چند روزیست که با باشندگان همهی دورههای نویسندگی خلاق همزمان با هم مینویسیم. روال کار به این شکل است که من دو سه قرار برای ساعتهای مختلف هر روز تنظیم میکنم و در زمان معین در بستر آنلاین جلسات گرد هم میآییم و پس از مطالعهی یکی دو صفحه از کتابی که دوست داریم، بیست دقیقه یکسره آزادنویسی میکنیم.
جرقهی برگزاری این قرارها پس از خواندن پارهیی از گفتار بلا در نمایشنامهی «ندای درون» شکل گرفت:
«به شاگردام تمرین نگارش بیست دقیقهای میدم. تنها قانون این تمرین اینه که موقع نوشتن بههیچوجه نباید قلم از حرکت بایسته، حتی اگه نوشته به هیروگلیف ناخوانا تبدیل شه. هدف این تمرین نفوذ به ناخودآگاه و افزایش سرعت تفکره. از بچههای کلاس میخوام به یه کار وحشتناک فکر کنن، بدترین کاری که میتونن تصور کنن، تجاوز، قتل، آتیش زدن خونهی یه خانواده، هر چیزی، و اجازه بدن کلام جاری شه.»
-آدم رَپ، ترجمهی مهرناز پیلتن، نشر نی
تجربهی همین چند روز با بازخوردهای غافلگیرکنندهیی همراه بوده که برخیش را برایتان نقل میکنم:
«من این تجربه را در شاخههای دیگر هنر داشتهام؛ مانند: همنوازی و نقاشی گروهی.
ولی با هم نوشتن، تبدیل به بهترین تجربهی من در زمینهی هنر شده.
نوشتن؛ در بیانِ احساسات، خیلی متفاوت عمل میکنه.
چقدر ساده و زیبا که فقط با یک قلم و کاغذ میتوانم، عمیقترین احساساتم را بیان کنم.»
-آرام قنبری
«مدتی بود موتور نوشتنم سرد شده بود اما این قرارهای نوشتن دوباره روشنش کرد. چون زمانش کوتاه هست در بعضی ساعات روز میتوانم انجامش بدم و راحته.»
-زهرا دادآفرید
من در این قرار با من بنویس دو ایده برای انتشار مقاله در کانالم پیدا کردم.»
-فاطمه
«این نخستین بار بود که گاهِ نوشتنِ اینگونه، اشکم جاری شد.
بیاینکه بفهمم اشکریزان بودم و دست به نوشتن.»
-بهار ابراهیمی
«با هم نوشتن به آدم انگیزه مضاعف میده و بسیار لذتبخشه. طوری که با ذوق میام و پشت سر هم مینویسم. همین که بتونم در طول روز چند بار تموم فکرامو به سرعت از ذهنم بیارم رو صفحه عالیه.»
-زهرا صلحدار
«این جلسه تصمیم گرفتم راجع به خودم بنویسم، ۲۰ دقیقهای که من اسمش رو گذاشتم فیزیوتراپی خودم.
از عصبانیتم نوشتم، بایدهایی که باید انجام بدم و نبایدهایی که نباید انجام بدم.»
-شهاب تیموری
«وقتی بعد از مدتها شروع به نوشتن کردم و دیدم چقدر توی این کار خوبم و حس مثبتی می گیرم. با خودم گفتم پرنیان! تو به زندگیه ۳۰ سالت ۲۳ سال نوشتن بیوقفه بدهکاری!
و وقتی بیست دقیقه تمام شد و متنم رو مرور کردم بیمبالغه میگم عاشق متنم شد.»
-پرنیان ملاحسینی
«بعد از گذشت دوسال، خوشحالم در مدرسهای بزرگ و مبتکر هستم که اصلا دوست ندارم ازش فارغالتحصیل شم. استاد عزیز نوشتاردرمانی موجب شد هرچه این روزها بر دلم سنگینی میکرد رو روی کاغذ نگارش کنم و به جهت روحی تخلیه شم. این یک بخش از رهایی و درمانه.»
-نجمه
«مدتی بود احساس میکردم بدجوری نوشتههایم خشک و بیروح شده بهخصوص که دوست داشتم کمی طنز چاشنیشان کنم اما نمیشد تا جایی که چند ماه دست از نوشتن کشیدم . دو روز پیش با همان نوشتههای خشک شروع کردم. در هفتمین قرار شش صفحه دربارهی فرشهای خانه نوشتم، پر از جملاتی با تم طنز. تجربهی عجیبی بود.»
-ر. شریفی
«بعد از قرار چهارم یا پنجم فکرها در ذهنم هماهنگ و منظم از نوک قلم بروی کاغذ جاری میشود و از شاخهای به شاخهای پریدن تقریباً به صفر رسیده و به مدت ۲۰ دقیقه شاید هم بیشتر میتوانم درمورد یک موضوع یا ایدهای بیوقفه بنویسم.»
-ربابه رضایی
«من به شدت برای خودم خوشحالم، چون تونستم توی آزادنویسی قرار ۱۱ تصمیم جدی برای خودم و زندگیم بگیرم. تصمیمی که میدونم به نفع منه و باید زودتر از اینها میگرفتم اما خوشحالم و ممنونم از قرار ۱۱ام که این پاداش رو به من داد.»
-فائزه
«واقعا تجربهی خوبی بود، مدتها بود احساس سنگینی توی فکرم بود افکار بهم ریخته و نامنظم اینو توی نوشتن هم دیدم ولی این زمانی که باید مینوشتم و مجبور بودم چیزی برای نوشتن پیدا کنم باعث شد همه رو روی کاغذ بیارم و دربارهاش حرف بزنم با خودم حس سبکی فوقالعادهایه.»
-مری ش.
از این تجربه گفتم تا شاید شما برای آزمودن چنین کاری، به همراهی گروهی از دوستان دستبهقلمتان، ترغیب شوید.
6 پاسخ
از روزی که باقلم وکاغذ یارشدم وهرباری که جمله رامینوسم ونشخور ذهنی ام را برویی کاغذ بیرون میرزم احساس سبکی به من دست میدهد،هرچند مدتی بیشتری را بانوشتن وقت میگذرانم به همان میزان راهاومسیرهایی جدیدی برای حل مشکلات زندگی ام میبابم،گاها باکلمات جملاتی خوبی تهیه نمیشه اما دست ازنوشتن برنمیدارم.من بانوشتن زندگی میکنم.
زنده باد.
روزهایی که باهم نویسی نداریم، سرگردانم. مدام فکر میکنم چیزی را گم کردهام و مدام به سراغ تلفنم میایم تا از قرار نوشتن جا نمانم.
این باهم نویسیها شوری که در روزمرگی گم میشود را در وجودم زنده میکند.
سلام .
مدتها بود که استرس داشتم ,دست از سرم برنمیداشت مطلقا ,پیش دکتر هم رفته بودم برای قلبه بهش دکتر پیشنهاد دارویی داد اونم در حد عالی .دکتر بهم گفت ریشه اونها به گذشته بر میگرده .
انگار یه چیزی از گذشته خرخره ام رو گرفته بود و رها نمیکرد .
یه روزی که با دوستان گروه قرار بود باهم بنویسیم . اون چیزی که یقه ام رو گرفته بود ,موقع نوشتن اومد جلوی چشمم چیزی که همیشه توی ته ته ذهنم قایمش کرده بودم و مرتب اون رو قایم میکردم و اصلا دوست نداشتم بهش حتی فکر کنم چه برسه راجع بهش بنویسم.اون مسئله چند روز اولی بود که به منطقه جنگی و جبهه رفته بودم .خاطرات خیلی تلخ و جانکاهی بود .
موقع نوشتن گروهی به یکباره اومد جلوی چشمم و شروع کردم ازش نوشتن . اولش خیلی درد داشت و عذاب آور بود ,حتی موقع نوشتن طوری ضربان قلبم بالا رفته بود که انگار قلبم داشت میومد توی دهنم .نمیخواستم باهاش رو برو بشماصلا ولی دیگه شروع کرده بودم . فکر کنم بعد از سی سال حدودا
ولی وسط زمین و هوا معلق شده بودم یا باید پاهام رو میاوردم روی زمین , یا با سرم راه میرفتم .
چند قدم راه میرفتم چند خط مینوشتم . باید باهاش روبرو میشدم . نوشتم به خط شون کردم یعنی فکرم رو به نوک قلم اوردم ,آخراش با گریه ولی به خط شون کردم چیزی رو که گوشه ذهنم آزارم میداد رو جلوی چشمم آوردم و باهاش مواجه شدم .
وقتی بیست دقیقه تموم شد داشتم هنوز مینوشتم ,حالا اون دست از سرم برنمیداشت ولی اون رو مثل غول چراغ جادو از شیشه اش در اوردم باهاش روبرو شدم و دوباره سرجایش گذاشتم .
همون کاری که دکترم گفته بود , گفت باید با اون چیزهایی که ذهن رو آزار میده بدون ترسیدن از اونها روبرو بشی . به قول معروف کلاج مغز رو آزاد که فکر رها بشه و آزاد .
و این کارو با کمک اقای (شاهین کلانتری )و همراهی بقیه دوستان توی کلاس مدرسه ای که هم نوشتن رو یاد میده و هم آزاد شدن و افکار آزارد داشتن برای زندگی درست کردن و یا درست زندگی
کردن. که این میسر نمیشه جز با آزاد اندیشی .
راستی دکتر هم گفت فعلا قرص و دارو احتیاج نداری . فقط سعی کن بیشتر بنویسی .
گفتم کسی که مینویسه از خدا چی میخواد . دو تا چیز خوب , ایده خوب , فکر و چشم بینا .
بدون ام,,,,,,,,,,,,,, .
زنده باد جناب مستوفی عزیز
زیبا مینویسد. خوشحالم که منظم و زیاد مینویسد.
فقط خیلی خوب میشه که متنها قدری بهتر ویرایش بشن و علائم سجاوندی رو بهتر به کار ببرید.
موفق باشید 🌺🌺🌺