شیوهی کار من در «وبلاگنویسیِ آمورشی» این است که ابتدا موضوعی را طرح میکنم و سپس در ماهها و سالهای بعدی نمونههای متعددی را برای جاانداختن آن موضوع به وبلاگ میافزایم.
این مطلب در ادامهی بحثی است که دربارهی «تکرار» داریم؛ برخی از مطالب مرتبط با آن را در لینکهای زیر میبینید:
اینبار متنی انتخاب کردهام از کتاب «گندمها» نوشتهی آنی سومون با ترجمهی الهه هاشمی. در این نوشته شعری آمده که نمونهی مناسبی از استفادهی خلاقانه از تکرار است.
بخوانیم:
«مردها اینجا، زنها و بچهها آنجا، و اگر میخواهید همگی در عکسهای یادگاری که در شهرداری آویزان خواهیم کرد باشید، تنگ هم بایستید. […] تکرار کردند تنگ هم بایستید. بعد هم نارنجکها را پرتاب کردند.» (ص ۴۹). این قتل عان تمامی اهالی یک دهکده اورادور-سور-گلان (oradour-sur-glane) در ۱۰ ژوئن ۱۹۴۴ را تداعی میکند که چهار روز پس از پیادهشدن نیروهای نظامی متفقین از کشتی نورماندی رخ داد. در زمان آزادسازی و در حالی که سعادت در چهرههای فرانسویها میدرخشد، این دهکدهی کوچک استان لیموزَن با وحشت آشنا میشود. نیروهای آلمانی که به سمت جنبههی نورماندی در حرکتاند و دستور دارند در طول پیشروی خود، هرگونه اِبراز دشمنی و هرگونه اقدام تشکیلات مقاوت مسلحانه را سرکوب کنند، این قصبه را محاصره میکنند. این دستور بهانهای میشود برای باجگیریهای بیدلیل و اقدامات تلافیجویانهی کورکورانه و وحشیانه علیه مردم غیرنظامی. در حالیکه اساسها خانهها را برای اسلحه میکاوند، ساکنین اورادور-سور-گلان را در میدان بازار جمع میکنند. کمی بعد، زنها و بچهها را به کلیسای دهکده میبرند و مردها به یک انبار کاه فرستاده میشوند. اساسها ساختمانها را به آتش میکشند. به این ترتیب در یک بعدازظهر ششصد و چهل و دو نفر قتل عام میشوند. از آن زمان، مردم ویرانهها و خاطرهی شهدای این دهکده را حفظ کردهاند.
ژان تاردیو، روزنامهنگار، شاعر، نمایشنامهنویس و منتقد ادبی که در طول جنگ در عملیاتهای مقاومت نقش داشت، قتلی عامی را که در ۱۰ ژوئن ۱۹۴۴ رخ داد به یاد میآورد. این متن (سپتامبر ۱۹۴۴) در آخرین شمارهی مخفیانهی ادبیات فرانسه منتشر شد و یکی از قطعات مجموعهی شعر خدایان خسته است (۱۹۴۴).
اورادور
اورادور دیگر زنی ندارد
اورادور دیگر مردی ندارد
اورادور دیگر برگی ندارد
اورادور دیگر سنگی ندارد
اورادور دیگر کلیسایی ندارد
اورادور دیگر کودکی ندارد
نه دیگر دودی نه دیگر خندهای
نه دیگر سقفی نه دیگر انبارکی زیر سقف
نه دیگر خرمنی نه دیگر عشقی
نه دیگر آوازی.
اورادور جرئت ندارم
به زخمهایت نزدیک شوم
به خونت به ویرانههایت.
توان ندارم توان ندارم
نه ببینم نه بشنوم
نامت را.
اورادور فریاد میکشم تعره میکشم
هر بار که
زیر ضربههای آدمکشها
قلبی منهدم میشود
سری هراسان
دو چشم سنگین دو چشم بزرگ
دو چشم یک کودک
مرا ترک نخواهند کرد.
اورادور دیگر جرئت ندارم
نه بخوانم نه بر زبان آورم
نامت را.
اورادور شرم بر انسانها
اورادور شرم جاودان
نفرت و شرم ابدی.
اورادور دیگر شکلی ندارد
اورادور نه زنی نه دیگر مردی
اورادور دیگر کودکی ندارد
اورادور دیگر برگی ندارد
اورادور دیگر کلیسایی ندارد
نه دیگر دودی نه دیگر دختری
نه دیگر شبی نه دیگر صبحی
نه دیگر گریهای نه آوازی.
اورادور دیگر تنها فریادیست
و بدترین بیحرمتیست
به دهکدهای که میزیست
و بدترین شرم است
که دیگر فقط فریادی باشد،
نام نفرت انسانها
نام شرم انسان
که از میان تمام زمینهایمان
لرزه بر تن میشنویم،
دهانی بی صاحب
که همچنان زوزه میکشد.
یک پاسخ
حالا دیگه سر زدن به وبلاگتونم و خوندن مطالب خوبتون داره برام عادت میشه. خدا رو شکر.