هر از گاهی به کتاب «جهان و تاملات فیلسوف» که گزیدهای از نوشتههای شوپنهاور است سر میزنم.
رضا ولی یاری با تسلطی فوق العاده متن را به فارسی برگردانده، پنداری خود شوپنهاور کتاب را به فارسی نوشته است.
سه مقاله در این کتاب هست که به نظرم برای کسانی که علاقهای به خواندن و نوشتن و فکر کردن دارند نکات کاربردی و آگاهی بخشی دارد:
-در باب نویسندگی و سبک
-در باب مطالعه و کتب
-در باب خوداندیشی
“گاه اتفاق میافتد که شخصی فراوان-یعنی تقریبا تمام روز را-مطالعه میکند و در فواصل آن هم وقت خود را با اشتغالات خالی از تفکر هدر میدهد، به تدریج توان خود اندیشی خود را از دست میدهد ، همچون شخصی که همواره سواری میکند و عاقبت راه رفتن را از یاد میبرد.”
چند روز پیش این کتاب را به یکی از دوستانم کارتونیستم دادم تا وقتی در اتاقم مشغول کار هستم حوصلهاش سر نرود.لحظاتی بعد از بیرون اتاق صدای خنده های او را میشنیدم…
چند دقیقه بعد کارتون این پست را از زیر در فرستاد توی اتاق…
با دیدن این اتود حسابی سر ذوق آمدم، گاهی اتودها از کارتونهایی که تر و تمیز و کامل اجرا شدهاند، حس طنز و اجرای زندهتری دارند. راستش را بخواهید کل این پست را برای نشان دادن این کارتون نوشتم.
این طرح را با خوندن مقالهی در باب زنان شوپنهاور به ذهنش رسیده بود، مقالهای که حالا دیگر بیشتر طنز آمیز به نظر میرسد:
“به جای آنکه زنان را زیبا بدانند، باید جنس نا زیبا بخوانند.زنان هیچگونه استعدادی حقیقی برای شعر و موسیقی و هنرهای زیبا ندارند و اگر هم ادعایی در این مورد بکنند افسون و ریشخند و خودشیرینیای بیش نیست و باهوشترین ایشان حتی نتوانسته یک شاهکار و یک کار منحصر به فرد در هنرهای زیبا خلق کند.“
کاش شوپنهاور دو سه قرن دیگر هم عمر میکرد، شاید دیگر با این قطعیت نظر نمیداد!
4 پاسخ
اینکه جناب شوپنهاور بولدوزر ران! دو سه قرن زودتر به دنیا آمده به کنار اما چرا به این حقیقت پی نبرده که زنان الهامبخش آن هنرها و زیباییها و اشعار و… بودهاند. اصلاً مگر بدون تأثیرات زنان آن آثار میتوانستند خلق شوند؟
در باب نویسندگی زنان و این که چرا این تفاوت فاحش بین کیفیت و کمیت آثار زنان و مردان وجود داشته(خوشبختانه وضعیت رو به بهبود هست) کتابی خواندم از ویرجینیا وولف به نام “اتاقی از آن خود”، قسمتی رو برای دوستان خوبم می نویسم:
” مشغول ترسیم نقشه ی ناشیانه ای از روح شدم که بر اساس آن بر هر یک از ما دو نیرو حاکم است، یکی مذکر و دیگری مونث. در مغز مرد، مرد بر زن حاکم است و در مغز زن، زن بر مرد. وضعیت عادی و آسایش خاطر زمانی برقرار می شود که این دو در هماهنگی با یکدیگر زندگی کنند و از نظر روحی تشریک مساعی داشته باشند. اگر مرد باشید، قسمت زنانه مغز باید هم چنان تاثیر گذار باشد، زن نیز باید با مرد درون خویش ارتباط برقرار کند. بعد از به جود آمدن این انسجام است که ذهن کاملا بارور می شود و همه نیروهای خود را به کار می گیرد. شاید ذهنی که منحصرا مردانه باشد یا منحصرا زنانه، نتواند خلاق باشد.”
“آقای آ در این کار، به قول معروف، عمد دارد. این کار او به قصد اعتراض است. او با تاکید به برتری خود، به برابری جنسیت دیگر اعتراض می کند. در نتیجه، ذهنش با مانع مواجه شده و ناراحت و عصبی است، اگر شکسپیر هم دوشیزه کلو و دوشیزه دیویس را می شناخت، شاید او هم همین گونه بود. بدون شک اگر جنبش زنان در قرن 16 شروع شده بود و نه در قرن 19، ادبیات دوره الیزابت با آنچه امرز هست تفاوت بسیار داشت.”
به به ویرجینیا ولف بزرگ.
زهرا جان یه نگاهی به پست زیر بنداز:
چرا زنها نویسندهترند؟