وقتی باران نمیبارد و انتظار میکشم
نوشتن خاکستری است
وقتی سرد و ساکن میشوم
نوشتن سرخ است
وقتی دستم به آسمان و پایم به دریا نمیرسد
نوشتن آبی است
نوشتن آفتابپرست است
رنگ میگیرد؛ رنگِ چیزی که نیست؛
و رنگ میدهد.
هر فکری که نوشته میشود، رنگ نوشتن میگیرد.
نوشتن رنگ نوشتن است.
*
نوشتن برای شما چه رنگی است؟
13 پاسخ
رنگ نوشتنم رنگ نور آفتابیست
هنگامی که از میان منشور ذهنت
آن را تجزیه میکنی
و تک تک حس و حال اندرون نوشته را میفهمی
و خود می اندیشی که به راستی چه رنگیست؟
حس و حال نویسنده ای که بی پروا می نویسد و لا به لای خط خطی های نوشته هایش پنهان می شود…!
رنگ قلم من گاهی سبز و گاهی سرخه…
و همیشه یکی از اینها سر اون یکی رو به باد میده.
((وحشت مینویسم))
حس میکنم نوشته هام پرن از رنگای خیلی ملایم و روشن … و گاهی اونقدر کمرنگ میشن که جذابیتشونو از دست میدن ..
ولی من با هر رنگی که دارن ، براشون وقت میذارم و با تمام وجود برای رشدشون تلاش میکنم
هر نوشته ای ترکیبی از رنگ های متنوع است، هر واژه یا جمله ای میتواند رنگ خودش را داشته باشد .هارمونی یک نوشته را ترکیب این رنگها است که زیبا میکند.
رنگین کمان توهم خیال…
سلام..
نوشتن برای من به رنگ خوابیست که سر درش نوشته اند : در نزنید دارد رویا میبیند !
یا….
نوشتن برای من به رنگ کاهی است که میتوانسته علوفه یک دام شود و یا دلیلی برای زبانه کشی یک آتش اما حالا دفتری شده که میتوان به هر رنگی در ان نوشت !
یا…
موفق باشید !
نوشتن زرد است مثل ظهر گرم تابستان بلند و خاطره انگیز حتی مثل روسری کوچک کودکی هایم و ذره بین کوچکی که در کیفم میگذاشتم و دوست دارم این حس تا ابد مانا باشد…
نوشتنم هنوز رنگ نداردسفید مانده تا من با قلمم رنگارنگش کنم
در علم فیزیک، عامل روئیت اجسام رسیدن نور به سطح آنها است. هر جسمی به رنگ نور عبوری یا بازتابی از سطح خود دیده میشود.
در زندگی، خود ما و اطرافمان به رنگ عبوری از احساس درونیمان دیده میشود. این حس درونی ماست که به اطراف رنگ میزند. آبی، سبز، سفید، خاکستری و گاهی سیاه و حتی گاهی بیرنگ میشود.
در نوشتن، حس ما تبدیل به کلمه میشود و کلمات با همان رنگ عبوری از حس درونی ما روی کاغذ میریزد.
نوشین، تو فوقالعادهای.
بنویس و با قدرت ادامه بده.
آبیِ روشن!
نوشتن، رنگ ها را درآوردن است. رنگ نیست، صفحه خالی ست و باید بجویی رنگی را که پشت سفید و مات این بی رمقی پنهان شده. مثل شعبده بازی که با پیرهن سفید و ایستاده بر صحنه، از آستین اش دستمال های رنگی می کشد بیرون و شگفت زده ات می کند.
نوشتن برای من رنگ «دوست» است؛
”در فلق بود که پرسید سوار؛ خانهی دوست کجاست؟
رهگذر شاخهی نوری که بر لب داشت
زیر پا خاموش کرد و گفت؛”
قلمی در دست گیر
برگی از دفتر را
سراسر رنگ کلمات بزن
در میان کلمات به انتهای کوچهی
خستگی دست بپیچ
آنگاه به سمت خالی شدن ذهن برو
تا دیگر گذشته و آینده را نبینی
و ذهنت در زمان حال خود را غسل دهد
چشمانت را ببند؛
«خانهی دوست»
را در بین کلمات خواهی یافت…