این جمله‌های جاندار | گزیده‌ای از سخنان محمدعلی اسلامی ندوشن

این جمله‌ها را از کتاب «کلمه‌ها، گزیدۀ نوشته‌های محمدعلی اسلامی ندوشن» برگزیده‌ام. آنچه این جملات را برای من جذاب می‌کند شور و اشتیاق فراوان آقای ندوشن به همنشینی با کلام، زبان فارسی و فرهنگ است. این پاراگراف را بخوانید:

دنیای من این شد که هر چه در زندگی من قرار می‌گیرد آن را به «کلام» بازگردانم و پیوند دهم. بنابراین می‌توانم گفت که هیچ چیز را به تنهایی دریافت نمی‌کنم. هر چیزی خود آن است به اضافۀ کلام: یعنی عشق، به اضافۀ کلام؛ سیر و سیاحت، به اضافۀ کلام؛ کوهنوردی به اضافۀ کلام؛ برخورداری هنری به اضافۀ کلام؛ و غیره… من دیگر دریافت خالص از دنیای خارج ندارم، هر چه را می‌یابم و می‌بینم، از راهرو کلام می‌گذرانم تا به درون خود وارد کنم، و هر چه را به عالم کلمه آورده‌ام، واقعیت دومی یافته است، و این واقعیت دوم است که شریک زندگی من بوده و از آن رویِش گرفته‌ام.

بیان موجز و زیبایی از پیوند زندگی و کلام که به گمانم راهنمای الهام‌بخشی برای هر قلمزن نوپا است.

بقیۀ جملات را با هم بخوانیم:

من کاری کردم که خود را به زبان فارسی سپردم، یعنی در واقع نقد وجود خود را در قدم او نهادم، و در مقابل از او گرفتم، آنچه موجب بهجب خاطرم بود. زبان فارسی به من کمک کرد که «زنده بودن» خود را احساس کنم.
…و اما زبان فارسی، نظر من این است که بزرگ‌ترین سرمایه‌ای است که ایران داشته و برای او مانده است.
حتی زمانی که دور از مردم، در اتاق تنهایی نشسته‌ام، این همهمۀ جمع است که از پشت دیوار به من مایۀ حیات می‌بخشد. بی این همهمه، و بی این رابطۀ مغناطیسی که از پس صدها فرسنگ ممکن است فراز آید، خود را موجود رهاشدۀ درمانده‌ایی می‌بینم که با هیچ، فاصلۀ چندانی ندارد.
در امر نوشتن، شاید با کلافی خریدار یوسف شده‌ام، ولی به هر حال من نیز خریداری بوده‌ام و هر چه داشته و نداشته‌ام در بهای کلام داده‌ام و منظورم آن این که کلام، مقصد و مقصود زندگی من شد و خوشبختی و بدبختی‌ای که دارم از آن است.
برای من کلام ادبی رابط با دنیای خارج است، و می‌توانم گفت که بی‌آن، معنی و جهت زندگی را از دست می‌دهم.
و باز به همین علت است که جز در میان زبان فارسی و ایران، هیچ جا امکان زندگی برایم نیست.
زندگی مورد توجه من است و مرگ نیز؛ هم‌چنین عشق، چیزهای متضاد: اجتماع و عزلت، چیزهایی که زنده‌بودن مرا به من می‌فهماند، حدت و پهناوری به زندگی من می‌بخشند، و این میل را در من برمی‌انگیزند که به نوشتن پردازم.
در زندگی قلم، تنها یک منظور را دنبال می‌کردم و آن «دلخواه» خود بود. در پی آن ممکن بود کارم به جستجو در برخی کتاب‌ها و متن‌ها بکشد، ولی همۀ آن‌ها باز می‌گشت به یک نقطه: در عالم فکر «گمشده‌ای» داشتم که آن را می‌جستم. هیچ کاری را به خاطر خود آن کار نکرده‌ام، نه گردش در اجتماع، نه شعر، نه کاوش در کتاب، نه عیش، نه درس و نه ترجمه. هر چه کردم به خاطر آن «گمشده» بود که عبارت بود از آن‌که «زندگی چیست و چه معنا دارد؟»
پیاده‌روی در دامنه‌های البرز جزو بزرگ‌ترین شادی‌های زندگی من بوده است. از آن نشاط و روش یافته‌ام.
همواره عقیده‌ام این بوده که سعادت انسان در این است که گرایش‌های درونی‌اش با شغلش همخوانی داشته باشد.
اگر در زندگی چیزی به دست آورده‌ام، به اعتبار خودم بوده است و از دو چیز پرهیز داشته‌ام: یکی جلب نظر خواننده یا حرف زدن بر وفق خوش آیند او، دیگری جلب عنایت ارباب قدرت.

 

در میان این جمله‌ها کدام‌یک را بیشتر می‌پسندید؟

10 پاسخ

  1. سلام
    همه جمله ها را دوست داشتم ولی این دو جمله بیشتر به دلم نشست:
    1-اگر در زندگی چیزی به دست آورده ام، به اعتبار خودم بوده است و از دو چیز پرهیز داشته ام: یکی جلب نظر خواننده یا حرف زدن بر وفق خوش آیند او، دیگری جلب عنایت ارباب قدرت.

    2-هر چه کردم به خاطر آن «گمشده» بود که عبارت بود از آن که «زندگی چیست و چه معنا دارد؟»

  2. سلام شاهین جان
    هر چند همه رو چند بار خوندم ولی این دو جمله رو خیلی پسندیدم:

    همواره عقیده‌ام این بوده که سعادت انسان در این است که گرایش‌های درونی‌اش با شغلش همخوانی داشته باشد.

    اگر در زندگی چیزی به دست آورده‌ام، به اعتبار خودم بوده است و از دو چیز پرهیز داشته‌ام: یکی جلب نظر خواننده یا حرف زدن بر وفق خوش آیند او، دیگری جلب عنایت ارباب قدرت.

  3. این جمله خیلی مهم است
    همواره عقیده‌ام این بوده که سعادت انسان در این است که گرایش‌های درونی‌اش با شغلش همخوانی داشته باشد.

  4. سلام
    به نظرم جملهٔ آخر از همه جاندارتر بود! پرهیز از دو چیز: نوشتن بر وفق خوشایند خواننده و جلب عنایت ارباب قدرت.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *