به گمانم فکر جسورانهی عجیبی بود، دنبال گرفتن سرنوشت یک درخت.
چهار سال پیش بود که برای اولین بار رفتم کرمان.
کنار یک پیادهرو، در یک خیابان خلوت و ساکت، نهال زیبایی را دیدم.
حس غریبی باعث شد تصمیم بگیرم سرنوشت آن نهال را دنبال کنم.
جمعهی گذشته برای برگزاری کارگاهی رفته بودم کرمان.
حوصلهی سفر نداشتم، نداشتهام. فقط به شوق دیدن آن درخت بود.
رفتم سراغ آن پیادهروی سیمانی، در پی دیدار درخت.
درخت را قطع کرده بودند. حوصلهی ماندن و نگاه کردن نداشتم، چیزی برای دیدن نمانده بودم.
به سرعت راهم را گرفتم و وارد خیابان اصلی شدم.
آن درخت اما، همیشه در ذهن من زنده خواهند ماند، و هر بهار جوانه خواهد زد.
یک پاسخ
من این تجربه رو دارم
دنبال کردن سرنوشت چیزی, جایی دور.
چه غم انگیز😞