گزارش یک موفقیت | خشم و حرکت
سر شام عصبی بودم.
آنقدر عصبی که ترجیح دادم به جای غذای روی میز، نان و پنیر و گردو بخورم.
به دلایل ریزودرشت خشم تمام وجودم را گرفته بود. مدتها بود اینقدر خشمگین و عصبانی نشده بودم…
سر شام عصبی بودم.
آنقدر عصبی که ترجیح دادم به جای غذای روی میز، نان و پنیر و گردو بخورم.
به دلایل ریزودرشت خشم تمام وجودم را گرفته بود. مدتها بود اینقدر خشمگین و عصبانی نشده بودم…
تو هم منتظری تا کسی هُلت بدهد و شروع کنی؟
چنین انتظاری آغاز فجایع زندگی ماست!
این یعنی موکولکردن کار امروز به فردا…
تو چند ده ایدۀ بیات شده داری؟ چقدر زمان برد تا ایدهای که فکر میکردی بکرترین و درخشانترین ایدۀ ممکن است از چشمت بیفتد و موضوعی پیش پا افتاده به نظر برسد؟
اصولاً هر کسی که ما را به کار کمتر توصیه کند یا خائن است یا نادان. همینقدر قطعی و رادیکال میگویم که اهمیت عملگرایی و تلاش بیشتر را نشان بدهم.
من با روزی 10 پست آموزشی در اینستاگرام هنوز حس کمکاری دارم….
ساعت از یک گذشته بود که به خودم گفتم اگر این پروژه برایم جدی است باید همین الآن انجامش بدهم…
گوینده این نقلقول مشخص نیست؛ اما از آن جملههای درخشانیست که میتواند تغییری عمده در مدل ذهنی ما ایجاد کند…