1
فکر میکنم یکی از دلایلی که باعث دوام روزانهنویسی من شده نقل قولی از الکس سیئرز باشد:
«چیزی که به آن نیازی داری صداقت است. اینکه با شجاعت چیزی را که واقعاً احساس میکنی بگویی… باید پاک فراموش کنی که دوستت داشته باشند.»
اگر اینجوری نباشد، به سرعت مرعوب جمع میشوی و خیلی زود نوشتن به کاری پرتکلف و عذابآور تبدیل میشود. طوری که هر کامنت انتقادی تار و پودت را به لرزه در میآورد.
البته صداقت به معنی آزردن دیگران نیست. اما چه باک که گاهی برای نشر حرفی که از درونت جوشیده باید عدۀ زیادی از مردم را بیازاری.
چند وقت پیش یکی از کاسبان کنکور برایم کامنت گذاشته بود تا دق و دلیاش را خالی کند. من هم کامنتش را مستقیماً روانۀ پوشۀ جفنگ وردپرس کردم.
خیلیها از اینکه من در نقد دکان دانشگاه مینویسم عصبی میشوند. اما این دلیل نیست که من لال بشوم و با تسامح و تساهلِ بازاری دهان خودم را بدوزم.
چخوف زمانی گفته بود: آزاداندیش واقعی کسی که حتی از نوشتن مطالب احمقانه نترسد.
2
دربارۀ کتاب هم همین است، من برای کتابهای یووال نوح هراری و رولف دوبلی صنار ارزش قائل نیستم. اما چون این کتابها پر فروش شدهاند و بسیاری از دوستان صمیمی من شیفتۀ این کتابها هستند باید لال بشوم؟ دوستان من اگر واقعاً دوست من باشند در کنار عقیدۀ خودشان پذیرای نظر من هم خواهند بود.
اینکه رولف دوبلی به مدد ترجمۀ گزارشگر فوتبالی صدا و سیما پرفروش شده به کنار. اما چرا به جای اینکه آب را از سرچشمه بخوریم سراغ میمونی مثل دوبلی برویم که با وصله-پینه کردن ایدههای دیگران و مخالفخوانی تهوعآورش کتابسازی کرده؟
اگر بخواهیم خطاهای شناختی را بشناسیم چراکتابهای نسیم طالب و دنیل کانمن و ریچارد تیلر و دن آریلی را نخوانیم که اتفاقاً با ترجمههای متنوعی در بازار ایران موجود هستند.
اگر هم بخواهیم دربارۀ تاریخ و علم و دانش و فلسفه بخوانیم منابع دست اول نسبت به گزارشهای دلفریب نوح هراری ارجحتر است.
من اصولاً نسبت به اغلب کتابهای پرفروش بازار مبتذل کتاب ایران چندان خوشبین نیستم.
وقتی کتاب غیر داستانی پرفروش ما بیشعوری باشد و قهوه زرد آقای نویسنده از شاهکارهای ادبی موجود در بازار بیشتر بفروشد، تکلیف روشن است.
اگر بنا به بازاری بودن است رولف دوبلی و یووال نوح هراری همانقدر بازاریاند که گرانت کاردون و دارن هاردی.
تازه به نظرم کتابهای انگیزشی و الهامبخشی مثل آثار ست گادین خیلی مفیدتر از کتابهای دوبلی و هراری باشند.
3
دوستانی که مرا بیشتر میشناسند میدانند که سبد مطالعۀ متنوعی دارم. این را هم محض فخرفروشی نمیگویم. اغلب اوقات از سر هوس میخوانم و صدها کتاب مختلف را هم نیمهکاره رها کردهام. بعضی کتابها را هم تا ده-پانزده بار خواندهام.
باری، حرف اینجاست که خواندن کتابهای انگیزشی و مثبتاندیشی همیشه بخشی از سبد مطالعۀ من بودهاند.
همانقدر که شیفتۀ «متفکران روس» آیزیا برلین یا «قوی سیاه» نسیم طالب هستم ممکن است از خواندن «قاعده 10 برابر» و «اثر مرکب» لذت ببرم.
عزت نفس کمی هم ندارم که بخواهم سلیقۀ خودم را کتمان کنم.
مشکل من با کتابهایی مثل انسان خردمند و یا هنر خوب زندگی کردن در این است که غالباً این کتابها مرکز کنترل بیرونی آدمهای تازهبهکتابرسیده را تقویت می کند.
جوان ایرانی در جامعهای که اول و آخر آن، از مسئولین تا والدینش در لجن مرکز کنترل بیرون غوطهورند به کتابهایی نیاز دارد که اختیار او را تقویت کنند و یادآورد قدرت انتخابش باشند.
گیریم کتابساز اعظم، رولف دوبلی ثابت کرد که هر چه داریم از پر قنداق است و زندگی عرصۀ محض شانس و تصادف. از کرامات شیخ ما این بود که شکر را خورد و گفت شیرین است.
این حرفها برای عوام الناس شیرین است. اما متأسفانه ذهنی که چندان پخته نشده و به قدرت معناسازی ذهن انسان پی نبرده ممکن است با این توجیه به رخوت و تنبلی خودش ادامه بدهد و همه چیز را به زمین و زمان واگذار کند.
4
نه من اصراری بر نادیده گرفتن واقعیت ندارم. کمااینکه خودم به دقت نوشتههای هراری و دوبلی را خواندهام.
پیشنهادم را اول بحث گفتم:
اولاً به جای این کتابهای بازاری آب را از سرچشمه بخوریم. یا اگر کتاب بازاری میخوانیم خب چند کتاب انگیزشی هم چاشنیاش کنیم. (که دلیلش را در ادامه خواهم گفت.)
ثانیاً آنچه در این کتابها گفته میشود بهانۀ بیعملی و تقویت مرکز کنترل بیرونی ما نشود.
به این نکته توجه کنیم که مثلاً دوبلی پس از سالها پول درآوردن از فروش خلاصه کتابهای مدیریتی سوراخ دعا را پیدا کرده. یعنی در بازار اشباع شدۀ کتاب، با پیدا کردن شواهدی در نقض بسیاری از ایدههای جا افتاده دربارۀ موفقیت و سبک زندگی سری توی سرها دربیاورد.
حالا چرا باید کتابهای مثبت و انگیزشی را هم بخوانیم:
اول از همه به خاطر اینکه همۀ این کتابها، بلا استثنا مرکز کنترل درونی ما را تقویت میکنند. یعنی میفهمیم به اندازۀ یک نفر اختیاری داریم و جای دایورت کردن همه چیز روی دولت و والدین و دنیا، ما نیز مسئولیم.
دوم اینکه این نوع کتابها عملگرایی و بهرهوری ما را تقویت میکنند. پیتر دراکر گفته: تاریخ را نه افراد باهوش که افراد باانگیزه میسازند.
حالا توجیه آدمهایی که میخواهند با نفی کتابهای انگیزشی «باکلاس» به نظر برسند چیست:
«اینا یکی دو روز آدمو شارژ میکنن بعدش چی، آدم بر میگرده سر خونۀ اول»
مثل این است که بگویی دیگر غذا نمیخورم چون دوباره چند ساعت دیگر گرسنهام میشود. برای آدمیزادی که به خاطر مغز مارمولکیاش ذاتاً میل به تنبلی دارد، به صورت مدام نیاز به تکرار و تمرین است تا در خط عمل بماند. پس این یکی که هیچ.
«یعنی چی بشین و جذب کن. آدم باید پاشه و عمل کنه.»
بز کوهی هم میفهمد که جذب کردن بدون عمل کردن میسر نیست. کسی هم ادعا نکرده که بنشین و فقط جذب کن. من که تقریباً تمام کتاب های قانون جذب و نوشتههای افرادی مثل جک کانفیلد و جو ویتالی را خواندهام هرگز ندیدهام چنین نویسندگانی کسی را به بیعملی توصیه کنند. جذب با عمل عجین شده و اصولاً چه اشکالی دارد که آدم هدف خودش را به روشنی بداند و تصور کند. جز این است که محرک عمل است؟
«دنیای واقعی اینجوری گل و بلبل نیست. بدبختی و بحران از در و دیوار سرازیره»
خب بنشینم و خاک بریزیم روی سرمان؟ چه کسی منکر کاستیهاست؟ این توجیه هم از ذهنیت اخبارزده میآید. اصولاً کسی که مثبتاندیشی را انتخاب میکند منکر کمبودها نیست. اتفاقاً در صدد این است که با دیدن جنبههای پر لیوان چارهای برای پر کردن نیمه خالی بیندیشد. این یکی هم بیراه است. اینکه به بهانۀ تلخیها بخواهی شیرینی ها را هم زهرمار کنی چندان عقلانی به نظر نمیرسد.
جالب اینجاست که با خواندن مصاحبۀ بسیاری از چهرههای سرشناس علم و رسانه میبینی که بسیاری از آنها کتابهای خودیاری یا مثبتاندیشی را الهامبخش خودشان میدانند و به راحتی از کتابهای مورد علاقۀ خودشان اسم میبرند.
5
شاید ما در کتابخوانی هم تزویر و دورویی ریشهای خودمان را داریم و در خلوت آن کتاب دیگر میخوانیم!
دربارۀ کتاب انسان خردمند هم باید بگویم که آگاهی از چیزی مثل نظمهای بینالاذهانی باعث نمیشود که ما از بسیاری از ایدهها که میتوانند مفید باشند دست بکشیم.
من خرد فرانسیس بیکن را به یووال نوح هراری ترجیح میدهم:
«خواندن اندکی فلسفه، ذهن انسان را به الحاد و بیخدایی سوق میدهد ولی مطالعۀ عمیق و دقیق فلسفه ذهن انسان را متمایل به پذیرش مذهب میکند.»
بعد از خواندن این مطلب چهکار کنم؟
میتوانید «بدون توجه به این موضوع نویسندهشدن محال است» را بخوانید.
شرکت در طرح تابستانه مدرسه نویسندگی (طرحی ویژه برای نوشتن و تولید محتوا در تابستان ۹۷)
دانلود رایگان کتاب چگونه به یک نویسنده آنلاین تبدیل شویم؟
34 پاسخ
آخ آخ که جونم انگار نفسی کشید و جانی تازه پیدا کرد! دقیقا! امیدوارم افراد اول چندین سال یه سفر درونی داشته باشند(همراه با مطالعه کلی و جلا دهنده ذهن و قلب نه تولید کننده خشم و نفرت!) و حسابی خودشون رو زیر و زبر کنند و جهان رو در حد توان درک کنند و بعد با کوله باری از پرسش، راه مطالعه رو پیدا کنند. نه اینکه کتابهایی بخوانند در راستای تأیید یا تکذیب صرف باورها و بنیانهای روانیشون و نه کتابهایی که پر فروش می شوند! هر جا کتابی پرفروش شد من اسمش رو گذاشتم تو لیست سیاه که تا جای ممکن حتی دنبالش نرم! کتابهای اینستاگرامی به نظرم واقعا سمی هستند! اینکه انسانی توانایی و روحیه جستجوگری نداره و دیگران باید بهش کتاب معرفی کنند خیلی ترسناکه! یعنی این آدم اصلا نمیدونه از زندگی چی میخواد و به آدم غرغرو و نالانی تبدیل میشه که همیشه بدبختیهاش رو از بیرون میبینه! یه روز میره دنبال مارکسیست چون جمعیت و دنیا به این سمت حرکت میکنند یه روز مثلا فمینیست میشه چون جریان غالب این میشه یه روز بنده صالح خدا میشه چون جریان به این سمت میره و یه روز تکذیب گر میشه بازم چون جریان به این سمت میره! پشت هر کدوم هم اسم چندتا کتاب بازاری یا “آدم معروف معرفی کرده یا نوشته” رو اعلام میکنه! البته تغییر بد نیست! اما تغییر حاصل از تحلیلگران اینستاگرامی و عموما رسانه ای ترسناکه! بازار برده پروره! در ابعاد و اشکال مختلف! صفحات معرفی کتاب رو که میبینم در اینستا، به راحتی متوجه میشم هر کدام در راستای خط فکری گردانندگان به معرفی کتاب مشغول هستند، با زمینه های محتوایی متفاوت. بازار مغز رو مهندسی میکنه و ازت میخواد در همون راستا حرکت کنی و کتاب هم از این آفت در امان نمونده! برده نشدن تو دنیای الان خیلی سخته!
خاطره ای بگم از یکی از دوستانم! روزی ناگهانی در استوری اعلام فرومودند:” چنین گفت زرتشت رو شروع کرده اند!” دقیقا با این جمله:” ببینیم این کتاب چیه که انقدر فروش میره!”
و یه روز بعد در استوری بعدی اعلام کرد:” اگر کتابهای فلسفی نخونده باشی درکش راحت نیست زیاد!”
خب خوشحالم که به این نتیجه رسید!
یا چون افراد معروفی فلان کتاب رو میخونند اون کتاب تمام نسخه هاش به فروش میرسه. خیلی ترسناکه! اصلا میشه از روش فیلم ترسناک ساخت!
اصلاح میکنم: فرمودند
درسته. زنده باد.
سلام.مطلب مفیدی بود. نسیم طالب یکی از بزرگترین متفکرین عصر ماست. بارها و بارها دو کتاب قوی سیاه و پوست در بازی نسیم طالب رو خوانده ام. همچنین کتاب مسحور کننده دانیل کانمن: تفکر سریع و کند
به نظر من رولف دوبلی یک دزد آثار ادبی است و شاید هم نقش کفتار را در عالم نویسندگی بر عهده دارد
درود، اتفاقا من به دنبال چنین دوست و راهنمایی حدود یک ساعت بود که وبگری می کردم . سپاس
سلام نیک بخت عزیز
خوشحالم که برات مفید بوده.
حتماً برام بیشتر بنویس از خودت.
با سلام ،
من اسم این کتابها رو گذاشتم کتابهای اینستاگرامی ، کتابهایی که با تبلیغات و هیاهو یک شبِ معروف میشن منم با توصیه شما و جناب شعبانعلی با این کتاب آشنا شدم ، اتفاقا در نمایشگاه کتاب امسال همین بحث رو با مسئول غرفه داشتم ایشون گفتن نه بخاطر این نیست مدتی کنارش ایستادم به خریدارای کتاب انسان خردمند پرسیدم چطور با کتاب آشنا شدید همه تبلیغات پرسرصدا رو عامل دونستند البته شاهین جان این متنت جزو متن هایی بود که به دلم نشست ولی به ما هم حق بده زین پس به کتابهایی که معرفی میکنی کمی شک کنیم شاید یکی دو ماه دیگه همین کتاب رو مزخرف دونستی و صنار ارزشی براش قائل نبودی لطفا کتابهایی که بنظرت ارزشمند هستند رو معرفی کن چون خیلی ها مثل من توان آزمایش و خطا رو ندارند و اعتماد می کنند به افراد قابل اعتمادی چون شما
سعید عزیز
ما آدم ها خصوصا اگر دغدغۀ فکر و رشد هم داشته باشیم درخت نیستیم که یکجا ثابت بمونیم.
آدمی که در جریان مطالعهست اگر مدام از کتاب های قبلی گذر نکنه ذهنش به گنداب تبدیل میشه.
اینکه یه نفر مدام از تغییر افکارش بنویسه، یعنی داره افکارشو صیقل میده.
تمام مشکل ما با آدم های دگم اینه که اونا میخوان به زور بگن یک چیزهایی به صورت ابدی درسته و باید به اونها پایبند بود.
تو هم دنبال این نباش که در مسیر فکر و یادگیری کسی برات نسخه قطعی بپیچه.
همونطوری که دائم در پی تغییر دادن سبد غذایی هستیم باید سبد افکارمون رو هم تنوع بدیم و این کار فقط با خواندن کتاب های متنموع و مفید امکان پذیره
شاهین عزیز
تو یکی از لیدرهای کتاب خونی برای من هستی. یه جورایی حرفی که راجع به یه کتاب میزنی واسه من تموم کننده است. چون میدونم کسی داره این صحبت رو میگه که زندگیش رو روی این کار گذاشته و عشق به خواندن و نوشتن داره
از قلم بی پروا و تند و تیزت خوشم میاد. به نظرم توی وضعیت الان کشور ما، کمتر کسی شهامت این رو داره که بتونه لخت و عریان حرفش رو بزنه
همیشه پایدار بمانی
سلام محمدرضا
ممنونم از محبتت.
این خیلی خوبه که ما تونستیم کنار هم جمعی رو شکل بدیم که الهامبخش صدها نفر دیگه هم باشه. خوشحالم که توی وبلاگت و جاهای مختلف برای ترویج یادگیری و مطالعه مینویسی.
شور و شوق و فعالیت خستگی ناپذیر تو رو خیلی دوست دارم.
رو قله ها میبینمت.
درود بر شاهین کلانتری عزیز. از یووال نوح هراری گفتی که نمیدانم چرا برای من هم دلچسب نیست! بارها نسخه انگلیسی کتاب او را در کتابفروشیهای تورنتو و نیز ایمیلهای کتابفروشیهای اینترنتی دیدم و جذبم نکرد! تا این اواخر که کتاب انسان خداگونه او به فارسی ترجمه شده و چند باری در کتابفروشی باغ کتاب تهران زیر و رویش کردم و آخر تصمیم گرفتم ۶۴۰۰۰ تومان بدهم تا ببینم دلیل احتمالی جذابیت این کتاب گران و رسیدن آن به چاپهای متعدد (انسان خردمندش به چاپ ۱۲ رسیده) چیست؟
از بیشعوری نوشتی که هر بار در کتابفروشیها میبینم، مخصوصا در پکهای متنوع و اسامی متعدد، تنم کهیر میزند. آن را هم چند سال پیش به قصد کشف خرد پنهان در آن خواندم، و از مزخرف بودنش حالم به هم خورد. آن هم چون ابتدا طنزنویسی آن سوی آب ترجمهاش کرد و اجازه چاپ نگرفت و پیدیافاش را گذاشت برای دانلود (و البته بعدتر اجازه چاپ گرفت)، احتمالا شاخکها را حساس کرد. این قلم بیشعوری هم که با کتاب فروخته میشود نمیدانم چه صیغهای است.
قهوه سرد آقای نویسنده را هم نخواندهام، اما احتمالا چیزی در مایههای کافه پیانو باید باشد که سالها پیش از بیمایگی عمیق این کتاب در کنار جایزه بردنش و رسیدنش به چاپهای متعدد، دچار شگفتی شدم.
در خصوص کتابهای انگیزشی هم خوب نوشتی. من حتی با اینکه به سبک راز و شوی راز نقد دارم، اما خیلی از آثار راندا برن را خواندهام و آنها را فاقد حقیقت نمیدانم. ما به ترکیبی از همه کتابها نیاز داریم و البته سلیقه شخصی و گاه غریب خود را هم میتوانیم و باید داشته باشیم. همانطور که مثلا در موسیقی، در کنار آثار فاخری که از شنیدن آنها لذت میبرم، بارها و بارها با ترانههای جواد یساری حال کردهام 🙂
جناب قزوینی عزیز
همیشه وقتی شروع میکنم به نوشتن چیزهایی که به خاطر وجود اونها سپاسگزار هستم از بعضی دوستان خاص هم اسم میبرم. یکی از اون اسامی شما هستید.
شخصیت مهربان و خردمند شما مایه آرامش و دلگرمیه.
راستی چه خوب که به کافه پیانو هم اشاره کردید. اسمش تو این پست خالی بود!
خوشحالم که این پست با کامنت زیبای شما کامل شد.
سلام و عرض ادب
من این کتاب رو قبل عید مطالعه کردم و بعد عید هم جسته گریخته برخی قسمتها رو مجددا مرور کردم.
من این برداشت ” مرکز کنترل بیرونی آدمهای تازهبهکتابرسیده را تقویت می کند.” در مورد خودم نداشتم ولی شاید حق با شما باشه و اگر کسی این کتاب جزء کتابهای اولش باشه چنین برداشتی بکنه.
ولی کتاب یه جایی می گفت: چرا چینیها علی رقم فراهم بودن قدرت، ثروت، تکنیک و ناوگان مناسب زودتر از اروپاییها دنبال اکتشافات نرفتند. یا اینکه در امریکای مرکزی و جنوبی تمدنهای مختلف اصلا از وجود هم اطلاعی نداشتند و با هم ارتباطی نداشتند پس اسپانیاییها توانستند همه رو به یک روش مشابه، ان هم با فاصله چندین ساله، سرنگون کنند. این دو مورد مثال نقض نوشته ی شما نیست؟
متشکرم
فرزانه عزیز
در این متن وارد جزییات کتاب نشدم. چون هدف این متن یه چیز دیگهست.
من منتقد کتاب هم نیستم. کلاً هیچ میل و علاقه ای هم به نقد ندارم.
بنابراین اگر قصدمون نقد متن کتاب باشه باید وارد جزییات شد.
در این یادداشت خط همیشگی خودم رو دنبال کردم: خواندن و نوشتن و تاثیر فرهنگ مکتوب بر توسعۀ فردی.
سلام
وقت شما به خیر و لبخند
اینقدر نگاهتان بلند و عالی است که ادم را شگفت زده میکند
و این طبع بلند و صراحت فقط از خواندن و خواندن و خواندن و سپس ن و ش ت ن میسر میشود
در دنیای عجیب و پر از بمباران خبر های واهی و کثیف این نگاه های تمیز بیشتر باد
ممنون از خدا که با تو شاهین عزیز آشنا شده ام و علاقمندتر به خواندن و در پس آن نوشتن
#همین
#سپاس
#خواندن
سلام محمد عزیزم
یک دنیا ممنونم از مهر و محبتت.
سلام استاد عزیز
گاهی اوقات افرادی انسان را تشویق به خواندن چنین کتابهایی میکنند و شما با اشتیاق تمام به سراغ آنها میروید اما دقیق همین حالتی که فرمودید پیش می آید . کتابهایی که حس میکنی اصرار دارند شما را سرجایتان میخکوب کنند و تمامی آنچه شما را به حرکت وا داشته را نقض کنند .
تشکر بابت نقد قشنگتون
زنده باد محمد عزیز و نازنین.
سلام، شاهین عزیز.
مثل همیشه سفت و سخت و محکم جلو میری، تخریب چی ماهر.
جمله آخر ، نماد آدم های زیادی اطرافمونه که در اثر به قول خودشون زیاد فلسفه به بی خدایی و پوچی رسیدن.
موفق باشی امیرحسین گُل
سلام؛ خیلی نوشته های این سبکی و صریحتون رو دوست دارم یه جورایی هم عصبانیه هم چاشنی طنز داره. درباره ارزشمند بودن کتاب های انگیزشی باهاتون موافقم. قبلا یه کتاب از نکات موفقیت برایان تریسی داشتم که یه صفحه هاییش رو با تا زدن علامتگذاری کرده بودم، در مواقع بی ارادگی و بی حوصلگی خیلی به دادم می رسید؛ الان هم اگه روزی ویدیوهای گری وینرچاک رو نبینم یا توی soundcloud نشنوم انگار امید به زندگی رو از دست میدم 🙂
ولی درباره هراری و دوبلی فکر میکنم سختگیری میکنید و طبع بلندی در انتخاب کتاب دارید؛ این رو در یک نوشته ای که درباره فیلم های ایرانی جدید داشتید هم حس کردم؛ اینکه میگفتید هیچکدوم فیلمنامه و محتوای ارزشمندی ندارند که به نظر من بزرگنمایی بود. یکی مثل من فرصت و حوصله مراجعه به کتابهای اصلی تاریخ و فلسفه یا دیدن فیلم های برتر کلاسیک رو نداره. من قوی سیاه رو خوندم و بدون خجالت بگم چیز چندانی ازش نفهمیدم 🙂 خلاصه اینکه ما پایین دستیها رو درک کنید که سعی میکنیم از بین کتابها و فیلم های پرمخاطب، خوبهاش رو بخونیم و ببینیم.
سلام به روی ماهت مهشید عزیز
ممنونم از لطفت.
با نگاه تو موافقم. و به نظرم خیلی از آثاری که گفتی مخاطب رو کنجکاو میکنن تا سراغ منابع اصلی هم بره. برای خود من هم کتاب های دوبلی یا هراری الهام بخش بودن.
من اصولاً تو این متن هدف دیگه ای رو دنبال میکنم.
دربارۀ سینما هم خب قطعاً استثنا وجود داره. من اگر جایی حرف قطعی میزنم منظور جو و جریان اصلیه.
راستی وبلاگ پروپیمون و خوبی داری. چه خوب که باهاش آشنا شدم.
کاش گزینه ای هم بود لایک می کردیم، چون لذت بردم از این نوشته
سلام به رضای خوب و عزیز
ممنونم از مبحتت.
وجودت بهترین لایک دنیاست.
سلام و خسته نباشید.
مثل همیشه عالی بود ولی سوالی برای من پیش آمد.
در آخرین مستر کلاس نویسندگی شما که اواخر اسفند پارسال تشکیل شد، شرکت کرده بودم.
انسان خردمند جزو کتاب هائی بود که در لیست کتاب های معرفی شده شما بود و تعجب کردم که در این پست مورد غضب قرار گرفته. البته می توانم بفهمم که احتمالا به دلایل دیگری غیر از توجهش به مرکز کنترل بیرونی توصیه شده ولی چون نویسنده اش را در شمار کتابسازان بر شمردید و نه نویسندگان، نتوانستم این تضاد را حل و هضم کنم.
نکته دیگری هم دارم که عقیده و تجربه شخصی من است و به واسطه گوش کردن های مکرر به سخنان فرهیختگان و دانندگان هر دو عرصه برای من درونی شده و صحت آن را با تمام وجود حس می کنم و در زندگی دیگران هم مشاهده می کنم. البته قبل از آن که بخواهم آن نکته را بگویم باید اعلام کنم که مدت زمانی مدید در جرگه مثبت اندیشان یهوئی بودم. ( اصطلاحی است برساخته خودم، در معنی مثبت اندیشی بدون در نظر گرفتن قدرت واقعیت های زندگی.)
و آن نکته این است که مثبت اندیشی زمانی تاثیر گذار و پیش برنده و انرژی زاست که من تصمیمم را بر اساس واقعیت هائی که در زندگی ام ساری و جاری است گرفته باشم، توان و امکاناتم را سنجیده باشم، پیش بینی ها و برنامه ریزی های لازم را کرده باشم… و حالا که در مسیر اهدافم در حرکتم به خودم انرژی مثبت بدهم و تجسم خلاق داشته باشم و مرتب توانائی هایم را پیش چشم قرار دهم و … .
نکته اینجاست که بسیار می بینیم افرادی بدون توجه به واقعیت ها و شرایط حداقلی شان چنان تصمیمات عجیب و غریبی می گیرند و چنان اهداف غیر واقعی ای بر می گزینند که هر چقدر هم به دمدمه جملات تاکیدی در آن بدمند و عکسش را روی لب تابشان بگذارند و تجسم خلاق کنند راه به جائی نمی برند. بسیار هم تلاش می کنند ولی پس از مدتی خسته و افسرده به نقطه شروع یا حتی پائین تر از آن بر می گردند.
قصد والزاریات خواندن ندارم و با شیوه تفکر و نوع نگاه شما هم آشنا هستم که خردمندانه است و سخنان تان از جایگاه فردی با سواد در این عرصه بر می آید، فقط چون به نفوذ کلامتان واقفم خواستم این نکته را هم در پست هایتان متذکر شوید که کمتر آگاهانی چون من به خطا نیفتند. چون این انرژی مثبت از آن عباراتی است که در جامعه ما ( همچون بسیاری دیگر از چیزها) لوث شده و سو استفاده های زیادی از آن می شود. الان هم که دیگر مد شده سرما هم که بخوری می گویند مثبت فکر کن خوب میشی. نمیگن برو دکتر ببین دردت چیه شاید اصلا سرما نخوردی بنده خدا… .
ببخشید پر گوئی من را.
سپاس.
حوریه عزیز
من حتی انسان خردمند رو به دیگران هدیه هم دادم!
خیلی هم خوندش برام سرگرم کننده بود.
کتاب هنر خوب زیستن هم خوشخوان و سرگرم کننده بود.
ولی با توجه به مشاهداتم و هدفی که در این یادداشت داشتم به استدلالی رسیدم که تو این متن خوندی.
مثلاً من ممکنه از فیلمفارسی های زمان شاه هم لذت ببرم. ولی این دلیل نمیشه که بیام یادداشت بنویسم و بگم اونا شاهکار سینما هستن.
به نظرم هدف این یادداشت یه مقدار گم شد توی اسم کتاب ها. چون همه اول میرن سراغ دفاع از کتاب هراری یا دوبلی.
بخش دوم کامنتت هم ارتباطی با نگاه من نداره. من رو تقویت مرکز کنترل درونی و مسئولیت پذیری تاکید دارم نه مثبت اندیشی تخدیری.
شاد باشی دوست خوبم.
برای من خیلی جالب بود، همیشه نسبت به کتابهایی مثل لطفا گوسفند نباشید و بیشعوری بد بین بودم و نمیفهمیدم چرا کتابهایی مثل قهوه سرد آقای نویسنده باید پرفروش بشن البته بازم پرفروش توی ایران یعنی نهایتا دویست سیصد هزار نسخه(مثل هنر شفاف اندیشیدن با ارفاق).
من توی کتاب فروشی کار میکنم و دیده بودم افرادی که هیچی نمیخونن یه دفعه میان و عقاید یک دلقک از هاینریش بل رو میخرن.(کتاب خریدن هم تبدیل شده به یه کالای لوکس برای نمایش و پز)
اما درست گفتید هر کسی که تازه به کتاب رسیده معمولا اینجوری میشه.
مثلا وقتی من توی گروه کتابخوانی میگم بچهها بیاید کتاب “اینترنت با مغز ما چه می کند؟” رو بخونیم همه میگن ما میدونیم اینترنت با مغز ما چه میکند! حالا فرض کنید ازشون بخوام برای درک رسانههای مک لوهان رو بخونیم!
من کتاب هنر شفاف اندیشیدن و هنر خوب زیستن رولف دوبلی رو که خوندم خیلی کیف کردم بعد که توی متمم در موردشون خوندم شک کردم و تصمیم گرفتم بیشتر بخونم.
برای اینکه از رواقیون بخونم رفتم سراغ فلسفه رواقی از ژاک برن و رواقی زیستن در دنیای امروزی از ویلیام اروین از نشر گمان و وزن چیزها از جین کازز و تاملات مارکوس اورلیوس ولی من توی شهر کرمان هستم و شمارگان کتابا هم پایینه و کمی دیرتر به حرفهای شما و بعضی کتابا میرسم(هرچند که بهانهی مسخرهای بود برای اینکه بیشتر باهاتون حرف بزنم!) اما ممنونم که بهم این فرصتو میدید که نوشتههای پُر، داغ و فکر آور شما رو بخونم.
بازم از سلیقههاتون بنویسید آقا شاهین.
امیر ابراهیمی عزیزم
چقدر کیف کردم با خوندن کامنت پر مغزت.
چه خوب که به کتاب وزین و آموزنده و مهم اینترنت با مغز ما چه می کند؟ هم اشاره کردی.
خوشحالم که این مسیر مطالعاتی خوب و سازنده رو در پیش گرفتی.
راستی من کرمان زیاد اومدم و اونجا رو خیلی دوست دارم.
یه تصحیح کوچولو ولی مهم فلسفه رواقی از *ژان* برن
میشه باز هم بیاید و اگر اومدید فرصتی بهم بدید که بتونم از نزدیک ملاقاتتون کنم یا شایدم یه پذیرایی کُچِکو کِرمونی.
راستی آقا شاهین من میتونم به شما ایمیل بزنم؟
بله امیر جان
ایمیلت روی چشم!
سلام شاهین عزیز
ممنون بابت وبسایت دوست داشتنیت ، که برای من مکانی دنج برای یادگیری و تفکر و انگیزه گرفتنه
این نوشته برای من خیلی لذت بخش بود چون منم احساسات مشابهی رو تجربه کردم
درست دو هفته بعد از خوندن قوی سیاه نسیم طالب، کتاب هنر شفاف اندیشیدن رو شروع کردم و به قول تو احساس کردم خیلی از سخنانش رو عمیق تر و دقیق تر از زبان نسیم طالب شنیدم و الان بعد از چند ماه هنوز ادامه کتابش رو نخوندم
سلام به سعید نازنین
ممنونم از محبتت.
چقدر خوب که از تجربۀ شخصی خودت برام نوشتی.
یک منتقدانه پرقدرت و قوی! دستمریزاد
چقدر خوبه که هنوز آدمهایی هستند با روحیه ی صداقت طلبی و شجاعت تا به دور از تزویر و نقاب حقیقت عقایدشان را همانطور که هست بیان می کنند.