نخستین قسمت «گفتوگوی روزانه دربارهی نوشتن» شگفتآور بود و سبب دلگرمی شد.
امروز دربارهی نوشتن چه فکر میکنید؟
در بخش نظرات همین صفحه از دغدغههایتان بنویسید.
من برخی از جملههایی که هنگام مطالعه نظرات به ذهنم میرسد اینجا یادداشت میکنم:
- بدون صرف زمان جدی برای یادگیری تفکر نقادانه نوشتن یادداشتها و مقالههای خوب ممکن نیست.
- کُندبودن در مسیر نویسندگی به معنای درجازدن نیست.
+
امروز نمایشنامهی «آشپزخانه و متعلقات» را خواندم. یکی دو صحنهی اول کمی برایم ملالآور بودم اما بعد همه چیز شکل عوض کرد و در نهایت با حس تحسین کتاب را بستم.
خلاصهی طرح نمایشنامه را در یادداشت مترجم بخوانیم:
«داستان این نمایش از این قرار است که زوجی بهظاهر معمولی مهمانی شامی هفتنفره ترتیب دادهاند و دوستان قدیمیشان را پس از ده سال میبینند. مهمانی به افتخار آن دوستی است که در صحنه ظاهر نمیشود و حتی نام او را نمیدانیم، اما از چهرههای سرشناس تلویزیون است. در مهمانی رفتهرفته تنش بالا میگیرد و حضور این مرد تحسین، حسرت، حسادت و پرخاش دیگران را برمیانگیزد و ضعفها و خودخواهیها و درماندگیهای شخصیتها نمود پیدا میکند. همهی اتفاقات نمایش در آشپزخانهی میزبان خلاصه میشود، همانجای دنج در مهمانیهایی ملالآور که مکانی میشود برای گفتوگوهای کوتاه، غرزدنها، دلخوریها و عقدهگشاییها.»
چند سطر از نمایشنامه:
-«میدونی… تو یه دورهای از زندگی، آدم از همهچی بیزار میشه، نمیدونه چرا اونجایی که باید باشه نیست، پیش میآد، غیرقابل پیشبینیه، یه دفعه میبینی دچارش شدی…»
-«منو یاد آدمایی میندازی که ساعتها زیر بارون منتظر یه نفر میمونن تا به هر قیمتی شده ازش امضا بگیرن، اما حتا نمیدونن یارو جایزهی نوبل برده یا اخبار آب و هوا رو میگه!»
-[دربارهی یکی از شخصیتها] «مثل ظرف شیری که رو گازه باید مراقبش باشی.»
«آشپزخانه و متعلقات» را بخوانید تا ببینید چطور میتوان داستانی مجذوبکننده آفرید که همهی آن طی چند ساعت مهمانی (و آن هم فقط در آشپزخانه) میگذرد.
61 پاسخ
-«منو یاد آدمایی میندازی که ساعتها زیر بارون منتظر یه نفر میمونن تا به هر قیمتی شده ازش امضا بگیرن، اما حتا نمیدونن یارو جایزهی نوبل برده یا اخبار آب و هوا رو میگه!»
سلام این جمله برام خیلی تاثیرگذار بود.
گاهی شوق درونی از کسی داریم ولی گاهی خشمی درونی از موضوعی داریم به شدت به نوشتن نامه ای به شخصی از او خشمگینم یا دوستش دارم معتقدم که تاثیرگذار است
اولی خشمم را آرام می کند و دومی علاقه ام را بهتر می شناسم.
گاه که می نویسیم می بینیم آنقدر ها هم از او خشمگین نیستیم و یا آنقدر ها هم او مورد ستایش نیست.
نوشتن باز کردن دربهای نو به ذهن خسته
درمورد نوشتن نمیتونم حرف خاصی بزنم اما درمورد ننوشتن باید بگم ننوشتن اینجوری نیست که به خاطرش آدم چیزی رو از دست بده…
ننوشتن شبیه اینه که بزاری یه چیزی توی مغزت بپوسه! اون فکر و اون ایده هنوز توی مغز تو هستش و راجع بهش فکر میکنی اما عطر و بوش و طعم و مزش فرق میکنه. شاید حتی به یه جایی برسه که تو خودت رو قانع میکنی بندازیش دور اما اثرش هنوز هست؛ چیزی که میخواستی ازش آبمیوه بگیری اما الان توی مرحله بیشتر و بیشتر فکر کردن بهش موندی و هیچی جلو نمیره، انگار یه جایی یه چرخ دندهای گیر کرده باشه…
ممنون و موفق باشید…
ستاره جان
خوشحالم که میبینم خودت رو در مسیر نوشتن حفظ کردی.
سلام. نوشتن را با این دیدگاه آغاز کردم که با نوشتههایم آگاهی را به دیگران منتقل کنم. کمی که گذشت فهمیدم که باید ابتدا خودم انسان آگاهی شوم. عمیقتر بخوانم تا عمیقتر درک کنم و عمیقتر بنویسم. اما همچنان انتقال آگاهی و تأثیرگذاری برایم در اولویت بود. تا این که امروز در کتاب جادوی بزرگ، الیزابت گیلبرت نوشته بود؛
لازم نیست هنر شما جهان را تکان دهد. لازم نیست حتی هنرتان اصیل و اورجینال باشد.
حتی نیاز نیست که مهم باشد.
کمک به مردم را به تنها انگیزهی خلاقانهی خود تبدیل نکنید زیرا خواننده سنگینی نیت شما را حس خواهد کرد و تحت فشار قرار خواهد گرفت.
برای سرگرمی خودتان بنویسید برای کمک به خودتان یا تسکین خودتان از فشارهای روانی.
بنویسید تا خودتان را نجات دهید.
برای شادمانی خود بنویسید.
مدرس الهیات پل تیلیش میگوید: *هیچ عشقی نیست که به کمک مبدل نشود*.
با خواندن این نوشته، نفس راحتی کشیدم. هر چند که قبلاً شبیه این مطالب را شنیده بودم اما کلام الیزابت گیلبرت نافذ و گیراتر بود.
چه دیدگاه زیبا و تحسینبرانگیزی
سلام استاد وقتتون بخیر
طباطبایی هستم زینب شاگرد قدیمی شما
استاد من از دیروز اینستارو پاک کردم از زندگیم آیا این از جهت اینکه نمیتونم در لایوهاتون شرکت کنم ضرری نمیرسونه ؟
درود
چه کار خوبی. برای آرامش و تمرکزتون میتونه مفید باشه.
اگه دوست داشتید میتونید فایل صوتی لایوها رو در کانال تلگرام مدرسه نویسندگی بشنوید.
سلام استاد عزیز۔
رادمان (پسرم) دو ساله بود که پزشک گفت:” اگر حداقل ۲۰ کلمه را خوب تلفظ نمی کند، باید به گفتار درمان مراجعه کنید۔ ما هم بسیار نگران بودیم۔ خانم برادرم معتقد بود رادمان بچه ای است که خوب گوش می دهد و ناگهان صحبت می کند و کلمات را درست ادا می کند۔ نظر ایشان کاملا درست بود۔ از این گفت و گو حدود شش ماه گذشت و رادمان شروع به صحبت کرد۔ او نسبت به سنش دایره لغات وسیعی داشت و کلمات را درست تلفظ می کرد و همچنان هنگام صحبت مورد توجه دران قرار می گیرد۔
شاید من هم تا به حال (احتمالن تا مدتی دیگر) فقط بیننده و شنونده باشم۔ امیدوارم روزی جسارت به اشتراک گذاشتن یادداشت هایم را داشته باشم و درس هایی که از شما استاد واقعا درجه یک گرفتم را به خوبی پس دهم۔
سلام خانم پازکیان نازنین
چقدر این کامنت قشنک بود. چقدر خوب برای بیان حرفتون به یک قصهی شخصی اشاره کردید. واقعن لذت بردم.
مشتاق خوندن نوشتههای شما هستم.
سلام استاد عزیز، درسته که کند بودن به معنای درجا زدن نیست اما این زمانی صدق میکنه که بدونیم و مشخصن مسیرمون رو شناخته باشیم. من در ابتدا که دورهها و کلاسهای شما رو شروع میکنم میدونم که چی میخوام و به کجا قراره برسم اما نمیدونم وسط راه چرا گم میشم و الان همه آنچه آموخته ام با هم قاطی شده اند و منو به شدت سر در گم کرده اند. آموخته های قبلیام هم که سر جاشون بوده و الان این موضوع هست که به من احساس درجا زدن میده. هر چند هر روز می نویسم و میخوانم و چیزی منتشر میکنم. اما نمیدانم چرا رضایت خاطر حاصل نمیشه.
ممنون که با درایت و صبر جواب سوالات ما رو میدید.
سلام و وقت بخیر.
دفعه ی قبل راجع به همزادپنداری با شخصیت ها نوشتم و شما از من پرسیدید که معیار من در همزاد پنداری چیه. خیلی به این مسئله فکر کردم که چرا انقدر درک شدن شخصیت ها توسط بقیه (بدون کلیشه ای شدن انها) برام مهم و حتی خیلی سخته. متوجه شدم در نوشته هام، علاوه بر انتقال احساساتی مثل غم یا شادی، دارم ترس های خودم هم منتقل میکنم. ترس از برداشت اشتباه دیگران و برچسب خوردن یا به عبارتی قضاوت شدن. و حالا میخوام مطمئن بشم که از شخصیت های داستانم در برابر همچین چیزی محافظت کنم. نمیدونم منطقی هست یا نه یا اصلا چنین چیزی ممکنه. فکر میکنم باید یاد بگیرم تا آزادانه تر بنویسم. به هر حال از اول هم هدف من از نوشتن همین رهایی بوده.
فکر میکنم حالا دغدغه ی من تغییر شکل داده و شده حفظ تعادل بین آزادانه نوشتن و رعایت چارچوب ها.
منظورم “چهارچوب” بود. 🙂
آفرین شقایق عزیز
چقدر عمیق و دقیق به این موضوع فکر کردی. این خیلی راهگشاست.
من نوشتههای خودم رو دوست ندارم. کلی زمان میگذارم برای نوشتن یک جمله تا قشنگترین حالت خودش رو پیدا کنه. بعد یه زمان کوتاه و بالا پایین کردن کلمات میبینم اون مفهومی که میخواستم بیان کنم تو ذهنم تکراری شد، نمیتونم منظورم رو به مخاطب برسونم، از ایده خسته شدم، دیگه دوستش ندارم. در نهایت بیخیال میشم و میرم سراغ ایده بعدی که اونم مثل قبلیه قراره ناکام و ناتام بمونه و قربانی بشه. مثلا متن کوتاه زیر اولش یه ایده بود که انسانهای نخستین رو وصل کنم به کارگاههای تولیدی پارچه امروزی. اونقدر تغییرش دادم و اونجوری که میخواستم نشد تا آخر از متن حذفش کردم.
یکی از چالشهای انسان نخستین دوختن لباس و پوشاندن بدنش بود؛ با کشف ابزارهای گوناگون و کسب برخی مهارتها تولید پارچه و دوختن لباس ممکن شد.
چکار کنم که متن خودم رو بپذیرم؟
عرض سلام و ارادت
هروقت بی انرژی و بی حوصله میشم سری به سایت شما میزنم و با خوندن یاداشتهاتون انرژی میگیرم.
دغدغهی نوشتاری این روزهای من نوشتن داستان کوتاه هست. سعی میکنم حداقل هفتهای ۳ داستان کوتاه بنویسم.
روزانه یک کلمه رو انتخاب میکنم و ۱۰ جملهی متفاوت دربارش مینویسم.
و تمرین دیگهای که انجام میدم « عنوان نویسی» هست.
شاید خنده دار باشه ولی من برای کتابهایی که هنوز ننوشتم اسم انتخاب میکنم. 😅
انتخاب اسم برای کتابهای ننوشته تمرین خیلی خوبیه اتفاقن. و میتونه ایده بده برای نوشتن کتابهای جدید.
سلام استاد کلانتری
ممنون از بازخورد صوتی که به کامنتم دادید.
امروز متن زیبایی رو از عین صاد (نویسنده ی محبوبم) خوندم و نشرش دادم. درباره ی نقد داستان بود. بخشیش رو اینجا میارم:
“هنر تمام زیباییش در این است که از ناخودآگاه ما وارد می شود و از در مخفى داخل می گردد و ما را به آگاهى، به فکر، به حرکت، به شناخت و عقیده و کوشش می رساند.”
“یک نویسنده هنرمند باید آنقدر زرنگ و آگاه باشد که فقط با تصویرها و تقارن حادثه ها، خواننده را روشن کند، نه این که او را داغ کند، بلکه او را روشن کند و شعله ور نماید. خواننده داغ زود سرد می شود، اما اگر روشن شد روشنگر خواهد بود و این روشنگرى نباید با استدلال همراه باشد که جنبه علمى و فکرى داستان سنگین شود، بلکه باید تصویرها جورى طرح شوند و سؤال هاى حساب شده جورى در جاى خود بنشینند که خواننده خود به استدلال ها برسد و بیابد و بشناسد و معتقد شود و حرکت کند.
در حالى که نویسنده باید بی طرف و حتى خونسرد و حتى مخالف جلوه کند تا خواننده به حمایت این طرف برخیزد و ناخود آگاه بیفتد و جریان بگیرد.”
این متن دغدغه هایی رو برام پیش آورد که باید در موردشان عمیقا تحقیق کنم و به شناخت برسم.
اینکه از ناخودآگاه وارد شدن چگونه است.
چطور تا آخر داستان همان طور با ناخودآگاه مخاطب کار کنم و از مستقیم گویی بپرهیزم.
استاد امروز همچنین در مورد داستان های ترسناک کنجکاو شدم. توی گوگل سرچ کردم در مورد اجنه و ارواح و قتل های خفن بالا آورد. خیلی هاشو خوندم. دوست دارم نمونه های خوب و اصیلی از داستان های ترسناک بخوانم. بیشتر دوست دارم ماجراها و موضوعات عادی نه موارد خیلی خاص مثل اجنه، به شیوه ی ترسناک بیان میشود. نمی دانم همچین جریانی هست: ترسناک تعریف کردن موضوعات نه خیلی ترسناک.
سپاسگزارم ازت فاطمه گرامی که اون چیزی که دوست داشتی رو باهام به اشتراک گذاشتی. خیلی ارزشمنده برام.
در رابطه با داستان ترسناک با محدثه ظریفیان در ارتباط باش. پیج خوبی داره.
سلام
من امروز با یک نگرانی درونی از خواب بیدار شدم ،چون قراره از قم به تهران نقل مکان کنم و همین غربت درشهر دیگر آغاز کردن بهمن ریخته و کنکاش های ذهن خسته ی من بهانه ی نوشته های امروزم خواهد بود …
درود
تا امروز چطور بوده تجربهی نقل مکان؟
از فرصتهای تهران بهره ببرید.
درودتان شاهین عزیز که ما را خلاقانه به میهمانی نوشتن دعوت می کنید.
و اما دستچین من از میهمانی امروز، نوش نگاه شما و دیگر دوستان.
بفرمایید :
ذهن بی تابی می کند. گویا آبستن تفکر است و بالاخره نوزاد متولد می شود. صدای گریه اش متفاوت از دیگر نوزادان است. صدای قلم بر صفحه ی کاغذ یا صدای صفحه کلید زیر انگشتان رقصان نویسنده. بله “نوشتن” متولد شده است.
اینک نویسنده نوزاد را در آغوش نگاهش می گیرد. خام اندیشی است اگر از این دردانه ی نورسیده توقع داشته باشد برخیزد بدود و پای بر قله ی شهرت نهد.
بله طبیعی است که نویسنده نوردیده اش را دوست داشته باشد و با نگاه به قد و بالایش قربان صدقه اش برود و حظ کند . اما هنوز زود است که منتظر صف طولانی مشتاقان برای دیدن این نوزاد نحیف باشد.
تازه اول راه است باید هر روز با واژگان تازه، شهدی از معنا آماده کند و به کام نوزاد تازه رسیده بریزد تا روز به روز رشد یابد و قد بکشد.
نویسنده باید به گلستان غزل های ناب، جملات کوتاه اما ژرف، کلاسیک های برتر جهان و فیلم های فاخر، سری بزند و در این گلگشت گرده این گلهای خرد را صبورانه و اندک اندک جمع کند تا عسلی مصفا برای نوزادش( نوشتن) فراهم آورد.
سالها بخواند، بنویسد و باز هم بنویسد و باز هم بنویسد تا آن نوزاد نحیف به پهلوانی پیل افکن بدل شود .
فرجام ، حاصل سالها خوانش و نگارش نویسنده، نوشته ای می شود که بر رخش خیال می نشیند و به کمند تفکر، غزال آگاهی را صید می کند.
در آن روز نویسنده شاهد آن خواهد بود که بزرگان اندیشه برای نشستن بر خوان نوشته اش صف می کشند.
پس برای رسیدن به چنان روزی بی شتاب هر روز باید نوشت . در بهار شادی و زمستان غم . در خوشی و ناخوشی . فقط باید نوشت و نوشت. نوشت و بازه نوشت.
بدرود تا درودی دیگر
شما قطعههای ادبی بسیار زیبایی مینویسید جناب شاه پسند نازنین.
امیدوارم یک روز مجموعهی نوشتهها در قالب یک کتاب وزین منتشر بشه.
سلام
نوشتن یکی از راههای ارتباط است که این ار تباط میتواند با خود بادیگران باشد با نوشتن میتوان آنچه را نمی توان بیان کرد را گفت . امامن برای نوشتن و ایجاد این ارتباط بسیار ناتوان هستم کمتر می توانم آنچه را در دل دارم را با نوشتن بیان کنم . با آشنایی با شما و کلاسهایتان این جاده ناهموار را می خواهم برای خود صاف و بدون دست انداز کنم اما نمی دانم چگونه عمل کنم تا به نتیجه برسم. کتاب می خوانم ولی نمی توانم خوانده هایم را به خاطر بسپارم و گاهی بعضی مطالب را می نویسم و تا بتوانم به خاطرسپاری کنم از ایده های شما استفاده می کنم . برای یاد دادن نویسندگی برای شاگردانم کتابی را که شما هدیه دادید را خواندم برام مفید بود تقریبا هر روز لایو صبحگاهی شما را میبینم از آشنایی با شما بسیار خرسندم به راهنمایی بیشتر شما نیاز دارم
درود بر شما خانم حسینی نازنین و ارجمند
شما انسان بسیار ارجمند و شریفی هستید.
سعادتیه برای من آشنایی با معلم فرهیختهای چون شما،
به وجودتون افتخار میکنم.
درود بر استاد
همیشه و همه جا گفته ام و بازهم می گویم: نوشتن راهی است بسوی خودشناسی و رسیدن به آرامش درون.
نوشتن ما را با خودمان آشتی می دهد، فاصله را کم می کند، جایی که بغض راه گلو را می بندد و ننی توانی فریاد بزنی به نوشتن متوسل می شویم و حرف دلمان را راحت میزنیم، نوشتن ورزشی است تا ماهیجه و عضلات دست و ذهنمان همزمان ورزیده شوند و خلاق تر شویم و خیلی مزایای دیگر که در سایت مدرسه نویسندگی طی دو مقاله مفصل درباره نوشتن نگاشته ام. از استاد کلانتری عزیز سپاس مندم که توفیق دادند تا قلم فرسایی نمایم.
من مداومت شما در مسیر نوشتن رو همیشه تحسین میکنم خانم نبیزاده عزیز.
غرغرم رو تو گفت و گوی قبلی تون انجام دادم. اینجا از خوشحالی ام می نویسم که شاد شدم که آخرین فعالیت امروزم خواندن این گفتگوی شما بود
باید نقد را هم نقد کرد.
نقدی که
خطاهای ریز را به بهانههای واهی، نادیده میگیرد و سر و کارش مدام با خطاهای درشت است؛
نقدی که
دو چشم دارد و خودی را با چشمِ شهلای خطاپوشش میبیند و ناخودی را با چشم اعور دیگرش؛
نقد نیست، “نسیه” است.
(شاهین عزیزم، فکر نمیکردم این نوشتهی غضبناکم، تهش بشود نقدی بر نقد🤣)
آفرین. خوشم اومد علی جان.
پس از گذشت یک سال و اندی نوشتن روزانه، دریافتم که من در مسیر نوشتن چیزی نیستم جز یک بازنده حتمی. بیخود و بیجهت تقلا میکنم، قرار نیست چیزی از این قلم برجا بماند.
ای هادی بلا.
تو نویسندهی خوبی خواهی شد.
من هر چند وقت یک بار دچار بحران چراییِ دست به قلم بردن میشوم.
امروز به این فکر کردم که بد نیست اگر مثل همان آزمون ورودی کلاس نویسندگی خلاق بار دیگر برای خودم به طور مبسوطی بنویسم که: « چرا میخواهم نویسنده شوم؟ و چرا مینویسم» اما شاید مهم تر از پاسخ دادن به این سوال باید از خودم بپرسم که : « برای نویسنده شدن و پیشرفت در راه نوشتن حاضرم چه رنج هایی را به جان بخرم؟»
این سوال ها را این جا نمینویسم و مطرح نمیکنم تا ژست متفکر بودن بگیرم، نه، صرفا میخواهم بلند بلند به خودم تلنگر بزنم که نیاز به منظم بودن دارم و این نظم باید از نوشتن در زندگی من شروع شود و برسد به نقاط دیگر این زندگی مشوش.
صحبت نظم شد. یادم میآید که یک روزهایی دلم میخواست هر روز نمایشنامه بخوانم اما نخواندم یا این چیزهای کوچک و قراردادهای نانوشته را در مورد صفحات صبحگاهی و به روز رسانی سایتم داشتم اما هیچ وقت به آنها پایبند نبودم.
اشکالی هم ندارد. آدمیزادم و کار توی کار میآید و یادم میرود اما یادآوری کارهای نیمه تمام که به جایی بر نمیخورد آخر همین هاست که مغز آدم را میخورد و در پستوی حافظه هر روز تلنگر میزند که تو هیچ چیز نمیشوی. باید از جایی شروع کرد و چه خوب میشود اگر نظم را ابتدا در حیطه ی نوشتن شروع کنم.
باقی ترس ها و غرها و دغدغه ها بماند برای روزهای آتی چرا که دوست دارم روی هر کدام از این موضوعاتی که ذهنم را درگیر میکند یک روز تمام فکر کنم و جهت برطرف کردن آنها اقداماتی انجام دهم.
یادش بخیر اون مطالب. چقدر هم خوب نوشته بودی سمانه جان.
چه سوال مهم و قشنگی بود این سؤال:
«برای نویسنده شدن و پیشرفت در راه نوشتن حاضرم چه رنج هایی را به جان بخرم؟»
یکی از شخصیت ها از عصبانیت شیر آب را بدون دلیل باز می کند :
خب میشه گفت اون شخصی نبود که باید مهمانی را برای اون ترتیب می دادیم ، شیر آب رو می بنده ، و بعد می گوید : مثل این شیر آب که بیهوده آن را باز کردم و هنگام حرف زدن در مورد اون ، فراموش کردم آن را ببندم ، گاهی وقت مون رو بیهوده برای شخصی هدر می دیم
سلام استاد🌻الان دقیقن 5 روز میشه ک دست ب قلم نشدم🥲 انقد حس پوچی گرفتم طی این 5روز😶وقتایی ک چیزی باعث میشه برم تو لاک خودم اوضا همینه متاسفانه ولی سعی میکنم تحت هر شرایطی دیگه از نوشتن دور نشم.
آیا دوباره به نوشتن برگشتی؟
سلام استاد. خوبین؟ خیلی وقته از زمان این کامنتی ک گذاشتم میگذره😅اوضام بهتر شده ولی باز میبینی ب خاطر درس و کتابخونه مثل قبل نمیشه زیاد وقت بذارم واسه نوشتن(میدونم باید تحت هر شرایطی ی خطم ک شده باید نوشت 😬(تا قبل اواسط مرداد هم وقت بیشتری صرف میکردم هم اینکه فکرم زیاد درگیر نبود) کاش دوباره لایو های صبحگاهی رو زودتر داشته باشیم🌻
سلام به روی ماهت
خوشحالم که در مسیر رشد هستی.
بیشتر بنویس.
امیدوارم که دوباره به لایوها برگردیم.
سلام به استاد عزیزم.
کامنتی که در ” گفتوگوی روزانه دربارهی نوشتن-۱ “، برایتان گذاشتم و از بازخورد بسیار خوبی که از طرف شما دریافت کردم، خواستم تا باز هم برایتان بنویسم.
در این ایّام، تنها دغدغۀ اصلی من در نوشتن، پیدا کردن ایده ای برای نوشتن است؛ ایده ای ناب.
سعی بر این دارم که به دنبال کشف ایده های جدید باشم، امّا از راه و روش صحیح برای این کار، غافل هستم.
این موضوع تا حدی برای من ملال آور و ناخوشایند است.
پیش خود اندیشدم و تصمیم گرفتم که از شما راهنمایی کوچکی بگیرم؛ برای اینکه بدانم دقیقا از چه راهی این ایده ناب را شکار کنم؟ زیرا این موضوع سبب آن می شود که گه گاهی حتی شروع به نوشتن هم نکنم و بدین ترتیب نوشته ای هم در حین نوشتن شکل نگیرد! و این موضوع برای هر نویسنده ای به طور قطع، آزاردهنده ست.
سپاس از توجه تان
درود دانیال عزیزم
ایده برای نوشتهی داستانی یا غیرداستانی؟
نوشتههای امروز بیش از حد رنگ و بوی جامعهشناسانه و روانشناسانه داشت، گویا مطالعات و پژوهش در این دو حوزه تمام ذهنیت و ناخواگاه من را تسخیر کرده است،دلم کمی متفاوت اندیشیدن میخواهد، کمی جسارت برای خارج شدن از دایرهی همیشگی تفکراتم. وقتی دانشجوی جامعهشناسی باشی گاهی اسیر نق زدن و ملامت ساختارها و کارکردها و سیستم میشوی، و زمانی که در مسیر روانشناسی قدم بگذاری، در فرآیند خودکاوی غرق شوی؛کشیدن افکارت از تحلیل احساسات و ریز شدن در هر امر سادهای مشکل میشود.
سلام استاد
به نظر شما یادگیری تفکر نقادانه رو از کجا باید شروع کرد؟
سلام
با مطالعهی کتاب.
مجموعه تفکر انتقادی نشر اختران خیلی خوبه.
این کتاب هم خوبه:
راهنمای تفکر نقادانه: پرسیدن سوالهای به جا
سلام و خسته نباشید
من امروز رو صفحه اینیستا گرامم مطلبی گذاشتم که دوستی عزیز نقادانه مطلب خوانده بود و منم مطلع کرد. من خیلی زیاد محاوره ای مینویسم و خیلی به سختی میتونم نوشتن گفتاری و نوشتاری را تفکیک کنم و این زجر اور داره میشه
سلام
زیاد خودتون رو اذیت نکنید به خاطر این موضوع. بهتدریج که بیشتر بخونید و بنویسید همه چیز بهتر و بهتر میشه.
این روزها حتی صفحات صبحگاهی کمتر می نویسم ولی فکر می کنم نوشتن باعث شد بیشتر از زندگی لذت ببرم دغدغه رشد مالی دراز مدت و کوتاه مدت باعث میشه هر نوشته ای صرفا برای تخلیه ذهنی مفید باشد واینکه باید بلاگر کتاب شوم یا آموزش داستان نویسی و یا آموزش نویسندگی کدام بهتر است در نبود سایت برای پیج اینستا گرام فعلا چه کارهایی لازم است این دغدغه من این روزهاست
سلام
پاسخی که داده بودید رسید تقریبا یک ساعت پیش بازش کردم ممنونم.
امروز وقتی مینوشتم متوجه شدم
تنها نیستم.شما هم هستید
وقتی جملهی خوبی مینویسم، با هم میخونیمش و تشویقم میکنید.
و وقتی دارم مذخرف مینویسم شما ناامید میشید.معمولا ناامیدتون میکنم.
هر زمان که دارم از افکار و احساسم مینویسم، خونوادم بهم گوش میدن
برای همین یه سِری مسائل رو سانسور میکنم.میدونم خیلی مسخره است.
این موضوع گاهی بهم کمک میکنه که بهتر بنویسم ولی بیشترِ موقعها باعث میشه نوشتههام غیرِ واقعی بشن(منظورم خاطراتی که هر روز باید بنویسم و دیدگاهم نسبت به مسائلِ) در موردِ باقیِ نوشتههام هم کاری میکنه که مدام موردِ قضاوتِ شما باشم و امروز وقتی که یکی از وویسهاتون رو به یک کامنت گوش دادم و شما گفتید تو عالی مینویسی ولی راجع به قلمِ من چیزی نگفتید حدس زدم زیاد استعداد ندارم.
ولی خب مینویسم این چیزی نیست که باعث بشه دیگه ننویسم.میدونم فقط تو ذهنمه.
فکر میکنم نوشتن بخش جدایی ناپذیر زندگیِ آگاهانه و خارج از الگوهای شرطی ذهنی است. یعنی هرکسی روزی بخواهد تغییر کند و خودش را از بند عادتهای کهنه نجات دهد ناگزیر است از جادهی نوشتن عبور کند. و حضور شخصی چون شما سبب دلگرمی افرادی چون ما میشود که مشتاق یادگیری و نوشتن هستیم. من همیشه عاشق نویسندگی بودم اما به دلایل زیادی خودم را محدود میکردم اما با شما آموختم باید نوشت و باید نوشت و باید آموخت و باز هم نوشت… و تفکر نقادانه را نیز مشتاقم بیاموزم و دنبال کتابی هستم که معرفی کردید. آهسته و پیوسته مینویسم و از حضور شما بیش از پیش انگیزه میگیرم. مرسی برای پاسخ صوتی شما ✍🏻🌱💫🌕
ماه کامل برای شما پربرکت باد🌸
چه جملهی قشنگی:
«هرکسی روزی بخواهد تغییر کند و خودش را از بند عادتهای کهنه نجات دهد ناگزیر است از جادهی نوشتن عبور کند.»
خیلی وقت ها فکر می کنم زیاد از آنچه که باید، می نویسم.گاهی میخواهم این چیزی که در وجودم است که میتوانم نور بخوانمش، را در کنجی پنهان کنم، اما نیمه شب یک سکانس ساده از یک فیلم ، قدم زدن یک پدر و دختر در یک جاده ، مرا واداشت که که من هم از جاده ای سبز بنویسم و واژه ای تلخ را با سبزی جنگل در آمیزم تا کمی از دردناکی اش کم شود..بارها نوشتن از کنجی که به زور خودش را در آن ریزه میزه کرده است ، بیرون می آید و تمام بایدها ، دقیقه ها و منطق ها دود می شوند و هوا می روند . من حیرت زده می نویسم بی آنکه فکر کنم قلم من بیهوده وار می چرخد ، بی آنکه حس کنم کلمه هایم زیادی هستند.. آن موقع ها یقین دارم ،آنچه که بیرون می تراود، نه تنها زیادی نیست ،بلکه آنها زاده میشوند تا نوشته شوند..
زنده باد روژان عزیز
زیبا نوشتید.
ممنونم . خیلی لطف دارین .مرسی
سلام. به گمانم این همان چیزی بود که در دوره نویسندگی خلاق یاد گرفتیم. اینکه گاهی به اجبار نقادانه به متنمان نگاه کنیم و با بیرحمی فرزندان ناقص«جملات زاید» که باری روی متنمان هستند را از سر راه برداریم و بکشیمشان. اگر بازنویسی را جدی بگیریم، نگاه نقادانه راهش را در پیشنویسهای اولیه نوشتههایمان باز میکند.
و اما درباره خودم
امروز بدون افکار مزاحم به داستانم پرداختم. در گفتگوی قبلی گفتم که نمیدانم چرا باید یکساعت بنویسم تا ذهنم باز شود و افکار مزاحم دست از سرم بردارند ولی امروز این اتفاق نیافتاد.
به گمانم طرح همین سوال خودش حل مسئله بود. با پرسیدن یک سوال درست، ذهنم به دنبال جواب گشت. تمام شب که من خواب بودم ذهنم در حال تلاش بود. صبح در صفحات صبحگاهی بجای اینکه بنویسم امروز یکساعت روی داستانم کار میکنم نوشتم امروز ۳۰۰ کلمه از داستانم را مینویسم. حالا که دارم این کامنت را مینویسم خیلی خیلی بیشتر از کلمات تعیین شده نوشتهام و از عملکردم راضی هستم؛ این را مدیون این صفحه و گپ و گفت صمیمانهای هستم که شما پدیدش آوردید.
چقدر عالی
تبریک میگم.
به خودم قول دادم که هر هفته یه مقاله بنویسم و از اول هفته مدام این کارو عقب می انداختم یکی از دلایلش پیدا نکردن موضوع خوب که اطلاعات حداقلی دربارش داشته باشم بود. بالاخره دوشنبه دنبال موضوع گشتم. رفتم سرچ کردم چگونه مشهور شویم و سایت طاقچه برام بالا اومد و تمام کتابایی که با چگونه شروع میشد رو توی یه صفحه بهم نشون داد. جالب بود برام و عنوان بعضی کتابا باعث شد دلم بخواد بخونمشون. بالاخره جرقه ای به ذهنم خورد. و این سوال اومد توی ذهنم : چگونه گم شویم؟ حدودا پونصد کلمه نوشتم. اما امروز دوباره دارم طفره میرم برای نوشتن ادامه اش. مدام در حال کلنجار رفتن با خودمم و میگم برو بنویس اصلا مهم نیست چی مینویسی و توی بازنویسی میتونی درستش کنی. فکر می کنم این قسمت سخت ماجراست که برای خیلی ها پیش میاد.
خیلی ممنونم از راهنماییتون.🌹😊