سال 1987، مصاحبهکننده از فیلسوف بزرگ میپرسد:
آقای پرفسور شما «موفقترین» فیلسوف دهههای اخیر هستید-«موفق» از حیث تأثیری که بر افکار عمومی گذاشتهاید. نخستوزیر انگلستان و نیز صدراعظم آلمان اعتراف میکنند که از شما چیزهایی یاد گرفتهاند و تمام گفتمانهای نظری-علمی نیز، در اساس خود، حول محور اصولی که شما طرح کردهاید دور میزنند. اگر خودتان نظری به مجموعه آثارتان بیندازید، اساسیترین اثر را کدام میبینید؟
سِر ریموند کارل ریموند پوپر 85 ساله در پاسخ میگوید:
بیان این مطلب خیلی دشوار است. درست است که من موفقیت بیرونی زیادی داشتهام و تعداد زیادی دکترای افتخاری دارم و همچنین عضو آکادمیهای مختلف هستم، اما باوجوداین، احساس میکنم (حتی اندکی بیش از صرف احساس) که کتابهایم بهندرت خوانده میشود.
البته روشن است که کتابها فروخته میشوند، اما درواقع فقط افراد بسیار کمی آنها را میخوانند.
این توجه و احترامی که نسبت به من وجود دارد بدون شک مربوط به فلسفۀ سیاسی من است. باوجوداین، من اصولاً به سیاست علاقۀ کمی دارم، یعنی علاقۀ واقعی من به سیاست نیست. آنچه بیش از همه موردتوجه من است طبیعت و علوم طبیعی، یعنی جهان است. (از کتاب میدانم که هیچ نمیدانم | نشر ققنوس)
چه کسی واقعاً کتاب میخواند؟
به بهانۀ حرفهای بالا میخواهم قدری دربارۀ اهمیت ایدۀ «تمایز» بگویم.
اولازهمه توجه داشته باشید که پوپر این حرف را در سال 1987 و در جامعهای میگوید که قرنها با فرهنگ مکتوب عجین بوده.
با توجه به این موضوع اگر انقلاب جهانی دیجیتال را با فرهنگ شفاهی خودمان گره بزنیم، احتمال کتابخوانی در ایران به سمت صفر میل میکند.
تمایز را میتوان نتیجۀ انجام کارهایی دانست که عموم افراد یا به آن واقف نیستند، یا آنقدر دشوار به نظر میرسد که سراغ آن را نمیگیرند.
در عوض مثلاً تحصیلات دانشگاهی را میبینیم که اساساً بر مبنای تولید گلهای دکتر و مهندس بنا شده و بستر شکلگیری هیچ تمایزی نیست.
سادۀ سخن اینکه با مدرکی که هزاران نفر دیگر هم عین آن را دارند، نمیتوان کسی را متمایز دانست. اصولاً عامل متمایزکننده در هیچ کجای دنیا، در بستهبندیهای رنگارنگ به فروش نمیرسند.
بنابراین موفقیت یا موفقیتهای ارزشمند و بزرگ در ذات خود با تمایز گره خوردهاند. وقتی خبر از عامل تمایز نیست چگونه میتوانیم فردی را موفق بدانیم؟
حالیا کتاب خواندن واقعی را میتوان یکی از اثربخشترین و ضمناً سرگرمکنندهترین روشهای رسیدن به تمایز دانست.
در روزگاری که حتی بسیاری از کهنهکتابخوانها، به خاطر پرشهای ذهنی حاصل از اینترنت، عضلات تمرکز و توجهشان شل شده؛ کسی که تاب خواندن را بیاورد، پای در مسیر پانخوردۀ تمایز میگذارد.
ضمن اینکه به خاطر کتابهایی که خودتان برای خواندن انتخاب میکنید، نه کسی مدرکی به شما میدهد و نه مسابقهای در کار است.
بنابراین خیال کسی که میخواهد با خواندن متمایز شود راحت. چون نود درصد کتابخرها، فقط ذوق خریدن دارند.
برگردیم به پوپر، مثلاً من یک سال است که «جامعۀ باز و دشمنان آن» را گرفتهام اما دریغ از ذرهای پیشروی.
پس بخشنامهای برای خودم صادر کردهام که شاید قدری به کتابخوانی واقعی نزدیک شوم:
-خریدن یک کتاب نباید خیالت را راحت کند و مطالعۀ آن را به تعویق بیندازی. اتفاقاً باید مثل آینۀ دق عمل کند! و مدام مسئولیت خواندن را به تو یادآوری کند.
-یکبار مطالعه هر کتاب را نباید به حساب مطالعۀ واقعی آن گذاشت. اگر کتابی ارزش خواندن و آموختن دارد، ارزش این را هم دارد که حداقل 3 بار خوانده شود.
-آیا تو میتوانی به هر کتابی که میخوانی فصل تازهای اضافه کنی؟ (این ایده را از محمدرضا شعبانعلی وام گرفتهام.)
-اگر واقعاً قصد یادگیری و کار کردن با یک کتاب را داری، دو یا حتی سه نسخه از آن را بخر. (+)
-تا جایی که میتوانی دربارۀ کتابی که در حال خواندن آن هستی حرف بزن. یاد دادن بهترین روش یاد گرفتن است.
راستی پیشنهاد:
روزی دو صفحه هم عالی است. اگر تداوم داشته باشیم. (+)
فکر میکنم بعد از مطالعۀ این پست، خواندن لینک زیر هم برای شما سودمند باشد:
یک راز کتابخوانی که کمتر به آن توجه میکنیم
شاهین کلانتری در تلگرام | اینستاگرام | توییتر | ویرگول | لینکدین
16 پاسخ
درود شاهینِ جان!
عرض کنم بنده آینه دارم! یعنی کارم همیشه با آینه های قد و نیم قد و کوچک و بزرگ و رنگارنگه! البته فروشنده نیستم، یعنی آینه فروش نیستم. در واقع یک آینه خَرَم. یعنی یک عمره کتابهایی رو خریدم که آینه ی دقم شدن و گاهی اوقات از خجالتشون روم نمی شه برم توی اتاقم و بهشون نگاه کنم.
یادم نمی ره زمان دانشجویی شده بودم یک کتاب خَرِ قَهّار! دوستام منو بیرون کتاب فروشی نگه می داشتند تا نَرَم داخل؛ چون اگر می رفتم کل پولم رو کتاب می خریدم و حتی از اون ها هم قرض می کردم. البته کتاب هم می خوندم. اما سرعت خریدم ده ها برابر سرعت کتاب خوندنم بود. دعا کنید از شرمندگی آینه هام در بیام!
سلام سعید جان
من هم به شدت به بیماری کتابخری دچارم. البته لذت زیادی از این بیماری میبرم و قصد درمان هم ندارم.
ولی خب، برای خوندن و در واقع بیشتر و بهتر خوندن باید تدبیر کرد.
من کماکان دنبال کشف روشهای اثربخشتر هستم.
و کتابی در بین تلنبار شدههای من مثل ستارهای بنفش میدرخشد، نه آبی. بعضی وقتها میل به سیاهی دارد، برخی اوقات میل به آبی و هروقت که دیگر امیدی به خوانده شدن ندارد، رنگ خونین به خود میگیرد.
امان از درد خوشخیالی که سر و کله مارو مثل گنداب گرفته. شبیه سنجاب و همستر فقط جمع میکنیم آخرم یادمان میرود و میگندد.
من که فهمیدم اگه کتابی رو یکبار بخونیم یکی از این سه حالته:
کتاب بیخودی بود (از نظر خواننده که نمیدانم اگر بیخود بود چرا تا اخر خوندیم)
کتاب سنگینی بود ( باید مثل کله پاچه یا آبگوشت هضم شود و این هضم شدن نیازمند مطالعه بیشتر در زمینه موضوع اون کتابه – یعنی آنزیم و اسید گوارشی مغز ما باید با مطالعه بیشتر تامین بشه تا فهممون بره بالا)
یا کتاب برامون معمول بوده مثلا یه داستانی که برای من معمولی باشه حالا نمیدونم چرا معمولی باید بشه.
در غیر اینصورت داریم تنبلی میکنیم یعنی حالشو نداریم بریم عمیق بشیم چون تشنه آبیم و کسی که تشنه آب باشه دلیل نداره که غواصی کنه اما کسی که عاشق آب و نوشیدن باشه، غواصی میکنه.
شاید بهتر باشه یه نگاهی به آب خوردنمان بکنیم. اگر ازوناییم که آب میخوریم، ته لیوان میمونه یا نه؟ اصلا چقدر میمونه و ته مونده رو کجا میریزیم؟ توی سینک؟ توی چاه؟ روی زمین؟ یا پای یه گیاه تا هدر نره؟
اونوقت شاید بشه گفت که کتاب هم چطور میخونیم.
علیرضا چه دسته بندی خوبی ساختی.
به نظرم یکی از توانمندیهای خوبی که همیشه به کار یه وبلاگ نویس میاد، همین ذوق و مهارت دسته بندیه.
پیشنهاد میکنم این مدل رو ادامه بده و تو موضوعات مختلف یه سری دسته بندی بساز.
منتظرم ببینم چه میکنی.
سلام.یه سؤال برام پیش اومده شماخیلی درستایش خواندن ونوشتن درصفحات مختلف اجتماعی نوشتید,آیاکسانی که کتاب می خونن دارای درک بالایی هستند؟ومی تونن باهمه ی افرادرابطه ی درستی داشته باشن؟کسانی رومی شناسم که مدام کتابهایی رو که می خونن درپیجشون به اشتراک میذارن امادردنیای حقیری زندگی می کنن اونهادنیاروازچشمان تنگ نظرخودشون میبینن,کسانی که حتی تحصیلات بالای دانشگاهی دارن امامثل خاله زنک هافکرمی کنن,دوست ندارن کسی روبالاترازخودشون ببینن درذهن خودشون باهمه درحال رقابت هستن ومیخوان بهترازاونهابه نظربیان, یک جورحس برتربینی یاغرور,پس چراکتاب خوندن باعث تعدیل نگاهشون به زندگی نمیشه؟واون رفتارهای سخیف همچنان ادامه داره؟
صفا جان
اصولاً من به دستهبندیهایی مثل کتابخونها، ترکها، لرها، زنها، مردها و غیره اعتقاد ندارم.
بنابراین هر فردی بسته به شخصیت خودش از کتابها بار برمیداره.
در نهایت اینکه در این موارد نمیشه دنبال روابط علت و معلومی ساده باشیم.
موضوع پیچیدهتر از این حرفهاست.
بحث جالبی بود. البته که کتاب های خوب را باید چندین باره خواند تا مطالب به خوبی در ذهن و جان، جای گیرد. حرص و ولع خواندن کتاب و دغدغه کتاب های نخوانده، گاهی موجب می شود برای خواندن چندباره یک کتاب ذهنم متمرکز نشود. اما این روزها در تلاشم که بیشتر و بیشتر کتاب های با ارزش را مزه مزه کنم.
از باب خرید کتاب هم، استثنایی برایم وجود دارد. به تجربه برایم ثابت شده است که اگر موضوع کتابی مورد علاقه ام است و مطالب با ارزش و خواندنی دارد، حتی اگر قصد نداشته باشم که الان آن را بخوانم، در صورت امکان حتما آن را می خرم. به دلیل اینکه بارها پیش آمده که کتاب خوبی را نخریدم و زمانی که به آن نیاز داشتم و در پی خریدش بودم، با نبود آن کتاب مواجه شدم!(به دلیل توقف چاپ یا ممنوعیت چاپ و …).
دقیقاً. کتاب خوب رو باید درجا به آغوش کشید!
نکته خوبی ست شاهین جان.
این تمایز نکته فوق العاده مهمی هست.دوست دارم تجربه ای را تعریف کنم که به نظر خودم فوق العاده بود و کلی کیف کردم از دیدنش .دیشب از جلوی یک نانوایی رد می شدم که صحنه فوق العاده ای دیدم: نانوای خوش سلیقه بین قسمت مشتری ها و قسمت کار و تنور و خمیر و … یک دکور چوبی درست کرده که از درگاه وسط این دکور چوبی نان به مشتری ها میداد و محل رفت و آمدش بود و دو طرف درگاه هم چند قفسه کوچک درست کرده بود که فکر کنم حدود صد و چند جلد کتاب های مختلف در قفسه ها گذاشته بود که مشتری های در صف، اگر دلشان خواست کتابی بردارند و مطالعه کنند. تازه این را هم اضافه کنم که یک جور تنور مهربانی!! هم داشت که با کمک مشتری های خیّر که اگر دوست میدارند مبلغی کمک می کنند و از این مبلغ نان بیشتری می پزد و به افراد کم بضاعت، نان کمک می کند،و من کلی کیف کردم از این مغازه و نانوای همه چیز تمام. تجربه جالبی که نشانم داد هرجا و در هر حالی می شود فرق داشت و کار بهتر و خلاقانه و ارزشمندتری کرد.
سلام توحید عزیز
چقدر کار خوبی که کردی که برام نوشتی این ماجرا رو.
کیف کردم. چنین آدمی تحسین برانگیزه و نایابه.
کاش یکی بره یه مصاحبۀ خوب ازش بگیره.
پس کلیت حرفهای شما تو این پُست این بود که: با کتابخوانی واقعی و اُصولی، ضمن افزایش آگاهی، سواد و اطلاعاتمون میتونیم از خیلیها تو زندگی (تو ایران با سرانه مطالعه بسیار پایین) جلوتر و موفقتر باشیم؟
تأثیر مطالعه = تمایزه.
بله زنده باد امیر لازمی عزیز.
سلام وارادات
طبق معمول مکتوبتان . چالش برانگیز بود .
به خصوص آینه دق بودن کتبی که خریده و نخوانده ایم .
یا ذوق خریدن کتاب
جالب بود که این مطلب شما را در پاساژ مهتاب مشهد (محل کتابفروشی هاو انتشارات مختلف ) می خوانم .
دقیقا زمانی که منتظرم کتابفروشی شهر کتاب باز شود ومن به توصیه شما کتاب
“حق نوشتن “کامرون را بخرم .
امیدورارم به آینه دق تبدیل نشود . وخوانشش را زود آغاز کنم .
من کاملا موافقم که یاد دادن بهترین روش یاد گرفتن است، فقط هر بار که تاکید می کنید کتابها را چند بار بخوانید یا از آن رونویسی کنید، دلیل نمیگین، یا توجیه علمی نمیگین، یا گفتین و من مدیدم مغزم فیلتر کرده، ولی من در ثفحه اینستاگرامم راجع به تثبیت یک عادت در انسان گفتم و اینکه باید بزرگراه اطلاعاتی جدید در مغز بوجود بیاد و این فقط با تکرار میسر میشه…
مرسی از متون مستدام شما
سارا جان
این وب سایت صدها مطلب داره که همهشون هم به وصل هستن و دارن موضوع خواندن و نوشتن رو ترویج میکنن.
به خاطر همین توی هر مطلبی نمیشه بدیهیان رو از نو برای همه بگیم. چون مخاطب احساس تکرار میکنه.
هر یادداشت، هر بار گوشه ای از موضوع رو روشن میکنه. توی یک یادداشت کوتاه، ما فقط باید یک موضوع مرکزی داشته باشیم. وگرنه میشه یه متن مشوق و بهم ریخته.