اسکلت دایناسور

از خود تعریف کردن… | یک خاطره از چخوف

ایوان بونین در بخشی از خاطراتش که به واپسین روزهای زندگی چخوف پرداخته، می‌گوید:

درشکه را نگه داشتیم وآرام زیر درختان سرو قدم زدیم و از ویرانه‌های کوشکی که در پرتوِ مهتاب به رنگ آبی می‌درخشید گذشتیم. چخوف ناگاه روی به من کرد و گفت: «می‌دانی مردم آثار مرا تا کی خواهند خواند؟ هفت سال، فقط همین.»

بونین که از نظر ناگهانی نویسندۀ روبه‌‌مرگی که آثارش را سخت بزرگ می‌داشت متحیر شده بود می‌پرسد: «چرا هفت سال؟»

چخوف شیطنت‌آمیز پاسخ می‌دهد: «پس هفت و نیم سال.»

 

صد سال و اندی سال گذشته و چخوف و آثارش روز به روز مهم‌تر هم بشوند.

نکته‌ای که من از این حکایت می‌آموزم، این است که بنا نیست تو با «منم منم» و «خودگوزی و خودخندی» خودت را مهم و ماندگار جلوه بدهی. چقدر پیش می‌آید که فکر می‌کنیم کاری که انجام می‌دهیم مهم‌ترین کار جهان است و ماییم طاووس علیین.

و مگر نه‌اینکه توهم دانایی، دشمن اصلی هر نوع فهم و خردی‌ست؟

راسل در جمله‌‎ای با این مضمون گفته بود:

یکی از نشانه‌های فروپاشی ذهنی آدم این است که فکر کند کاری که می‌کند مهم‌ترین کار دنیاست.

به خودم می‌گویم:

یادت باشد. تو حتی اندازۀ تواضع هم نیستی. این را از مقدمۀ کتاب طنز فاخر سعدی آموخته‌ام. ایرج پزشکزاد در آن کتاب می‌نویسد: برای تواضع به حدی از بزرگی نیاز است. آنکه تواضع می‌کند باید در حقیقت چیزی در چنته داشته باشد که بتوان تواضع او را پذیرفت. (نقل به معنی)

بنابراین باید حواسم را جمع کنم که یه وقت ادای تواضع در نیاورم و هوا برم ندارد که حالا که انقدر درخت پرباری هستم بگذار قدری افتاده‌تر باشم.

نخیر، باید بفهمی که هیچی نیستی.

ضمناً این هیچ تضادی با عزت نفس و اعتماد به نفس ندارد. چه کسی که گفته منم منم کردن، به معنی عزت نفس است. این بیشتر تداعی‌کنندۀ ذلت نفس است. آنکه به نادانی و جهل خود معترف است، ممکن است چنان حد اعلایی از عزت نفس را تجربه کند که گرفتاران سندروم خودگوزپنداری را هرگز راهی به آن نیست.

اقرار به جهل است که روزنه‌های آموختن را در ذهن انسان باز می‌کند.

باری، من هر چه بیشتر می‌گذرد این ضرب‌المثل درخشان را که اولین بار توی مترو، در گفتگوی تلفنی یک مرد سالدار و جاندار(!) شنیدم، هرگز از یاد نمی‌برم:

از خود تعریف کردن گُه خوردن است.

و به سیاق توییتریان که گاهی  یک جمله را چند بار در یک توییت تکرار می‌کنند، من هم چنین می‌کنم تا در ذهنم بماند:

از خود تعریف کردن گه خوردن است.

از خود تعریف کردن گه خوردن است.

از خود تعریف کردن گه خوردن است.

از خود تعریف کردن گه خوردن است.

از خود تعریف کردن گه خوردن است.

اگر گاهی در ارتکابات قلمی این وبلاگ‌صاحاب «منم منم» می‌بینید، با بزرگواری خودتان بگذارید به حساب جهل و عقده و حقارت.

 

پی‌نوشت: اصطلاح وبلاگ‌صاحاب را از رضا قاسمی وام گرفته‌ام.

 

چند پیشنهاد برای مطالعۀ بیشتر: مدرسه نویسندگی | نقشه راه نویسندگی | تولید محتوا | کپی رایتینگ | معرفی کتاب | کلاس‌ها و دوره‌ها | دانلود رایگان کتاب نویسندگی آنلاین 
شاهین کلانتری در مدرسه نویسندگی | تلگرام | اینستاگرام | توییتر | ویرگول | لینکدین

30 پاسخ

  1. عه ..اینکه منبعش بابابزرگ منه! همیشه میگفت منم کردن ..ه خوردنه! خدابیامرز هروقت میخواس منم منم کنه اولش میگفت ! البته به نظرم به لحاظ بیولوژیکی هم قابل تامله… خودستایی بدون خودسازی مثل اینه که از پسماند خودت تغذیه کنی

    1. درود نجمه خانم نازنین
      آخی. روحشون شاد باشه.

      همیشه از خوندن کامنت‌های شما خوشحال می‌شم.

  2. خود بیش از حد از خود تعریف کردن به عبارتی نشان دهنده بی‌باوری و نداشتن عزت نفس درونیه که طرف داره اینجوری پنهانش میکنه که حقارت وجودشو بپوشونه.

  3. شاهین عزیز استاد بزرگوار خیلی از خوندن این پست لذت بردم و البته کلی خندیدم! بعضی از این جملات رو باید بنویسیم و روبروی خودمون بذاریم!
    موضوعی که در این پست بهش پرداختی متاسفانه یا خوشبختانه دغدغه ی ذهنی من بوده و هست و در ارتباطاتم به ویژه در محیط کار بارها و بارها شاهدش بودم. چه بسیار افرادی رو میبینم که به اصطلاح بی مایه هستن، اما صرفاً به خاطر این اعتماد به نفس کاذب و اینکه با تعریف و تمجید از کارهاشون خودشون رو بزرگ جلوه میدن، دارن رشد میکنن و میرن بالا! در هر حال علاوه بر اینکه باید حواسمون به خودمون باشه، در مواجهه با اینگونه افراد هم باید با وسواس خاصی رفتار کرد.
    سپاسگزارم

  4. ما بعد از اینکه بیخودی از خودمون تعریف کردیم و یا دیگری بیخودی از ما تعریف کرد، دیگه مجبور میشیم رو نوک انگشتامون راه بریم یا بایستیم.
    همین 5 یا 10 سانت اضافه، رنج زیادی رو به ما تحمیل میکنه. رنجی که عایدی چندانی هم نداره.

  5. شما که هیچوقت از خودتون تعریف نکردید. ما از شما ممنونیم که دانسته هاتون رو با ما به اشتراک میگذارید.

    1. شما لطف داری نگار جان
      هر وقت حس کردی دچار توهم شدم بهم تذکر بده.
      داشتن دوستان خوبی مثل شما دلگرمم میکنه به اینکه اگر کار زشتی کردم حتماً بهم تذکر میدید.

  6. امروز در ابتدای عمر بیست و چهار ساعته جدیدم سری زدم به سایت کثیر الانتشار استاد ارزشمند و خوش فکرم و دیدم در باب مذمت و مذلت تعریف از خود نوشته اند . به ذهنم رسید حالا که تعریف از خود خوب نیست ، تعریف خود را به جایش بگذاریم .
    بگویم : خودت را – برای خودت – تعریف کن .
    گاهی وقت ها بهتر است خودمان را برای خودمان تعریف کنیم.
    منظورم این است بدانیم کسی هست که دوست دارد
    هر روز خودمان را برایش تعریف کنیم.
    منظورم این نیست که از خودمان تعریف کنیم،
    منظورم این است بیایم و بنشینیم و خودمان را جزء به جزء
    و مو به مو برای خودمان تعریف کنیم.
    بنویسیم امروز چه کسی بودیم
    و چگونه بودیم
    و آیا خوب بودیم
    و این بودنمان- این عمر بیست و چهار ساعته مان – به دلمان نشسته است. شب ها قبل از خواب
    دفتری کنار دستمان بگذاریم
    و نامه بلند و بالایی بنویسیم
    برای خودمان،
    آن نیمه دیگر خودمان
    و بگوییم از دیشب که خوابیدیم
    تا امشب که می خواهیم بخوابیم
    این عمر بیست و چهار ساعته مان را چگونه گذراندیم.
    بقول استاد خوش فکر من که همیشه می گوید صفحات صبحگاهی بنویس
    تا موتور فکرت گرم شود
    برای زندگی نویسندگی روزانه ات.
    به فکرم می رسد صفحات شامگاهی هم بنویسیم
    برای گرم شدن موتور تخیل های شبانگاهی مان
    در خواب، که ما را بردارد و ببرد
    به سرزمین قصه ها و داستان ها
    و با زندگی هایی که کرده ایم و نکرده ا یم
    ما را روبه رو کند.

    من گاهی فکر می کنم نویسنده ها
    در کنارزندگی روزانه
    یک زندگی شبانه هم دارند
    و آن نیمه ناخود آگاه شان
    موقع زندگی شبانه
    که این نیمه هوشیار وارد دنیای خواب می شود
    آن نیمه ، بیدار می شود
    و شروع می کند به گردش در زمان ها و مکان هایی
    که این نیمه هوشیار لازم دارد بداند و ببیند
    تا در زندگی روزانه اش در لباس نویسنده بتوان از آنها بنوسید.
    شاید برای ورود به دنیای زندگی شبانه
    و جهان خواب
    در کنار آن نامه بلند و بالا که به خود مان می نویسیم ،
    بهتر باشد داستانی لطیف و کودکانه برای خودمان بنویسیم،
    یا به نقد و بررسی یکی از افکار و کارهای خوبی که کرده ایم بپردازیم
    و آنرا بنویسیم
    و آنگاه که سفر به دنیای پر رمز و راز خواب را شروع می کنیم
    با توشه ای لطیف و نجیب سفر آغاز کنیم.
    راستش من اسم این جور خواب ها را گذاشته ام خواب های سفارشی
    و موقع شروع خواب شبانه از این سفارشات می دهم .
    سفر به دنیاهایی در زمان ها و مکان هایی شناخته و ناشناخته
    و دیدار از جهان هایی که لطافت و طراوت در آنها موج می زند.
    دنیایی به بیکرانگی بهشت درون مان.
    یکی از مربیانی که در کلاس شان حضور داشتم
    می فرمودند : ما ساکن دنیای درونمان هستیم
    و باید درونمان را دنیایی بسازیم که قابل سکونت باشد.
    فکر می کنم لازم است هر کدام از ما سعی کنیم درون مان بهشتی بسازیم. بهشتی که در آن رایحه لطیف زندگی
    از نسیم اش برآید و از ما برون همان تراود که در ماست.

    1. درود بر پرویز عزیزم
      چقدر خوب که تو انقدر خلاقانه با واژه‌ها برخورد می‌کنی.

      1. نفس شما حقه شاهین عزیز. در این یک سال و اندی که اجازه بازدید روزانه و سرمشق گرفتن از سایت ات رو دارم هر بیست و چهار ساعت روز برات دعای خیر می کنم. از روی سرمشق هایی که دادی تکلیف می نویسم و می گذارم روی سایت جدید احداث ام و گاهی هم روی اینستاگرام. و ممنونم که روی هر دو تا شون هم منو تشویق می کنی. برای خودت و دوستان ات تندرستی و شادکامی و روانی قلم و شیوایی بیان و شادابی ذهن خلاق آرزو دارم

  7. درود به شاهین عزیز
    شاهین جان پست امروزت هم فکورانه بود و هم خنده‌آور.
    فکورانه از این جهت که واقعاً بدانیم که هیچی نیستیم و خنده آور از جهت سخن پیرمرد جاندار داخل مترو.
    خلاصه که امروز صبح قبل از شروع کارم داشتم به همین مسئله تواضع فکر می‌کردم که با باز کردن سایت و دیدن پست جدیدت، افکار امروزم به شکل جالبی به دست تو تکمیل شد.
    خدا حفظت کناد
    فدایت

    1. فدای تو جلال عزیزم
      مرسی از محبتت.
      چه خوب که تو هم به این موضوع فکر می‌کرد.
      شاد و برقرار باشی.

  8. سلام برشما
    اگرجولیاکامرون وکتاب راه هنرمندش را نمیشناختم با دهانی باز فقط به این صفحه زل میزدم امامیدانم که این یعنی رویدادهای همزمانی
    امان از تعریف وتمجید ها وقتی که دست وپایمان را می بندندوتازه می فهمیم که ای بابا من اصلا چیزی ندارم که بخواهم تواضع کنم پس باید چه گلی به سرم بگیرم؟؟؟؟؟؟
    سیستم دفاعی من یکی مثل شما آنقدرها قوی نیست ولی چیز خوبی را درمترویافتید که به خوردش بدهم من از شنیدن تعریف ها کهیرمیزنم دست وپایم راگم میکنم واصلا نمیدانم که کلا چه غلطی باید بکنم میترسم همین الان هم به درد خود گوز پنداری دچار شده باشم دوتاتعارف پامنقلی راچه قدرگنده کرده ام .ولی بایدبگویم که این رافهمیدم که بایدصدتا توی سرجهل خودم بزنم یکی هم برسرتعریف کننده ها
    دستم که به دامنتان نرسیدولی بازهم قلمتان به دادم رسید.

    1. درود زهره جان
      البته این بد نیست که تعریف دیگران به ما انگیزه بده و محرک ما برای بهتر عمل کردن باشه.
      فقط باید حواسمون باشه که این تعریف‌ها ما رو متوقف نکنن.

  9. سلام
    قبول دارم كه درخت هرچقدر بارورتره سربه زير تره. سقراط حكيم در واپسين لحظات عمرش گفت: همه عمر خود را براى دانستن وفهميدن حقيقت صرف كردم ودرنهايت بدين نتيجه رسيدم كه همى نادانم. عمق اين حرف اينست كه دانستنيهاى عالم بسيارند و ما هرقدر بكوشيم ذره اى از حقايق اين جهان رانمى توانيم دريابيم اما اينراكسانى مى فهمند كه بسيار بيشتر از بقيه انسانها رشد كرده ومى دانند. پز دادن ومنم منم مال انسانهاى نادانه كه چون كم مى دانند خر ورشون مى داره كه فكر مى كنند يك گهى هستند متأسفانه

    1. سلام به سعید جان پرکار و فعال
      همیشه خوشحال میشم از خوندن کامنت‌ها تو.

  10. این جمله فوق‌العاده، یه ضرب‌المثل شیرازیه شاهین جان. منم سال‌ها پیش در جهالت جوانی، خطاب به خودم شنیدمش و از اون موقع دیگه، چنین گهی نخوردم.
    تازه در ادامه‌ش می‌گن که:
    «اگه تعریفی هستید، مردم خودشون می‌فهمند، لازم نیست این‌همه گه بخورید.»

    1. درود شهلا جان
      چه جالب. نمیدونستم شیرازیه. ممنون که این جمله رو کامل کردی.
      برقرار باشی دوست خوش‌ذوق و پرمطالعۀ من.

  11. به تقلید از هنرپیشه نوجوون فیلم مارمولک که هروقت سوال داشت میگفت حاج آقا مسئلتن، حالا منم میخوام بگم استاد مسئلتن😊
    میخواستم بپرسم توی متنای نسبتا ادبی که قراره بنویسیم استفاده از بعضی اصطلاحات بی‌ادبانه -حتی اگر در گفتگوهای عامیانه رایج باشه- اشکالی نداره؟
    الان توی متن همین پست شما هم چندتا از این اصطلاحات هست که باعث ایجاد این سوال شد. البته ناگفته نمونه که توی نوشته‌های بهمن فرسی و چارلزبوکوفسکی هم گاهی از اینجور اصطلاحات دیده‌ام ولی خب از اونجایی که حس خوبی ایجاد نمیکنه برام سوال پیش اومد.
    ببخشید که خودمم یه جورایی بی‌ادبی کردم در محضر استاد

    1. درود مریم جان
      البته این «بی ادبی» رو هم که میگی باید ببینم دقیقا یعنی چی.
      مثلاً الان باید به مولوی به خاطر دفتر پنجم مثنوی بگیم بی ادب یا به عبید زاکانی به خاطر بخش اعظم آثارش؟
      من نمیخوام بگم همه مولوی و عبید هستن. منظورم اینه که ما نباید واژه‌ها رو الکی و بی‌دلیل حذف کنیم. چون هر واژه یک ثروت است

      بذار ناخودآگاهت کار رو پیش ببره.
      نترس. بنویس. هیچ وازه‌ای رو دور نریز.

      1. شاهین جان ممنون از لطف و توجه و پاسخگوییت
        میخواستم یه اصلاحیه‌ی کوچیک روی حرف خودم بزنم که یه کم بد عنوانش کردم و بجای استفاده از اصطلاحات بی ادبانه بگم استفاده از کلمات غیرمودبانه؛
        آخه من خودم چه توی گفتگوهای شفاهی چه بصورت نوشتاری نمیتونم از کلمات غیرمودبانه استفاده کنم هرچندکه افراد دور و برم در این زمینه خیلی راحتن و مشکلی ندارن ولی خودم راحت نیستم با این قضیه خیلی مشکل دارم.
        ممنون استاد عزیز

        1. درود مریم جان
          البته اجباری نیست آدم لزوماً از همۀ کلمات استفاده کنه.
          من خودم کلی کلمه رو از تو دامنۀ واژگانم گذاشتم کنار چون به نظرم چندان جذاب، مودبانه یا خوش آهنگ نیستن.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *