دنبال علاقهات برو.
کاری را انجام بده که نسبت به آن شور و اشتیاق زیادی داری.
از قلبت تبعیت کن.
در دنیای محتوای انگیزشی، توصیههایی با این مضمون بیش از هر حرف دیگری تکرار شده است.
اما در سالهای اخیر منتقدین این نگرش بیشتر شدهاند. مثلاً کال نیوپورت در کتاب «هیچکس نمیتواند شما را نادیده بگیرد» معتقد است که چنین توصیهای منحرف کننده و مضر است. نیوپورت میگوید کشف علاقه به یک کار، پیش از انجام دادن آن ناممکن است. بهترین روش این است که کارهای مختلفی را بیازماییم و در نهایت کاری را انتخاب کنیم که علاقهمان به آن در عمل اثبات شده است. بنابراین گاهی اوقات کاری موردعلاقۀ ما میتواند کاری باشد که پیش از انجام آن حتی ذرهای شور و اشتیاق را در خودمان حس نمیکنیم.
اما از شغل و کسبوکار که بگذریم. توی نوشتن و خصوصاً خلق اثر ادبی بهترین و اصیلترین توصیه این است که از قلبمان پیروی کنیم و از همان ابتدا به علایقمان بپردازیم. نوشتن دشوار است، و اگر چنین نباشد ممکن است بهسرعت جا بزنیم، افزون بر این لذت حقیقی نوشتن وقتی تجربه میشود که از مکنونات قلبیمان بنویسیم.
داشتم کتاب طریقت نویسنده از جویس کارول اوتس را ورق میزدم. در اولین پاراگرف جستار «و تو ای نویسنده جوان» پاراگرافی دیدم که گمان میکنم نقل آن برای شما جالب باشد:
هیچ وقت از موضوع یا شور و علاقهای که نسبت به آن دارید، شرمنده نباشید.
احساسات «ممنوعه» شما میتوانند، انگیزۀ نوشتههای شما باشند، مانند نمایشنامهنویس بزرگ آمریکا، یوجین اونیل، که زندگیاش را با خشم پدری گذرانده بود که مدتها قبل فوت کرده بود؛ مانند نویسنده بزرگ آمریکا، ارنست همینگوی، که همه زندگیاش از مادرش عصبانی بود؛ مانند سیلویا پلات و آن سکستون که در زندگی، با فرشته اغواگر مرگ مقابله کرده بودند، کسی که آنها را وسوسه به لذت خودکشی میکرد؛ یا مانند میل به خودزنیهای بیرحمانه در آثار داستایفسکی و مجازاتهای جنونآمیز «کافران» در آثار فلانری اوکانر، ترس از دیوانهشدن در ادگار آلن پو و ارتکاب عملی خارج از توصیف و غیرقابلجبران -مانند کشتن سالمند یا همسر، به دار آویختن یا درآوردن چشمان گربه خانگی «معشوق». در کشمکش با خود مدفونم، یا خود مدفونمان است که هنر سر برمیآورد. این احساسات، نیروی محرک نوشتههای شماست. ساعتها، روزها، هفتهها، ماهها و سالهایی را رقم میزند که ماحصل آن در نظر دیگرانی که از دور شما را میبینند، فقط یک «اثر» خواهد بود. بدون این محرکهای به اشتباه برداشتشده، فرد شاید به ظاهر انسانی شادتر و شهروندی اجتماعیتر باشد اما ممکن نیست که بتواند اثری مهم خلق کند.
8 پاسخ
مستر کلاس خوبی از ایشان در فیلیمو هست
امیدوارم مفید باشه
زنده باد محسن عزیز.
مرسی که گفتی.
سلام بر شاهین جان عزیز
وقت بخیر و شادی
براستی کسی چه می داند دقیقا کیست و از چه عناصری ساخته شده
در دنیای روان شناسی اصطلاح شخصیت را که تعریف می کنند می گویند
” مجموعه ای از ویژگی های وراثتی ، جسمانی ، روحی و روانی و … ”
و در توصیف این ویژگی های روانی و روحی هزاران رمز و راز است
باورها ، اعتقادات ، عقاید ، آمال و آرزوها ، خاطرات گذشته های دور و نزدیک ، نگاه های متفاوت به زندگی در اثر آموزش ها ، نیاز ها و …
آدمیزاد در سنین مختلف و در مراحل عمر خود بارها و بارها علائق اش عوض می شود . در کودکی ، نوجوانی ، جوانی ، میانسالی ، کهنسالی خواسته هایش عوض می شود . با جریانات فکری مختلف آشتا می شود و خودش دست به ابداع و نوآوری می زند .
پس چرا باید برای یادگیری یک مهارت و هنر ارزشمند معطل و مردد بماند .
بلی منظورم نوشتن است . نوشتن هم همانند بسیاری از هنر ها علاوه بر ذوق و قریحه که به بخش هنر مربوط می شود . در بخش فن ، نیاز به آموزش و تمرین برای کسب مهارت هایی دارد .
به نظر می رسد در نوشتن تجربه هم نقش بزرگی دارد و تجربه از انجام و اصلاح روش انجام بدست میاید . تجربه با کتاب خواندن حاصل نمی شود. با کتاب خواندن در مورد نوشتن دانش فرا می گیریم و با نوشتن تجربه .
راستش اگر زیاد کتاب بخوانیم و عملا ننویسیم بعد از مدتی می ترسیم که بنویسیم .
مثل آدم هایی که می خواهند انگلیسی یاد بگیرند و می روند کلی کلمه و جمله حفظ می کنند و بعد هیچ وقت صحبت نمی کنند زیرا می خواهند استاندارد و درجه یک صحبت کنند و دیگر سخت می شود .
کار را باید از ساده شروع کرد . قدم به قدم از ساده رفت به سخت . و در این بین است که علائق خود را نشان می دهند .
البته باز هم ایستایی را نباید پذیرفت حتی اگر شاهکار نوشته باشیم . باید باز هم نوشتن و دنبال کشف یک فضای دیگر رفت . نوشتن می تواند ابزاری برای کشف باشد . کشف دنیا های جدید و آدم های جدید و ماجراهای جدید درونمان .
بقول ژاپنی ها از روش ” کایزن ” باید رفت . یعنی پیشرفت مستمر .
برای شاهین عزیز و تیم کاریش در مدرسه باشکوه نویسندگی بهترین ارزوها را دارم .
سلام به روی ماهت پرویز همیشه خوشفکر
ممنون از تو.
امیدوارم که کار و زندگیت همیشه عالی پیش بره.
سلام با حس زرد بودن نوشتههایم چه کنم؟ الان با همین جوری نوشتنم راحتم و اینکه عادت به نوشتن رو در خودم نهادینه کنم. چون اواخر سال هم هست تا پایان سال خیالم از وبلاگ نویسی مرتب راحت بشه. ضمن اینکه من نوشتههام رو دوست دارم. وقتی نوشتم حس زرد بودن، کمی به نوشتههام برخورد. حتما قبل از اینکه بنویسمشون دغدغه ذهنیم بودن و دربارهشون فکر کردم و فکر کردن به اونا رو به فکر کردن به چیزهای دیگه ترجیح دادم. دارم موفق میشم چیزی که توی ذهنم دارم رو بیان کنم. نه تنها در وبلاگم بلکه توی صحبتهام هم همینطور. این از بابتِ خودم.
ولی احساس میکنم وقتی بقیه نوشتههام رو میخونن میگن چقدر سرخوش و لوس. به نظر من از نظر اونا زرده. حتی تعریف هم کنن بازم فکر میکنم تمام اون نظر واقعیشون نیست. فکر میکنم چون تا حالا انتقادی ازم نشده خودم دارم شروع میکنم به جاشون نقد کردن. البته وقتی خودم نوشتههای بقیه رو میخونم توی ذهنم از برخی جاهاش انتقاد میکنم و اگه ایدهای داشته باشه میگیرمش در کل تعامل دارم و انتقاد هم بخشی از تعامله.
ولی همچنان نگران زرد بودن، لوس و سرخوش بودن نوشتههام هستم. چه باید بکنم با این وضعیت؟
زهرا جان
چقدر خوب دغدغۀ خودت رو بیان کردی.
به همین خاطر بزودی یه پادکست اختصاصی در پاسخ به تو ضبط میکنم.
wow!
چه عالی. منتظرش هستم