برخی فرضها که بنا را بر نوعی محدودیت میگذارند، در شکلگیری ایدههای خلاقانه مؤثرند. برای مثال، در وبینار اخیر اهل نوشتن پیشنهاد کردم:
فرض کنید تا پایان عمر باید جملههایتان را فقط با یک واژهی خاص شروع کنید، نه هیچ واژهی دیگری.
«من»، «از»، «برای»، «عشق»، «زندگی»، «باید» و «تا» بخشی از پاسخها بودند.
سپس هر کسی با کلمهی برگزیدهی خود چند جمله نوشت.
من که «از» را برگزیده بودم نوشتم:
«از وقتی لذت واقعی نوشتن را تجربه کردم که هر روز، حداقل یک ساعت، بیوقفه نوشتم.»
«از چیزهایی که بیزارم بهانهیی میسازم برای نوشتن.»
«از اولش هم میدانستم که یک روز معلم میشوم.»
یکی دو نفر از دوستان، بعد از تمرین گفتند چنین محدودیتی در بلندمدت تحملناپذیر است، بسیاری هم از این گفتند که این کار سبب شده تمرکز بیشتری برای نوشتن بیابند.
باری، هرازگاهی با ایجاد چنین محدودیتهایی میتوانیم فشار لذتبخشی به ذهنمان وارد کنیم، شاید اینگونه بتوان از نوشتن نوعی بازی ساخت.
انتخاب شما چیست؟ حداقل سه کلمه را انتخاب کنید و چهبهتر که واژههایتان را این پایین همرسانی کنید. اگر از من میشنوید، هیچیک از واژههایی را که در این یادداشت به عنوان نمونه آمده انتخاب نکنید.
4 دیدگاه. دیدگاه جدید بگذارید
سلام استاد عزیز.
چه ایدهی جالبی.
دقیقن بعد از نوشتن چند خط اول، اون فشار چالشبرانگیز خیلی لذت بخشه که بعدها به تقویت نویسندگی خیلی کمک میکنه.
همین الان این سه کلمه به ذهنم رسید، که فکر کنم اگه هر روز سه تا کلمه انتخاب کنم حسابی ذهنم ورزیده میشه.
از اینکه، بهترین، ذهن
ممنونم بابت این تمرین خوب. 🙏🌹🦋
درود بر نازنیناستاد همیشگی
نمیدونم اهل بازیهای رومیزی یا همون بوردگیم هستید یا نه. طرفدارها و بازیکنان بوردگیم بعد از چندسال بازیکردن و بازی خوردن، شروع میکنند به ساخت بازیهای جدید.
بوردگیم کاری با مغزشون کرده که ذهنشون تبدیل شده به یک ماشین تولید «استراتژی». درواقع بوردگیم نوعی تفکر خلاق رو براشون به ارمغان میاره. حتی توسعهدهندهها و برنامهنویسهای بازیهای ویدئویی هم روزی خودشون گیمر بودن.
به نظر من «نوشتن» برای شما، کارکرد همون بازیهای رومیزی رو برای طرفداران بوردگیم داره. اینقدر نوشتید و لذت بردید که حالا شروع کردید به ساخت فرمولهایی برای نوشتن.
من هم مفتخرم تا از این ماشین نویسندگی شما استفاده کنم و امیدوارم روزی بتونم مثل شما «ایدهپزی» کنم.
و اما سه کلمه من
شهربانو:
. شهربانو؛ خودش برای من یک کتابخانه با هزاران کتابِ هزارجملهای است.
. شهر را با چشمان شهربانو تاخت زدم.
. حالا که برای من شهربانو شدهای، چرا من یک سیاره در کهکشان تو نباشم.
رختخواب:
. رختخواب را جمع کردم وقتی که زندگی تمام شد.
. در رختخواب پدرم به دنبال بوی دستهای گشتم.
. رختخوابام را در جیبام میگذارم و به جنگ خوابها میروم.
به به یه کامنت هادیانهي ناب. دلم برای نوشتههات تنگ شده بود هادی جان.
کلمههات عالی هستن.
به امید دیدار
اگر
شاید
دوست دارم
میخواهم
نمیخواهم