نویسنده باید ثروتمند باشد یا فقیر؟
میدانم که بعدِ آشنایی با چخوف آدم دیگری شدم. آدمی که از فهمید نوشتن داستانهای معمولیِ آدمهای معمولی، دشوارترین اما عمیقترین نوع داستاننویسی است…
میدانم که بعدِ آشنایی با چخوف آدم دیگری شدم. آدمی که از فهمید نوشتن داستانهای معمولیِ آدمهای معمولی، دشوارترین اما عمیقترین نوع داستاننویسی است…
برای اینکه سخنگوی خوبی بشوی تنها یک قانون طلایی وجود دارد..
جملات قصار زیادی با این مضمون گفتهشده که یک تصویر خوب از هزار کلمه ارزشمندتر است…
بل گفته بعد از هیتلر بسیار از واژهها معنی اصیل و شریف خودشان را از دست دادند، کلماتی مثل آزادی و عدالت لوث شدند و دیگر تداعیهای قبلی را نداشتند…
هیچ نویسندۀ بزرگی را پیدا نمیکنید که بگوید من این را کشف کردم و دانستم و این حقیقت است.
بهمحض اینکه گفت حقیقت است، آن حقیقت بدل به ایدئولوژی میشود و به مفت نمیارزد…
فکر کردم دیدم در این پست به هیچ حرف اضافۀ دیگری احتیاج نیست، این جملۀ بیکن به قدری زیباست که نمیتوان چیز دیگری به آن اضافه کرد…
داشتم فکر میکردم که بسیار از آدمهای بینظیری که دوست دارم هم در دهه چهلسالگی عمرشان درگذشتهاند، از آنتوان چخوف تا جلال آل احمد…
البته کلی در گفتن جملۀ بالا اغراق کرده تا اهمیت سکوت را نشان بدهد؛ وگرنه من فکر نمیکنم در سکوت آدمی که کتابخوان نیست دستاورد خاصی داشته باشد…
کتاب چاپ میکنی و قصه مینویسی برای کیفِ خودت. همین فیلم میسازی برای کیفِ خودت و بعد برای نشاندادنش و اینکه بدانند چگونه کارهای دیگر هم میشود کرد و چیزهای دیگری هم میشود گفت. حتی تالار نمایش اجاره میکنی و آن را نمایش میدهی، و کیف میکنی که «آب در خوابگه مورچگان» ریختهای…
فروید مخالفان کمی ندارد، در بین روانشناسها بسیارند و در این زمینه مقالهها و کتابهای بیشماری موجود است؛ اما در دنیای ادبیات هم فروید مخالفان سرسختی دارد؛ از ولادیمیر نابوکف که بگذریم، من نظر آلدوس هاکسی را موجز و هوشمندانه میدانم…