پیش نوشت: متن زیر حین پیادهروی به ذهنم رسید. حس خوبی به آن داشتم، بنابراین ویرایشش نکردم.
جایی که ماییم خلاقیت ته کشیده و دریغ از اندک کوششی برای خلاقانه زیستن.
از معماری و کسب و کار تا غذا خوردن و سلامتی، به یکباره خلاقیت را کنار گذاشتهایم و به تعبیر ناصر تقوایی چیدمان خانههان شبیه چلوکبابیها شده!
از همه توقع نبوغ نداریم اما خلاقیت چرا، خلاقیت اکتسابی است.
دراین میان خلاقیت در رابطهی عاطفی اهمیت زیادی دارد.
خلاقیت در عشق: از هدیه دادن تا حرف زدن…
چون عشق ذاتاً خلاقانه است، عشق از ذهن داستانسرای بشر نشأت میگیرد.
با تماشای سریالهای ابلهانهی صدا و سیما و ماهواره تبدیل شدهایم به همین رباتهای تلگرامی که هستیم
جملات عاشقانهمان بوی نا گرفته و گفتنشان از سر اجبار و خالی نبودن عریضه است.
عشق یعنی خلاقیت، دم به دم تازه شدن…
یک مقایسه ساده:
تصور کنید تلویزیونی دارید که هر روز یک فیلم تکراری و آبکی را بی وقفه پخش میکند
بی شک دچار حالت تهوع میشوید
حالا روابط عاطفی ما شبیه همین سریالهاست
تکراری، با دیالوگ های ملال آوری که داستان را پیش نمیبرند، بدون رفتن به عمق
و مثل سریالهای آبکی منتظریم خدای مکانیکی* دست به کار شود، تا مگر اتفاقی بیفتد.
ذهن خلاق و زبان غنی با ادبیات ناب جان میگیرد
و کسی که به داستانی بلند دل میسپارد تاب ساعت گوش سپردن شریک عاطفیاش را خواهد داشت.
درباره کارتون این پست:
آنجل بولیگان مکزیکی بدون شک از بهترین کارتونیستهای حال حاضر جهان است. این کارتون در میان کارهای او کار مهمی نیست، ایدهی بدیعی هم ندارد، صرفاً نمایش واقعیت تلخ این روزهاست. همین کافی نیست؟