قانونی برای مقابله با کمال گرایی

قانونی برای مقابله با کمال گرایی

قسمت‌های قبلی کتاب قدرت تکرار:

مقدمه کتاب قدرت تکرار

چگونه افکار تکراری بهتری داشته باشیم؟

چگونه با تکرار عمل‌گراتر شویم؟

چرا تکرار شبیه ماهیگیری است؟

از تی‌شرت‌ تکراری مارک زاکربرگ چه چیزی می‌توان آموخت؟

چگونه تکرار می‌تواند به مزیت رقابتی ما تبدیل شود؟

10

میل به کمال‌طلبی همیشه در من می‌جوشد، حس می‌کنم برای نوشتن یک مقاله باید تمام کتاب‌های و مقاله‌های آن حوزه را مرور کنم. و همین کمال طلبی کشنده بارها مرا از انجام کارهای ارزشمند دور کرده. کارهایی که اگر در انجام آن‌ها جای عالی بودن به خوب بودن رضایت داده بودم حالا بخشی از دستاوردهای من بودند.

به نظر می‌رسد که بخش زیادی از فرصت عمل کردن را پای فکر کردن تلف می‌کنیم و به آینده بیش از آنچه که باید امیدواریم.

تکرار باعث شده تا بر مهارت‌های مورد علاقه‌‌ام مسلط شوم. با تکرار منابع محدود توانستم بر میل عجیب تنوع طلبی و کمال طلبی‌ام غلبه کنم. و حالا فکر می‌کنم که بیش از آنچه فکر می‌کنم به تکرار مدیونم.

برای یک آدم کمال‌طلب تکرار شاید بهترین راه باشد، این که به ماندن در کنار معدوی اثر اکتفا کنیم. بهتر است از قانونی که استیون پرسفیلد پیشنهاد داده بهره ببریم:

برای شروع هر کار و پروژه‌ای فقط و فقط اجازه دارید به 3 کتاب آموزشی اکتفا کنید. فقط و فقط  3 کتاب برای تحقیق.

کانال مدرسه آنلاین نویسندگی در تلگرام

7 پاسخ

  1. باز هم
    «کمالگرایی‌ بنیادین و کلیشه‌های صلب»
    از روزی که کمالگرایی‌ را شناختم
    هر روز بیشتر با وسعت ابعاد آن، درگیر می‌شوم.
    ردپایش همه‌جا هست.
    گویی همزاد‌آدمی آفریده‌شده،
    البته در محیطی که من زیست می‌کنم.

  2. کمال طلبی شاید صدها یا هزاران آدم را سرجایشان میخشکاند یا آنها را برمیگرداند تا راهی که آمدند را برای بهتر پیمودن دوباره از اول شروع کنند.
    میگویند به خاطر برخی آموزش های کودکی ست که آدم ها اینگونه میشوند.
    پس باید عادت نامیدش؟
    من نیز از آنانم که برچسب کمال گرا بودن را بر خود چسبانده ام.
    اوایل که نامش به گوشم خورد و از بدی هایش فهمیدم. حس یک بیمار را داشتم که راه چاره ای به جز سر کردن با بیماری لاعلاج اش را ندارد. زمانها گذشت و من با همین برچسب بیماری کمال گرایی روزگارم را گذراندم.
    کاش به جای آنکه در ذهنم بزرگش میکردند، آن را برایم کوچک میکردند تا راحت تر با آن کنار می آمدم.
    آدم های کمال گرایی که در مورد آنها در سایت ها و در اطرافم حرف زده میشد ، آدمهایی بودند که در کمال گرایی غرق میشدند، جلو نمیرفتند. و دیگران تجویز میکردند،” باید یک سری کارها باید رفعش کنی، تو با آدم عادی کلی فاصله داری.”
    آدم عادی؟
    تا اینکه آدمی کمال گرا دیدم که اعتراف به کمال گرایی میکرد و در مسیرش جلو میرفت.
    محو تماشای سایتش شدم، نگاه کردم و آموختم و آرام آرام جلو رفتم.
    نقشه ی راهی که پیموده بود در حرف هایی که در سایتش زده بود میتوانستم پیدا کنم. سایتش کتاب راهنمایی شده بود که من گاهی از روی فهرست بازش میکردم، گاهی مانند حافظ، فقط صفحه ای را باز میکردم و میخواندم.
    و نکته هایی از آن خواندن ها بدست می آوردم و مسیر راهم را میساختم.
    حالا که ماهها از آشنایی من با این کتاب راهنما(سایت شاهین کلانتری) میگذرد.
    هنوز کمال گرایی سراغم می آید اما دیگر یک بیماری لاعلاج نیست، دیگر مرا زمین گیر نمیکند به مدت طولانی
    دلیلش این است که دیگر من به آن به چشم یک بیماری لاعلاج نگاه نمیکنم.
    شاید تنها یک عادت باشد؟

    1. درود نرگس عزیز
      به خاطر این تغییر نگرش بهت تبریک میگم. منتظر نتایج مثبتی که روی زندگی میذاره باش.

  3. کمال طلبی شاید صدها یا هزاران آدم را سرجایشان میخشکاند یا آنها را برمیگرداند تا راهی که آمدند را برای بهتر پیمودن دوباره از اول شروع کنند.
    میگویند به خاطر برخی آموزش های کودکی ست که آدم ها اینگونه میشوند.
    پس باید عادت نامیدش؟
    من نیز از آنانم که برچسب کمال گرا بودن را بر خود چسبانده ام.
    اوایل که نامش به گوشم خورد و از بدی هایش فهمیدم. حس یک بیمار را داشتم که راه چاره ای به جز سر کردن با بیماری لاعلاج اش را ندارد. زمانها گذشت و من با همین برچسب بیماری کمال گرایی روزگارم را گذراندم.
    کاش به جای آنکه در ذهنم بزرگش میکردند، آن را برایم کوچک میکردند تا راحت تر با آن کنار می آمدم.
    آدم های کمال گرایی که در مورد آنها در سایت ها و در اطرافم حرف زده میشد ، آدمهایی بودند که در کمال گرایی غرق میشدند، جلو نمیرفتند. و دیگران تجویز میکردند،” باید یک سری کارها باید رفعش کنی، تو با آدم عادی کلی فاصله داری.”
    آدم عادی؟
    تا اینکه آدمی کمال گرا دیدم که اعتراف به کمال گرایی میکرد و در مسیرش جلو میرفت.
    محو تماشای سایتش شدم، نگاه کردم و آموختم و آرام آرام جلو رفتم.
    نقشه ی راهی که پیموده بود در حرف هایی که در سایتش زده بود میتوانستم پیدا کنم. سایتش کتاب راهنمایی شده بود که من گاهی از روی فهرست بازش میکردم، گاهی مانند حافظ، فقط صفحه ای را باز میکردم و میخواندم.
    و نکته هایی از آن خواندن ها بدست می آوردم و مسیر راهم را میساختم.
    حالا که ماهها از آشنایی من با این کتاب راهنما(سایت شاهین کلانتری) میگذرد.
    هنوز کمال گرایی سراغم می آید اما دیگر یک بیماری لاعلاج نیست، دلیلش این است که دیگر من به آن اینگونه نگاه نمیکنم.

  4. و من نیز گرفتارشم ….. چه روزهایی که آنقدر افکار، رژه می رود در ذهنم که فرصت عمل را می گیرد … آنقدر امروز و فردا آنقدر گیر کردن در بند عالی بودن که همان خوب بودن را هم از کف می دهم و هیچ دستاوردی نخواهم داشت و در پی آن نارضایتی ها به دنبال هم قطار می شوند ….

  5. کمال طلبی، کمال طلبی این کمال لعنتی که چه بر سر ما نیاورده. در این درد من را همدرد بدان شاهین جان. کاش یادبگیرم که درمانت را پیشه کنم گرچه هنوز سنگی نیست که سری بکوم تا شاید بر خود بخورانم که پسر راه دیگر را برو بیخیال این کمال به نهال شو. شاید نیاز نباشد درخت میوه دهد تا فایده بیارد، همانطور که نهال می‌کارند. چقدر جالب، می‌بینم برای کاشتن نهال می‌آورند، نه درخت پر ثمر، اما باز همچنان به انتظار میوه دادن درختم نشستم تا آن را بکارم. شاید نمی‌دانم یا شاید ما کمال بازها نمی‌دانیم که نهال کاشته نشده هرگز درختی بارور نخواهد شد. چه می‌کند این طلب کمال که در بیشتر ما غلیان می‌کند و همین سرکوبی است برای آغاز و پیش روی در مسیر.
    بقولت که اگر به خوب راضی بودیم خیلی از ما تا بحال دستاوردهایی داشتیم. (این را می‌نویسم و جلوی دید می‌گذارم).
    ممنون ازینکه تجربیات و راهت را به اشتراک می‌گذاری. من که به شخصه استفاده بردم تا به حال.
    قانون خوبی معرفی کردی کاش این فقط ۳ کتاب، ۳ راهنما یا ۳ چیز را به خوبی عملی کنیم. چه راه‌های ساده‌ای که توجهی نکردیم. محدود کردن منابع.
    راستی شاهین جان، کنجکاوم بدانم، این که هر روز (یا تقریباً هر روز) در اینجا می‌نویسی، دستاورد تکرار است که باعث شده اینطور خوب ادامه دهی؟ یا نوشتن در اینجا و ادامه دادنش سبب شده تا تکرار کنی و یادش بگیری؟ به نظرم که بده بستان دارند گویا.

    1. دوست خوبم، چه کامنت های مفصل و خوبی مینویسی. این نشان از قدرت فکری تو داره.
      دربارۀ نکته آخر، درست متوجه شدی، بده بستانی در کار است!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *