دوست هدیهای است که به خود میبخشی.
-رابرت لوئیس استیونسون
امروز سی و دومین دورۀ نویسندگی خلاق به پایان رسید. از تمام شدن بعضی کلاسها اصلاً خوشحال نمیشوم. انگار از همان ثانیه اول اتمام کلاس حس دلتنگی میخواهد خفهام کند. این دوره را آنقدر دوست داشتم که برگزاری جلسۀ آخر آن را چند هفته عقب انداختم.
توی این کلاسها زندگی هست. نه به خاطر حضور من، بلکه به خاطر اشتیاق جمع. گمان نمیکردم در کلاس آنلاین بتوان نوعی از رابطه را ساخت که عمق و پویایی آن دست کمی از جلسات حضوری نداشته باشد. اصلاً مسئله حضور ذهن است، حضور دل است؛ و اگر آدمها با قلبشان در جایی حضور داشته باشند، چه آفلاین و چه آنلاین، همه چیز زیباتر میشود.
این یادداشت را هوا کردم تا از تک تک دوستان عزیزم در این دوره قدردانی کنم؛ آنها که با مهر و بزرگواری کاستیهای مرا بخشیدند و چیزهای بسیاری به من آموختند.
امیدوارم کماکان از شما بیاموزم. پایان کلاس آغاز دوستی ماست.
جرج مک دانلد گفت:
دوست حقیقی، دوستِ همیشگی است.
16 پاسخ
شاهین کلانتری عزیز
وبینارهای تو، دوره نویسندگی خلاق، نظم شخصی و حالا سمپوزیوم جزیی از زندگی من شده اند. به درستی می توانم بگویم که آشنایی با تو و بودن در این دوره ها شیوه نگاه کردنم به زندگی را تغییر داده است. شاید هیچوقت به آن نویسنده ای که دلم می خواهد تبدیل نشوم ولی همین بودن و نفس کشیدن در فضای ادبیات و گوش سپردن به نثرهای بی نظیری که در وبینارها برایمان انتخاب می کتی، شوری در ذهن من بر می انگیزد. شوری که به طور یقین بر روش دیدن، شنیدن، خواندن نوشتن و فکر کردنم تاثیر داشته است. بسیار خوشحالم که به طور تصادفی با شما و این دوره ها آشنا شدم، هرچند. باور دارم که در پشت این رویدادهای تصادفی علتی و حکمتی وجود دارد. امید که در این راه روز از روز موفق تر باشید و رشته دوستی ما هرگز گسسته نگردد،
سلام استاد گرامی و معلم نمونه سال
شما برای من نمونه یک انسان متواضع، آگاه و توانمند هستید . شما در عینی که استاد جوانی هستید ولی بسیار باهوش و آگاهید و هوش اجتماعی بسیار بالایی دارید.
بسیار خوشحالم که در یک بعد از ظهر به دلم افتاد بی اختیار در گوگل، در باب آموزش نویسندگی جستجو کنم و خیلی عجیب صفحه به صفحه گشتنم مرا با دوره های شما را آشنا کرد.
از آن روز چنان شور و اشتیاقی به جانم افتاد که انگار زندگیم دوران رکودکش پایان یافته و من مجدد متولد شدم. هر هفته سعی میکردم جلسات را که در زمانی مشخص تعیین شده بود به موقع خودم را آماده حضور در کلاسها کنم، با ورود به کلاسهای شما انرژی من و انگیزه های من تغییری عجیب کرد. احساس کردم، با این انگیزه جدید به شکل دیگری زندگیم به جریان افتاده است.دوره های شما و وجود پر مهر و آگاهتان و همچنین دوستانی مهربان و عزیزی که دوره های شما، مرا با لطف حضورشان آشنا کرد، باعث شد که در این تنهایی قریب، خودم را ضعیف و تنها احساس نکنم، پس تصمیم گرفتم که دوباره قدرتمند شوم و یک انسان موفق و مفیدی را به خانواده ام هدیه دهم و این انرژی من باعث شد که فرزندانم هم به تکاپو بی افتند و آنها هم به نوبه خودشان در این مدت تغییرات عجیب و باورنکردنی را نشانم دادند.
ممنونم که به من این فرصت را دادید که بتوانم چنین احساسهای زیبایی را عمیقاً در قلبم احساس کنم.
امیدوارم تا همیشه این همراهی را از ما دریغ نکنید، چرا که این شرایط برای من، حس جدا شدن فرزندی را دارد که از خانواده اش جدا میشود و نیاز دارد همیشه در شرایطهای مختلف خوشی و غم، موفقیت و شکست به مأمن امن خانواده اش برگردد.
شما با انگیزه هایی که در هر جلسه می دادید باعث شدید که برای اولین بار کار در وبلاگم را شروع کنم که این یکی از تصمیمات باارزشی بود که در زندگیم گرفتم.
برای تمام زحمات بی دریغ شما در همه جلسات فوق العاده تان، بینهایت سپاسگزارم.
همیشه سلامت باشید و در پناه حق .🙏🏻🙏🏻🙏🏻
با نهایت تشکر از شما🌷🍃🌷🍃🌷
سالها بود که به خودم می گفتم، در اولین فرصت خواهم نوشت. سالهای سالی که بد قولی می کردم. انگار منتظر بودم کسی بیاید و مرا به انجام کاری که دوست دارم، دعوت کند. به کاری که زیباترین آرزویم را با آن می توانستم تحقق بخشم. نه زمانش را می دانستم و نه آن کس را می شناختم. در دنیای پیشرفتهای کاری و تحصیلی مثل آدم آهنینی بی قلب سر درگم بودم. در دنیای مادری و خانواده مثل شمعی بی نور می سوختم. منتظر بودم تا کسی بیاید و مرا به نوشتن تشویق و به شیوه آن تعلیم دهد. اما نه زمانش را می دانستم و نه آن کس را می شناختم.
از بد روزگار یا خوش روزگار نمی دانم کدامشان را بگویم وقتی که به واسطه اتفاقی ناخواسته، همه ی آنچه اندوخته بودم را از دست دادم تا آنچه می خواستم را بدست بیاورم، در این بزنگاه زندگی ام صدایی در قلبم گفت: تو می نویسی! در پس این صدا درهای بسته شروع به گشودن کردند. من بی اختیار فرمانبر شدم و به آنچه گفتند، فقط “آری” گفتم. وقتی “آری من به حضور” متجلی شد با “آری تو به خدمت” تلاقی کرد و شاگرد تو شدم. شاگردی در مدرسه نویسندگی. بدون هیچ مقدمه و بدون هیچ شرحی.
آقای شاهین کلانتری عزیز،
باور دارم که کسی که شاکر نیست ایمان ندارد که ماورایی هست و باور دارم که شکر نعمت نعمتت افزون کند. این هدیه از سوی بزرگان ادب را مثل حلقه بر گوش کرده ام و بر خود می بالم که با خلوص نیت از شما برای بودنتان تشکر و قدردانی کنم. نمی دانم که می دانید یا نه ولی، من می دانم که شما با این کار در منطقه نبوغ خود سرشار از لذت و عشق هستید و هدیه این بودنتان برای ما رسیدن به رویاهایمان است.
به نظر من روش آموزشی شما که مبتنی بر توان و خرد فرد فراگیرنده است، بسیار جالب است. آنقدر روان و آسان می گویید که دقایقی که در کلاس و کنار شما حضور داشتم حس پرواز و توانمندی ام به اوج می رسید. این بدین معنی است که شما با هموار و لطیف کردن مسیر، اشتیاق را بر می انگیزانید و این کار هر استادی نیست. روحیه بالا و نشاط درونی و ایمان قلبی تان به کاری که می کنید محتوا را با ارزش و مستمع را سر ذوق می آورد.
با سپاس و عرض ارادتمندی
برایتان آرزوی موفقیت، سلامتی و سربلندی دارم.
استاد شاهین خلاق، حرفهای و کار بلد، شرکت در کلاسهای مفیدتون یکی از افتخارات زندگی من بود و باعث شد زندگی رو از دید متفاوت و جدیدی ببینم که قبلا نمیدیدم. دنیا به وجود افراد باهوش و نوآوری چون شما بشدت نیازمنده. پاینده و برقرار باشید و هر روز موفقتر از دیروز🙏🌹
سلام براستادعزیزم:
آقای کلانتری، ازشماتشکرمیکنم بخاطراین روزهای که سالهای طولانی انتظارآمدنش رامیکشیدم. همیشه فکرمیکردم تابیناییم برنگرده دیگه روزخوبی راتجربه نخواهم کرد. امامن درکنارشمابهترین روزهاراتجربه کردم. آقای کلانتری لبخند پرازمهرومهربانی شما ضمیمه آن فرم باعث شد، یکباردیگروجودخدارا درزندگی ببینم. قرارنبود دوره ای راثبت نام کنم چراکه شرایط جسمی من اجازه نمیداد اماآنلاین بودن کلاس شماوبرق ان لبخندزیباباعث شد، تامن هم یکباردیگر چندماه بطورعالی زندگی رازندگی کنم. دلتنگ لحظه لحظه آن روزهاهستم وبینهایت ازته قلبم دلم برای دوره نویسندگی خلاق《 32》تنگ خواهد شد.
باتمام وجود ازشماتشکرمی.کنم
✍کسی که زندگی دوباره خودرادردنیای شمانویسنده عزیز ودوست داشتنی پیداکرد پس تنهایش نگذاریداستاد عزیز ازجان
سلام استاد عزیز. امیدوارم حالتون خوب باشه. بودن در کلاس شما یکی از بهترین اتفاقات زندگی من در سال ۹۹ بود.
برای ثبت نام کردن در کلاس شما دودل بودم. اما الان بسیار خوشحالم که در کلاس شما شرکت کردم. و حتی نمیخوام فکر کنم اگر در کلاس شما ثبت نام نمیکردم چی میشد.!
بعد از شروع کلاس ها زندگی من هم وارد مرحله ای جدید شد. قبل از کلاس بیشتر ساعت های روز را در فضای مجازی میگذروندم، اما با شروع کلاس ها من بیشتر ساعت های روز را در حال نوشتن بودم. و تمرین هارا بارها و بارها و تا مدت ها انجام میدادم. با بودن در کلاس شما علاقه ام را پیدا کردم ،و فهمیدم که تا چه حد شیفته ی نوشتن و نویسندگی هستم. از شما ممنونم.
سلام استاد بینظیر و بیبدیل، از اتمام دوره دلتنگ بودم، اما چون تا زمانی که شما هستین من هم خواهم بود خوشحالم، و به دلتنگی اجازهی ماندن ندادم چون فردای همان روز آموزههای زیبای شما را همچنان داشتم، وقتی در لابهلای نوشتههایم سرگردان بودم شما را شناختم و در شما عمق را یافتم و این یکی از شانسهای زندگی من بود، ممنون که هستید.
سلام
اصلا احساس دلتنگی ندارم بلکه وجودم سرشار از شور و اشتیاق است برای فصل جدیدی که در جلسه پایانی اشاره کردید.
سالها می دانستم که عشقم نوشتن است. بارها افراد می گفتند که نوشتارم انرژی دارد. چندسالی بود که جسته گریخته و سرگردان به این دروآن در می زدم، که چه کنم؟ نه می توانستم رهایش کنم نه می دانستم چگونه شکوفایش کنم تا اینکه رویدادهایی سلسله وار شما را سر راهم قرار داد. یکی از درستترین تصمیمات و بهترین سرمایهگذاری های عمرم بود و هست.
خوشحالم از این آشنایی، سپاسگزارم برای آنچه یادم دادید و میدهید. بشدت مشتاق برای پرورش و شکوفایی عشقی که در وجودم می جوشد و شکرگزار اتفاقهای خوبی که درکنار شما و دوستان تازهام تجربه خواهم کرد.
استاد ماه من
سلام
میخواستم، علاقه رها شده ای را از سر گیرم چیزی که فکر میکردم ، در ابتدا به جای شکوفایی، رهایش کرده بودم.
جای خالی نوشتن در غربت روزهای بیکاری و قرنطینه دوباره خودنمایی کرد.
بهتربود دست نوازشی بر دل شکسته اش میکشیدم .
با این نیت در گوگل سرچ کردم و با صورت خنده روی شما و انجیرهایتان آشنا شدم .
برای روز مصاحبه لحظه شماری کردم ، شما با سحرکلامتان شعله ای گرم و لطیف در وجودم روشن کردید، حس مغموم نوشتن هم نه به خاطر من ، به روی شما لبخند زد .
از آن روز من و نوشتن با همیم و دست در دست هم از مسیری پر انجیر میگذریم ،
نه به بهانه ی انجیر ، رد پای شما را دنبال میکنیم .
نسترن زراعتی
هیچگاه در زندگیام این قدر از تصمیمی که گرفتم راضی و خوشحال نبودم.
تصمیمی که به ناگاه در ذهنم جرقه زد. حسی در درونم گفت: دیر است. به چه امید پا به این عرصه می گذاری؟
ولی علاقه و میلی قدیمی مرا وادار کرد تا انگشتانم روی صفحه ی موبایل بگردند دنبال لذتی که خود باور این حجم از آن را نداشتم. این چند ماه برش شیرینی از زندگی من شد. برشی که طعم و مزه آن با وجود شما برایم جاودان گشت.
اگر روزی نویسنده هم نشوم، مطمئنم؛ نوشتن زندگیم را تغییر خواهد داد. چرا که در این چند ماه تغییر را کاملاً حس کردم ممنون و هزاران بار متشکر از این که موجب این تغییر شدید.🙏🙏🙏🙏
نوشته هایم خود را مدیون تو میدانند.💜💜💜
سلام استاد عزیز مهربان خوش اخلاق:
واقعا پایان این دوره برای من حس خوبی ندارد ، چون شما و دوست هایم عزیزم مانند یک خانواده شده بودیم .
من بعد از ختم مدرسه ازدواج کردم ۱۳ سال از خط و قلم دور بودم یکی کاملا یک انسان تاریک و صفر بودم .
بعد یک روزی تصمیم گرفتم تا خود را بیابم و خود را از گورستان تاریک بیرون کنم !
با وجود سه بچه و فامیل بزرگ باز هم شوق خواندن ونوشتن در ذهن من پیدا شد که البته در سابق هم داشتم اما……:
روز من سرچ گوگل کردم که شما مانند یک روشنی زود هنگام در زندگی من دمیدید❤️
در این مدتی شما باعث شدید که من از طرف صفر به یک حرکت کنم و بنویسم و بخوانم ،
خیلی خیلی ممنون اقای شاهین کلانتری🙏🏻
یک زندگی نو تازه را شما برای من آموختید
همه مهربانی ها و صمیمیت را از شما در کنار نویسندگی نیز آموختم ❤️🌺🌺🌺
سلام براستادعزیزم:
آقای کلانتری، ازشماتشکرمیکنم بخاطراین روزهای که سالهای طولانی انتظارآمدنش رامیکشیدم. همیشه فکرمیکردم تابیناییم برنگرده دیگه روزخوبی راتجربه نخواهم کرد. امامن درکنارشمابهترین روزهاراتجربه کردم. آقای کلانتری لبخند پرازمهرومهربانی شما ضمیمه آن فرم باعث شد، یکباردیگروجودخدارا درزندگی ببینم. قرارنبود دوره ای راثبت نام کنم چراکه شرایط جسمی من اجازه نمیداد اماآنلاین بودن کلاس شماوبرق ان لبخندزیباباعث شد، تامن هم یکباردیگر چندماه بطورعالی زندگی رازندگی کنم. دلتنگ لحظه لحظه آن روزهاهستم وبینهایت ازته قلبم دلم برای دوره نویسندگی خلاق《 32》تنگ خواهد شد.
باتمام وجود ازشماتشکرمی.کنم
✍کسی که زندگی دوباره خودرادردنیای شمانویسنده عزیز ودوست داشتنی پیداکرد پس تنهاش نگذاریداستاد عزیز ازجان
سلام براستادعزیزم:
آقای کلانتری، ازشماتشکرمیکنم بخاطراین روزهای که سالهای طولانی انتظارآمدنش رامیکشیدم. همیشه فکرمیکردم تابیناییم برنگرده دیگه روزخوبی راتجربه نخواهم کرد. امامن درکنارشمابهترین روزهاراتجربه کردم. آقای کلانتری لبخند پرازمهرومهربانی شما ضمیمه آن فرم باعث شد، یکباردیگروجودخدارا درزندگی ببینم. قرارنبود دوره ای راثبت نام کنم چراکه شرایط جسمی من اجازه نمیداد اماآنلاین بودن کلاس شماوبرق ان لبخندزیباباعث شد، تامن هم یکباردیگر چندماه بطورعالی زندگی رازندگی کنم. دلتنگ لحظه لحظه آن روزهاهستم وبینهایت ازته قلبم دلم برای دوره نویسندگی خلاق《 32》تنگ خواهم شد.
باتمام وجود ازشماتشکرمیکنم
✍کسی که زندگی دوباره خودرادردنیای شمانویسنده عزیز ودوست داشتنی پیداکرد پس تنهاش نذاریداستاد عزیز ازجان
استاد عزیز
از قدیم گفتند دل به دل راه دارد . دیگر دل استاد و شاگرد که کلا دست هم است. بی در و پیکر.
ما هم احساسی متقابل داشتیم. هرجلسه ای که با شما داشتیم انگار سیم شارژر درجا به ما وصل می شد. از اینکه به عنوان بمبی از انرژی برای همه نقش ایفا می کنید بی نهایت سپاسگزارم .این دوره برای ما سرشار از تلاش و خلاقیت و امید بود. امیدوارم راهی را که با استادی شما شروع شد با تلاش و امید و پشتکار ادامه بدهیم. و امیدوارم که بازهم از انرژی شما انرژی بگیریم و از تجارب شما بهره مند شویم .
و خلاصه سایه استادی شما برسر ما مستدام باد .
سلام استاد
حس دلتنگ بودن برای این دوره از چند هفتهی پیش که جلسهی نهم به اتمام رسید بر سر من بینوا خراب شد. همین حالا هم که این کامنت را مینویسم به قول شما دلتنگی دستهایش را دور گلویم پیچانده و در حال خفه کردنم است.
قصهی من و این دوره برمیگردد به چندین ماه قبل. شاید اول مهر سال گذشته شاید هم قبل تر . آن زمانی که طرفدار پر و پاقرص لایوهای شما بودم(هنوز هم هستم البته). چندین بار به صفحهی ثبت نام سر زدم تا برای مصاحبه ثبت نام کنم اما هر بار چیزی جلویم را گرفت. دلم میخواست پر بار تر و کاملتر در این دوره شرکت کنم. تا رسیدیم به دی ماه. آن زمان نوشتن برای من عادت هر روزه شده بود. صفحات صبحگاهی،هزار کلمه،رونویسی و وبلاگ نویسی حتی گاهی به یاد دورهی صد داستان نوشتن داستان کوتاه،همگی در برنامهی هر روزهام جا خوش کرده بودند.
بلاخره تصمیم گرفتم آن برگهی مصاحبهی مبارک را پر کنم. به چند دلیل اول اینکه حس کردم غیر ارادی شدهام. نوشتن برای من عادی شده بود و این من را میترساند. جملهی جالبی در کتاب منحنی خلاقیت است که میگوید: «غیر ارادی بودن مهارت دشمن رشد است. اگر کارها را به صورت ناخودآگاه انجام بدهید توانایی کنترلتان را از دست میدهید.»
من نیاز به چالش داشتم. و فکر میکردم شرکت در این دوره من را به اندازهی کافی به چالش خواهد کشاند.
از طرفی با اینکه نوشتن عادت شده بود اما هنوز ترس از دست دادنش کمی غلغکم میداد.
علاوه بر اینها احساس نیاز به داشتن دوستانی علاقمند به نوشتن هم در وجودم رخنه کرده بود.
همهی این دلایل مثل پازل نویسندگی کنار هم قرار گرفتند و باعث شد تصمیم چند ماههام را بلاخره عملی کنم.
مصاحبهی این دوره اولین و مطمئنم بهترین مصاحبهی عمرم بود. تمامش را جز به جز نوشتم و گاهی برای مرور خاطرات به آن نوشتهها سر میزنم.
شروع دوره مصادف شد با امتحانات. همین قضیه سبب شد همان اول کاری از انجام تمرینات بدجور جا بمانم. اما بلاخره خودم را رساندم.
تمرینات ،طبق انتظار قبلیام از دوره، من را سخت به چالش کشاند. هر کدام به نوع و روش خودش. حسابی از ارادی بودن خارجم کردند و این به نظرم بهترین ویژگی این دوره برای من بود.
نوشتن در این مدت جدیتر از هر زمان دیگری مخصوصاً با روش «ده دقیقهها» انجام شد و همین جا قول میدهم که انجام بشود.
از دوستان دوره هر چه بگویم کم گفتم. یکی از یکی بهتر و خفنتر( خفن برای من کلمهای است که مجموعهی همهی خوبیهای جهان را شامل میشود!) میترسم نام ببرم و کسی از قلم بیوفتد. اما حالا میتوانم با جرئت بگویم که چقدر خوب که حسی جلویم را گرفت و من دی ماه به فکر ثبتنام افتادم. تقدیر دلش میخواست این دوستان خوب را سر راه من قرار دهد.
و کلام آخر تشکر از شماست. وجود شما و تدریس فوقالعادهتان در این دوره بود که سبب شد این دوره یکی از بهترین خاطرات زندگی من شود. تک تک دقایق این کلاس برای من به یادگار خواهد ماند( البته اگر آقای یادگار نژاد اعتراضی نداشته باشند.). مخصوصاً آن روزی که دربارهی عکسها و آلبومها حرف میزدیم!(چرایش را نپرسید که خودم هم نمیدانم)
خیلی ممنونم از شما و از همهی دوستان. امیدوارم ارتباطم با شما، دوستان و نوشتن هیچگاه قطع نشود.
ارادتمند همیشگی شما
شاگردتان
مهدیس گوشه
پینوشت: مثلاً فقط آمده بودم تشکر کنم سرتان را درد آوردم!تازه دستم گرم شده بود و اگر یکدفعه به خودم نمیآمدم فکر کنم تا صبح همین طور ادامه میدادم.
سلام استاد و دوست عزیزم.
شاگردی شما و همراه بودن با دوستان درجه یکم از خوشبختی و افتخارات من بود. مهمترین اثر این دوره جدی شدن و از بالقوه، به بالفعل تبدیل شدن نوشتن برای من بود و من رو با کاغذ و قلم آشناتر کرد.
نکات بسیاری از شما آموختم که همواره آویزه گوشم خواهم کرد مخصوصا از جلسه آخر که فرمودین : با دونستن فقط چند نکته و تمرین و مداومت در کار میتونید به موفقیت برسین.
بی نهایت از شما سپاسگزارم بابت همه مهربونیاتون.