این بخش تازهی سایت است. هدف این است که هر روز در فضایی فارغ از حواسپرتیهای رایج در شبکههای اجتماعی به گفتوگو بنشینیم.
روال کار چطور است؟
من تقریبن هر روز پستی تازه با عنوان «گفتوگوی روزانه دربارهی نوشتن» هوا میکنم و چند کلمهای بهعنوان جرقهی شروع بحث مینویسم، بعد شما در بخش نظرات از دغدغهها و مسائل جدید خودتان در نوشتن میگویید. در طول روز با مشارکت نظرات شما در متنِ پست، گفتوگویمان را گسترش میدهیم. حتا میتوانید برخی از نوشتههای کوتاه یا پارهای از نوشتههای بلند خودتان را برای دریافت بازخورد در این صفحات ثبت کنید.
من امروز دربارهی نوشتن به این چیزها فکر میکنم:
- سادهاندیشی است اگر گمان کنیم شکستهنویسی متن را سادهتر و خودمانیتر میکند. نوشتن دنیایی متفاوت است و به بهانهی سادگی نباید آن را به سطح گفتار تقلیل است. گفتار است که باید خود را به نوشتار نزدیک کند (از لحاظ وسعت دایرهی لغات و نظم و ساختار سخن). صد البته نوشتار میباید پیوسته در صرف و نحو از دستاوردهای تازه و خلاقانهی گفتار تأثیر بپذیرد.
- از زیباترین کلمههای فارسی: دگراندیش (معادل dissenter)
- یک شیوه برای انتخاب اسم کتاب: گاهی میتوانیم کلمهای تازه برای عنوان یک کتاب بسازیم.
:
مهسا رزمجویی:
دغدغهی امروز من برای نوشتن اینه که از بین تمام قالب و سبکهای نوشتن که از کلاس نویسندگی خلاق تا کارگاه تولید محتوای شما یاد گرفتم کدوم رو انتخاب کنم و باهاش متن بنویسم. و اینکه اصلا چی باید بنویسم، هزاران ایده برای نوشتن توی ذهنم هست تمرینهای مختلف کارگاه محتوا هست ولی دوست دارم متمرکزتر بنویسم، پراکندگی و نداشتن یک موضوع واحد رو دوست ندارم، از طرفی با این شیوهی پراکنده نویسی هر روز سردرگمم که خب امروز از کدوم ایده یا موضوع بنویسم. مشکل اصلیم همون پیدا کردن کلمهای هست که توی پست آخر امروزتون ازش گفتید و قراره ازش بنویسم و باهاش منو از طریق نوشتههام در پیج و وبسایتم بشناسند. اما خب تا میام از اون کلمه بنویسم، به حجم زیادی از کلمات میرسم که بیشتر سردرگم میشم. یعنی یه جور زیادهخواهی دارم همه چیزو (منظور کار کردن روی همه موضوعات همزمان باهم هست) باهم میخوام نمیتونم متمرکز باشم.
ش. ک:
مهسای عزیز
در ابتدا باید حساب نوشتار داستانی و غیرداستانی را از هم جدا کنیم. برای نوشتن داستان بهتر است از پیش هیچ موضوعی انتخاب نکنی و با تصاویر و تداعیهایی که در ذهن داری پیش بروی. به فرض اگر بگویی میخواهم داستانی دربارهی «صداقت» یا «مهرورزی» بنویسم، احتمالن داستان تو متنی شعاری (مشابه سریال کلید اسرار) خواهد شد.
اما دربارهی نگارش غیرداستانی پیشنهاد من مقالهنویسی است. نوشتن مقالههای حداقل ۱۵۰۰کلمهای توان تو در تفکر نقادانه و پرورش متن را افزایش میدهد، اتفاقی که شاید با نوشتن یادداشتهای کوتاه نیفتد. برای مقالهنویسی بهتر است به طور پیوسته روی یک موضوع مشخص تمرکز کنی. برای انجام بهتر این کار به هر مقاله به شکل فصلی از یک کتاب نگاه کن، طوری که بعدها با کنار هم قرارگرفتن مقالاتت کتابی شکل بگیرد (به بخش نخست این مطلب نگاه کن: اصول تولید محتوای متنی).
در هر یک از انواع نوشتن میتوانی از تکنیکها و تمرینهایی که در کلاس نویسندگی خلاق و کارگاه تولید محتوا آموختهای برای ایدهپردازی و گسترش متن استفاده کنی.
137 پاسخ
سلام استاد ممنون از اموزشهای خوبتون که هرلحظه مارو به نوشتن علاقمند میکنید استاد یکی ازروزانه نویسی های خودم را ارسال میکنم دوست دارم نظرتون را بدونم اصلا نوشتن بلدم که ارزوشو دارم یانه ؟؟ممنون میشم بخونید
واقعا چقدر می توانند قوی و جسور باشندچه شیر بچه هایی رفتن و شهید شدند تا امروز ما اینجا سربلند ایستاده باشیم و ادعا شجاعت کنیم دیشب برای دومین بار فیلم به وقت شام را نگاه می کردم با وجود اینکه بار دوم بود ولی اینقدر دقیق نشده بودم و یا شاید اهمیت نداده بودم ولی این بار با دیدن فیلم حس انزجار درمن زنده شد حس نفرت از تمام کسانی که خون بی گناهی را به زمین می ریزند و چطور می توانند سر از تن هم نوع خود جدا کنند و از این رفتار در تعجبم که یک انسان تا به کجای پست بودن و اعماق رذلیت های اخلاقی سقوط میکند که به اینجا می رسد واقعا پول و مقام چقدر میتواند ارزش داشته باشد که شرف و انسانیت خودرا فدا میکنند و چقدر این انسان گاهی ترسناک می شود و دنیا با وجود این ادم ها چقدر جای کثیف و باوجود مردان مردی چون شهدا چقدر جای زیبایی است و در عجبم از این تناقض ها از این تفاوت ها !
صحبت های شاهین کلانتری عزیز همیشه الهام بخش من برای نوشتن است. حتی اگر به دلیل مشغله های روزانه فرصت حضور در لایو ها را نداشته بشم، اما باز هم انگار یک نیاز درونی، من را به سمت شنیدن وبینارهای گذشته می اندازد و پس ازآن، یا هم زمان با آن است که دست، گوش و چشمانم در هماهنگی با ذهنم واژه ها را روی صفحه مونیتور جاری می سازند. چقدر خوشحالم که این راهکار را یافته ام. امروز در حال شنیدن وبینار این حسم را در یادداشت های روزانه نوشتم: “وقتی کسی من را به خانه اش دعوت می کند غصه می خورم. ناراحت می شوم. حس می کنم روال زندگیم آشفته می شود. این مهمانی ها و دور همی ها اغلب کسل کننده هستند. دست کم برای من این طور است. حرفی برای گفتن ندارم. اما متهم می شوم به مغرور بودن و افاده داشتن. در این مجالس سعی می کنم بالاخره چیزی بگویم . حرف هایی که هیچ باری ندارد. حرف های خنثی. حرف هایی که نه به کسی برمی خورد و نه تمجید الکی و دروغین است. این هم می شود یک مشغولیت فکری. پیدا کردن جمله های دیپلماتیک از گوشه های ذهن و تحویل دادن به حاضران . به این کار ادامه می دهم تا اندوخته جملات دیپلماتیکم ته بکشد. آن وقت محترمانه خداحافظی می کنم و به خانه بر می گردم در حالیکه هیچ گشایشی در قلبم حاصل نشده است و گاه تا مدتها بار اندوه همنشینی با ذهن های منفی را هم بر دوش کشیده ام که به آسانی سبک نمی شود.”
چقدر زیبا نوشتید هما خانم نازنین و خوش ذوق.
سلام استاد دوست دارم درباره تجربه خودم در مواجهه با یک بیماری سخت بنویسم ولی نمی دونم از کجا باید شروع کنم ، چه بخونم که به من در نوشتن این موضوع کمک کند ممنون میشم راهنمایی بفرمایید
درود خانم باقری نازنین
شروعش میتونه با آزادنویسی محض باشه. مثل این متن:
بازکشف نوشتن
سلام استاد
میخواهم طنز بنویسم
راهنمایی میفرمایید
داستانی
درود آقا رصافیان عزیز
اولین پیشنهادم اینه که رمان دایی جان ناپلئون رو با دقت بخونید.
سلام استاد.ببخشید من یه رمانی رو نزدیک یک سالی شروع کردم به نوشتن و الان خداروشکر اخرای رمان هست. فقط من نمیدونم که این موضوضی که انتخاب کردم خوبه و خواننده خوشش میاد. یا اینکه مثلا چه چیزی باید بهش اضافه بشه تا جذابتر بشه. خیلی سعی کردم رمان در قالب طنز باشه تا خواننده خوشش بیاد و اینکه به واقعیت نزدیک باشه..
رمان اینجوری شروع میشه که یه دختری به نام آوا ابتدای رمان پدر مادرشو داخل یه تصادف از دست میده. چون از نظر مالی رو به پایین بودن میره داخل یه شرکت و شروع به کار میکنه. از طرفی بگم که پدرش طلبکار زیاد داشته..
و اینکه یک پسر عمو به اسم مصطفی داره که از بچگی اوا رو دوست داشته و اوا هم حین این ماجراها خب عاشقش میشه
بعد از این اتفاقات اوا میفهمه که پدرش اگه از کسی پولی میگرفته برای این بوده که یه خونه خریده وقتی اوا میفهمه کلا میزاره میره…
بعد از دو سال مصطفی پیداش میکنه و بهش از گذشته میگه که پدرش یه کسی رو به دلایلی مجبور کرده بوده تا پدر مادرشو تو یه تصادف بکشند و اوا که میگه باید پدرت تقاص کارشو پس بده مصطفی میگه پدرش فوت شده
بعد از چند روزی که اؤا با این قضیه کنار میاد و برمیگرده تا با مصطفی باشن شخصی به اسم کوروش که داخل داستان نقش زیادی داره و با یعقوب همونکسی که بابای مصطفی اجیرش کرده بود برای مرگ پدر مادر اوا با هم دست به یکی میشن و به اوا میفهمونن که کسی که این نقشه رو برای پدر مادرت کشیده مصطفی بوده نه باباش
و اینمه اوا به خاطر اعتمادی که به مصطفی داشت همیشه به اون میسپرد که بره دنبال کاراش و اینجا هم اوا رو مقصر نشون میده به خاطر اعتمادش
دیگه از اخر هم که نمیتونن ازدواج کنن و
خیلی ممنونم از راهنماییتون استاد🙏
استاد واقعیتش من چندین رمان نوشتم ولی دروغ نگم وسط کار ول میکردم و این اولین رمانی هست که من جدی شروع کردم. ولی جوری که شما میفرمایین من فقط موضوع داستان رو به خانواده ی هشت نفرم گفتم که هرکدومشون اخلاقهای به خصوصی دارین از چیزای مختلفی خوششون میاد و خب همشون از کارم خوششون اومده بود.. داخل چند تا سایت هم نظرات دیگران رو میپرسیدم و تنها چیزی که میگفتن این بود که رمان اخرش خوب به پایان برسه….
بعضی وقت ها دوست دارم بدانم واقعا یک درد چگونه زنده است؟ چطور رشد می کند و از چه می خورد و می آشامد؟
اما وقتی خودم را می بینم داستان برایم جور دیگری شکل می گیرد. درد درون من است. از روحم تغذیه می کند و از خونم می آشامد. درد زنده است. تنها و زنده. صبح ها با من آخرین لقمه پنیر را می جود. خانه را مرتب می کن. متکا ها را می چیند. به گلدان ها نگاهی می اندازد و ظرف ها می شوید.
وقتی تنها هستم یک جایی وسط استخوان های سینه ام چمباتمه می زند. وقتی سکوت می کنم می آید کنج گلویم کز می کند و بعد آرام آرام کلمه های کپک زده را قورت می دهد.
وقتی کتاب می خوانم خوابش می برد و وقتی غذایی لذیذ را آماده می کنم هیجان زده می شود.
درد گویی که در من سکنا گزیده باشد. با من خو می کند و با زندگی من است که انس می گیرد.
حتی اگر درد نبیند هم ،
من این رخوتی که در زندگی ام می لولد را می بینم.
حوصله چیزی ندارم و نوشته هایم را طوری می خوانم
که هر کس می شنود می گوید چرا سیاه می شنوم؟
سیاه نویسی این روز ها کلاس دارد
ولی نه برای من
و نه برای درد
که سیاهی پاشیده روی زندگی مان.
وقتی زندگی ام را روی کاغذ بالا می آورم
معلوم است جز سیاهی رنگی نخواهد بود.
در این جاست که من و درد هر دو پی می بریم که چه بی رغبتی در دیدن یک فیلم سیاه و سفید وجود دارد! براستی کارگردان چرا اینگونه انتخاب می کند که هستی اش را از هر آنچه رنگ است پاک کند.
اما به هر حال آدم گاهی اوقات برای بازیگر ها و برای دیالوگ ها هم که شده می نشیند تا زندگی اش را تماشا کند.
درد این وسط نمی دانم در کدام قسمت از فرم یک فیلم سینمایی حضور دارد اما می دانم حتی اگر اینطور نباشد باز هم جایی درون ذهن کارگردان در فرم دهی ظرافت فیلم نقشش را ایفا می کند.
ابتدا فکر می کردم من و درد شباهت های بسیاری داریم اما بعد ها فهمیدم هر دو رنج های متفاوتی داریم که با هم حمل می کنیم. یک روز صبح وقتی کلماتم را به او دادم شروع کرد به نوشتن و اولین کلمه ای که از زبانم برداشت یک شاخه گل بود. یک گل رنگی دقیقا وسط پرده سینما درحالی که یک فیلم سیاه و سفید در حال اکران بود. این دقیقا همان نقطهٔ عطفی است که برای یک کنتراست متفاوت هنری نیاز به رنگ های دیگری داشت. درد گفت اگر یک شاخه گل آبی را از کلماتت بردارم باید یک رنگ زرد گیر بیاورم و اگر یک شاخه گل قرمز از کلماتت بردارم باید کلمه سبز را پیدا کنم. من یک لحظه جا خوردم و اولین کلماتم را از کاغذ برداشتم. شروع کردم به واکاوی آنها و از بین تمام حروف یک رنگ ارغوانی بیرون آوردم. درد برای اولین بار خندید و گفت با ارغوانی؟ بعد ادامه داد: خب بیا راه دیگری را امتحان کنیم. اول این کلماتی که منتظر زایمانشان هستی را سقط کن و با ارغوانی یک فیلم جدید بساز. در این فیلم سکانس طلایی نوشتنت کات می شود و درست وقتی که داستان به سکانس روز_داخلی می رسد می توانی یک نقاشی زیبا را با مردی که عاشقش هستی روی بوم نقاشی کنی.
پرسیدم با مردی که عاشقش هستم یا از مردی که عاشقش هستم؟
گفت با مردی که عاشقش هستی.
درد مثل فلاسفه صحبت می کرد و من در برابرش کم آورده بودم. همان لحظه گیج و سر درگم مغزم را دیدم که ترکید و تیکه هایش ریخت توی حلقم. مزه تلخی داشت. حالم بد شد و روی صندلی سینما نشستم. فیلم را 2x جلو بردم و بعد خودم را دیدم با مردی که عاشقش هستم. ما هر دو در حال نقاشی روی یک بوم بودیم اما سئوال اصلی اینجا بود ما چه چیزی را با هم می کشیدیم؟
دو ثانیه گذشت و من دیدم که ما رنج هایمان را به رنگ های متفاوتی نقاشی می کنیم. رنگ های آبی، زرد، قرمز و سبز مال من بودند و رنگ های مشکی، نارنجی، زرد و خردلی مال او. ما دو رنگ مشترک داشتیم. زرد و ارغوانی!
من در حالی که آرام خیره بودم به پردهٔ در حال اکران دیگر برایم مهم نبود ادامه فیلم را زودتر ببینم. مهم این بود که دقیقا همینجا متوجه شدم درد رنگ زندگی من است. رنج هایم را با آن می نویسم و می کشم. چیزی که با گوشت و خون و روح من رشد کرده است! اشتراک من و کسانی که دوست شان دارم . من و مردی که عاشقش هستم. اکنون این یک فیلم ارغوانی است.
کات.
تو استعداد درخشان نویسندگی هستی ساجده عزیز.
«یک روز صبح وقتی کلماتم را به او دادم شروع کرد به نوشتن و اولین کلمه ای که از زبانم برداشت یک شاخه گل بود.»
نگاهت رو دوست دارم.
سلام استاد امیدوارم حالتون خوب باشه من زیر زیر زیر صفرم دارم تلاش می کنم که بتونم محتوای (کتاب چاپی )داشته باشم به طور آزاد برای خودم می نویسم .
میشه فایل انتهایی کارم رو برای شما بفرستم چک کنید ؟
سلام حمیدرضا جان
بله همنجا بفرستید.
سلام استاد گذاشتن این صفحه دسترسی به شما رد راحت میکنه وآدم میتونه از چیزایی که ذهنش رو مشغول کرده بنویسه.مثل نمایشنامه ها یارانه نوشتن….
از این مطالب که بگذریم یه سوال داشتم.امروز داشتم تذکرهالاولیای عطاررو میخوندم.اونقذه زیبا وقلمبه س که ناخودآگاه به خودش که میاد میبینه سبک گفتاری شبیه عطار شده…چیکارکنم ساده ومعمولا بمونیم.؟؟؟؟؟؟؟؟
عیبی نداره که گاهی پیچیده و غیرمعمولی بنویسیم.
سلام شاهین عزیز
خیلی خوشحالم که مدتی بسیار زیادی هست با شما آشنا گشتهام و به همین خاطر هست که اگر در این باب سوال و مشکلی برایم پیش میآید سایت شما راهگشای من در این وادی خواهد بود.
سپاس از اینکه هستین
استاد من میخواستم در مورد کپشن نویسی برای تلگرام و امثال آن به تبحر برسم
چه تمریناتی باید انجام دهم؟ چکارهایی باید انجام دهم؟
البته میخواستم درون سایت شما مثل همیشه بگردم تا به پاسخ خود برسم ولی ایجاد این صفحه کار را بسیار راحتتر کرد.
درود امیر نازنین
سپاس از مهر شما
میشه گفت که تمام آموختههای ما در نویسندگی در کپشننویسی (برای تلگرام یا هر جای دیگه) به کارمون خواهد اومد.
بنابراین پیشنهادم یادگیری جدی و مداوم هنر نویسندگیه -در تمام ابعاد و اشکال اون.
تازه وارد نویسندگی شدم و علاقه دارم تا بتونم محتواها رو به صورت خلاق و بدون شعار و غیر مستقیم بنویسم و چون اول کارم خیلی ضعف دارم
سلام استاد ،دوست دارم در نوشته هایم خیلی توصیف و تشبیه و از استعاره استفاده کنم مثل کتاب محمود دولت آبادی در کلیدر چکار کنم لطفا راهنمایی کنید
سلام
ماهرخ عزیز
در این زمینه هیچی به اندازهی خوندن متنهای خوب مفید نیست.
و اما یک نکتهی مهم:
تشبیه و تنبلی
سلام چقدر این قسمت خوبه.آدم خیالش جمعه که راحت میتونه باشما صحبت کنه وجواب سوالاتش میگیره.ممنون از ایده های نابتون
سلام استادعزیز و بزرگوار
نزدیک به دو سال است که با شما آشنا شدم با شرکت در جلسات آنلاین، سبک شما در آموزش بسیار عالی ست.
خب ببا سطح اطلاعات بالایی که شما دارید و بیمحابا آن را در اختیار دانشاندوزان میگذارید بسبار جای سپاس دارد.
من شخصن شکسته نویسی را خیلی دوست دارم ولی از زمانی که با شما آشنا شدم و با آموزشهای شما متوجه شدم هر چیزی جای خود دارد و با خواندن کتابهای زیاد تا حدودی این نقص را برطرف کردم. و احساس میکنم قدمهی او رابر میدارم و حالاحالاها باید آموزش ببینم تا به پلههای ترقی برسم.
سلام خانم نصرالهی عزیز
چقدر خوب که به این نکتهی مهم توجه کردید.
همین کامنت رو هم خیلی خوب و تمیز نوشتید.
سلام
من تازه شروع کردم که بطور جدی بنویسم . سعی می کنم هر روز بنویسم . من قبلا سایت داشتم . و چندین وبلاگ .
به دلیل بیماری نبودن و از دست دادن حافه ام به مدت یک سال تمام سایت هایم را از دست دادم .
چون پول هاست انها پرداخت نشد .
حالا تصمیم گرفتم که از نو شروع کنم و بنویسم . و حافظه خودم را بدست آوردم و حافظه زیر 18 سالم از بین رفت و خیلی از خاطره ها که با دیدن چیزی و یا قرار گرفتن در محیطی بدست میاد .
امروز یک ولاگ درست میکنم که کار های روز مره ام را بنویسم .
راستی آقای کلانتری من اروز در کمپین کتابخوانی ما بودم عالی بود .
در مدرسه نویسندگی شما عضو هستم . ولی به دلیل فراموشی نام کاربری و رمز را بلد نیستم و نمی توانم وارد شوم
لطفا کمک کنید . هر اسمی می زنم وارد نمی شود .میخوام مقالات شما را بخوانم . در ضمن کتابی را که گفته بودید امروز سفارش دادم . فکر کنم تا سه شنبه به دستم برسه و من می خوانم .
من تصمیم دارم که زندگی نامه ام را تا سن 55 سالگی بنویسم . کمکم کن ممنونم .
شما یک استاد و یک پسر مهربان بنظر من هستی .
در ضمن سن من 50 سال است و تحصیل کرده هستم .
من قبلا به عنوان یک محقق به کشور استرالیا رفتم ولی وقتی برگشتم به دلایل مختلف که در وبلاگم به مرور خواهم گفت برگتم و دیگر نمتوانم برگردم . چون پول ندارم .
وکیل پول زیادی میخواد .
خواهش می کنم کمکم کن به بتوانم حافظه کاملم را بدست بیارم .
درود بر شما دوست نازنینم
همت شما جای تحسین دارم.
بسیار خوشحالم که اینجا هستید.
من در خدمت شما هستم.
برای تغییر رمز هم میتونید برای شمارهی زیر پیام ارسال کنید:
۰۹۱۲۹۳۳۹۳۴۵
باز هم برای من بنویسید.
سلام استاد تاثیرگذار و دوست داشتنی.
این روزها تشنه ی نوشتن هستم. شاید پیش تر با کوچک ترین بهانه ها از نوشتن طفره می رفتم ولی این روزها از کمترین زمان ها برای نوشتن بهره می گیرم. هر تمرین و هر ایده ی پیشنهادی شما برای نوشتن تازه هست و جذاب. کارهای شما راهی به جز نوشتن پیش پای من نمی گذارد. این روزها درگیر بیماری و درمان پدر هستم. در سخت ترین شرایط قابل تصور هم قلم و کاغذ دم دستم هست و بی پروا و بدون توجه به محیط و اطرافیان و به دور از هیاهوی موجود می نویسم. باور کنید نوشتن برای من از آب و نان واجب تر شده و یقین دارم که گم شده ی سالهای دورم را با کمک شما پیدا کرده ام.
بعد از معرفی کتاب “در ستایش راه رفتن” کمی درباره ی نوشتن فکر کردم و با خودم گفتم می شود درباره ی نوشتن هم به عنوان یکی از ویژگیهای بسیار متمایز انسان کتاب ها نوشت.
من با صدای بلند می گویم که شما استادی دوست داشتنی و بسیار تاثیرگذار هستید.
سلام استاد خانمی پنجاە سالەام عاشق خواندن و نوشتن و پیگیر برنامەهای شما اما تا حالا بە علت مشکل مالی افتخار کلاسهای درس جنابعای را نداشتم اما میترسم این فقط علاقە باشد واستعداد نداشتە باشم ضمنا من کردم آیا میتونم فارسی بنویسم یا باید با زبان مادریم بنویسم؟
سلام خانم رستمی عزیز
این موضوع هیچ جای نگرانی ندارم. هزاران آمورش رایگان متنی و صوتی و ویدیویی رو میتونید اینجا و در مدرسه نویسندگی دنبال کنید و پیش برید.
اما دربارهی استعداد اصلن نگران نباشد. مهم علاقهی شما به نوشتنه.
دربارهی زبان هم هر جور راحت هستید عمل کنید.
باز هم برای من بنویسید.
این روزها دغدغه ام اینست که چطور در نوشتن هدفمند شوم چطور شروع کنم چطور تمام کنم که شب هنگام از خودم راضی باشم
اینستاگرام رو پاک کردم اما بازهم با تمام دغدغه ایی که برای نوشتن دارم از خودم راضی نیستم
سلام و درود به استاد عزیزو دانا
خوشحالم از این همه مهر که نسبت به نوسیندگان دارید و این برنامه باارزش رو مدیریت و اجرا کردین
بسیار استفاده کردم
و صدالبته توصیه هاتون راهگشا هست
من قبلا شب نوشته داشتم ولی هدفمند نبود
ولی در حال حاضر با شرکت در کلاسهای تولید محتوا و استفاده از مطالب و توصیه های پیج شما تونستم افکارم رو سمت و سو بدم
ولی با توجه به هماهنگی روح و فکرم درست نمیتونم اونهارو در به کمک قلمم روی صفحه اونطور که باید جاری کنم گویا افکارم جلوتر از قلمم هستن
پایدار باشید
سلامت باشی سها جان
ممنونم ار مهرت.
با قدرت به نوشتن ادامه بده.
برات بهترینها رو آرزو میکنم.
دغدغه این روزهای من فقط و فقط نوشتن است. اینکه تا کجا میتوانم پیش بروم. مشکلاتی سدِ راهم قرار دارند که نوشتن را برایم دشوار کرده است. از آنجایی که من متاهل هستم، همسرم همواره با نوشتنِ من مخالف است و همهی نزدیکان از من انتظار دارند که نوشتن را رها کنم.
سالیان سال به نویسندگی فکر میکردم و برایم رویایی دستنایفتی شده بود. اما حالا که این رویا درست روبهرویم قرار گرفته و دست به سویم دراز نموده، من نمیتوانم نگاه کنم تا این رویا از من دور شود. با نوشتن خیلی چیزها را یاد گرفتم و مطمئنم بهم کمک خواهد کرد تا بهتر دنیای درونم را بشناسم و بهتر زندگی را تحمل کنم.
نوشتن امیدها را به دلم روانه کرد و در نبودش شاید منی هم وجود نداشته باشد.
گرچه از نوشتههای خودم هیچ گاه راضی نیستم و با وجودِ اموزشهای خوبِ شما هنوز احساس میکنم که باید بیشتر یاد بگیرم، اما هیچ دلیلی نمیتواند من را از هدفم دور سازد.
گیابند عزیز
تو حتمن میتونی به جاهای خوبی برسی.
اینو در این چند ماه با عملکرد نابت ثابت کردی.
استاد از شما یادگرفتم به نوشتن متعهد باشم . از انتشار نوشتههایم و انتقادها هیچ ترسی ندارم. و خوشحال هم میشوم. این یعنی کسی نوشته من را خوانده است. چه بسا انتقادها سازنده باشد. هر روز حتما مینویسم و انتشار میکنم و کتابهای مختلف را مطالعه میکنم.
این استمرار را از شما آموختم.💫🌹
چقدر عالی خانم سلیمانی.
امیدوارم که همیشه در این مسیر بمونید و روزبهروز بیشتر رشد کنید.
هم آخرهای مسافرتت باشه و هم بیمار شده باشی و تب و لرز داشته باشی هم باز خدا روشکر نوشتن تعطیل نشه و حداقل گاه شمار و صفحات صبحگاهی رو بتونی حفظ کنی حالت را باز خوب می کنه. تا اینکه همون لحظه که می خوای با تاخیر صفحه صبحگاهیت رو بنویسی قطار نگه داره و بگه رسیدیم به مقصد. با یک ساعت تعجیل قطار و خستگی های بعدیش و تنبلی و هزار اتفاق دیگه باعث بشه تو بلاخره یک روز هم که شده صفحه صبحگاهی ننویسی و این طوری عذاب وجدان بگیری.
استاد عزیز
خیلی مشتاقم جواب این سوال رو بدونم در مورد اینکه بعضی دانشآموختههای شما کلاس نویسندگی برگزار میکنن چه نظری دارید؟
سلام زهرا خانم نازنین
کارشون رو با تمام وجود تحسین میکنم.
هر کسی که یک قدم از دیگری جلوتره، صلاحیت این رو داره که دربارهی همون یک قدم تجربههای خودشو انتقال بده.
چیزی که مرا بیش از حد مجذوب خود می کند این است که سر ساعت معین ، حاظر میشم و وارد دنیای بیش از حد زیبای خود میشم ، خداروشکر فعلا دغدغه ای ندارم ، چون وقتی وارد آن دنیای داستانم می شوم بینهایت در برابرم عظمت پیدا می کند ، و همه منتظر اند تا من دست به قلم بشم و اونها رو از سرگردونی رها کنم،
وقتی خود را رها کنی ، و چشم ببندی شخصیت های داستان خود ب خود در سیاهی چشم ات بیدار می شوند.
چه خوب سها جان. برقرار باشی.
سلام
وقت بخیر
من عاشق نوشتن هستم گاهی آن قدر برای نوشتن هیجان دارم که هر کاغذی دم دستم باشد آن را سیاه می کنم من از بچگی عادت داشتم خاطراتم را بنویسم،اما متاسفانه به خاطر دغدغه های دیگر تحصیل ،شغل و یاد گرفتن مهارت های دیگر و… کمرنگ شده است.این روزها دوست دارم بی خیال باشم بنویسم درباره هر چی به ذهنم می رسد بی خیال خوب یا بد بنویسم ذهنم را تخلیه کنم از هر چه انبار کرده از هر چه باعث می شود در تنگنا قرار بگیرد هر چیزی که باعث می شود جلوی شکفتنش را بگیرد این روزها عاشق نوشتنم.دلم می خواهد به قول بیهقی لختی قلم را بگردانم.فکر می کنم کسی که عاشق خواندن و نوشتن هست هر روز جوانه می زند هر روز بزرگ می شود.ممنون که مشوق من و دوستان دیگر در نوشتن هستید.دوست دارم شما درباره رمان های پسااستعماری برام توضیح بدهید و همچنین درباره پایان نامه نوشتن درست و اصولی مرا راهنمایی کنید البته از نظر نوع نگاه خودتان.چون خودم چارچوب و نوع نوشتن را می دانم فقط می خواهم شما مرا راهنمایی کنید چطور یک پایان نامه تاثیرگذار و خلاقانه بنویسم.سپاسگزارم
درود و ارادت استاد کلانتری عزیز
لکه سیاه بر روی پیراهن حکایت از پلشتی صاحبش دارد اما خال سیاه بر رخسار ماه رو نشان زیبایی است. به گمانم شکسته نوشتن از باب تنبلی به یقین نکوهیده است. اما در آنجا که قرار است پیامی را در قالب محاوره انتقال دهد، نیکوست مثل گفتگو شخصیت های در داستان.
زیبا نوشتید جان شاه پسند نازنین
لذت بردم.
سلام استاد. ممنون بابت این پست خوب. در حال حاضر بیشتر از همه چیز جایی برای گپ و گفت در مورد خواندن و نوشتن حالم را خوب میکند. دوستان هم مسیری که دنیایشان نوشتن است و آیندهشان را با نوشتن گره زدهاند.
و اما دغدغه من در مورد نوشتن: ذهنم خیلی پر است و وقتی میخواهم روی موضوع مهمی مثلن رمانم تمرکز کنم باید ابتدا یک ساعت مداوم بنویسم تا از شر افکار مزاحم خلاص شوم. شاید به این خاطر باشد که از حاشیهٔ امنم بیرون آمدهام و هنوز تدریس برایم چالش بزرگی به حساب میآید. بیشترین تمرکزم را ایدههایی برای تمرین، اسلایدهای آموزشی، روش تدریس و رفاقت با هنرجوهایم گرفته. نمیدانم به مرور زمان، شرایط آرامتر میشود یانه. دلشوره دارم نوشتن رمانم خیلی طول بکشد. نمیدانم باید کاری کنم یا گذشت زمان خودش مسئله را حل میکند.
ممنونم از لطفتون استاد. چشم حتمن این کار رو میکنم و نتیجه رو بهتون اطلاع میدم. ممنون که برای تک تک هنرجوها و خوانندههاتون اینقدر وقت میگذارید.
سلام استاد
من تازه سعادت آشنایی را با شما پیدا کردم در دو دور ه از کلاسهای شما شرکت کردم من من بسیار مفید و راهگشا هست من که از سالها آرزوی نویسنده شدن در سر داشتم و همیشه در نوشته و خاطرات خودم را بانویی نویسنده به خودم معرفی می کردم با علم به اینکه قادر نبودم یک صفحه بتوانم بنویسم ولی علاقه وافری به خواندن داشتم همیشه وقتی جایی تازه میرم اولین نگاهم به تابلو های نوشته شده وکتابهایی که امکان داره وجود داشته باشه نیندازند تا این حد عاشق مطالعه هستم همیشه روز تولدم از نزدیکان کتاب هدیه می گیرم واین باعث شادی وآرامش درونی من میشود خواند ن
اما از وقتی با شما آشنا شده ام ودر جریان آموزش های بسیار عالی وناب شما قرار گرفته ام قدرت نوشتن بدست آورده ام وهر روز برای دلم ودردها ورنج ها و زیبایی های زندگی وهمه چیز می نویسم نمیدانم برای نویسنده شدن بهتر است در کدام آموزش های شما برای رشد قدرت نوشتن خودم شرکت کنم
سپاس بخاطر تمام زحمات شما
بسیار خوشحالم که اینجا هستید خانم کرمی نازنین
در همین مدت کوتاه عالی عمل کردید و اسم شما به نیکی در ذهن من ثبت شده.
امیدوارم در مسیر نوشتن خوش بدرخشید.
مساله امروز من درباره نوشتن بازخوردی بود که از دو جشن امضای اخیر که شرکت کردم گرفتم. یکی جشن امضا آقای ضابطیان برای سفرنامه ترکیه اش و اصولا اغلب نوشته ای ایشان سفرنامه است. و یکی جشن امضای آقای رحماندوست که نویسنده پر آوازه و مشهور داستان و شعر کودک و البته مترجم است. با تناقضی در این دو مراسم مواجه شدم که بر خلاف جشن امضای آقای ضابطیان که سه ساعت توی صف ایستادیم، برای آقای رحماندوست تنها شرکت کننده من و خانواده ام و مادر و پدرو خواهرم بودیم. متاثر شدم و به فکر فرو رفتم چون کلاسهای استاد رحماندوست برای کتاب کودک را هم شرکت می کنم.فکر کردم درباره نوشتن و سبک انتخابی ام باید تجدید نظر کنم. با توجه به شواهد که البته شاید ده ها عامل اثرگذار بر این عدم استقبال از نویسنده کتاب کودک بود، شاید سبک های نوشتن دیگر از جمله مقاله نویسی یا همان جستار آینده مناسب تری داشته باشد . در مورد سفرنامه نمیتوانم اقدام کنم چون با بچه سفر کمتر برایم امکانپذیر است
سلام استاد ممنون از توضیحات جامع و شفاف شما از دیدن پیام شما بسیار خوشحال شدم
سلام استاد کلانتری عزیز
ممنون ازتون که اینقدر به فکر ما هستین و همه جور فضایی رو فراهم می کنید تا با نوشتن مأنوس تر بشیم.
از تجربه ی امروزم بگم.
توی پادکست ها و لایوها تون در مورد تحلیل شروع داستان ها صحبت کرده بودین.
من اول بار که این ایده رو از شما شنیدم. دفتری رو به این کار اختصاص دادم. اما فقط صفحه ی اول داستان رو نوشتم و تحلیل رو به بعد موکول کردم.
امروز برای اولین بار به طور مکتوب به شروع داستان رویاها از چخوف فکر کردم. باور نکردنی بود. توی همون یک خط اول گیر افتادم.
خط اول اینه: ولگردی را که حاضر نیست نامش را بگوید دو سرباز به مرکز شهرستان می برند.
با حرکت کنجکاوی برانگیز نگفتن نام، ذهنم کنجکاو کنجکاوی شد. از کنجکاوی چیست و چگونه است تا تقلید از چخوف. تلاش می کردم حرکتی کنجکاوانه برانگیز در موقعیت ها و شخصیت های مختلف در یک خط بچینم.
استاد احساس میکنم هر بار بررسی دقیق شروع داستان ها به اندازه ی یک کلاس درس یادگیری و عضله سازی در پی داره.
یک کار دیگه ای هم انجام دادم.
توی لایوهای اخیرتون در مورد کتاب های انرژی زا گفتین. از کتاب جادوی بزرگ در مورد نگرش درست به نوشتن برامون خوندین.
امروز توی ورد سه جدول هزار خونه ای کشیدم. هر خونه به معنی یک ساعته. هر ساعتی که کار کنم توش علامت میزنم.
به خودم گفتم هر وقت کل این خونه ها رو پر کنم احتمالا داستان رو خوب بشناسم. اونوقت اجازه دارم کتاب داستاني بنویسم.
در حال حاضر تمرین مقالهنویسی میکنم. خیلی دوست دارم تو حیطه طنز هم بنویسم. تو برنامه هفتگی زمانی را به این کار اختصاص دادم. از هفته قبل مرور تمرینهای کارگاه تولیدمحتوا را شروع کردم تا قالبی را انتخاب کرده و تخصصی تر روی آن کار کنم. از بین تمرینهای کارگاه متحوانویسی کاریکلماتور را خیلی دوست دارم. نوشتن روزانه ده جمله به ما کمک میکن تا در این زمینه پیشرفت کنیم.
درود خانم فزونی نازنین
چقدر عالی که طنز مینویسید.
تمرین ۱۰ جمله عالیه. چه خوب که هر روز انجامش میدید.
فرمودین دغدغهی امروز. امروز انگشتِ وسطِ دستِ راستِ من آهن شده و کلیدِ بکاسپیس، آهنربا. حتا همین دیدگاه را چند بار نوشتم و پاک کردم تا دیدگاه شد.
روز که تمام شد. امیدم به فرداست.
سلامت باشید سارا جان.
سلام استاد کلانتری
این روز ها ترس یا هر چیزی اجازه نوشتن بلند را از من گرفته و همهچیز کوتاه و غمگین است. آیا همه چیز باید نکته ای داشته باشد؟ واگر نه بی محتوا میشود؟ ترس از بی محتوایی زیاد …
ممنون
من آدم غرغرویی هستم.
شاید برای ابتدای یک متن شروع خوبی نباشد اما من همینم.
وقتی فهمیدم چنین جایی در سایت درست کردید اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که:
«آخ جون! یک جا برای غر زدن نوشتاری ام شروع شد.»
اما اگر بد خود را گفتم ویژگی خوبم را هم بگویم.
من همیشه بعد از غرهایم حرکت میکنم و غر زدن راهی برای شناختن نقطه ضعف هایم هست.
غر این روزهایم این است که من درگیر یک سبک نوشتاری شده ام. تقریبا بعد از کلاس نویسندگی خلاق در متن هایم در نقش نصیحت کننده در جا زدم و دلم میخواهد گونه های دیگر نوشتن را امتحان کنم. مثلا رمان بنویسم یا داستان کوتاه، ناخنکی به نمایشنامه نویسی بزنم یا حتی شعر بگویم.
من عاشق تنوع هستم و دلم میخواهد شانس خودم را امتحان کنم و خودم را محدود نکنم.
این روزها با وجود مشغله ی زیاد مشغول دنبال کردن کلاس های مارگارت آتوود در سایت مستر کلاس هستم. لحن بسیار شیرینی دارد و از یاد گرفتن از تجربیاتش در عرصه ی نویسندگی لذت میبرم.
میدانم که قبل از هر گریزی به سبک نوشتاری دیگر ، باید انگشتانم را گرم تر کنم.
کم مینویسم و خیلی کم تر انتشار میدهم.
میشود گفت که فقط یادداشت نویسی را جدی گرفته ام به طوری که هر روز چند کلمه ای در دفتر صورتی قشنگم مینویسم اما حیف که گاهی فوران احساسات لحنم را از نوشتاری به گفتاری و شکسته نویسی تغییر میدهد و این اصلا خوب نیست. باید حواسم را بیشتر جمع کنم.
سرتان را نبرم.
پیشاپیش بگویم :
ممنون که میخوانید و با هر روشی سعی میکنید که به ما در مسیر نویسندگی کمک کنید.
من امروز تمرینهای کارگاه محتوا رو برای دومین بار تکرار کردم
و هر بار نوشته هام و برداشتهام از موضوعات فرق کرده بود و برای خودم خیلی جالب بود..و قدری هم روی ایده ام کار کردم خوندم و نوشتم. ولی مشکله من ترسه ….این که هر بار چیزی می نویسم و باز خوردهای مثبت می گیرم، هم خوشحال میشم هم ناراحت …خوشحال میشم که دیگران دوست داشتند و ناراحت میشم که آیا باز هم می تونم بنویسم؟ این منو خیلی می ترسونه…و یه چیز دیگه که خیلی منو اذیت میکنه وسواس برای نوشتنه…خیلی چیزها رو سانسور میکنم و خیلی حرفها هست و خیلی موضوع ها هست که نمی تونم برای انتشار، جرات نوشتن بخودم بدم وآزارم
میده …
امروز من به این فکر میکردم که چطور دوگانگی ای که در رابطه با نوشتن شخصیت های داستانم به آن دچار شدم رو از بین ببرم. از طرفی انسان هایی که خلق میکنم دیدگاه نسبتا غیرمعمولی به زندگی و اتفاقاتی که در داستان با انها روبرو میشن دارند و خب این چیزیه که خودم راجع به نوشته هام دوست دارم ولی از خودم میپرسم این مسئله که خواننده نتونه با هیچ کدام از شخصیت ها همزاد پنداری کنه چیز بدی نیست؟؟
و خب از طرف دیگه اگر تمام تلاشم برای قابل درک بودن نگاه و طرز فکر اونا باشه؛باعث نمیشه داستانم ملال اور و توخالی بشه؟
وقتی مینویسم مدام به چنین چیزهایی فکر میکنم. “این شخصیت بیش از حد عجیب و غیرقابل فهم فکر میکنه؟ و اگه آره، این چیز بدیه؟”
دغدغه ی من حفظ تعادل بین این دوحالته بدون اینکه خودم رو مجبور کنم شخصیتی بنویسم که خودم نتونم دوستش داشته باشم.
سلام استاد گرامی. دغدغهی امروز من توی نوشتن اینه که نثرم رو منسجم کنم. یعنی تا اونجا که میتونم یک دستش کنم چون حس میکنم گاهی نثرم در هم آمیخته میشه (مثلا، معیار با عامیانه).
یکی دیگه از دغدغههام بهروز کردن سایتم با مقالهاست. فکر کنم باید سریعتر بجنبم که حداقل یک مقاله رو در طول هفته داشته باشم.
افزایش دایره واژگان و استفاده از کلماتی که از کتابهام برداشتم یکی دیگه از دغدغههامه.
خدارو شکر مثل قبل با کمبود ایده مواجه نمیشم و این نتیجه زحمات شماست که از هر چیز یه ایده بگیرم. یعنی تک تک لحظات زندگی ایدهاست. سپاس از شما که آموختههاتون رو با ما در میان میذارید. 🙏🌺
ممنون استاد عزیز. سپاس از توصیههای ارزشمندتون. حتمن مقاله رو جدی میگیرم. سپاس. 🌺🌺🌺
سلام وقت بخیر.
احساس تعلق پیدا کردم با این کار
شما خیلی خوبید.ممنونم.
مشکل اولم اینه که نوشتههام مایوس کننده و غمگیناند.
حس میکنم چیزی که مینویسم سیاهه و حالِ آدمو میگیره.
دوست داشتم یکم زیباتر بنویسم
طوری که ایجادِ امید کنه
اما وقتی سعی میکنم از زیباییِ زندگی بنویسم و خوشبین باشم،
میرسم به یه متنِ تصنعی و خالی.
مشکل دیگهام اینه که کمپیش میاد بتونم اون چیزی که توی ذهنم هسترو روی کاغذ بیارم.
و دیگه اینکه مدام نوشتههامو با نوشتهی نویسندههای محبوبم مقایسه میکنم و همیشه در مقایسه با اونا من افتضاحام.
دغدغه امروز من درباره نوشتن اين است كه اى واى من! امان از اين دغدغه اى كه يك روز ديگر پيرتر شد و پياله عمر هم پا بهع پايش يك روز تمام پرتر شد، و من امّا هنوز هم همچنان در كلاف اين دغدغه اسيرم. كوهى است كه شكسته نمى شود حرفى كه براى نوشتن دارم، تجربه واقعى زندگيم … آنچه كه ديده ام ….. آنچه كه گذشت …. آنطور كه گذشت …. من اصلا ساده نميتوانم بينديشم البته از ديد شنونده يا خواننده ….
بله، نوشتن دنيايي متفاوت است و آنچه من مى خواهم بنويسم از دنيايي است متفاوت! دنيايي كه به گفتار نمى آيد و اگر بيايد هم باور كردنى نيست زيرا وسعت دايره لغات براى بيانش عميق نيست؛ الفبايش به گونه اى ديگر صرف و نحو ميشود…و زيباترين كلمه ها، بيانگر ذرّه اى از زيباييى هاى شگفت انگيزش نيست ؛ آرى، دغدغه نوشتن من، امروز هم دارد مثل ساليان سالى كه گذشت، مى گذرد. هرگونه تلاش و پشتكار، هيچوقت به نوشتار مطلوب در نيامد كه نيامد…. كه بايد آن طور نوشت تا كه عالم دگرانديش شود….. تا به اين جا هر گونه كلاف اين دغدغه را كشيدم، سخت تر گلويم را فشرد ‼️ با اجازه پيامم را براى تصحيح بازخوانى نمى كنم چون يقينا از ارسالش پشيمان مى شوم.
با سپاس
بسیار زیبا نوشتید خانم تولایی عزیز. شما قلم خوبی دارید.
امروز بیش از اینکه صرفن دغدغه نوشتن داشته باشم از معدود زمان هاییست که به سردردی دچار شدم که سایقه دو روزه پیدا کرده. حالا وسط این حالتی که مغزت توی دهنت داره پخش میشه هی حرص هم بخوری که چرا خوب نمیشم که یه کاری کنم، چیزی بنویسم، من که مثل شما هوا هم نمیکنم حداقل تولید کنم. فعلا شفای عاجل برای سر درد تا ایده هایی که تو این حالتی که بهش دچار شدم مثل برف آب نشه به امید کائنات.🤕🤕😐😐
مهرگان عزیز
برایت آرزوی سلامتی دارم.
مهمترین دغدغه نوشته های من کمبود واژه هست.
در همه کلاسهای نوشتاری و تولید محتوا ی شما بودم از نظر ایده و ایده پردازی هیچ وقت کم نمی آرم.
از بدترین واژه ها میتوانم بهترین جملات بنویسم و حتی میتوانم خیلی راحت برای تصویری داستانکی بنویسم یا تیتر انتخاب کنم اما همیشه میترسم و ترس من فقر واژه هست.
درود بر شما استاد کلانتری ارجمند
خیلی خوب است که این ایده نوشتن را هر طور در اینجا دغدغههای نوشتنمان را بنویسم. من هر روز عادتم شده که صفحات صبحگاهی و یادداشت روزانه بنویسم. روزی که نمینویسم انگار چیزی در برنامههایم کم است. متاسفانه کمی کسالت دارم. امروز نتونستم چیزی بنویسم.. وقتی نمینویسم احساس بدی دارم. امیدوارم که به زودی خوب شوم و شروع به خواندن کنم.
ممنونم از لطف شما
سلام. قبل از هرچیز، از شما بابت این روش خوب در میان گذاشتن دغدغههامون با خودتون تشکر میکنم.
دغدغهٔ من نوشتن برای جامعه هدفم (زنان) است که قریب به یکساله دارم روی این موضوع به صورت غیرداستانی کار میکنم. مدّتیست میخوام فعالیتم را به عمل در بیارم و تمام تمرکزم را روی کار برای این قشر محبوبم بهکار ببرم. منتها نمیدونم از چه موضوعی براشون بگم و بنویسم. این دوهفتهای که شروع به کار کردم، متوجه شدم، به ویدیو بیشتر رغبت نشون میدن تا مطالعه.
بنظرتون من با ضبط ویدیو ادامه بدم یا برگزاری کارگاه؟ چون من هدف مهمم اینه زنان دوروبر خودمو به مطالعه تشویق کنم؛ چون متاسفانه اصلن رغبتی به خوندن نشون نمیدن.
دغدغهی امروز من شاید ترسه. قصهی نوشتن من از اونجا شروع شد که برای شوخی و خنده، یه پیدیاف چهارهزار کلمهای رو برای دوستام فرستادم و بهشون گفتم من دارم داستان مینویسم. این شوخی جدی، دوسال طول کشید و حالا اینجام. داستانی که توی سرم بود تموم شد اما به نظر میرسه که این فقط شروع یه فصل دیگه از زندگیم بود.
الان که این رو میگم برای خودم روایت غریبیه اما از اون به بعد، هرگز کاری رو پیدا نکردم که حین انجامش انقدر احساس راحتی کنم و انقدر بتونم از این دنیای پرآشوب و شلوغ رها بشم.
حالا که اینجام، احساس میکنم باید یه قدم جلوتر برم و با این حال ترس دستم رو گرفته و منو هی به عقب میکشه. همونقدر که شک دارم، همونقدر هم شوق دارم. دوست دارم از این مرحله رد بشم و گاهی فکر میکنم شاید فقط به همین فنفیکشنهای کوچیک بیست، سی قسمتی تعلق دارم.
میترسم با نسخهای از خودم مواجه بشم که متوجه شده این کاری نیست که مال اون باشه.
دغدغه امروز من درباره نوشتن اینه که باتوجه به مسائلی که پیش اومد از شیوهای که یاد گرفته بودم دور شدم و الان دستم به محاورهای نوشتن عادت کرده. امروز برای مطلبی که میخواستم تو پیجم منتشر کنم کلی با خودم کلنجار رفتم تا محاورهاش تبدیل به حالت کتابی بشه.
از طرفی احساس کردم بهم نچسبید و ای کاش به همون حالت محاوره منتشر میکردم.
دغدغهی امروز و این روزهای زندگی ام در خصوص نوشتن این است که تشنه و دلتنگ نوشتن هستم ولی به دلیل اینکه در یک چالش بزرگ آموزشی فشرده قرار گرفتم به نوشتن کپشنهای کوتاه صرفن جهت پایبندی به تعهد برای تولید و انتشار محتوا اکتفا کردهام. اما به شدت چشم انتطار آنم که خلوت شوم و مقاله نویسی در زمینه تخصصم را آغاز کنم و در کنارش انتشار محتوا در سایتم را نیز، دغدغهی این روزها و شب هایم این است که پر از ایده هستم و میدانم که میخواهم درباره چه موضوعی بنویسم ولی فرصت و زمان مناسب هنوز فراهم نشده است. چرا که میدانم که مقاله نویسی، مطالعه گسترده میخواهد. از طرفی هم هروز به این فکر میکنمکه دورهی نویسنده کارآفرین که حسابی عقب افتاده ام در مرداد ماه به صورت فشرده گوش دهم و تمرین کنم زیرا میدانم چه باید کنم فقط باید آغاز کنم. و دورهی تولید محتوا هم که ثبت نام کردم و از مرداد قطعا ماجرای نوشتن را جدیتر میتوانم پیگیری کنم اگر بتوانم برنامه ریزی و اولویت بندی مناسب را میدا کنم البته.
این روزها دچار پیچیده نویسی جملات شدم و انگار در آن گیر افتادم. نمی توانم حرفم را به سادگی بزنم. تصور می کنم حتما باید پیچ و تابی به آن بدهم تا قابل فهم تر شود در صورتی که کار را سخت تر می کنم. از طرفی حس می کنم که در نوشته هایم درجا می زنم. پیشرفتی را حس نمی کنم. آنچه هر روز می نویسم مشابه نوشته روز قبلم می شود.
و ای کاش روایت کردن داستان را بلد بودم.:(
سلام و صد درود به شما استاد عزیزم.
من دیروز متاسفانه بعد از مدتی نشستم و تقریبا به هرکدام از ویدیو های یوتیوب و مطالب سایتتان ناخونکی زدم؛ البته که بیشترشان را کامل و با حوصله تماشا کردم. پرندۀ ذوق و شوق به شیوه ی عجیبی در من پر زد و میل نوشتن ناخودآگاه به سراغم آمد.
با راهنمایی ها و تمریناتی که پیشنهاد داده بودید( که چقدر هم عالی بودند)، نود دقیقه ای را نوشتم و نوشتم. چیزی در حدّ ده موضوع نوشتم و چند خطی را به هر یک از آنها اختصاص دادم؛ خواستم پس از مدتی درس خواندن و سپراندن امتحانات دستمم را گرم نوشتن کنم.
و امّا الان که این جمله را درهمین مقاله دیدم “حتا میتوانید برخی از نوشتههای کوتاه یا پارهای از نوشتههای بلند خودتان را برای دریافت بازخورد در این صفحات ثبت کنید.”، تصمیم گرفتم قسمتی از نوشته هایم را با شما به اشتراک بگذارم؛ من سنی ندارم و آنقدر با ادبیات و دستور زبان و … آشنا نیستم، ولی در حد توانم برایتان نوشتم!
قسمتی از متنم: ( که راستش خودم فکر می کنم شبیه دلنوشته هست)
هنگامی زندگی معنا می یابد که در طی مسیر آن همواره از تفکر و تعمق بهره برده و به کمک آن مشکلات و دغدغه های خودمان را به نحوی درست بر طرف کنیم. تفکر بهترین وسیله و ابزار برای کمک رسانی به شخص خود است. بهترین انتخاب ها زمانی صورت می گیرد که فرد از قبل درباره ی آنها اندیشیده، تامل کرده، و به اندیشه خود درباره آن موضوع تردید کند. انسان این را باید به خاطر بسپارد که تصمیماتی که با شتابزدگی گرفته می شوند، آخر و عاقبت خوشی ندارند!
پس تردید نسبت به افکارمان و بازاندیشی درباره ی گرفتن یک تصمیم و انتخاب یک راه حل می تواند نقش بسزایی در زندگی ما داشته باشد. بدین شکل از گرفتاری در دام های آزاردهنده ی زندگی جلوگیری می کنیم. تفکر انسان راه و چاره و درواقع ابزاری مختص برای رویارویی با مشکلات زندگی و حل آنهاست.
مرسی از توجه تان
از حسن توجه شما سپاسگزارم! حتما سعی می کنم در آینده که نوشتن رو بیشتر تمرین کردم و بهتر جمله نویسی را یادگرفتم، برای خودم یک وبلاگی درست کنم.
زنده باد دانیال نازنین
سلام استاد من هم قصد دارم در قالب مقاله شروع به نوشتن و انتشار در سایتم کنم ومی خواستم رو موضوع نویسندگی مطلب بنویسم استاد اجازه هست از مطالب کلاس نویسندگی خلاق شما هم استفاده کنم برای مقاله ام و از مطالب شما بیارم ممنون از شما
سپاس بسیار از پیگیریهای شما
درود خانم زرلانی عزیز
چه عالی. بله، مایهی خوشحالیه.
اگر به ما لینک هم بدید خوشحال میشیم.
مشتاق خوندن نوشتههاتون هستم.
سلام استاد عزیز و خلاق 🌺🌺
از آنجایی که در حال خوانش کتاب بی نظیر راه هنرمند و یادداشت برداری هستم ، امروز ذهن من درگیر این سوال شد
خلاقیت چیست و آیا من فرد خلاقی هستم ،
آیا واژه خلاقیت به همان مفهوم قدیمی خود هنوز هم پابرجاست ؟ و نوشتم نه به قصد انتشار شاید بعد از اینکه خودم این موضوع را درک کردم نوشته را کامل و جمع بندی کنم و در وبلاگم قرار دهم اما خواستم مفهوم آن در ابتدا برای خودم روشن شود
سپاس استاد نازنین 🙏🌹🌹🌹
درود مریم گرامی
مطالعه دربارهی خلاقیت رو خیلی دوست دارم.
امیدوارم در روزهای آینده بتونم کتابهایی رو در این زمینه معرفی کنم.
سلام استاد کلانتری عزیز.
من بعد از زمانی طولانی که برای کتابها مرور مینوشتم آن را به کل کنار گذاشتم. و شروع کردم به تولید محتوا. دوست داشتم عمیق شوم و بتوانم مطالب را تحلیل کنم. از این رو دو کتاب برای آموختن تفکر سنجشگرانه تهیه کردم. بعضی اوقات آنچه را که میخوانم چکیدهای از آن را برای یادگیری بهتر در قالب یک پست مینویسم. برای این که بتوانم مطالب کتاب را به طور عملی پیاده کنم به سراغ تحلیل جملات قصار رفتم. جملاتی که جزء دغدغههایم هست انتخاب میکنم و میکوشم تا جایی که میتوانم آن را باز کنم. چندان از نوشتارم رضایت ندارم اما پیش میروم. نوشتن بیشتر اوقات حالم را بد میکند چون به من نشان میدهد که خیلی نادانم و باید بیشتر و بیشتر یاد بگیرم. بعضی روزها با ده کلمه و عبارت متن خلاقانهای مینویسم. این تمرین برایم بسیار جذاب است چون مرا به فضایی میبرد که تصورش را هم نمیکردم. بیشتر از ۲۰ نوشته در این مورد داخل سایتم گذاشتهام. در چالش ۲۰۰ روز نوشتن شرکت کردم و بیشتر از قبل مینویسم. الان ۴۲ روز است که مرتب نوشتهام . گاهی با کیفیت متوسط گاهی کیفیت پایینتر، اما نوشتهام. ناامید میشوم ولی خیلی به ناامیدی بها نمیدهم و با لایوهای صبحگاهی خودم را در مسیر نگه داشتهام. ممنونم استاد
متشکرم استاد از پیامتون. ممنونم از همراهی ارزشمند شما🌺🌺🌺
ارادت
سلام استاد.
دغدغه ی امروز من درباره ی پست هایی است که قرار است در سایت تازه تاسیسیم بنویسم. می دانم که قرار نیست به این زودی ها بازخورد بگیرم، می دانم که می توانم برگردم و نوشته هایم را ویرایش کنم یا حذف شان کنم. اما وقتی می خواهم بنویسم همان وسواس های بیهوده به سراغم می آیند. البنه می دانم که باید بنویسم و بعد پیش نویس ها را ویرایش کنم. از این که قرار است به سایتم به عنوان یک شرکت خصوصی نگاه کنم و هر روز برای زنده نگه داشتنش به ان سر بزنم و برایش محتوا تولید کنم خوشحالم. اما ترس ها و اضطراب ها نمی گذارند تا با تمام وجود از این کار لذت ببرم. نجواهایی از این دست که قرار است چه محصولی داشته باشم یا چطور به درآمد برسم اجازه لذت بردن از مسیر را نمی دهند هر چند آدمی نیستم که راه را نرفته به مقصد فکر کند، می دانم که باید قدم به قدم جلو بروم اما گاهی این فکر ها لذت مسیر را از من می گیرد.
سلام
حس و حال شما رو درک میکنم.
چند ماه که پیش برید اوضاع بهتر میشه.
اگه مایل هستید لینک سایتتون رو هم بذارید. خوشحال میشم ببینمش.
maryamrahmani.ir
دغدغه اصلی من موضوع وبلاگ نویسی برای سایتم هست. من دوست دارم به عنوان نویسندهی ادبی شناخته بشم. ولی بارها از شما شنیدم که سایت باید به یک سری سوال تخصصی پاسخ بده. آیا سایت من میتونه محلی برای انتشار نوشتههای من باشه؟ یا حتمن در مورد یک موضوع مشخص باید بنویسم؟ متن هایی از این دست که اگر فرصت کنید و مطالعه کنید ممنون میشم.
باغچه یعنی
محلی روی اعصاب مامان.
یکی از تمرینات کارگاه محتوا این بود که برای کلمات معانی دیگر بنویسیم. نمی دانم چرا باغچه و بلافاصله معنی که در بالا نوشتم به ذهنم رسید.
باغچه برای مامان مظهر زیبایی نبود و محل دردسر بود همیشه. خانه قبلی مان حیاط بزرگی داشت با دو باغچه.
یکی که تقریبن نصف حیاط را گرفته بود و پت و پهن بود. دیگری در کنار دیوار و درست مقابل آن و باریک و بلند. درخت کُنار بزرگی هم گوشهی آن بود.( سِدر از برگهای درخت کنار درست میشود. )
مامان که تمیزی حیاط خانه برایش از هر چیزی بااهمیت تر بود و از ریزش برگ های درخت کُنار عاصی شده بود به همسایهمان گفت به پسرش بگوید بیاید و آن را قطع کند.
یادم است من به خاطر قطع درخت ناراحت بودم و صحنه برزمین افتادنش خوب خاطرم مانده. پسر همسایه رفت بالا و شاخههای بزرگ و تیغ دارش را برید و بعد با اره به جان ساقهاش افتاد. عقیدهی خرافی وجود دارد که کنار را نباید قطع کرد و هنوز هم در شهر ما هر کسی قبول نمیکند که درخت کنار را ببُرد.
دوسال بعد که بابا نعمت به زندگیمان آمد، مامان دستور داد بابا، باغچه را، که باعث کثیف شدن حیاط و گِل بازی مدام بچههای فضولی مثل من و داداشم بود با سیمان بگیرد.
یادم می آید که قسمتی از باغچه را آب می ریختیم و بعد با گِلهای درست شده مجسمه گلی درست می کردیم و توی آفتاب می گذاشتیم تا خشک شوند و اسمشان را می گذاشتیم آدم برفی. برای بچههای ساکن شهری که برف نمی بارد خیالپردازی خلاقانهای بود.
البته بابا تمام باغچه را سیمان نگرفت قسمتی از آن را باقی گذاشت و گُل رُز و محمدی و محبوبه شب کاشت و آن باغچه کِناری را هم از گل ناز پر کرد.
علاقهی زیادی به گل و گیاه داشت و گلها هم میفهمیدند و بارور میشدند.
بعدها به خانه دیگری رفتیم. بابا موقع ساختن آن خانه جدید دو باغچه در حیاط تعبیه کرد و دریکی از آنها پیچکی کاشت که حدود ۲۰ سال بعد از فوت بابا هم پابرجا بود.
پیچک، تابستان ها از شدت آفتاب سوزان میسوخت و خشک میشد و زمستان ها از ریشه دوباره سبز می شد و در بهار گل های سفید می داد.
بابا نخ وصل کرده بود به شاخ و برگ پیچکها و سایهبان خوبی درست شده بود.
اما دیگر کسی نبود که از آن باغچه و گل هایش مراقبت کند. مامان نه وقتش را داشت نه علاقهاش را. پارسال داد یکی از آن باغچه ها را با سیمان و موزاییک پر کردند.
و دومی هم که خانهی پیچک بود، پیچک خشکیده را درآوردند و سقف حیاط را شارپ زدند و تمام روزنههای نوری که همیشه زیادتر از حد لازم بود را بستند. هفتهی پیش مامان میگفت کاش آن یکی باغچه را هم سیمان میگرفتیم الان که نوری به ان نمی رسد و چیزی رشد نمیکند.
اما چند وقت پیش دقت کردم، در آن حیاط سقف دار، هستهی خرمایی به جای آن پیچک، دقیقن در گوشهی باغچه و بدترین جای ممکن رشد کرده بود. هسته خرمایی که نمیدانم از دست چه کسی به داخل تنها باغچه باقیمانده خانه افتاده بود.
استاد عزیزم از شما واقعن ممنونم که من رو راهنمایی کردید. باورتون نمیشه این مدت خیلی درگیر این موضوع بودم و الان خیلی چیزها با پاسخ شما برام روشن شد. چقدر خوشحالم و با افتخار همیشه میگم شما استادم هستید.
چقدر امیدبخش بود حرفاتون
سلامت باشید و برقرار
خوشحالم که چنین حسی دارید.
چه حکایت تلخ و زیبایی! مامانا انگار از مراقبت زیاد خسته میشن گاهی
سلام امروز بعد از رونویسی از صفحه ی اول کتاب طنزیمات رولت روسی به این فکر می کنم که چقدر سبک نوشتار طنز می تواند موثر و حتی در مواردی مانند کتاب یاد شده موفق باشد. شاید اگر نویسنده کتاب را به شکل روایت رایج تاریخ می نوشت هرگز این اقبال و محبوبیت را به دست نمی آورد. من امروز بیش از هر زمان دیگری دغدغه ی طنز نویسی دارم.
آفرین، به نکتهی مهمی توجه کردید، زندهباد.
امروز در حین نوشتن متوجه استیصال عجیبی شدم،که بعد از کمی تحلیل احساسات درونی بنظرم رسید از عدم صبوری من برای طی کردن ابتدای مسیر است.همان صبوری که در کودکی برای راه رفتن یا آموختن هر مهارت جدیدی داشتم.امروز تصمیم گرفتم تمرین صبوری در نوشتن و کسب مهارت نویسندگی هم داشته باشم. در ضمن بابت این بخش جدید سایت هم بسیار خوشحالم.ممنون از شما
زنده باد
چه عبارت قشنگی: «تمرین صبوری در نوشتن»،
برقرار باشید.
ممنونم ازتون استاد🌹🌹🌹🌹
این روزها دغدغهی من در نوشتن این است که از سر راه نوشتن کنار بروم و اجازه بدهم نوشتن از طریق من جاری شود. میدانم لذتی در این نوع نوشتن هست که مرا از خود بیرون خواهد کشید. اما هر بار که شروع میکنم به نوشتن افکارم و تجربه هایم در نوشتن تاثیر میگذارند. دوست دارم در مقام هیچکس، در هیچکجا و هیچ زمان بنویسم.
آرزو بر جوانان که عیب نیست.
مانا باشید استادم
چقدر زیبا نوشتید خانم اسلامی نازنین.
شاگردی استادی چون شما افتخار من است. هر آنچه در راه نوشتن یادگرفته ام از سر صدقهی شماست.
بزرگوارید.
من امروز با هایکو آشنا شدم ، نوعی نوشتن ساده اما عمیق ، به نظرم نوشتن صورت های مختلف دارد که همگی از جان هر انسانی بر می اید، نوشتن هر چه که باشد با هر سبکی به نظرم مقدس است چون از درون هر فرد راهش را به بیرون باز میکند ، امروز ارزش نوشتن برایم بیش از همیشه بود
چه خوب
یه کتاب خیلی خوب هم در این زمینه هست که درسته برای بچههاست ولی به کار بزرگترها هم میاد:
«هایکو برای بچههای خلاق» اثر پاتریشیا دانیگن، ترجمهی ع. پاشایی
چه کار مهیج و جذابی. مرسی از راه اندازی این بخش استاد😍😍😍👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻
سایتت مبارک هموله جان. حسابی بهروزش کن.
ممنونم استاد عزیز😍
اگر با شما آشنا نمیشدم هیچ وقت سایتی راه اندازی نمیکرد. قشنگ تر از این موضوع این بود که تلاش کردم تمام کارهاشو خودم انجما بدم. کاری که واسم یه غول بزرگ به نظر میرسید. ولی وقتی یاد گرفتم دیدم این غول اونقدرا هم بزرگ نیست. اصلن غول نیست. همیشه یاد گرفتن چیزهای به نظر سخت خیلی شیرینه. و علل یادگیری همیشه تو ذهن آدم میمونه. مرسی که اینقدر پافشاری کردید برای انجام این مهم. و شدید علت یه یادگیری جدید.
چشم حتمن با انرژی مستمری که از شما میگیرم مرتب به روزش میکنم. مچکرم از توجهتون🙏🏻☘🙂
هموله جان، در تو ذوق و مایهی نویسندگی رو فراوون میبینم. هیچوقت از نوشتن دور نیفت.
ممنونم ازتون استاد🥺
همیشه به بچهها میگفتم انگار استاد شبا به ماورا وصل میشه. یجوری دغدغهی مغزامون رو میخونه و بعد میخوابه. صبح دقیقن از همون چیز حرف میزنه. اولش بعضیا خندیدن ولی بعد از یه مدت همگی هم نظر شدیم. شاید حسی که از دانشآموزاتون میگیرید و بر اساس تجربهی زیاد باعث میشه که با هر حرکتشون متوجه شید الان گرهی کار کجاست و وقت زدن کدوم تلنگره. بعد خیلی صاف و بدون اشتباه تیرو به هدف پرتاب میکنید. ما هم ذوقزده و با هیجان میگیم اوووه بازم فکرمون رو خوند. یه جور رمال نویسندگی شدید واسمون.
مرسی از اینکه هروقت به یه جملهی انگیزشی کوچیک نیاز داشتم، شما بهم دادید. شما خوب میدونید که تلنگر رو کی و کجا وارد کنید و این کاری بسیار استادانه ست.
ممنون از این تلنگر قشنگتون😍🙏🏻☘💫🙋🏻♀️
چه جالب زهرا جان🌷
سلام استاد ممنونم بابت این بخش عالی 🙏
سلامت باشید.
سلام و وقت بخیر
دغدغهی امروز من برای نوشتن اینه که از بین تمام قالب و سبکهای نوشتن که از کلاس نویسندگی خلاق تا کارگاه تولید محتوای شما یاد گرفتم کدوم رو انتخاب کنم و باهاش متن بنویسم. و اینکه اصلا چی باید بنویسم، هزاران ایده برای ندشتن توی ذهنم هست تمرینهای مختلف کارگاه محتوا هست ولی دوست دارم متمرکزتر بنویسم، پراکندگی و نداشتن یک موضوع واحد رو دوست ندارم، از طرفی با این شیوهی پراکنده نویسی هر روز سردگمم که خب امروز از کدوم ایده یا موضوع بنویسم. مشکل اصلیم همون پیدا کردن کلمهای هست که توی پست آخر امروزتون ازش گفتید و قراره ازش بنویسم و باهاش منو از طریق نوشتههام در پیج و وبسایتم بشناسند. اما خب تا میام از اون کلمه بنویسم، به حجم زیادی از کلمات میرسم که بیشتر سردرگم میشم. یعنی یجور زیاده خواهی دارم همه چیزو (منظور کار کردن روی همه موضوعات همزمان باهم هست.) باهم میخوام نمیتونم متمرکز باشم.
دغدغه این روزهای من روزانه نویسی است و یکجورایی میخواهم با نظم دهی و سازماندهی کردن نوشتنم به تمام زندگی ام نظم ببخشم، چون نوشتن روزمرگی و دغدغهها مغز انسان را از افکار بیهوده خالی میکند و عمق و درون انسان را آشکار میسازد.
چقدر عالی مهلا جان
بهنطرک اگر روزانهنویسی رو در اولویت قرار بدیم خیلی از اتفاقای خوب دیگه خود به خود رخ میده.
هرچه زمان بیشتری را با صفحه ی شما می گذرانم بیشتر به اهمیت نوشتار و چگونگی حتی گفتار پی می برم و البته که درک می کنم تا مادام ننویسم درکم از گفته ها و نوشته های شما فزونی نمی یابد. در رابطه با دگراندیش دوست دارم الان برای خودم یک صفحه بنویسم و البته من کلمه رواداری و تاب آوری را هم در لیست امروزم دارم.
درود بر شما خانم آزادمنش نازنین
خوشحالم که اینجا هستید.
سلام بر استاد کلانتری عزیزم
اول اینکه دیشب داشتم یکی از لایوهاتون رو میدیدم، بعد که از خواب بیدار شدم، حس کردم چقدر مغزم تمیز و پاک شده برای نوشتن.
دغدغهای که این روزها دارم این هست که گاهی مغزم برای نوشتن قفل و لجبازی میکند و میگوید دیگر نمیخواهم بنویسم. گاهی این لجبازیاش ساعتها طول میکشد و گاهی چند دقیقه.
تنها راهحل فعلی من این هست که خیلی دعوایش نمیکنم تا لجبازتر نشود. یکم حواسش را پرت میکنم و به حرفهایش گوش میدهم. این راهحل نه همیشه ولی بعضی اوقات بهدردبهخور است.
سلام مونا جان
چه کار خوبی میکنی.
سرزنش خودمون هیچ فایدهای نداره. هر قدر که با خودمون مهربونتر باشیم بهتر مینویسیم.