نوشتن مثل آب خوردن آسان نیست. حتی ممکن است بدجوری توی گلوی آدم گیر کند. شاید لحظۀ نوشتن برای کسی آسان باشد، اما گمان نکنم قبلش -لحظات پُر تنش آماده شدن برای شروع کار- راحت و بیدغدغه بگذرد. یک وقت میبینی چند سال گذشته و تو فقط داری خودت را گرم میکنی برای آغاز نوشتن، و هر ایدهای که داشتهای سرد شده و از دهن افتاده. اما چه باید کرد؟ کار؛ حتی از سر ناامیدی و ملال. حتی ذرهای کار «بد» هم حال آدم را «خوب» میکند.
داشتم کتاب قلب عریان (دفتر خاطرات شارل بودلر) شاعر نامدار فرانسوی را ورق میزدم به این جمله رسیدم:
باید کار کرد، اگر نگوییم از سر علاقه، دستکم از سر ناامیدی، زیرا از هر جهت که نگاه کنیم، کار کردن از وقت تلف کردن کمتر ملالآور است.
و در جای دیگری از کتاب خواندم:
پیش از هر چیزی باید برای خودمان انسانی بزرگ و مقدس باشیم.
و شاید این یکی هم با کار.
5 پاسخ
غنچه خودش را به طرف آفتاب میکشاند باز هم فایده ای نداشت غنچه باز نمیشد سالها گذشته بود و هنوز غنچه بسته مانده بود آب نیز از آمدن به سمت آن ناامید شده بود نمیخواست بیشتر از این به سمت آن راهش را کج کند.
غنچه دیگر آب را ندید و ناامیدانه خودش را پشت برگها پنهان کرد تا قبل از آنکه خورشید هم از آن ناامید شود او زودتر دست بکشد.
من هم بارها ناامید شده ام اما
باد وزید برگ به کنار لغزید و آفتاب خودش روی بدن نازک غنچه انداخت.
قطره های باران تک به تک بر روی برگها سر خوردند، برگها قطره ها را به طرف غنچه هدایت کردند. خاک پای غنچه خیس شد و خیس شد.
به نظرم ناامیدی و امید آنقدر به هم نزدیک اند که شاید اگر سعی کنیم آنها را از هم جدا کنیم حتی نتوانیم مرز بین آنها را بیابیم
به نظرم غنچه منم، برگ منم، باد منم، آب منم. اگر منتظر بمانم تا امید برگردد هیچگاه برنمیگردد چون مانند منتظر برگشتن حوصله است.
اگر باد نیامد آن را بساز، اگر آب قطع امید کرد، باران را بساز
سلام و درود بر شاهین کلانتری سختکوش
من دارم تمام تلاشم رو میکنم که قلم رو کنار نگذارم تا ایده هام از ذهنم نیفته و چند سال بعد حسرت ننوشتنشون به دلم نمونده باشه.
سلام مصور عزیزم
چقدر خوشحالم. چه خوب که چنین عزمی داری.
بارها از سرنااميدي كار كردم
و حالم بهتر شد
در كار كردن افراط كردم
و زندگي از ملال آور بودن به شوق تبديل شد
زنده باد فرناز جان