نوشتن-نویسندگی

ماندن به پای نوشتن

«قدرت اندیشه را قدرت نثر به ما می‌دهد.»
-یداله رویایی

گاهی نوشتن یادداشتی کوتاه روزها و روزها به طول می‌انجامد.

در نهایت هم ممکن است در کنار صدها پیش‌نویس دیگر هرگز فرصت انتشار پیدا نکند.

اما در جریان چنین تکاپویی چیزهای بسیاری می‌آموزیم.

شکل دادن به یک استدلال ساده نیز، گاه چنان طاقت‌فرساست که وسوسه‌ات می‌کند هر کار دیگری را به نوشتن ترجیح بدهی.

اما تو پافشاری می‌کنی و به پای نوشتن می‌مانی.

چون می‌دانی که بدون وضوح در اندیشیدن -که از طریق نوشتن دستیاب‌تر می‌نماید- نمی‌توانی به موفقیت‌های فکری بزرگ‌تر چشم بدوزی.

 

 

صفحۀ من در اینستاگرام

25 پاسخ

  1. سلام وودرود خدمت اوستاد بزرگ .سئوالم ،اینکه که منظورتون از کلمه برداری ، همون یادداشت، برداری از مطالبی که برای ما جالب ان ،است؟

  2. موافقم” پافشاری کردن برای نوشتن کار سختی است که نتیجه‌ی جذابی دارد. ممنونم که همیشه دقیقا همان چیزی را که در ذهن من است پاسخ می‌دهید.

  3. سلام شاهین عزیز….
    ستارم… نمیدونم چند وقت از آخرین کامنتم برای سایت خوبت گذشته و یا اینکه اصلا یادت میاد این دختر سر به هوای پر تکاپو رو….
    به هر حال خواستم بگم تموم شد! کنکور، انتخاب رشته، ورود به دانشگاه و همه این مسخره بازی ها و بهتره بگم بهونه ها! حالا من تقریبا همون جایی ام که یک سال پیش برنامش رو ریخته بودم و توی تموم این مدتی که گذشت به داشتنش فکر کردم! و میشه گفت تقریبا بهش رسیدم….
    دو ماهه که دارم زیر سایه دانشگاه اصفهان گردشگری میخونم! البته یه کم از جغرافیای آرمانی خودم یعنی تهران دور افتادم ولی… نمیدونم شاید اینجوری برام بهتره! حالا که دارم بهش فکر میکنم احتمالا جنبش رو نداشتم و شاید باید توی یه دوره بهتری وارد اون مقطع از زندگیم بشم. میدونم از این حرفای صد من یه غاز درمورد دانشگاه زیاد خوشت نمیاد پس بیا ازش بگذریم… خیلی چیزای دیگه برای گفتن هست …
    ممکنه شماتتم کنی که کجا بودی این همه وقت؟! چرا ننوشتی؟! چرا وبلاگت رو به روز نکردی؟! چرا بعد از کنکور که اینهمه وقت آزاد داشتی و به قول خودت گرفتار نبودی دوباره نوشتن رو شروع نکردی!؟
    در یک کلمه ترسیدم! میدونم ترس بهانه خوبی نیست اما ترسیدم بیام و یه کامنت بزارم و مثل الان از قلم ناقصم بفهمی توی این یک سالی که گذشت من اصلا تایمی برای مفید خوندن و نوشتن نگذاشتم. ترسیدم بیام و ندونم دوباره از کجا شروع کنم و بیخیالش بشم! ولی در نهایت اینجام تا اعتراف کنم…
    الان میفهمم که شروع دوباره و برگشتن به نوشتن چقدر ترساناک تر و سخت تر از اولین بار دست به قلم شدنه! ولی باید دوباره شروع میکردم! تصمیمی غیر از این توی ذهنم نبود! فقط مدام به تعویقش مینداختم! تا حدود ده روز پیش که یه دفتر طراحی با کاغذ کاهی خریدم و بوی خاصش منو ترغیب به نوشتن کرد! برای خودمم عجیب بود اما وقتی صفحه اول رو باز کردم اینقدر سفیدی و خالی بودنش منو اذیت کرد که میخواستم مچالش کنم و بزارم توی دهنم و قورتش بدم! توی اون صفحه سفید چیزی بود که منو بد جوری عذاب میداد! انگار داشت داد میزد معلومه که نمیتونی! تو یه تنبل احمقی که نوشتن رو وسط کار ول کردی! حس بدی بود! یادمه که آخر شب بود و من یه گوشه حال کز کرده بودم، همه خواب بودن، برقا خاموش بود و بعد از یه روز پر از خستگی و درموندگی چیزی نمونده بود بزنم زیر گریه! ولی خوشبختانه خوب میدونستم که دوای خالی شدن از این حس سنگین زیر دستمه! کورمال کورمال یه خودکار سرگرد پیدا کردم و شروع کردم به نوشتن… اون شب خیلی راحت خوابیدم… انگار دوباره برگشته بودم به اون چیزی که قبلا بودم و دوستش داشتم!
    به خاطر اون حس خوب به خودم قول دادم تا پنجاه صفحه این دفتر رو پر کنم! هر روز یه صفحه! و یه چالش پنجاه روزه برای خودم راه انداختم! و نتیجش شده اینکه بالاخره جرات کردم بیام و برات تعریف کنم که چی شده!
    البته توی دو ماهی که بین کنکور دادن تا دانشگاه رفتن فرصت داشتم همچین بیکارم نبودم! طبق برنامم باید توی این دوره یه کار موقت یا دورکاری پیدا میکردم که خب البته اوضاع خیلی بهتر از تصورم پیش رفت! و من الان حدودا سه ماهه که برای سایت یه شرکتی مقاله مینویسم! اولش که شروع کردم چیزایی که درموردش تحقیق میکردم و مطلب مینوشتم از علایقم دور بود اما حالا همه چیز عوض شده ! موضوع همونه اما من یه پل خفن بین چیزایی که الان دارم یاد میگیرم و هدفی که برای آیندم دارم پیدا کردم! باورش برای خودمم سخته اما قضیه خیلی جدی تر از اونیه که نخوام بهش فکر کنم و براش برنامه بریزم! هرچی جلوتر میرم مطمئن تر میشم که باید روی این ایده کار کنم!
    البته مشکلات متعددی هم با مدیریت زمان و اولویت بندی دارم ولی دارم تلاش میکنم از پسش بربیام با اینکه هر بار شکست میخورم!
    نمیدونم دیگه چی بگم! تا اینجای کارم زیادی حرف زدم! فکر کنم بهتره بیشتر از این سرتو با این چرندیات درد نیارم و برم دنبال کارم….
    همونجوری که اول کارم گفتم اینکه اومدم اینجا فقط برای اینکه میخواستم بگم: تموم شد! من دارم کم کم برمیگردم به دامان پر مهر نوشتن…
    ممنون که هستی و مینویسی!
    موفق باشی!

    1. سلام ستاره جان
      معلومه که اسمت تو خاطرم بود.
      بهت تبریک به خاطر ورود به دانشگاه. امیدوارم همه چیز خوب پیش بره.
      کار مقاله‌نویسی رو جدی دنبال کن. وارد حیطۀ خیلی خوبی شدی.
      یه سایت وردپرسی هم برای خودت بساز و از فضای آماتوری فاصله بگیر.
      ببینم چه می‌کنی.
      فدایت.

  4. سلام بر شاهین جان عزیز
    روزت بخیر و شادی باشه

    مدت ها در سکوت و آرامش که می نویسی ،
    موجی نرم و لطیف می آید ،
    در گرما گرم مهربان آفتاب پاییز ،
    یا در رقص قطره های باران ،
    یا حتی پشت میز اداره وقتی مشغول کار هستی .

    امروز ظهر از پشت پنجره اداره گرمای آفتاب پاییزی
    چند دقیقه ای شانه هایم را گرم کرد
    و دفتر باز و قلم آماده چنین نوشتند :
    ” می بینی جان برادر
    می بینی
    آفتاب پاییز را
    گرم و رخوت انگیز
    می تابد روی شانه های من

    می بینی
    چقدر نرم و ملایم می تابد امروز
    همچون مهر مادر
    همچون دست نوازشگر پدر

    می بینی جان برادر
    می بینی
    آفتاب چقدر دلچسب و گرم می تابد
    تو را یاد من می آورد . ”

    دلم گفت این را برای تو بنویسم
    که جرات و جسارت نوشتن دادی
    و حالا لذت نوشتن و لذت بردن از نوشتن .
    ممنون لطفت هستم

    1. درود پرویز عزیزم
      همیشه مشتاق خوندن نوشته‌های جدید شما هستم.
      یک دلیل اینکه این وبلاگ رو دوست دارم همین نوشته‌های شماست که زیر برخی از نوشته‌ها خلق زیبایی کردن.

  5. استاد من یه سال پیش کم تر…مطلاب شما رو خوندم و یه انگیزه جدید پیدا کردم واسه نوشتن، الان جلد اول رمان من روی کاغذ تموم شده، فقط مونده وارد صفحه وردش کنم و شاید هم چاپش کردم و در عین حال تو فکر جلد دومش هم هستم… می خواستم بگم دمتون گرم خیلی خوبید :))

    1. زنده باد.
      کارت جای تحسین داره.
      امیدوارم همه چیز عالی پیش بره و یه روز بیای خبر نوشتن دهمین و بیستمین رمانت رو بدی.

  6. سلام و عرض ادب استاد کلانتری عزیز

    به شدت موافقم
    نوشتن آنقدر به بحث وضوح کمک می کند که به نظرم خوب است نوشتن را با وضوح طوری گره داد.
    این را خودم تجربه کرده ام، حال و روز درونم قبل شروع به نوشتن تا بعد چند ماه نوشتن اصلا قابل قیاس نیست، وضوح در خودشناسی، وضوح در اندیشیدن، وضوح در حرف زدن، وضوح در دعوا کردن، وضوح در دیدن واضح تر دیگران، وضوح در لج کردن با لجبازی های خود، وضوح در احساس کردن، وضوح در نگاه کردن و …

    1. آفرین فاطیما جان
      راستی خیلی کیف کردم دیدم تو وبلاگت به طور منظم بخش گزارش روزانه رو به روز می‌کنی.

      1. سلام استاد کلانتری🌹🌹🌺🌹🌹
        استاد خیلی ممنونم مطلب جای خالی تفکر رو توی سایتتون بازنشر دادین، تازه دیدم خیلی ذوق کردم.
        بسیار سپاسگزارم از لطف و محبتتون 🙏🌺🙏

  7. وقتی مرورگر رو باز می کنم سایت شما همیشه اون بالا هست تا یادم باشه هر دفعه مطالبتونو بخونم چند روز بود که وقتی وارد سایت میشدم مطالب جدیدی نبود.
    شما همیشه با نوشته ها و صحبتاتون بهم انرژی میدید. ممنون که می نویسید و آدم حسابی و درجه یک هستید.
    با صحبتای شما درباره وبلاگ نویسی بالاخره دارم روی سایتم کار می کنم.

    1. سلام زهرا جان
      بی‌نهایت ممنونم و قدردان لطف و محبت شما هستم.
      مشتاقم تا سایت خودتون رو راه بندازید و لینکش رو برام بفرستید.

  8. واقعا نوشتن باعث کشف ناشناخته های در خودمون میشه.دست به قلم یا کیبورد شو بنویس و بنویس در حین نوشتن همه چی ظاهر میشه خیالی نیست اگه پر از اشتباهه یا کسی نپسندید فقط بنویس و مستمر بنویس .به آنچه می خواستی میرسی.

  9. وقتی در چند روز پیاپی به این سایت سر میزنم و مطلب جدیدی نمیبینم همش فکر میکنم اونقدر درگیر دوره ها و کارهای مختلف بودی که فراموش کردی .ولی با این پست فهمیدم مطالب نابی که هر لحظه منتظرش هستم که اولین خواننده اش باشم، براش ساعتها وقت صرف میکنی تا قبلش خودت هضمشون کنی و بعد برای ما به اشتراک بگذاری با دقت .پس دیگه از چند روز مطلب جدید نگذاشتن دلگیر نمیشم .پر انرژی باشی

    1. سلام علی عزیز و نازنین
      سپاس از مهر و توجهت.
      این چند وقت گرفتار بودم و نشد به صد و خرده‌ای کامنتی که تو صف بود برسم. دوست دارم به کامنت‌ها با دقت و حوصله جواب بدم.
      این سایت همیشه برای من از هر جای دیگه‌ای عزیزتره و مهم‌تره. یک دلیلش داشتن دوستان نابی مثل توئه که به اینجا سر می‌زنن.
      شاد و برقرار باشی.

  10. من هم یک ایده دارم چرا همش فکر کنیم سیند رلا قشنگ بوده ویا کفشش خیلی کوچک بوده که پای هیچکس توش نمیره میتونه زشترین دختر وبزرگترین پا را داشته باشه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *