگاه نویسنده و نیز مخاطب دارد. گذشت زمان و کسب تجربه، تشخیص این ضرورت را ممکن میکند.
☆ گاهی در آغاز کار، نویسنده باید بگونه ای بنویسد که فقط مخاطبان خاصی زبان او را درک کنند. تا جایگاه خود را پیدا بکند. بعد میتواند به زبان فهم عموم بنویسد. اما اگر کسی بخواهد از اول به زبان فهم عموم بنویسد مجبور است سطح زبان خود را پایین بیاورد و شاید دیگر نتواند در سطح عالیتر مخاطبانی پیدا کند و این شانس را از دست میدهد.