1
نقل قول روز:
…اگر بخواهم علت عشقم را به کسی بیان کنم، چیزی جز این نمیتواند بر زبانم جاری شود: او را خود، و خود را او میبینم.
-میشل دو مونتنی
2
نحوۀ برخورد با واژهها
تابهحال به نحوۀ برخورد خودتان با واژهها فکر کردهاید؟
آیا معنی دقیق تکتک کلماتی را که به کار میبرید میدانید؟
چقدر به بسندگی کلامتان میاندیشید؟ آیا واژگان شما مترجم خوبی برای درونیات شما هستند؟
آبانماه پارسال چیزکی نوشته بودم که با سوالات بالا بیربط نیست:
یک پیشنهاد ساده و مهم برای پرورش هوش کلامی
3ِ
مهارتِ حوصله
حس میکنم حوصله داشتن هم خودش مهارت میخواهد. اتفافا خیلی هم مهارت سخت و کمیابیست. اصلاً زندگی یعنی حوصله. آدم بیحوصله هر کاری هم که بکند هرگز عمق نمییابد. چون حوصله ندارد صبر کند، چون حوصله ندارد رنج بارها و بارها زمین خوردن را تحمل کند، چون حوصله ندارد ببیند برای دستاوردی در سالهای دورتر، هر روز عرق از هفت چاکش سرازیر شود. آدم بیحوصله حوصلۀ خودش را هم ندارد، حوصلۀ استعدادهایش، حوصلۀ ایدههایش، حوصلۀ فرصتها و موقعیتهایش. حوصلۀ تمرین مهارت حوصله را چگونه در خودمان تقویت کنیم؟
4
این چند نفر
امروز عصر سجاد و مهدی سرزده آمدند دفتر مدرسه نویسندگی. علیرضا هم که از قبل توی دفتر بود. سجاد داشت از کوچینگ میگفت، من با خودم گفتم چطور میشود این جلسه را ثمربخشتر کرد. به سجاد گفتم:
–سجاد میدونی من فکر میکنم تو هر طور شده باید وبلاگتو هر روز بهروز کنی. تو این مرحله از زندگی و کارت هیچ چیزی مثل وبلاگنویسی روزانه نمیتونه به ذهنت نظم بده. اصلاً بیا یه چالش صد روزه بذار. هر روز هر طور شده یه چیزی بنویس. هیچ بهانهای هم قبول نیست. ست گادین رو ببین رو گاهی دو سه خط مینویسیه. اما بدون استثنا هر روز وبلاگش تازه میشه. تو هر روز کتاب میخونی یا نه؟ خب، از همون کتاب که میتونی بعضی روزا دو تا جمله نقل کنی. کنارش میتونی علت نقل کردن اون جمله یا پاراگراف رو هم بگی. همین میشه یه پست خوب. مهم اینه که تو یه مدتی هر طور شده وبلاگتو سرپا نگه داری، بعد این وبلاگته که تو رو سرپا نگه میداره! برای اینکه به این برنامه پایبند باشی. یه جریمه هم برای خودت بذار.
اینجای حرف، مهدی گفت که او هم میخواهد به این چالش بپیوندد، من هم به علیرضا گفتم تو هم چند وقت است که درگیر به روز کردن سایتی، بیا توی این چالش. و بعد همان لحظه تلگرام دسکتاپ را باز کردم و یه گروه توی تلگرام ساختم با این قوانین:
پست هر روز باید تا ساعت 24 همان روز نوشته شود. روزی که ننوشتیم باید 100 هزار تومان به حساب مهدی واریز کنیم. بعدا این پول صرف کاری میشود که جریمۀ تلخی به نظر برسد!
بله، به همین سادگی. این باعث شد حس کنم از دل این جلسه یک دستاورد مفید بیرون آمده؛ تصمیمی که میتواند دگرگونکننده باشد.
وبگاه اعضای چالش 100 روزۀ وبلاگ نویسی:
5
دان شو | تور 32 پل
جمعه و شنبه مهمان تور آموزشی ۳۲ پل بودم. توی این تور دو روزه با جمع نازنینی از دوستان مدرس آشنا شدم و همصحبتی با آنها لذت بردم.
از بنیانگذار خوش ذوق دانشو، یوسف یزدانپناه بینهایت سپاسگزارم. همینطور باید از دوست نویسندهام، حسین شیرمحمدی عزیز بابت زحماتش در برگزاری موفق تور ۳۲ پل تشکر کنم.
۳۲ پل پروژۀ آموزشی ویژهای است که مجموعه دانشو برگزار میکند.
11 پاسخ
به شدت مطلب ارزشمند هست. مرسی از شما
سلام آقای کلانتری، امروز هم مثل خیلی وقت های دیگه، به جای ولگردی در اینترنت، یک سایت خوب انتخاب کردم(امروز هوس خواندن حرفهای شما را داشتم.) و خوشحالم از انتخابم.
همیشه از خودم میپرسیدم نقل قول اگه بخوام در سایت یا کانالم بذارم باید چجوری بذارم تا کپی نباشه،
برای همه ی نقل قول ها که نمیشه یک دو صفحه را سیاه کرد و در مورد حرف طرف، نظر بدیم.
ممنون از راه حل تون.
قربان تو نرگس جان
بیشتر بنویس برای من.
این روزا چه میکنی؟
کاش زندگی آسان تر بود.
کاش زندگی مرا به درون گرداب گرفتاری ها هول نمیداد.
میگذاشت آرام و پیوسته بدون هیچ دلنگرانی در مسیر نویسندگی جلو روم.
کاش گرداب گرفتاری نیز مانند باران ابتدا با نشانه ای(رعد و برق) خبر از آمدنش میدادُ
بعد درون زندگی سر باز میکرد و آدمها را به درون خویش میکشید.
و من یک و ماه نیم در آن گرداب ماندم، بدون دست و پا زدن و تلاش برای نجات خود و بی آنکه گرداب، جانم را بگیرد، درونش غرق شدم.
در این گرداب گرفتاری که غرق شوی تنها زمانت را میگیرد نه جانت را.
غرق شدن در این گرداب تنها زمان را میگیرد بعد که به خودم آمدم دیدم زمانم رفته است و هنوز همان جای اولم.
کاش این گرداب را من به وجود آورده بودم تا حداقل میتوانستم کاری کنم اما این ساخته ی دست من نیست.
یکی ساخته ی دست طبیعت است که عزیزی را از من گرفت
و دیگری ساخته ی دست چند نفر، که هر کدام بی توجه به نتایج اعمالشان، مسیر قبلی را میروند، هرچه من میگویم این راهی که پیش گرفته اید، گرداب را عمیقتر میکند و ما به درون آن، بیشتر کشیده میشویم، گوششان بدهکار نیست.
من در این گرفتاری نقشی فرعی را ایفا میکنم اما به اندازه ی یک نقش اصلی باید زحمت بکشم تا ذره ذره آدمهای اطرافم را به طرفی که فکر میکنم درست است هدایت کنم، و آدمهای اطراف تنها به من به اندازه ی یک نقش فرعی نگاه میکنند.
زمان زود میگذرد و آدمها صبر ندارند، اتفاقات سریع رخ میدهد.
من باید آهسته قدم بگذارم در ماجرا تا بتوانمتاثیر بگذارم جوری باید با آنها سخن گویم تا به مزاجشان خوش آید و به کسی آسیب نزنم.
بگویم خسته نیستم دروغ گفته ام.
خسته ام.
این روزها چه میکنم؟
عزیزی را از دست دادم،
کسی که ساعتی از روزهایم را برای بودن با او برنامه ریزی میکردم.
با مردنش ناگهان از زندگی ام پاک شد، دیگر نبود.
من درمانده از غم نبودش و درمانده تر از بی معنی بودن دنیا، هفت روز را در این روزگار مستانه قدم زدم.
چطور زندگی میتوانست اینقدر بیمعنی باشد بعد از اینهمه تلاش آخرش مرگ باشد.
مرگیعنی نابودی؟
بعد از هفت روز، توان گرفتن قلم را در دستانم پیدا کردم و نوشتم. متنی کوتاه که مرا آرام کرد.
شاید مانند متنهای کودکانه ساده باشد چون کلماتم برای توصیف این حس و حال کم است:
مادربزرگ رفت او از دو دنیا گذشت.
یکی از آنها دنیای کوچک رحم بودُ دیگری دنیای عظیم و پر از زرق و برق.
برای رفتن به دنیای سوم که فرسنگها از این دنیا دور بود باید پرواز میکرد
و جسمش برای این پرواز سنگین بود، آن را گذاشت و رفت تا به دنیا دیگر برسد
از این دنیا کوله اش را پر از توشه کرد و با خود برد
تا در مسیر دور و سخت رسیدن به دنیای سوم دست خالی نباشد.
آن موقع ها خانه اش نزدیک بود برای سر زدن به او سه دقیقه بیشتر راه نبود.
حال که خانه اش دیگر اینجا نیست و فرسنگها از من فاصله دارد،
هنوز برایش زمان میگذارم و اینبار نه با حضورم، بلکه با فرستادن توشه برای تمام نشدن آذوقه ی راهش.
این متن با آنکه ساده بود اما دلم را آرام کرد ولی هنوز میدانم پذیرفتن رفتنش نیاز به زمان دارد.
بارها در موردش خواهم نوشت، از حسم و تصوراتم از جایی که او رفته است کتابها خواهم خواند.
میدانم اینگونه میتوانم بدون آنکه در این گرفتاری غرق شوم تنها از بودنش استفاده کنم.
و حال برای استفاده از گرفتاری دوم.
میخواهم مکالمات را بنویسم .
هربار که تلاشی که برای بر طرف کردن آن مشکل میکنم و حرفی به یکی از طرفین میزنم، از مکالمه ای که به وجود میآید، یادداشت برداری کنم.
نمیدانم میتوانم این گرفتاری را حل کنم یا نه اما میدانم باید کاری کنم
هیچ کدام از طرفین به دیگری حق نمیدهد و من به همه ی آنها حق میدهم که حق با آنهاست.
مورد بعدی در مورد نوشتن مقاله است که این را دوباره از سر خواهم گرفت(از بازنویسی مقاله چرا رونویسی شروع خواهم کرد) با اینکه وضعیت خانه اصلا مساعد نیست و من جرات ترک خانه را ندارم به دلیل نگران بودن در مورد مادرم که او در مرکز این گرداب، گرفتاریها است پس تنها سعی در، زودتر، خیلی زودتر بیدار شدن خواهمکرد.
امیدوارم بتوانم از پسشان برآیم.
سلام نرگس عزیز
بسیار متاثر شدم.
تسلیت من رو پذیرا باش و من رو در اندوه خودت شریک بدون.
منتظر نوشتههای تو هستم دوست نازنینم.
سلام
چقدر نوشته های این پست به محتوای فکر این روزهام نزدیک بود. همیشه وقتی اینجارو میخونم انگار یک نفر از ذهن من و دغدغه هاش آگاه بوده و این مطالب رو نوشته…
در واقع یعنی شما 🙂
هم اینجا و هم روزنوشته ها…
من پریروز اولین محتوای متنیِ موفقیت آمیزم رو نوشتم 🙂
نه اینکه اولین بار باشه که بنویسم ولی سعی کردم اصول محتوانویسی رو توش رعایت کنم، شکسته ننویسم… اون هم راجع به “معدن”… حقیقتش خیلی ذوق زده بودم… خواستم خوشحالیمو اینجا به اشتراک بذارم.
به این خاطر که واقعا چند ماهه همه ش از خودم ناراحت بودم که چرا نمیتونم با نگارش فارسی درست بنویسم و چرا انقدر تولید محتوای متنی برام سخته… ولی وقتی استارتشو زدم، خیلی امیدوار شدم که اگر 6 ماه به طور مداوم هر روز محتوا تولید کنم برای کارم، میتونم پیشرفت کنم و بعد از 6 ماه قطعا جایگاه بهتری نسبت به الانم دارم.
راستش باورم نمیشد در حوزه معدن هم بتونم از استعاره و این چیزها استفاده کنم.
چون اینجا انقدر فضای دلگرم کننده ای داره که خواستم مطرحش کنم وگرنه قاعدتاً پیش هرکس دیگه انقدر ذوق زدگیم رو نشون میدادم میگفت حالا یه متن نوشتی دیگه!!
ولی من خوشحالم که قلباً به این باور رسیدم که می تونم به صورت رسمی (به قول استادم رسمیِ باز!) و با رعایت اصول نگارش فارسی بنویسم و در عین حال روان خونده بشه.
درود ساقی جان
این کامنت تو برای من خیلی خوشحالکننده و ارزشمند بود.
کلی کیف کردم.
من خیلی خیلی مستاقم تا لینک مطالبت رو برام بذاری تا حتماً بخونمشون.
میدونم که روز به روز بیشتر میدرخشی.
چالش صد روزه وبلاگ نویسی بنظرم حرکت خوبیه
خودمم شروع کردم اما تنبیهی در نظر نگرفتم
اصل ماجرا همون جریمهست؛ و صد البته تعهد جمعی.
وگرنه هیچ بعید کل ماجرا بعد چند روز بره رو هوا.