بین این پارهها ارتباط و اتصالی وجود ندارد.
- یوسف انصاری نوشت: «باید وسط جاده ایستاد و پیاده شد و روی خاک هم اگر شد نوشت: باید بنویسم: هر جا که شد: حتی زوی دیوار توالت عمومی یا همینجا [اینستاگرام] که به نظر تو جای نوشتن نیست…»
- ایدههای خوب در پس پشت گفتوگوهای روزمره پنهان شدهاند.
- گاهی حرف زدن از هدفی سبب میشود اشتیاق لازم برای انجام آن را از دست بدهیم، چون با گفتن آن به پاداش میرسیم و ارضا میشویم؛ اما این قاعدهای کلی نیست، حرف زدن با برخی افراد جدیت ما برای دستیابی به هدف را چند برابر میکند. چه کسانی؟ آنها که خود نیز مانند ما با شور و شوق از برنامهها و اهدافشان سخن میگویند.
- «سرشار از امید به آینده» این عبارت را در نمایشنامهی «پابرهنه در پارک» نیل سایمون خواندم و غصه خوردم. کاش بیشتر آدمها را سرشار از امید به آینده میدیدیم نه مالامال از نگرانی و اضطراب آینده.
- تصمیم گرفتهام مدتی با مداد (مداد نوکی نه، مداد واقعی) بنویسم، نه به این دلیل که به بتوانم راحتتر پاک کنم، کندیِ حرکت مداد را میپسندم. اینطوری با نوشتن هر واژه حس طراحی را هم تجربه میکنم. کمی هم خوشخطتر مینویسم (یکی از نکرانیهای من این است که بعدها نوشتههایم ناخوانا باشند) و از تماشای تأثیر مداد روی بافت کاغذ لذت میبرم.
- از «دفترهای شسته»ی یداله رویایی: «هر وقت فکری به سرم میزند، میخواهد همانجا بماند، از نوشتهشدن سر میزند، مثل فکری که به سرم میزند. یعنی روی کاغذ که میآید از یاد میرود، با اینکه یادداشت میشود. و یاد بیشتر برای رفتن است تا داشتن. یاد را وقتی داری، چیزی نداری. درحالیکه یاد را وقتی میگذاری برود، در بازآمدنش فکری دوباره میشود، و به سرت میزند. تمام آنهایی که فکرهایشان را دوبار و سهبار میکنند، همانهایی هستند که میگوییم به سرشان زده است.»
- گاهی فکر میکنم آرامش نتیجهی کنار همقرارگرفتن همهی چیزهایی است که دوست داریم. مثلن وقتی همهی ایدهها و نقلهایی مورعلاقهام دربارهی نوشتن را در این وبلاگ گردآوری و منتشر میکنم احساس آرامش میکنم، اما وفتی میبینم مطالب بسیاری روی هم تلنبار شده و در وبلاگ نیامده آرامشم مختل میشود.
- یدالله موقن: «در آغاز سخنگویی انسان، واژهها هر یک، ایزد یا شیطانی بودهاند. میان شی و نامش تفاوتی وجود نداشته است. یعنی نام هر شی با خودش یکی بوده است. نام بعضی از اشیا یا اشخاص را نمیبردهاند زیرا این ترس وجود داشته که با جاری کردن نامشان حاضر شوند.»
- بهگمانم در مسیر خودشناسی از مرحلهای به بعد ناگزیر روی زبان حساس میشویم. زبان ماست که جهان ما را شکل میدهد. شاید بشود به این موضوع به شکل معیاری برای سنجش خودشناسی نگریست: آیا روی برخورد خودتان با زبان حساس شدهاید؟ آیا به معنا و تأثیر تکتک واژههایی که در افکار و گفتارتان به کار میبرید میاندیشید؟
- علی شاهی در انتهای یادداشتی این قطعهی برتولد برشت را نقل کرده و نوشته «گاهی دوست دارم که آخر هر پاراگراف از نوشتههایم این قطعه از برتولد برشت را هم بنویسم تا آیندگان یادشان باشد که چرا ما نتوانستیم متونی بنویسیم که به کار آید»:
آی آیندگان!شما که از همان سیلی بیرون آمدهاید که ما را به درون خود کشیده استیادتان باشدوقتی که از خطاهای ما سخن میگوییدزمانۀ تاریک ما را هم به یاد بیاورید…ما میدانیمکه نفرت، حتی نفرت از حقارتچهره را عبوس میکندما میدانیمکه خشم، حتی خشم در برابر نابرابریصدا را خشن میکندآهما که میخواستیم بستری برای دوستی بسازیمخود نتوانستیم دوست بمانیم
2 دیدگاه. دیدگاه جدید بگذارید
گرچه پاره پاره بودند اما به زندگي به واقعيت به اميد متصل بودند ، خدا قوت
سپاسگزارم فرشاد عزیز.