کارگردانیِ یک روز
مترسک را گرفته بودم روی شانهام، دوربین و قمقمۀ آب و سناریو هم توی کولهپشتیام بود. آفتاب مستقیم میخورد روی صورتم. خودم را مثل عکس معروف بونوئل میدیدم. اما بهجای صلیب…
مترسک را گرفته بودم روی شانهام، دوربین و قمقمۀ آب و سناریو هم توی کولهپشتیام بود. آفتاب مستقیم میخورد روی صورتم. خودم را مثل عکس معروف بونوئل میدیدم. اما بهجای صلیب…
گمان میکنم برای سروشکل دادن به زندگی، به نظمی رنجآور و خودخواسته نیاز داریم.
و این نظم را نه مدیر ما، نه مراد ما و نه هیچ کس دیگری نمیتواند برایمان تعیین کند…
لحظات حساسی در هر روز وجود دارد که چارهاندیشی برای مدیریت آنها تا حد زیادی از اتلاف وقت و انرژی ما جلوگیری میکند:
لحظات پس اتمام یک کار مفید، یا لحظاتی که در میان انتخاب مهمترین کاری که باید انجام بدهیم سردرگم میشویم.
ذهن ما وقتی در برابر گزینههای متعدد قرار میگیرد، بهسرعت دچار تشویق و اضطراب میشود…
برای من که عشق و لذت و کارم تولید و نشر روزانۀ محتوای متنی و صوتی و ویدیویی است، هر روز خردهچالشهای بزرگی ایجاد میشود.
در این پست میخواهم یکی از چالشهای مهم هر محتواآفرینی را برایتان بگویم…
ما خسته و پریشان و ناامید میشویم. چون اولویتبندی نداریم؛ یا درستتر اینکه با اولویتها سر سازگاری نداریم.
چند بار برنامه ریختهایم و گامهای یک روز کاری را به ترتیب تنظیم کردهایم؛ اما در عمل همۀ کارها را پس و پیش انجام دادهایم؟
اصولاً هر کسی که ما را به کار کمتر توصیه کند یا خائن است یا نادان. همینقدر قطعی و رادیکال میگویم که اهمیت عملگرایی و تلاش بیشتر را نشان بدهم.
من با روزی 10 پست آموزشی در اینستاگرام هنوز حس کمکاری دارم….
این روزها تقریباً از نود درصد افراد میشنوید..
تصور کن که میخواهی جستار تازهای بنویسی. وقتی با سیستم متصل به اینترنت و موبایلِ روشن به چنین کاری مبادرت میکنی، تقریباً با نوشتن هر جمله برای جستجویی مرتبط یا غیرمرتبط در گوگل وسوسه میشوی…
ساعت از یک گذشته بود که به خودم گفتم اگر این پروژه برایم جدی است باید همین الآن انجامش بدهم…