با چشم‌های خواب‌آلود

با چشم‌های خواب‌آلود

با چشم‌های خواب‌آلود، جلوی تباهی را می‌گرفتم

با چشم‌هایی که نمی‌گذاشتم دست‌هایم به‌شان برسد

تا با مالش آن‌ها بیداری مرا خلط کنند

با چشم‌های خواب‌آلود، بر ترس نوشتن غلبه می‌کردم

و نمی‌خواستم بگذارم پروانۀ الهام از دستم بگریزد

با چشم‌های خواب‌آلود می‌نوشتم تا عشق را جای ترس، امید را جای ناامیدی و عمل را جای تعلل بنشانم…

با چشم‌های خواب‌آلود می‌خواستم بر خواب و رخوت غلبه کنم

خواب، این ایدۀ شکست‌خورده و همچنان سرپای بشر

خواب اختراع بشر است، خواب ذاتیِ ما نیست

خواب فریب کشندۀ طبیعت است تا در عین زندگی نیز سال‌هایی از زیستن انسان را به یغما ببرد

خواب کلک زشت دنیاست، خواب شیرین‌ترین دروغ زندگی است

با چشم‌های خواب‌آلود به این فکر می‌کردم که آغاز با یک عبارت خاص و مکرر کردن آن، ریتم می‌سازد و به ذهن انسجام می‌دهد؛ همین فرم را در شکل دادن به مایۀ اول خیلی نوشته‌ها می‌توان به کار برد

با چشم‌های خواب‌آلود به گذشتن از صحرا و رسیدن به دریا فکر می‌کردم.

با چشم‌های خواب‌آلود، از سرگیجه می‌گذشتم، دست‌هایم را دور سرم می‌گرفتم، مغزم را میزان می‌کردم و به نوشتن ادامه می‌دادم

با چشم‌های خواب‌آلود بر هراس و بیهودگی غلبه می‌کردم

با چشم‌های خواب‌آلود سالادی از کلمات درست می‌کردم؟

با چشم‌های خواب‌آلود لحظه‌به‌لحظه به گفتن حرفی که دلم می‌خواست بزنم نزدیک می‌شدم

با چشم‌های خواب‌آلود از ارتقای بیش‌ازپیش قلمم لذت می‌‌بردم و با چشم‌های خواب‌آلود به نوشتن این چند سطر فکر می‌کردم…

با چشم‌های خواب‌آلود به کلمه‌ها و حرف‌های تازه فکر می‌کردم…

با چشم‌های خواب‌آلود به نفرت از سفر و حل نشدن در ابتذال جمع فکر می‌کردم…

با چشم‌های خواب‌آلود رؤیاهایی را در سرم می‌پروراندم، اما هرگز چشم‌هایم را نمی‌بستم.

 

بعد از خواندن این مطلب چه‌کار کنم؟

می‌توانید «تلاش برای نخوابیدن نشانۀ چیست؟» را بخوانید.

کلاس نویسندگی و تولید محتوا
عضویت در کانال مدرسه نویسندگی در تلگرام

8 پاسخ

  1. با چشم های خواب الود لاف را پس زدم …
    متکا را پس دادم …
    پتو را مچاله کردم ..
    بدنم را با صدای قرچ و قروچ سر خوردن غضروف ها و استخوان ها روی هم کشیدم و کشیده ای زیر گوش خواب زدم …
    سیزده را دور زدم …
    چهار ده را مریض شدم …
    و البته پنجشنبه (طبق قرار همیشگی ام با بدم) خوب شدم …
    پنجشنبه حدود ساعت یک ظهر …
    پق وپق وپق …
    روی پیامی کلیک کردم ….
    تق و توق و وای …
    از روی بام لینکی ، من به این متن سرریز کردم…
    حالا دوباره من خواب نیستم !!!
    توی گیج گاهم بیکار نیستم ….
    دنگ و دنگ و دنگ …این صدای زنگ ،می رسد به گوش از دهان اونگ …
    لحظه ها قهرند با سکون من …
    میتازند تا هست وقت خواب من ….
    من که کله شق !!
    من که پیله ورز !!
    من که لج لجو!!
    میشود ایا تا بخوابم من پای دنگ دنگ زنگ اونگ ؟

  2. چه تقارن عجیبی که با چشم‌های خواب آلود، “با چشم‌های خواب آلود” شاهین کلانتری را بخوانی.
    با چشم‌های خواب آلود خود را به وبگردی مجبور کنی.
    با چشم‌های خواب آلود، درست همان زمانی که با تاری دید، در حال تماشای مغلوب شدن‌ات در مقابل یورش لشکریان خواب به رگ و ریشه‌ات هستی، به قدرت عجیب و وجود خستگی ناپذیر این مرد فکر کنی که هیچ چیز توان ایستادگی در برابر رویاهایش را ندارد و با لذت از جملات عمیقی که در حالتی شبیه به اغما نوشته به لحظات بیداری‌اش غبطه بخوری!
    عجیب‌تر اینکه با چشمانی خواب آلود دست به دامن کامنت شوی و چیزهایی بنویسی که خودت هم ندانی دقیقا چه می‌گویی.
    سر آخر می‌فهمی که بهتر از این نمی‌شود که با چشم‌هایی خواب آلود، هیچ آب خنکی بهتر از دست به قلم شدن، سیلی محکمی به گوش‌ات نمی‌زند و بیشتر از چند ساعت خواب عمیق، سر حال‌ات نمی‌آورد!

  3. چه تقارن عجیبی که با چشم‌های خواب آلود، “با چشم‌های خواب آلود” شاهین کلانتری را بخوانی.
    با چشم‌های خواب آلود خود را به وبگردی مجبور کنی.
    با چشم‌های خواب آلود، درست همان زمانی که با تاری دید، در حال تماشای مغلوب شدنت در مقابل هجوم سپاهیان خواب به رگ و ریشه‌ات هستی، به قدرت عجیب و وجود خستگی ناپذیر این مرد فکر کنی که هیچ چیز توان ایستادگی در برابر رویاهایش را ندارد و با لذت از جملات عمیقی که در حالتی شبیه به اغما نوشته به لحظات بیداری‌اش غبطه بخوری!
    عجیب‌تر اینکه با چشمانی خواب آلود دست به دامن کامنت شوی و چیزهایی بنویسی که خودت هم ندانی دقیقا چه می‌گویی.
    و سر آخر هم می‌فهمی که بهتر از این نمی‌شود که با چشم‌هایی خواب آلود، هیچ آب خنکی بهتر از دست به قلم شدن، سیلی محکمی به گوشت نمی‌زند و بیشتر از چند ساعت خواب عمیق، سر حال‌ات نمی‌کند!

    1. سلام سمیرا جان
      دلتنگ نوشته‌های شما بودم.
      خوشحالم که اینجا هستی.

  4. با چشم های خواب الود لاف را پس زدم …
    متکا را پس دادم …
    پتو را مچاله کردم ..
    بدنم را با صدای قرچ و قروچ سر خوردن غضروف ها و استخوان ها روی هم کشیدم و کشیده ای زیر گوش خواب زدم …
    سیزده را دور زدم …
    چهار ده را مریض شدم …
    و البته پنجشنبه (طبق قرار همیشگی ام با بدم) خوب شدم …
    پنجشنبه حدود ساعت یک ظهر …
    پق وپق وپق …
    روی پیامی کلیک کردم ….
    تق و توق و وای …
    از روی بام لینکی ، من به این متن سرریز کردم…
    حالا دوباره من خواب نیستم !!!
    توی گیج گاهم بیکار نیستم ….
    دنگ و دنگ و دنگ …این صدای زنگ ،می رسد به گوش از دهان اونگ …
    لحظه ها قهرند با سکون من …
    میتازند تا هست وقت خواب من ….
    من که کله شق !!
    من که پیله ورز !!
    من که لج لجو!!
    میشود ایا تا بخوابم من پای دنگ دنگ زنگ اونگ ؟

  5. احسنت به اراده شما
    ولی واقعاگاهی خواب تنها راه رسیدن به آرامش ,همون موقع هایی که نمی تونی واقعیتی رو که اتفاق افتاده قبول کنی …التماس میکنی خواب بیاد تو را به آغوش بکشد .
    پسرجان منم از خواب فراری و سوال های هرشبش اینه :
    چرا خدا خواب رو آفریده ؟
    چرا شب وجود داره ؟
    کی صبح میشه ؟
    میشه من نخوابم …
    تشابه شما و پسرجان انگیزه قوی برای بیداری که خواب را فراری میدهد.:-)
    اون میخواد بازی کنه شما بنویسید
    موید باشید

    1. سلام به خانم پناهپور عزیز
      چقدر دوست دارم پسر جان نازنین شما رو ببینم.
      خدا حفظش کنه براتون.

  6. شاهین جان فوق العاده بود.

    با چشم‌های خواب‌آلود سالادی از کلمات درست می‌کردم؟

    خصوصا این بخشش من رو به وجد آورد..

    از مطالبت همیشه برای بهتر شدن خودم و سایتم استفاده می کنم..

    پاینده باشی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *