1
جین پرت در کتابش دربارۀ نیاز طنزنویسها به تمرین مینویسد: «من در یک برنامۀ تلویزیونی طنز، با یک آهنگساز و آهنگنواز مشهور و سطح بالا همکار بودم. یک روز که داشتم با او ناهار میخوردم، گفت: باید فوری بروم. تمرین دارم.
پرسیدم: تمرین؟ شما و تمرین؟ مگر هنوز تمرین میکنید؟
گفت: بله. البته الآن دیگر نه زیاد. فقط روزی چهار تا شش ساعت در استودیو تمرین میکنم. (+)
چون نوشتن به ابزار و ادوات چندانی نیاز ندارد، همیشه دچار این خطای شناختی هستیم که حتماً به تمرین کمتری هم نیازمند است.
حس میکنم در پاسخ بسیاری از افرادی که از بد بودن نوشتههایشان یا نتیجه نگرفتن از نویسندگی گلایه میکنند باید گفت:
دقیقاً روزی چند ساعت تمرین میکنی؟
2
پرسه در کلمهها
در این بخش، درِ بعضی از کلمهها را باز میکنیم و توی آنها پرسه میزنیم:
واپسین: عربیاش میشود «آخرین» که برای ما آشناتر است.
به این دو عبارت نگاه کنید:
واپسین دم
آخرین دم
واپسین خوشآهنگ است و از شاعرانگی بیشتری هم دارد.
در زبان محاوره واپسین چندان به زبان نمیآید؛ مگر هر هزار سال یکبار از دهان شاعر یا استادی سخندان بشنویم؛ اما روی کاغذ، واپسین کماکان زیباست و کاربردی.
دوست دارید واپسین نوشتۀ شما دربارۀ چه موضوعی باشد؟
3
یک سطر از یک نمایشنامه
زندگی همینه: هر آن یه دروغی تو کاره که نسبت به دروغ پیش از خودش راستتره.
-نمایشنامۀ موش | بهمن فرسی
4
اینترنت مروج نشر کاغذی است
به گمان من، وب و شبکههای اجتماعی نهتنها، به نشر کاغذی کتاب آسیب نمیزنند؛ بلکه فرصت ترویج و اشاعۀ فرهنگ کتابخوانی را گسترش دادهاند.
در طول تاریخ ایران، کتاب و کتابخوانی چندان فراگیر نبوده که حالا نگران از بین رفتن آن باشیم.
اگر بازار کتاب، قبلاً محدود به چندصدهزار نفر میشد، حالا بهواسطۀ بازاریابی محتوا، هر ناشری فرصت این را دارد، که با کمترین هزینه با هشتاد میلیون ایرانی بهعنوان مشتری بالقوه در ارتباط باشد.
ما با نسل تازهای از کتابخوانها مواجه هستیم.
یکلحظه فکر کنید؟ میبینید که با بسیاری از کتابهای خوبی که خواندهاید، از طریق اینترنت آشنا شدهاید.
طی سالهای اخیر شاهد این بودهام که بسیاری از ناشران بزرگ، از طریق امکانات اینترنت، رشد و توسعۀ برابر با چند دهه کار ناشران گذشته را تجربه کردهاند.
البته کتابخوانی مثل همیشه موضوعی خاص خواهد بود با مخاطبانی خاص؛ اما فضای دیجیتال میتواند آن را پویاتر و پررونقتر کند.
5
در پایان این قلمانداز ببینیم ویرژیل چه میگوید:
آنها میتوانند، چون فکر میکنند که میتوانند.
پیشنهاد:
دورههای حضوری و آنلاین نویسندگی و تولید محتوا
شاهین کلانتری در مدرسه نویسندگی | تلگرام | اینستاگرام | توییتر | ویرگول | لینکدین
17 پاسخ
سلاااااام
یک سوال از همه ی فعالانه وصاحبان قلم.!
آگه قرار باشه لذت و عشق به نوشتن یک طرف ترازو بذارن واز شما بخوان که درسمت دوم چیزی بذار ین که به برابری برسه چی میذاشتن؟؟؟
هرچیزی اعم از شغل،هنر،خوراکی و….
سلام وقت بخیر
میخواستم بدونم امکان داره که هر روز یک داستان کوتاه چند کلمه ای فرستاده بشه؟که هم تنوع ایجاد به هم یادگیری..
زمستان جان
توی دوره آنلاین؟
نمیدونم
اصلا من اهل نوشتن نیستم ولی نویسنگی رو دوست دارم …
ودلیل اینکه چرا دارم پیگیری میکنم نمیفهمم.
و خیلی خوشحال میشم وقتی میبینم که انقدر خوب به بقیه روحیه میدید وتشویقشون میکنید..
قلمتان جاودان
درود بر شاهینِ پُرتمرین!
۱. من این تمرین جدی و حسابشده و هدفمندِ موسیقیکاران را از نزدیک دیدهام. حتماً خودت هم خوب میدانی که تکتک تکنیکهای قطعهی موردنظرشان را، حتی آنهایی را که بداهه بهنظر میرسند، بارها و بارها، و شاید بیش از یک میلیونبار تمرین کردهاند. تازه، اینها فقط تمرینهای دستی و رسمیشان است. تمرین لحظهبهلحظه و ذهنی و تفریحیشان جدا است. یکی از اقشاری که وقتی میبینمشان به کاهلی و تنبلی خودم ایمان میآورم، اهالی موسیقیاند. البته در میان آنان هم مانند اقشار هنری دیگر شارلاتان هست، اما کلیت جامعهشان سفتوسخت است. بهیاد دارم یکی از اهالی موسیقی در جواب یکی از اهالی سینما که اهمیت و جدیت کار موسیقیکاران را دستِکم گرفته بود، بهدرستی گفته بود: بارها در فیلمهای مطرح جهان از نابازیگران استفاده کردهاند و بهگواهی خودِ اهالی سینما آن نابازیگران بسیار خوب از پس کار برآمدهاند؛ اما آیا حتی یک بار هم شده است که ببینید یا بشنوید که قطعهای را در یک کنسرت به نانوازندهای داده باشند و آن را خوب اجرا کرده باشد؟!
از این قشر که بگذریم، من کلاً به قسمت تمرین هر حوزهای بیشتر از نتیجهاش علاقه دارم. مثلاً در بعضی از این فیلمهای بزنبزن دیدهای که شخصی کتک میخورد و بعد با تمرین بسیار، طرفش را بهشدت کتک میزند؟ من آن تکهی تمرینش را بهمراتب بیشتر از آن تکهی کتکزدنش دوست دارم. در زمینهی نوشتن هم تمرینهای نوشتن برایم جذبهی ویژهای دارند. برایمان بیشتر بنویس شاهینجان در این خصوص، لطفاً.
۲. در زبانشناسی، به این چیزی که در وصف «آخرین» نوشتهای «آشناتر»بودن، میگویند «بینشان»بودن، و برعکسش را که نمونهاش در مثالت «واپسین» است، «نشاندار» میگویند. دربارهی این مباحث در معنیشناسی مفصل توضیح دادهاند. من فکر میکنم که از هر واژهای باید در جای خودش استفاده کرد. بعضی جاها بینشانبودنِ واژه حُسن متن است و موجب میشود آن واژه در نوشته خوشتر بنشیند؛ ولی در کل، انگار واژههای فارسی با مذاق واژگانی ما فارسیزبانان سازگارترند.
راستش سؤالت را درست متوجه نشدم. منظورت از «واپسین» در عبارتِ «واپسین نوشته» دقیقاً کدام واپسین است؟ واپسین نوشتهی عمر؟ واپسین نوشتهی وبلاگ، واپسین نوشتهی حالِ حاضر؟ هرکدام از اینها را که بگویی، جواب جداگانهای از آن دیگری مییابد. اگر منظورت واپسین نوشتهی عمرم است، بهتفصیل دربارهی «ناکردههای موردِعلاقهام» مینوشتم.
۳. «هر آن یه دروغی تو کاره که نسبت به دروغ پیش از خودش راستتره.» و شاید برعکس آن هم صادق باشد، یعنی دروغِ اکنون از دروغِ پیشین خیلی هم دروغتر باشد، اما درعینحال راستنماتر هم باشد. بگذار جملهای را از وینستون چرچیل برایت نقل کنم. این جمله را در کنفرانس تهران، دربارهی اهمیت رازداری و حفاظت از اطلاعاتِ عملیات نرماندی، خطاب به روزولت و استالین گفته است: «در دوران جنگ، حقیقت آنچنان ارزشمند است که باید حفاظی از دروغ همیشه همراهِ آن باشد.»
۴. دقیقاً! چندین سال پیش که از وب خبری نبود، یا بود و در ایران هنوز شایع نشده بود، عبدالرحیم جعفری، بنیادگذار «انتشارات امیرکبیر»، پیشتازانهترین ایدهی تبلیغاتِ کتابِ آن دوران را اجرا میکرد، و فکر میکنی آن کار چه بوده است؟ تبلیغ کتابهای تازهچاپ را روی پردهی سینما پخش میکرده است. در زمان خودش شاهکار بوده است؛ ولی همین طرح را اگر بخواهی با وجود اینترنت و امکانات ارتباطیِ امروز اجرا بکنی، احمقانه است. این روزها به لطائفالحیل میشود لقمههای کتاب را به خورد خواننده داد و مزهاش را بهاش چشاند، و در نهایت، غدهی بزاق ذهنش را تحریک کرد. جدا از آن، شمار جماعت باسواد هم بهنسبت آن روزها بسیار بیشتر شده است. از اینها گذشته، امکان ارتباط با نویسنده و مترجم کتاب هم راحتتر شده است. ترجمههای ذبیحالله منصوری جزو پرفروشهای روزگار خودش بوده است، درحالیکه شاید مخاطبانش نه هیچ صدایی از او شنیده باشند، نه هیچ تصویر متحرکی از وی دیده باشند.
۵. این هم هست؛ چون خیلی از کارهای شروعنشده فقط برای این آغاز نشدهاند که مبدعشان یا مئالاندیش بوده یا ایدهئالگرا، و در هردو حالت از ثمرندادن آن بیم داشته است، حالآنکه اگر دل به دریا میزد و یا حتی با تصوری نادرست و خوشبینانه گمان میکرد که نتیجه میدهد و شروع میکرد، چهبسا میتوانست و میشد و بهبار مینشست.
یک جملۀ خوب برای معین همیشه خوب:
فقط یک گوشه از جهان را قطعاً میتوانید بهبود بخشید و آن گوشه خودتان هستید.
-آلدوس هاکسلی
آن گوشه برای من زبان و زبانشناسی است که از روزنهاش به حوزههای دیگری مثل سینما و تبلیغات و علوم شناختی سرک میکشم و برای خودم راه باز میکنم.
ممنونم بابت جملهات.
سلام. چرا شما در سایت گودریدز عضو نیستید؟؟!!! خیلی دوست دارم نظرات شما درباره کتابهایی که می خونید و اینکه چه کتابهایی رو می خونید بدونم. اگر عضو شدید تو وبلاگتون اطلاع بدهید. ممنون
یاسمین عزیز
سعی میکنم بیشتر فعالیتهام توی همین سایت خودم متمرکز باشه.
ضمن اینکه مشغلهها زیاده و نمیشه برای جاهای مختلف وقت گذاشت.
سلام و وقت بخیر
آرزومندم که بعد از یک عمر با برکت و پر ثمر واپسین نوشته های من وصیت نامه ام باشه که در اون مینویسم:
قسم به قلم و به آنچه خواهد نگاشت
می نویسم که تا می توانید خوب بنویسید و آن را مانند یک گنج پاس بدارید چرا که ما به واسطه آثار و نوشته هایی که از پیشینیان بر جای مانده وارث اندیشه ها و دانشهای غنی آنها شده ایم که اگر نوشته ای نباشد خواندنی هم در کار نیست و اگر خواندنی نباشد نوشته جدیدی خلق نمی شود و این تسلسل ادامه نمیابد
درود بر تو بهار جان.
واپسین یا آخرین؟ شکی نیست که از نظر یک فارسی زبان اولی به مراتب دلنشین تر و خوش آهنگ تر است ولی در مورد دیگری باید از یک عرب زبان پرسید که چه حسی برای او ایجاد می کند شاید حسش به همان شاعرانه گی واپسین ما باشد.
اما از حس خودم بگویم که دوست دارم آخرین نوشته ی خودم را برایتان بنویسم نه واپسین آن را. چون انتها و غایت خودم را در این کلمه بیشتر می یابم. می خواهم از شازده کوچولوی درون خودم بنویسم که سالهاست از توجه به او غافل شده ام. واقعا چرا این مسافر کوچک از راه دور به زمین سفر کرد و ناگهان به همانجا که بود برگشت. سبکبارتر و بدون تن خاکی خود. اصلا چرا شازده ی کوچک ما هیچگاه بزرگ نشد و کودک باقی ماند. کودکی دوران شهود انسان است ارتباط مان هنوز با عالم غیب و وادی الست همچنان باقیست. از کودکی چیزی به خاطر نداریم چون نباید اسرار ازل را نه تو و نه من بدانیم که اگر پرده برافتد هیچکدام باقی نخواهیم ماند. این شازده کوچولوی ما به خود مشغول نیست اسیر حسد و دوروئی و دروغ و نیرنگ و تکبر نیست. آزاد و رهاست و به هر کجا بخواهد سفر می کند. بدون تعارف حرفهایش را می زند سوال می پرسد و جواب می خواهد و به کسی هم پاسخگو نیست چون قید و بندی ندارد و از تعلق آزاد است. شاید او هم در جستجوی من باشد. شاید در شعری که می خوانم در آهنگی که می نوازم در جملاتی که می آفرینم او حضور دارد. شاید هم همه کار اوست و من در ساختن آنها نقشی ندارم. مخلص کلام اینکه آخرین آرزوی من در واپسین لحظات زندگی ام که نمی دانم کی و چه روزیست، یافتن دوباره ی اوست.
عمرت دراز باد عصمت عزیز
زیبا نوشتی و هوشمندانه.
باعث شدی شازده کوچولو رو دوباره بخونم.
درود بر تو.
حتما بخونین من امسال کتاب شو به عنوان عیدی گرفتم البته قبلا خونده بودم ولی انگار هر چی سن آدم بالاتر بره نگاهش هم فرق میکنه.
و اما در مورد درازی عمر یه پستی داشتین اتفاقی خوندمش که نوشته بودین که تا پنج یا ده سال دیگه آرزوی زنده بودن بیشتر ندارین. میخواستم کامنت بزارم و دعواتون کنم و بگم خدا نکنه. من آرزو میکنم تا خودمو نشناختم نمیرم.
زنده باشی عصمت نازنین
البته الان نظرم عوض شده و دوست دارم حداقل یه دوست سیصد ساله دیگه هم عمر کنم!
سلام
من علاقه زیادی به نویسندگی دارم و اولین داستان کوتاه خودم رو با انرژی و قوت قلبی که از شما به واسطه سایت و وبلاگتون گرفتم، نوشتم. دارم سعی میکنم وبلاگ پر محتوایی بسازم و داستانم رو به اشتراک گذاشتم .
ممنونم و از خدا براتون بهترینها رو آرزو میکنم.
سلام امیر علی عزیز
بهت تبریک میگم. بهترین کار رو کردی.
تو بخش دوستان من بهت لینک دادم.
با نظم و قدرت به نوشتن ادامه بده و بذار وبلاگنویسی حسابی رشدت بده.