سیاوش عزیز
شاید تو هم مثل برخی از دوستانم مرا به حرفهای امیدبخش و نگاه مثبتم بشناسی اما باور کن به همان اندازه یا بیشتر منفی هم میاندیشم و بدترینها را در نظر دارم. در یکی از مصاحبههای آلن دوباتن (که هر دو کتاب «تسلیبخشیهای فلسفه»ی او را دوست داریم) میخواندم:
«یک پیشفرض غلط در زمانهی ما وجود دارد که مردم فکر میکنند برای دلخوشیدادن به یک نفر باید به او حرفهای امیدوارکننده بزنند. درصورتیکه اینگونه نیست و من فکر میکنم بیان اغراقآمیز فجایع و دشواریهای زندگی، تأثیر بسیار بهتری دارد.»
و دارد. به نظرت اگر به فاجعه نیندیشیده بودم، میتوانستم اینقدر راحت از فکر صدها میلیونی که طی چند وقت اخیر از کفم رفت بگذرم و عین خیالم نباشد و کماکان به کار و نوشتنم ادامه بدهم؟ تازه این که هیچ است، در برابر مصیبتهای بزرگتر هم شاید چندان مبهوت نشوم، چون در خیالم تا ته مصیبت پیمودهام.
دیگری همیشه محتاج این نیست که ما برایش سخنرانی انگیزشی کنیم و نوید آیندهی روشن بدهیم، گاهی بهترین کار این است که بگویی «ای گرامی، ای عزیز، اوضاع بد است، بدتر هم خواهد شد، شاید بدتر از بدترین تصورات تو. خب، حالا بچسب به زندگیات. نمیتوانی در انتظار آیندهی موهوم عمر خودت را یکسره تباه کنی. در این لحظه، حالا، الان، چه کاری از دستت برمیاید؟ انجامش بده. همین حالا. همین.»
بنویس. گاهی دربارهی بدترین احتمالاتی که حدس میزنی ممکن است اتفاق بیفتد، بنویس. چنین نوشتاریست که تو از تلاش برای دستیافتن به امنیتی موهوم بازمیدارد و به تو آرامشی در عین ناامنی هدیه میکند.
در نهایت همگی، به قول محمد قائد، «محکوم به غافلگیرشدن در برابر آیندهایم».
تا وقتِ دیگر قربانت
36 پاسخ
آقای کلانتری
یاد یه مطلبی افتادم که در کتاب “دویدن تا تهِ بودن” خونده بودم.
زمانی، سهراب سپهری هم در پاسخ به نقدهایی که به نوع نگاهش می شد گفت: 《 در تاریکی آنقدر ماندهام که از روشنی حرف بزنم》
درود یاسمن عزیز
چه حرف زیبایی.
برای همه پیش میاد که آینده غافلگیرشون کنه. وقتی به نظرمون همه چیز سرجاشه و همه برنامهها درست پیش میره، اتفاقی میافته و همه کاسه و کوزهها رو میشکنه. امسال چند بار این جمله رو تجربه کردم.
ممنون از پست مفیدتون. البته گاهی آینده با اتفاقات خوب هم ما رو غافلگیر میکنه مثل آشنای من با استادی خوبی مثل شما. ممنون که هستین و به نوشتن عشق میورزین.
محبت دارید. لطفتون برام خیلی ارزشمنده عهدیه خانم نازنین.
بسیار امید بخش بود
اینجا که میگه : ما محکوم به غافلگیری در برابر آینده هستیم .
باید آرامش را در هر آنچه در لحظه میتوانیم انجام دهیم جستجو کنیم .
درود بر شما
سلام استاد.
با خوندن نوشتهی شما، یاد پیشنهادی از یکی از اساتید موفقیت افتادم که گفتن برید و دربارهی انجمن معتادان گمنام و قدم هایی که کار میکنن مطالعه کنید. وقتی درباره شان جستجو کردم، متوجه شدم که اونها برای بهبودی دوازده قدم را کار میکنند. یکی از قدم ها، مربوط به نوشتن ترازنامه بود، به این صورت که در هر وضعیتی که هستی از مسئله ای خشم داری، از کسی عصبانی هستی، اوضاع مالی ات به هم ریخته یا هر موضوعی که تو را دچار تنش کرده، در یک طرف ترازنامه می نویسی که اگر در اون وضعیت بمونی چه اتفاقاتی میفته و بدترین و وحشتناک ترین اتفاق ها را می نویسی به قول شما تا ته مصیبت را می روی. و در بخش دیگر پیامدهای خروج از اون وضعیت را می نویسی و لذت نماندن در وضعیت فعلی و برداشتن یک قدم به سمت بهبودی را برای ذهنت باز گو می کنی.
با خوندن مطلب شما، یاد این ترازنامه شخصی افتادم.
ممنون بابت اشتراک این مطلب. سالم و سلامت باشید.
سلام سلام مریم خانم عزیز
چقدر خوشحال شدم اون روز شما رو دیدم.
و چه کامنت خوبی، عالی و مفید. سپاسگزارم.
سلام استاد
وبلاگ بی نظیر شما را در حالی خواندم که حتی قرص خواب هم، نتوانستهاست من را مغلوب کند.البته فرصتی شد که به سایت شما سرک بکشم.
از روزی که این حرف ها را از شما شنیدم آویزه ی گوش کردم تا بهتر و واقع بینانه تر مواجه شوم با هر آنچه که پیش می آید.
این مهم را هم بگویم که چقدر خوش شانس هستم که خود را در معرض شانس بزرگِ آموزه های استادِ توانمند و مهربانی چون شما قرار دادم.
همیشه سبز باشید و برقرار🌱🌸
سلام حدیقه جان
تو ماهی
از آدمایی هستی که با دیدن اسمشون و روی ماهشون، خوبی و انسانیت برام تداعی میشه.
شاد باشی و برقرار
سلام بر شاهین کلانتری اسطوره من در مداومت و تلاش بی وقفه و هر چه خوبان دارند امیدوارم که حال شما کماکان قرین همان انجیر خیس خورده باشد و ایام جمیعا به کام مبارک شما راستش به ذهنم خطور کرد که شاید مفهوم واقعیت بینی مصداق فرمایش شما باشد البته که قلم شیوای شما بر آنچه آلن دوباتن گفته بسیار افزوده منتها به ظن من بسیار کلمات شما خوش تر آمد سایه تان مستدام بر عرصه نویسندگی ایران
سلام مهدی نازنین و مهربان
لطفت برام بینهایت ارزشمنده.
امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشی.
این روزا هممون (کم یا زیاد) توسط آیندهی فاجعه آمیز و غیر قابل پیش بینی غافلگیر شدیم.
اما تجربه نشون داده همیشه دشامدهای غافلگیرانه، ناگوار باقی نمیمونن، گاهی سکویی میشن برای پرتاب به سمت آیندهای گوارا که در تخیلمون هم نمیگنجیده.
دقیقن مثل کرونا…
به امید اینکه این روزها پرشگاه همهی ما باشه رو به بالا، خیلی بالا…
آرزومند شادی و موفقیت روزافزونتون هستم استاد عزیزم
زنده باد فاطمه عزیز
نگرش شما جای تحسین داره.
برقرار باشید دوست نیک من.
استاد عزیزم سلام
ممنونم به خاطر وجودتون و چقدر خوشبختم اینکه با شما هم عصرم و میتوانم ازتون بیاموزم.
کتاب شعرهای بیژن جلالی را فرستادید و من چندین بار خواندمش. چقدر لذت بخش بود خواندن این کتاب.
بعد از آن شروع کردم به شعر نوشتن و فهمیدم همهچیز در نوشتن مثل معجزه میمونه و غافلگیرمون میکنه. ممنون میشم که اسامی شاعرهای خوب و کمتر شناخته شده ( البته توسط ما ) معرفی کنید تا کتابهای اونها را تهیه کنیم و بخوانیم.
دوست دارم اولین شعرم را شما بخونید. ممنون که وقت گذاشتید.
تو آن نغمهای که هنوز سروده نشده
و آن شعری که هنوز نوشته نشده
با تو از اعجاز کلمات باید سخن گفت
از روشنایی
از صبح
از چشمههای خروشان باید سخن گفت
با تو تنها باید از سرود،
از ترانه،
عشق
از دوستداشتن سخن گفت
تو همهی صداهایی
و همهی زمزمه ها
تو همهی سکوت هایی
و همهی نجواها
تو از دور آمدهای
از تپه های نور
از شادی و شعور
از جاودانگی و حضور
درود بر دکتر دادآفرید نازنین
این توجه و پیگیری شما رو تحسین میکنم. شما چیزی رو دارید که کمتر کسی در مسیر نویسندگی داره: «تداوم». مشخصه که اومدید در «جمهوری ادبیات» موندگار باشید.
از اینکه نوشتهی زیبای خودتون رو اینجا بهاشتراک گذاشتید ممنونم. من که لذت بردم و بیصبرانه مشتاقم شعرهای بسیاری از شما بخونم.
استاد شما همیشه امیدبخشید. هیچ وقت ندیدم حتا با خواندن متنهای باسمهای ما چیزی بگید که ما رو از مسیر دلسرد کنه. همیشه سلامت باشید و دلشاد. 🌺♥️
جمهوری ادبیات رو خیلی دوست داشتم. امیدوارم این افتخار رو داشته باشم که داخل این جمهوری ماندگار بشم.
سلامت باشید خانم دادآفرید نازنین
من در متنهای شما آیندهی روشنی رو میبینم، آیندهی نویسندهای که میتونه بسیار خوب بنویسه.
من هم «جمهوری ادبیات» رو خیلی دوست دارم، خوشحالم که مورد توجه شما هم هست.
سلام استاد کلانتری عزیز
روزهای اخیر وبلاگ شما دلگرمی من است و گهگاه به آن سر میزنم و روزها رو پر بار تر سپری میکنم
برای سایت جدید مطالب شما عالی بود من چند ماه پیش با کمک اقای قائدی راه اندازی کردم ولی اقدام نمیکنم…
سلامت و شاداب باشید.
درود خانم شمس
اینجا با وجود عزیزانی مثل شما برای من زیباست.
مشتاقم لینک سایتتون رو برام بذارید.
اتفاقاً کار فرهنگی باید و باید و باید تداوم پیدا کند در این شرایط و چه خوب که شما همه چیز را در پول نمیبینی.
فدات بشم فاطمه جان
خیلی عزیزی برام.
اوضاع بد است و بدترم خواهد شد… در تکاپوام هرچه در توان دارم میگذارم و زندگی میکنم… با ناکامیها و رنجها و هیجاناتی که اغلب نامی برایشان در دایره واژگانم ندارم اما مرا دگرگون میکنند… مینویسم و دفترهایم را غسل میدهم با اشکِ شگفتزدگی در مواجهه با حقایقی که در برابر چشمانم خط به خط رژه میروند.
حقیقت تلخ است و زندگی را با همین تلخیهایش زندگی میکنم.
به یادتان هستم و ذکر خیر شما هرکجا سخن از قلم باشد و کتاب بر زبانم جاریست.
درود بر تو دنیا جان
زنده باشی و برقرار.
بقول همان الن دوباتن محبوب سیاوش و شاهین
حال اگر عشق و سیاست آغازی سرخوشانه داشته باشد پایانشان معمولن خونین میشود. ما با سیاست عشق محوری که به ظلم میگراید آشناییم. آنجا که حاکم باور دارد او منافع واقغی ملتش را بهتر میفهمد و منجر میشود به اینکه بدون تردیدی حکم قتل کسانی را صادر کند که با او مخالفت میکنند(که”برای خوبی خودشان است”). عشاق رمانتیک نیز گرایش دارند که سرخوردگی هایشان را همین گونه نسبت به مخالفین بروز بدهند.
انقدر این تکه از کتاب جستارهایی درباب عشق رو دوست داشتم که به محض دیدن اسم آلن دوباتن دلم نیومد ننویسم. شاید به درد سیاوش هم خورد شاید هم بیربط به درد سیاوش باشد.
استاد تمام ما یاد گرفتیم دردهای رمیده ی خودمون رو با نوشتن چطور رام کنیم طوری که بقول نسیم طالب ماجراها در نوشته هامان طوری جلوه پیدا می کنند که میبایست همان طور رخ میدادند.
نوشتن و خواندن دوقلوهایی افسانه ای هستند که وقتی دست در دست هم میدهند صاعقه شان رنج ها را مشکافد و نور در مخزنش میریزد.
نوشتن و خواندن فراوانی نعمت ها و در عین حال حقارت دنیا را به رخمان میکشاند که با داشتنش آینده را همین حالا زندگی میکنیم. خواندن و نوشتن موج هایی هستند بشدت وحشی که می خواهند به ما یاد دهند چطور فعالانه عمل کنیم و مغلوب شرایط نباشیم در صورتی که مغلوب و منفعل حرکت همین موج هاییم. چاره ای جز تماشای مسیری که ما را با خود میکشانند نداریم. پس از آینده واهمه ای نیست چون سوار برموجی برفرازیم. به سیاوش بگویید هیچ درردی نیست که نوشتن و خواندن توجیهش نکند. راستی به سیاوش بگویید شاهین را برای خودت خوب نگه دار. شاهین در ناامید کننده ترین حرف هایش هم امید و نور است چون منش او فزونی و امید است.
مرسی از تو به خاطر این نقل قول زیبا.
و چه خوب که انقدر کامنتنویسی رو جدی میگیری، این یکی از بهترین تمرینهای نوشتنه.
فدای شما استاد. چقدر خوب که شما هستید پیش ما در هر شرایطی.
اینم بگم که عمیقن ناراحت شدم بخاطر ضرری که بهتون رسیده بخاطر این شرایط. اما شما بینظیر، مستحکم و بردبارید.
اصلن همینکه ما تمام برنامههای قبلی ذهنیشون رو کنار گذاشتیم و فقط به معجزهی نوشتن و خواندن دلو جان بستیم بخاطر داشتن رهبری شخص شماست.
شمایی که مصداق ثابت شدهی رسیدن به معجزههای مادی و معنوی نوشتن هستید.
این رو بدونید که ما همیشه در کنارتون هستیم؛
و البته یقین دارم شرایط خیلی بهتر از قبل خواهد شد،خیییلی بهتر از قبل.
سلام سمیرا جان
فدای سر شما.
من آدم خوشبختی هستم، چون دوستانی مثل شما دارم که «الماسهایی ابدی» هستید. برای همین بسیار قدردان و سپاسگزارم.
ممنون استاد
سپاس رضا جان
سلام استاد جان حالت چطور است؟ خوشحالم هنوز به نوشتن ادامه میدهید. من سعی کردم صبحگاهی را کژدار و مریز حفظ کنم. درباره امید گفتید در اوج ناامیدی تصمیم گرفتم کتاب “همه چیز به فنا رفته” مارک منسن را بخوانم و درک کنم چرا ناامید هستم و اینکه چقدر این ناامیدی در این روزهای ما طبیعی است. احساس عدم کنترل روی سرنوشتمان، تضاد ارزشهای درونی ما با جامعه اطرافمان این روزها دو فاکتور مهمی هستند که امید ما را با تیر خلاص نشانه گرفتهاند و سخترین بخش برای من پذیرش بود. اینکه به خودم بگویم هر چیزی که الان هستم، هر احساسی که الان دارم حتی اگر احساساتم مانع پیگیری علایقم شدهاند، طبیعی است. به حالت گفتاری خودمان “اشکالی نداره که خوب نباشی”.
به نظرم سخترین کار را شما انجام میدهید. ادامه دادن و پایبندی به ارزشها در تاریکترین لحظات زندگی کار واقعا سختی است و پایداری شما مثل وجودتان همیشه و همه جا الهامبخش من است.
از اینکه ادامه میدهید ممنونم.
دوستدار شما یکی از اعضای کوچک تثلیث بیش فعالان… مهسا
سلام سلام مهسا جان
چه خوب که اینجایی.
دیدگاهت عالیه.
از مهری که به من داری بیاندازه سپاسگزارم.
همیشه عزیزی.
راستی، من یکی از کلمات کامنتتو ویرایش املایی کردم، اگه گفتی کدوم؟😉
من به جای سیاوش اسم خودم رو گذاشتم و نامه را با جان و دل خواندم و ممنونم که با این نامه راهنمای راهمون شدید. راهتون هموار استاد عزیز
سلامت باشید لیلا جان
به ته تهش که فکر کنی ،انموقع است که میگی خوب حالا که تو زنده ای ،اگر میخوای نفس بکشی شبیه زنده ها نفس بکش وبرو جلو وگرنه همان بهتر نفس نکشی ،مرده زنده به گور شده به درد خودش هم نمیخورد
زنده باد.