پریماه عزیز
ما یک گله داریم، یا همان جماعت که عوامالناس میگویند اگر همرنگش نشوی رسوا میشوی.
این گله یا به تعبیر خودشان جماعت، قرنهاست در دور کامل لجن غوطهورند و روز به روز تنبل تر و کرختتر میشوند. و نتیجه همین چیزی است که میبینی.
بسیار خوب، اگر میخواهی رسوا نشوی، باید راه همین گله را دنبال بگیری و به جایی برسی که این جماعت رسیده.
اما اگر قبول داری که موفقیت و رضایت یعنی تمایز، باید خودت را 1+80 ببینی.
یاد آن نقل قول معروف افتادم که از زبان افراد متعددی نقلش میکنند:
«اگر یک میلیون نفر هم روی درستی یک دروغ اصرار کنند، آن دروغ همچنان یک دروغ است.»
داشتم از تمایز میگفتم، راحت است، عجالتاً باید آستین همت را بالا بزنی و راهت را اندک اندک از گله جدا کنی.
البته که باید پیۀ خیلی چیزها را به تنت بمالی، اینها را حتماً خواهی شنید: «دیوانه شدهای؟ فکر میکنی از دماغ فیل افتادهای؟ بیا از زندگی لذت ببر. توی هم که برج عاج نشین شدی.»
شنیدن اینها نشانۀ خوبی است. یعنی تا حدی مسیر را درست رفتهای.
اصلاً چرا قضیه را پیچیده کنیم، بیرون زدن از گله آنچنان هم کار پیچیدهای نیست، بگذار یک مثال روشن بزنم:
اگر تو هم فیلمها و سریالهایی را که بقیه میببینند میبیبنی، پس توقع فکر و عمل متفاوتی را از خودت نداشته باش. امروز متمم جملۀ جالبی از هاروکی موراکامی گذاشته بود:
«اگر مطالعه شما محدود به کتابهایی است که همه میخوانند، انتظار نداشته باشید نگرش شما از آنچه همه میفهمند فراتر رود.»
این را دربارۀ کتاب میگوید که نماد بهترین نوع یادگیری و گسترش سطح فکر است. حالا تصور کن ترهات سینما و تلویزیون چه اوضاعی دارند.
عیبی ندارد، در 20 سالگی غالباً ممکن است آدم هنوز تحت تاثیر گله باشد، به گشت ارشاد بگوید فیلم و با من سالوادور نیستم و بارکد و خوب بد جلف و این قبیل زبالههای مبتذل شاد شود. آدم بزرگ شده در این جامعه هیچ بعید نیست که لمپن های تلویزیونی و این قبیل لودهها را داخل آدم حساب کند؛ اما اگر در 25 سالگی هم دوباره به همین چیزها بخندی و با همین آدمها و سریالهایی مثل عاشقانه خودت را سرگرم کنی، آنوقت من نگران تو میشوم.
من تو را دعوت نمی کنم به نخندیدن یا عبوس بودن؛ بلکه حرفم این است چیزهای بهتر و جالبتری هم هست برای شاد بودن.
شاید تعجب کنی که چرا انقدر صریح و روشن اسم بردم از بعضی چیزها، به این خاطر که آموختهام در پسله حرف زدن کار آدمهای قاطیِ گله است، من اگر تو را دوست دارم و برایم مهمی، به صریحترین شکل ممکن برایت مینویسم.
من امیدوارم تو را بیرون از گله ببینم، توی را جای گله، روی قله میخواهم.
41 پاسخ
بینظیر بود
بی نظیر بودن از خودتونه بانو
سلام. اتفاقا من الان دانشجوی سینما هستم و جویای فیلم ها و کتاب های خوب. هرچند به اندازه ای که باید برایش وقت نمی گذارم، اما حداقل سعی می کنم خودم را با دیدن بعضی از این به اصطلاح فیلم هایی که شما هم چندتایی را در مطلبتان نام بردید گول نزنم. غرب گرا هم نیستم. نمی گویم فقط فیلم های هالیوود. آنها هم فیلم مزخرف زیاد می سازند. اگر کمی به عقب تر نگاه کنیم، در همین سینمای خودمان هم فیلم های خوبی یافت می شود. آثار کارگردان هایی مثل رضا میرکریمی، مجید مجیدی، علی حاتمی و عباس کیارستمی که سرشان به تنشان می ارزد.
سلام.
چقدر این جمله “توراجای گله روی قله می خواهم”
انگیزه میده. حس کردم دقیقا بامنی!!!
زنده باد آلا جان
روی قله میبینمت یه روز
چه زیبا نوشتی آقای کلانتری عزیز
جامعه ای که در آن فروش میلیاردی اش به فیلم هایی مثل من سالوادور نیستم و گشت ارشاد و … ختم شود یعنی هنوز آموزش در آن جامعه به اغما به سر میبرد.
دردی را که پشت این نوشته هایت بود به خوبی درک می کنم.
مرسی که جسورانه می نویسی و خودافشایی های نابی داری
سلام حمید عزیزم
ممنونم از تو
خوشحالم که دوستان همفکری مثل تو دارم.
بیشتر بنویس برام از خودت.
هدف از تمایز چیست شاهین جان؟
در دنیای جدید ، همیشه تشویق به متمایز بودن و فرق داشتن شده ایم. رسانه ها ، کتاب ها ، آدم ها و ….
و این قضیه تا جایی پیش رفته که به اعتقاد من ، خیلی ها به دلیل تمایل به خاص بودن مسیری رفته اند که شایدمنجر به دادن هزینه های گزاف بیهوده ای چون از دست دادن آرامش و یا داشته های فعلی و جنگی بیهوده شده است.
البته که نمیتوان این گونه صفر و یکی و مطلق به قضایا نگاه کرد.
در شرایط مختلف برای ادم های مختلف گزینه های متفاوتی وجود دارد که اتفاقا برخلاف شما معتقدم،انتخاب گزینه ی به ظاهر مناسب تر از دید من براساس اولویت های فکر شده و نه تقلید شده ی شخصیمان باشد، و نه براساس توهم فقط مثل بقیه نبودن .
که اگر این گونه باشد دقیقا ازآن ور بام افتاده ایم و باز هم دنباله روییم.و این بار دنباله روی گله ای از گوسفندانی که که میخواهند هر کدام متفاوت باشند.
عقیده شخصی من این است که:
اول اولویت های شخصیمان را بهتر بشناسیم، بعد در همپوشانی داشتن و نداشتن اولویت هایمان با همان به اصطلاح شما گله و با تعبیر من جامعه ی شناخته شده درنگ کنیم.
اگر منطبق بر هم نبودند ، و اولویت هایمان برایمان مهمتر از تایید گرفتن و … بودند عقل حکم میکند ابتدا هزینه هایی را که باید بدهیم ببینیم و بعد در صورت پذیرفتن آن ها،سراغ اولویت ها برویم.
اگر منطبق بودند ، در توهم خاص بودن و متمایز بودن نیافتیم.
شاید اولویت من نوعی از تماشای فیلمی لذت بردن باشد و اتفاقا با دیدن فیلم هایی چون بارکد و خوب بد جلف و یا حتی من سالوادور نیستم در آن زمان به اولویتم برسم و چگونه تو می توانی بگویی این دنباله روی از گله است و فیلم های بهتری و جالبتری هم هست برای شاد بودن در صورتی که حتی نخواهی یکبار آن را ببینی . اصلا بهتر برای کی ؟ با چه اولویتی؟ آیا دنباله روی نکردن از گله ای که این فیلم ها را به هر دلیلی تماشا می کند ، دلیل خوبی برای تماشا نکردن من است؟آیا صحبت راجع به دنباله روی نکردن از همین گله و خواندن همین فیلم ها با نامی چون زباله های مبتذل ، دنباله روی از گله ای دیگر نیست؟
پ ن1 : شاهین جان این فقط طرح یک پرسش است برای عمیق شدن و شاید سلیقه ی شخصی من این نباشد.
پ ن2: از انتخاب گزینه ی به ظاهر مناسبتر سخن گفتم چون به اعتقاد من گزینه درست و غلط به دلیل همان نگاه غیر مطلق بین وجود ندارد.
و یک خواهش اگر پاسخی بود ممنون میشم از طریق ایمیل هم برایم بفرستی.
سیما جان، زیبا و موشکافانه نوشتی.
نظرم را برایت ایمیل میکنم.
سلام شاهین جان کاش در اینجا هم پاسخ را مینوشتی ، دغدغه من هم هست این سوال دوستمون .
یک عالمه تشکر
سلام شاهین جان
فکر میکنم بزرگترین ترس زندگیم یا حداقل یکی از موضوعات ترسناک زندگیم، همین همراه جماعت بودن است. میترسم که من هم شبیه همینها باشم. میترسم که نکند الان شبیه اینها شده باشم.
اعتراف بزرگیست که آدم بگوید یکی از همین همرنگهای جماعت است اما فکر میکنم حداقل، خوبیش اینست که این مسأله را میدانم و سعی میکنم برای رهایی از آن تلاش کنم.
آفرین درستش هم همینه.
البته از وبلاگ شما معلومه که انسان یگانه ای هستید.
شاهین سلام،
ببین یه جورایی جامعه داره به سمت نقد کردن میره، هر کسی جای خودش.
من حرف تو رو کاملا می فهمم، نیت پاک و تلاشت برای «همرنگ نـشدن با پیکره ی اصلیِ جامعه» رو از نزدیک دیدم و قبولت هم دارم،
اما راستش نکته ریزی هست که فکر میکنم این خانه ی مجازی به ما اجازه و فرصت بیان رو میده، تا هر دو باهم (و در کنار دوستان همراه) لختی تامل کنیم:
یک)
نامیدن جامعه به گلّه (منظورمان گله حیواناتی مثل گوسفند، بز و گاو در در برخی مناطق شتر) یکی از تیزترین بیاناتی هست که در میان حرفهای بزرگان و عوام همین جامعه (هرکسی به زعم و جایِ خودش) بکار می برد.
برای نمونه در همین مثال، اگر تو بقیه را گلّه ی یکدست می بینی، آنها هم تو را بزِ گر گله می دانند که چموش است و به زودی پس از خسته شدن، با فاصله ی کمی از گلّه حرکت می کند.
دو)
تو مرا و میزان شوخی کردن و دایره واژگانم را دیده ای، بسیار تیزتر و پرملات تر از این گونه مثالها، صحبت می کردم. اما در چند سال گذشته که با مفهوم «توسعه» آشنا شده ام و نبود زیرساخت ها و چالش های متفاوت دنبال می کردم که نهایتا یکی از این کمبودها را «هنر گفتگو» میان جماعت (از صدر تا ذیل) شناخته ام.
در وبسایتم هم یک دسته بندی به عنوان هنر گفتگو ایجاد کرده ام و گه گاه مطالب مرتبط با آنها را منشتر میکنم:
http://www.sajadsoleimani.ir/category/conversation
سه)
من می دانم که تو قطعا به موارد بالا آشنا و اشرافیت داری، اما خب، آیینه دوستان جایی هست که همیشه آدمی باید در آن خود را ببیند و بسنجد و بیاراید، من هم در این نوشته تلاش میکنم در برابر تو برای جمال تو، آیینه به دست بگیرم.
چهار)
گاهی ما نظری داریم که فقط بین دو دوست خیلی نزدیک می توانیم مطرح کنیم (مثلا من شوخی های رکیک زیادی دارم که فقط با دو یا سه دوست خیلی نزدیک انجام می دهم)، و نمی توانیم آن شوخی ها را در مهمانی یا پشت تریبون انجام بدهیم.
همه ما نظرات گوناگون، مختلف و متضادی در همه مسائل می توانیم داشته باشیم و البته داریم، اما باید در ارائه آنها برای مخاطبِ خود، رسانه/محل بیان و کلماتِ بیان کننده و … در نظر بگیریم.
کمی شفاف تر بگویم، درباره ی آن فیلم ها، نظر تو به نظر من نزدیک است، اما جای بیانش را هنوز پیدا نکرده ام جز به صورت خصوصی یا در جمع های کوچک.
پنجم)
— هنر گفتگو شامل نقد کردن و نقد شنیدن هم می شود
— در بیان بسیاری از نظرات ما باید اصول فنی نقد کردن (من جمله شدت نقد) و تخصصی بودنش را در نظر بگیریم
— من در بسیاری از جمع های روشنفکری و ادبی و سیاسی که حضور داشتم، بالاتفاق دیده ام که در مورد دیگری، اصولا با القابی مشابه یاد شده و سپس نقد کردن شروع می شود، و حدس میزنم طرف مقابل هم در مورد ما آنگونه صحبت می کند.
— همانطوری که ادب، آداب دارد، نقد کردن فیلم های سینمایی هم آداب دارد {چششششمک}
جمع بندی:
من تو را در «منظومه شعبانعلی» یکی از سیاراتی می بینم که کلی به دور خود قمــــــر دارد و پیش بینی من این هست که روزی اعلام استقلال می کند و «منظومه شاهین» را تشکیل می دهد، لذا همواره دنبالت می کنم و دورادور حواسم به تو هست،
امروز فکر میکنم با بحثی که پیش آمده، بهتر است آن تیغ تیز و برّان نقـــــــد خودت را از غلاف بیرون بیاوری و شیرفهمش کنی که «داداش یواش تر»، ما برای ساخت این کشور و زنده نگه داشتن زبان فارسی و تزریقِ سواد به همان جامعه و جماعت به کسانی مثل تو احتیاج مبرم داریم
و چشم امید ما این هست که از این جماعت آنقدر دور نشوند که دیگر «خارجی» به نظر برسند، فهم خـردجمعی و زبان تعاملی هر جمعی، از هنرهایی که همه ما باید بر روی آن تاکید و تلاش کنیم.
این روزها (حدود 40 روزی هست که در محل کارم به شدت با این موضوع و رویارویی با جماعت رو به رو هستم، همه روزها را فکر کرده ام و نوشته ام، خیلی دوست دارم تجربیاتم را در اولین دیدار و وعده ی شامی که دارد خاک می خورد، با تو مرور کنم)
پیشنهاد برای مطالعه:
yon.ir/YU6yc
تمرین:
بیایید خود و همه اطرافیان (حضوری و مجازی) خود را تشویق کنیم که در یک تمرین سه ساله، در هنگام صحبت کردن در مورد انسان و انسان ها (حتی متجاوز به آتنا، حتی داعشی ها، حتی مخالفین سیاسی، حتی رقیبان تجاری و کاری و حتی راننده حواس پرتی که جلو ما ویراژ می دهد و…) فقط از واژه های رسمی استفاده کنیم
در تمرین سه ساله لازم هست که همه ی واژه ها مغزمان را بازبینی کنیم ، یک مقداری را دور بریزم و چندتایی جدید هم اضافه کنیم {چشششمک غلیظ}
به امید موفقیت های روز افزونت
دوستدار تو، سجاد
آقا شاهین عزیز
من از نگرش شما خوشم میاد و نوشته هاتونو دنبال می کنم و من هم اعتقاد دارم بعضی فیلمها خیلی سطحی و بی محتوا هستند اما وقتی هیجان و لذت بردن کسانی که این فلمها رو میبینند و درباره ش حرف میزنند میبینم بیشتر به این باور میرسم که حق ندارم خط کش دست بگیرم و آدمها رو با خط کش خودم اندازه بزنم و اگر در سایز استاندارد من نبودند بزارمشون در دسته بدها!!
ترجیح میدم دنیا جای آسونتری باشه برای زندگی همه جور آدم با همه سلیقه ها و تفاوتهاشون.. همونقدر که دوست ندارم کسی به من برچسب بزنه سعی میکنم به هیچکس برچسب نزنم.
سخت است…
سخت…
لام سمانه جان
نیستی، دلتنگت بودم.
نوشتن دربارهش قشنگه
حتی دهن آدمو آب میندازه که انجامش بدی و ازعامه مردم جدابشی
ولی واقعیت اینه که خیلی سخته و دردو رنج داره
ممکنه دوستاتو از دست بدی یا حتی موقعیت خوبی که بین رفقا وفامیل داری رو
باید صبر زیادی داشته باشی
به همین شیکی وقشنگی هم که میگی نیست …
من اینکارو انجام دادم
بعصی وقتا اشکم دراومده
ولی یادم نرفته اگه حتی بتونم تمام آدمای روی کره زمین رو راضی کنم آخرسر یه نفر ناراضی میمونه و اون خودمم
بهتره بجای اینکه از نظراتی پیروی کنیم که همه میگن درسته ولی خودمون بهش اعتقادی نداریم از نظراتی تبعیت کنیم که خودمون به نتیجه رسیدیم
اونموقع حتی اگه نتیجه کارمون خوب نباشه بازم مدیون خودمون نیستیم
پ ن : مرسی بابت موضوع چالش برانگیز 🙂
خواهی نشوی رسوا هم رنگ جماعت باش …. جمله ای که خیلی در مدت زندگی ما آزار داده و مانند صدای ناخن کشیدن روی تخته سیاه گوش و دل خراش است ….
واما در مورد اینکه در ۲۰ سالگی از این فیلم ها ببینم اشکال ندارد …. شاید کمی با نظر من مخالفت داشته باشد … به نظرم بعد از ۱۸ سال شدن باید از گله بیرون زد … البته قبل از آن هم اشکالی ندارد و خیلی هم خوب است ولی بعد از ۱۸ سالگی در گله ماندن، انسان را گوسفند بار میآورد …
تجربه شخصی من است که از قبل ۱۸ سالگی نمی توانستم از گله بیرون بروم … تلاش میکردم ولی مشکل از من و شرایط من بود … ولی با ۱۸ ساله شدنم دیگر زمانی برای همراهی گله نمانده بود …. و حال با آنکه هنوز به قله نرسیده ام ولی از اینکه در گله نیستم خوشحالم و میدانم که در دامنه هستم و قله منتظر من است ….
امید وارم که روزی هم تعداد و هم اندازه گله ها کم شود …. البته اگر چوپان دروغگویمان بگذارد …
و در پایان ببخشید طولانی شد وقتی مطالب شما را میخوانم اینگونه به وجد میآیم و دست خودم نیست …
سلام.بسیار زیبا نوشتین و لذت بردم..
من وقتی متن قشنگی میخونم در حقیقت قلنج فکریم گرفته میشه و شادتر میشم..
امیدوارم قلمت همیشه توانا باشه..
متن آخرت فوق العاده بود:
امیدوارم همه به جای داخل گله،سر قله باشیم..
موفق باشی..
سلام امیرحسین جان
ممنون از لطفت
چه عبارت قشنگی نوشنی: قلنج فکری. یادم باشه حتماً
با آرزوی بهترین ها برای تو دوست گل
به قول مشاورم
قلنج فکری رو خوب اومدی داداش 🙂 🎩📝
با سلام
با تمام احترامی که به نوشته هایتان و خودتان میگذارم اما نمیدانم چه چیز باعث شده به این راحتی به یک انسان دیگر
توهین کنید.به نظرم انسان در هر جایگاهی که باشد حق ندارد به افرادی که شبیه او نیستند القابی مثل لوده بدهد.
حتی به نظرم بزرگترین افراد تاریخ مثل پیامبران نیز به خود اجازه نمیدادند که در مورد افراد دیگر این طور صریح
قضاوت کنند.
قرار نیست که دیگران از آن چیزی لذت ببرن که شما فکر میکنید که لذت بخش است.
با تشکر
سلام محمد عزیز
درست میگید.
با شما موافقم.
اینطوریام نیست…آقا شاهین درست میگن یه همچین فیلمایی ارزش دیدن ندارن…یا خیلی از کتابا ارزش خوندن ندارن…یه بار قراره زندگی کنیم و دیگه قرار نیست این فرصت دوباره بهمون داده باشه.من 21 سالمه و تا دلتون بخواد عمرمو با چیزای چرت و پرت هدر دادم.وقتی به این سن رسدم میبینم من انسان مستقلی نیستم نه در فکر و اعتقاد و نه در تصمیماتم بلکه تابع همون جمعی هستم که این همه مدت خودمو شبیهشون کردم.بیاین فکر کنیم چیزایی که انتخاب میکنیم 10 سال دیگه تو زندگیمون چقدر ارزش داره و تاثیر گذاشته… . اونقده عمرمونو با چیزای به درد نخور تلف نکنیم.
ممنون آقا شاهین 🙂
سلام پری جان
عمرت طولانی.
ممنون از کامنت خیلی خوبت.
بیشتر برام بنویس.
به نظر من تا اینارو تجربه نمی کردی به این نتیجه ی الانت نمی رسیدی
من خودم خیلی اشتباهات توی زندگیم کردم که واقعا هم ازشون شرمنده ام ولی تا اون هارو تجربه نمی کردم به این مسیری که الان هستم نمی رسیدم الان تو جایگاه بزرگی نیستم ولی شعورشو فک میکنم دارم بدست میارم که به جایگاه بزرگی برسم.
حرف شما متین اما کاملا مخالفم با شما!!
میدانید چیست ؟ موافق و مخالف بودن جز خصایص اصلی بشر محسوب میشود. شما مخالف این نوشتاری و شاید دیگری موافق آن.
موضوعی دیگر عالمان یهود در قرآن با عرض معذرت به الاغ تشبیه شدهاند ( از لحاظ اخلاقی بحث این لفظ جداست) ولی رویه بر آن بوده که مخالفت باشد با عالمان یهود.
موضوعی مهمتر این است که به قول برنارد شاو: من توانایی تخم مرغ گذاشتن ندارم ولی میتوانم در مورد طعم و مزه آن نظر بدهم. بحث نقد هم همین در این پست همین است. اجازه دهیم روند نقد در جامعه پیشا مدرنِ ما نهادینه شود هر چند که این نقد خوش نیاید.
سپاس از شما و به ویژه سپاس از آقای کلانتری بابت وبسایت خوبشان.
متمایز بودن یعنی به جای پیروی از مسیر زندگی عامه مردم و پا گذاشتن جای پای آنها خودمون مسیر زندگیمون رو بسازیم.
متمایز بودن یعنی به جای پیروی از مسیر مرسوم و مزخرف و حوصله سر بر “درس خواندن—>گرفتن دیپلم—>دانشگاه رفتن—>گرفتن لیسانس—>سربازی رفتن—>استخدام شدن در یک اداره دولتی—>ازدواج کردن—>بچه دار شدن”
مسیر و روشی که مطابق میل و شخصیت خودمون هست رو دنبال کنیم.
متمایز بودن یعنی اینکه به جای سفر به دوبی و تایلند و آنتالیا و …. و پول خرج کردن برای کنسرت افراد جلفی مثل آرش و سامی بیگی…. روح و جسم خودمون رو در دل طبیعت بکر و زیبای استانهای شمالی تازه کنیم.
و رسیدن به همه این متمایز بودنها نیاز به شجاعت و عمل گرایی داره. و نترسیدن از اینکه برخلاف حرف پدر و مادر و جامعه ابله و گله وار قدم برداریم.
زیبا نوشتی مهدی جان
لذت بردم، زنده باد.
از این به بعد بیشتر بنویس تا از نگاه زیبات استفاده کنیم.
خواهش میکنم آقا شاهین….من هم حدود دو سه ماهی هست که از مطالب خوب و زیبای سایتت استفاده میکنم و لذت میبرم…به خصوص کتابهایی که معرفی میکنی
اینکه آرش جلفه رو هستم ولی سامی بیگی خیلی خوب میخونه
تازه تیپ جالبی هم داره
انگار رفته سرکوچه نون بخره سرراه اومده یه کنسرت هم اجرا کنه 😎
آقای کلانتری باز هم سپاس بابت پست های تأمل برانگیزتون. من کاملا با گفته ی شما موافقم که راه تمایز، تغییر راهیه که بدون تفکر و بازنگری فقط در حال طی کردن هستی، اونم به دلیل اینکه همه دارن از این مسیر میرن! و نتیجه اش میشه تقلیدهای کورکورانه و عادت کردن به عادت های همیشگی! و اینکه وقتی به آخر راه میرسی، میبینی این مسیری که همه چیزتو براش دادی از همون اول اشتباه بوده و اون وقته که با حسرتی که از اعماق وجودت بلند میشه به بقیه میگی: ” خواهی نشوی همرنگ، رسوای جماعت شو!
اما عذرخواهی میکنم چند تا سوال برا من پیش اومده که فقط دوستانه می پرسم و منتظر دیدن نظر شما هستم. و اونم اینه که آیا برای متمایز شدن باید همه رو یه طرف دید و خودمون رو یه طرف؟ همه رو “گله” ببینیم و خودمون رو در قله؟ آیا این طرز فکر و همه رو با یک چوب زدن، خودش از سطحی نگری و به قول خودتون داخل جماعت شدن نشأت نمیگیره؟ به نظرتون صرف “متفاوت بودن” باعث میشه که “متمایز” باشیم؟ این بی انصافی نیست که فقط از دور رفتارهایی که ظاهرا شبیه به نظر میرسن رو در یک طبقه قرار بدیم و غیر از اون رو در یه طبقه ی دیگه؟
سمیرای عزیز
زیبا و دقیق نوشتید.
من برای شما یک جواب مفصل مینویسم و بزودی منتشر می کنم ان شا الله.
سلام شاهین جان.
چرا باید به این همه بازیگر و عوامل پشت صحنه توهین کنی؟ وعلاوه بر اینها مردمانی که برای آنها اهمیت قائل می شوند؟ می دونم که می خواهی تجربه و دانش ات رو در اختیار ما بزاری اما اینطوری برداشت ما چیزی جزتوهین کردنت به علاقه مندان ان فیلم و بازیگر ها نیست، شاید من در حدی نباشم که بخواهم برای شما تعیین تکلیف کنم که چطوری بنویسید ولی خب اینطور انتقاد خیلی زنندس و اثرگزاری خوب ندارد
سلام امیر عزیز
من به داشتن دوستان خوبی مثل تو افتخار میکنم، و ممنونم که نظرت رو به من گفتی.
من به دقت به حرفات فکر کردم.
امیدوارم یه روز بتونیم مفصل در این رابطه صحبت کنیم.
یک دنیا ممنون.
یک سوال؟
چرا اغلب اوقات وقتی نقدی میشه به دنبالش ناراحتی و کینه و .. به همراه داره؟
1- آیا ماهنوز ظرفیت نقد و نقادی رو نداریم؟
2- آیا ما نمیدونیم نقد برآمده از دلسوزی و اصلاح اشتباهات و بهتر شدن مورده؟
3- آیا ما شیوه نقد رو بلد نیستیم؟
4- آیا ما نمیخوایم کمی روی نقدی که ناخوشاینده برامون فکر کنیم؟
5- همه موارد؟
6- هیچکدام؟
7- نظر بقیه دوستان چیه؟
8- شرمنده بخاطر این کامنت 🙂
نقد باید سازنده باشه نه اینکه توهین به همراه داشته باشه
من خودمم طرفدار این جور فیلم ها نیستم ولی زباله های مبتذل؟؟؟ اصلا عبارت قشنگی نیست.
به نظرم باید یاد بگیریم چطوری نقد کنیم.
نگار جان
زباله های مبتذل به اندازه کافی تریبون دارن تا از خودشون دفاع کنن.
ما بهتره راهمون رو ازشون جدا کنیم.
ما حتی در جبرها هم آزادیم و انتخاب می کنیم که در گله باشیم یا در قله؟!
مسلما چریدن و پروار شدن آسان تر از رفتن و صعود بر قله هاست!؟
برای متمایز شدن و جدا شدن از گله باید خطر ها و سختی راه را به جان خرید..
زنده باد