پاراگراف نخست (یا صفحۀ اول) کتابها را بیش از اندازه جدی میگیرم. حتا به این نتیجه رسیدهام که برای شروع بهترِ مطالعۀ یک کتاب باید از روی صفحۀ اول آن بنویسم. این کار تمرین روزانۀ مفیدی هم هست. فرصت خواندن بسیاری از کتابها فراهم نیست چرا از روی صفحۀ اول آنها ننویسم؟ این بهتر از آن است که کتاب توی قفسه خاک بخورد.
در پاراگراف نخست یک کتاب چیزهای بسیار هست (یا باید باشد). نخستین سطرها مشخصکنندۀ بسیاری از چیزهایی است که در پی میآید. به همین سبب بسیاری از نویسندگان گهگاه هفتهها وقت صرف بازنویسی و صیقل افتتاحیۀ اثر میکنند.
بنا دارم گاهی بخشهایی از ابتدای کتابی را نقل کنم و به بهانۀ آن برخی نکات را شرح بدهم.
بد نیست شروع کارمان با کاری از گییرمو آریاگا خوردان باشد. آریاگا را با «عشق سگی» و «بابل» و «۲۱ گرم» شناختم. سه فیلمنامۀ درخشانی که برای آلخاندرو گونسالس ایناریتو نوشته بود. اگر به داستانهای غیرخطی علاقه دارید، دیدن مکرر این سه فیلم بهترین پیشنهاد است.
اما آریاگا فقط فیلمنامه نمینویسد. «عطر خوش مرگ» یکی از رمانهای اوست که محمدرضا فرزاد به فارسی برگردانده و نشر چشمه منتشر کرده. صفحۀ اول این اثر را بخوانیم:
رامون کاستانیوس داشت گردوخاک پیشخانش را میگرفت که صدای دور و تیز جیغی را شنید. دقیق که گوش داد، فقط همان صدای معمولِ سرصبح بود. با خودش گفت حتماً جِغجِغ یکی از چاچالاکاهاست که کلیشان دوروبر تپه چرخچرخ میزنند. باز مشغول گردگیری شد. رف چوبی را آورد پایین و میخواست تمیزش کند که صدای جیغ دیگری آمد؛ خیلی نزدیکتر و شفافتر. پشتبندش هم یک جیغ و بعد یکی دیگر. رامون، رف را روی زمین گذاشت، پرید آنور پیشخان و از در رفت بیرون تا ببیند چه خبر است. سر صبح یکشنبه بود؛ کسی را ندید. ولی جیغ، دلآشوبتر و یکبندتر شده بود. وسط خیابان که میرفت، سه پسربچه را آنورتر دید که داشتند دواندان از ته گلو فریاد میکشیدند و میآمدند به سمتش.
«یه زنه مرُده… یه زنه مُرده.»
رامون رفت سمت آنها و یکیشام را گرفت؛ آن دوتای دیگر فرار کردند سمت خانهها. پرسید «چه خبره؟»
پسر ضجه زد که «کُشتهندش… کُشتهندش.»
از همین یک صفحه چه چیزهایی میآموزیم؟
۱
به این توجه کنیم که چطور میل و کنجکاوی فراوانی برای خواندن بقیۀ صفحات فراهم میکند. این یکی از مهمترین وظایف نخستین سطرهاست. ممکن است خواننده فرصت دیگری به ما ندهد.
۲
به بهرهگیری نویسنده از حواس پنجگانه بنگریم:
لاسمه: «…داشت گردوخاک پیشخانش را میگرفت»
شنوایی: «صدای دور و تیز جیغی را شنید…»
بینایی: «سه پسربچه را آنورتر دید که داشتند دواندان از ته گلو فریاد میکشیدند…»
برای درگیر کردن حواس خواننده با متن باید تصویر بسازیم و ملموستر بنویسیم.
دیالوگ هم یکی از چیزهاییست که صحنه را زندهتر و تصویریتر میکند. به تأثیر همین دو سطر فکر کنید:
«یه زنه مرُده… یه زنه مُرده.»
«کُشتهندش… کُشتهندش.»
۳
معرفی سریع شخصیت اصلی و کار او.
به جملۀ اول داستان دقت کنید: « رامون کاستانیوس داشت گردوخاک پیشخانش را میگرفت…»
۴
تمرین:
با الهام از همین صفحۀ، نخستین سطرهای داستانی جدید را بداهه بنویسم. سعی کنیم از تمام تکنیکهایی که آریاگا به کار برده استفاده کنیم.
7 دیدگاه. دیدگاه جدید بگذارید
سلام استاد گرامی. بسیار عالی و مفید بود. ممنون از انتشار مطالب ارزنده. 🙏🌹
ارادتمندم خانم یزدانپناه نازنین.
استاد کلانتری با عرض سلام مجدد
من در رابطه با همین نوشته ی زیبای شما مطلبی را در سایتم منتشر کردم که ممنون می شم منت بذارید وقت داشتید مطالعه کنید. با سپاس
https://zeinabghahremani.ir/%D8%B1%D9%88%D9%86%D9%88%DB%8C%D8%B3%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D8%AF%D9%88-%D9%BE%D8%A7%D8%B1%D8%A7%DA%AF%D8%B1%D8%A7%D9%81-%D8%B4%D8%B1%D9%88%D8%B9%DB%8C-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%A7%D8%B9%D8%AA%D8%B1/
ممنون بخاطر این پیشنهاد های خوب و مفید.
اتفاقا دو روز پیش دوستم کتاب عطر خوش مرگ رو بهم هدیه داد. تا دیدم از این کتاب نوشتید خوشحال شدم که دارمش و با یه نویسنده ی جدید آشنا شدم.
به به. چه خوب زهرا جان. از خوندنش لذت ببر.
سلام استاد کلانتری سال نوتون مبارک . عالی بود. من امروز صفحه اول اعترافات یک مادر را رو نویسی کردم و سوالاتم رو در مورد این که داستان شخصیت محوره یا ماجرا محور و چه جور شروع شده و با زبان خودم یعنی با نوشتن خودم بازنویسی کردم
سلام خانم قهرمانی عزیز
چه عالی.
متاسفانه این کتاب رو نخوندم و نمیتوم راجع بهش نظر بدم.