ایده در آدمهاست. این آدمهای زندگی ما هستند که ما را به نوشتن برمیانگیزند.
شاید مینویسیم چون طاقت دیدن درد آدمها را نداریم.
برایان فیلان، نمایشنامهنویس، گفت «وقتی به آدمهای اطرافم نگاه میندازم، به زندگی حقیر و دربندشان، به موقعیتی که در آن به سر میبرند، آنها را دنبال میکنم، در جزئیترین ماجراها و حوادث و ماجراهای نیک و بد با آنها شریک میشوم. در خود این توان را نمیبینم که ساکت بمانم، دست به قلم میبرم، مینویسم. نوشتن برایم کاری اضطراری است؛ ضرورت شاهد بودن و وظیفهی گواهیدادن را در خود حس میکنم.»
اما بیایید به جای «آدمها» از «یک آدم» بنویسیم. درستودقیق نوشتن از یکی، بیشتر به کار همگان خواهد آمد.
زندگی کدام یک از آدمهای زندگیتان را نوشتنیتر میبینید؟
3 دیدگاه. دیدگاه جدید بگذارید
فرض کنید یک دستگاهی باشد اخلاق و خصوصیات چند آدم را بریزی داخلش و منتظر باشیم یک آدم با خصوصیت و اخلاق جدید تولید کند. بعد یک زندگی بنویسیم برای این آدم دستگاهی!
جالب میشه.
من زندگی همکاری که دوست دارد مدیر باشد. بنده خدا کار زیادی هم از دستش بر نمی آید. دقت ندارد در کارها. فقط خیلی دوست دارد مدیر باشد. حس بزرگتر از دیگران بودن به او لذت می دهد. شاید هم کمبودهای خود را در آن جبران می کند.
حالا بیایید با هم به یک قاعده کلی برسیم:
انسانها کاری که انجام می دهند برای پر کردن یک نیاز عمیق درونی است.
من می نویسم چون نیاز دارم خودم را بشناسم. سالها به دنبال گم شده ای بودم حالا می فهمم که آن من بوده. من به دنبال خودم هستم که بدانم که هستم.
خیلی جذاب است. تصور کنید تا حالا فکر می کردید شما همان نامی است که شما را صدا می زدند و حالا فراتر از نام رسمی و حتی یک اسم پیش رفته اید.
شما وارد سرزمین شگفت انگیزی می شوید آنهم با نوشتن.