دن نوریس در کتاب «ماشین محتوا»، شاخص مهمی را برای اندازهگیری موفقیت هر محتوا مطرح کرده است. نوریس معتقد است نه تعداد لایکها و نه حتی کامنتها شاخص مناسبی برای سنجش توفیق محتوا نیستند. بلکه تعداد دفعات اشتراکگذاری یک محتوا موفقیت آن را نشان میدهد.
بعد از آشنایی با این گزاره، خودم را زیر ذرهبین گذاشتم ببینم من واقعاً در اشتراکگذاری محتوا چه رفتاری دارم. دیدم که بله، من با کیفیتترین و بهترین محتوایی را که میبینم یا به صورت عمومی در رسانههایی که دارم بازنشر میکنم یا به صورت خصوصی برای دوستان نزدیکم میفرستم. البته هر چیزی را هم برای هر کسی نمیفرستم. چون معتقدم فرستادن بعضی چیزها برای آدمهای نامربوط ممکن است چیزی را که فرستادهام از چشمم بیندازد!
باری، چند روز پیش لینک گفتگوی تلویزیونی یک روانشناس را برای یکی از دوستان نزدیکم ارسال کردم. برنامۀ زنده و جانداری بود که حس میکردم شنیدن بخشهایی از آن جرقههای خوبی را در ذهن دوستم ایجاد میکند. اما یکی دو روز بعد پیام زیر را از سوی دوستم دریافت کردم:
چیه این؟
توقع نداری که بشینم این چرتو تا آخر ببینم؟
و این را دوستی نوشته که به اعتراف خودش دهها ساعت برای بازیهای آنلاین وقت میگذارد، بساط سریال دیدنش همیشه پهن است و جلوی چشم خود من گاهی دقایقی طولانی وقتش را صرف تماشای سخیفترین کلیپهای اینستاگرامی میکند.
پس اینکه دوست من همیشه دغدغۀ مصرف بهینۀ زمان یا تماشای چیزهای علمی و سطح بالا را داشته باشد؛ در عمل منتفیست. در نتیجه پیام او پاسخی تکانشی بوده و احتمالا در اثر گرفتاری ذهنی و روانی در زندگی شخصی.
البته من توی این یادداشت نمیخواهم دربارۀ موضوعی بیاهمیت و شخصی سخن بگویم. این ماجرا را بهانۀ زدن حرفی میکنم که مدتهاست توی مغزم وول میخورد:
بگذارید با نقطۀ مقابل ماجرایی که در بالا گفتم بحثم را آغاز کنم، همان روز لینک کلیپ دیگری را -که دربارۀ یک نویسندۀ قدیمی بود- برای یکی از نزدیکانم ارسال کردم. اما پاسخ او به کلی متفاوت بود:
این مععععععرکه بود
عالی بود عالی
مرسی برام فرستادی.
و این بارخورد، سرآغاز گفتگوهای بعدی ما بود و بررسی درسها و الهاماتی که میشد از آن ویدیو گرفت.
صد البته که بنا نیست و نباید هم باشد که هر چیزی که ما برای کسی ارسال میکنیم با استقبال و تحسین مواجه شود. بحث مهرطلبی و جلب توجه و غیره مطرح نیست. موضوع اصلی این یادداشت بررسی اجمالی دو نوع نحوۀ برخورد است که یکی از آنها فرصتساز و شانسآفرین است و دیگری فرصتسوز و شانسکُش.
یک لحظه به تجربیات زندگی خودتان فکر کنید:
چند بار پیش آمده که در بیربطترین و ملالآورترین یا رنجآورترین موقعیتهای زندگیتان از سر اتفاق با یک فرصت عالی یا جرقۀ یک ایدۀ خوب مواجه شدهاید؟
بله، درست است واقعیت، پیچیدهتر از هر داستانی است و درست جایی که گمان نمی کنیم ممکن است مسیر زندگی ما به کلی دگرگون شودآن هم با چیزی بسیار ساده.
به خاطر همین است که نسیم طالب در ده توصیهای که برای زندگی مطلوب دارد، سه تای آنها را در رابطه با توجه به همین فرصتهای شانسافرین نوشته:
به مهمانیها بروید. شما حتی نمیتوانید فکرش را بکنید که چه چیزهایی ممکن است در پوشش خوشاقبالی پیدا کنید. اگر از حضور در اماکن عمومی اذیت میشوید، همکارانتان را بفرستید.
از بازندگان دوری کنید. اگر شنیدید کسی واژههای «غیرممکن»، «هرگز» و «بسیار سخت» را بیشتر اوقات استفاده میکند او را از شبکه اجتماعی خود اخراج کنید. هرگز برای پاسخ از «نه» استفاده نکنید. (برعکس بیشتر کلمه «بله» و «به احتمال زیاد» بکار ببرید.)
سختکوشی در نهایت به شما یک استادی دانشگاه یا یک بیامو خواهد داد. برای اینکه جایزه بوکر یا نوبل یا جت خصوصی بهدست آورید نیازمند هم سختکوشی و هم شانس هستید.
روح مشترک هر سه توصیه توجه به فرصتها و قرار دادن خود در بستر شانس است.
پاستور: بخت، یار آمادههاست.
و آمادگی چیست؟ جز پذیرا بودن و در بسیاری از موارد جدی گرفتن شوق دوستان.
در اغلب موارد وقتی کسی چیزی را با ما اشتراک میگذارد اگر شناختی نسبی از نگرش و شخصیت طرف مقابل داریم چه بهتر که دنبال ایدهگرفتن و گشودن ذهن برای دریافت الهامات تازه باشیم.
برگردیم به ماجرای یک و دو؛ در ماجرای اول، دوست من میتوانست حتی همان چیزی را که خودش «چرت خوانده» به بهانهای برای گفتگو و الهام تبدیل کند. که نکرد و عملاً دیواری ساخت تا بعدها هم لااقل از طرف من هیچ چیزی دریافت نکند.
اما در ماجرای دوم، گشودگی دوست من، مشوق من شد تا بعد از این بهترین چیزهایی را که سراغ دارم با او نیز در میان بگذارم.
باز هم تکرار میکنم. این به معنی این نیست، که ما دیکتاتورگونه وکودکانه قصد تحمیل سلیقۀ خودمان به دیگران را داشته باشیم؛ سادۀ سخن این است که بیش از پس زدن پیشنهادها و گذر سطحی از رویدادها، به این بیندیشیم که حتی در سادهترین و شاید سطحیترین چیزها هم رگهای از طلا پنهان شده باشد.
19 پاسخ
سلام چه تیتر جذابی. الحق که از سال 98 تا الان شما هم علیرغم آنهمه کیفیتی که در نوشتن داشتید، پیشرفت کردهاید. شفافتر و به قول خارجیها right to the point تَر مینویسید. دربارۀ شانس، کتاب روانشناسی پول را میخواندم و … امان از این شانس تولهسگِ لعنتی که کار را هم سخت و هم آسان میکند.
مرسی از تعریف و محبت شیرینت فاطمه جان.
ممنون استاد.خداروشکر من این شانس ها رو پس نزدم و سایت استاد شاهین رو پیدا کردم
سلامت باشید خانم کیوان نازنین
سلام
پیرو کامنت قبلیم، کماکان منتظر خوندن راهنماییتون هستم.
سپاس فراوان
آناهیتا جان
زیر همین پست کامنت نوشته بودید؟
ما نه تنها با رفتارهای شانس کش خود را از باز شدن درهای آشنایی و گفتگو و آموختن محروم میکنیم، بلکه این رفتار را نوعی غنی بودن و بی نیازی از دیگران میدانیم. به قول شما یافتن این “رگه های طلا” در چیزهای ساده هم ممکن است.
درود میترا جان
درست میگی.
سلام به شاهین کلانتری گرامی
چند روزی است که به متضاد احساس خشم فکر میکنم.
تا کنون برای پاسخ به احساس پذیرندگی رسیدهاند.
خشم با ذهن بسته، باید و نباید، همه یا هیچ، درست و غلط، مسدودیت و کمالگرایی برایم تداعی میشود.
پذیرندگی با ذهن باز، شناخت، مثبتها و منفیها، محدودیت و معمولگرایی.
قبلن فکر میکردم آرامش متضاد خشم است اما آرامش آن حسی است که حتی وقتی خشمگین هستم برای رسیدن به آن تلاش میکنم اما پذیرندگی حسی است که اگر باشد دیگر خشم نیست.
وقتی پذیرنده هستم میتوانم از حواس پنجگانه ام به خوبی استفاده کنم و آمادهی مشاهدهی آنچه باشم که در پی آن هستم. بنابراین شانس یافتن بالا میرود.
من هم سالهاست که باور دارم: شانس در خدمت ذهنهای آماده است.
با سپاس
شادی صفوی
بهانه ای شد تا از جمله ای که سالار عقیلی در برنامه عصر جدید گفت رو اینجا بنویسم
شانس همیشه هست اما باید خودمون رو در مسیر شانس قرار بدیم. این جمله اش برام خیلی الهام بخش بود.
عالیه آرزو جان
مرسی که این جمله رو نقل کردی.
سلام شاهین عزیز
به نظرم به موضوع ظریف و قابل توجهی اشاره کردی و اینم که گاهی ساده ترین رفتارهای اطرافیان میتونه جهت گیری ما رو توی ارتباط با اونا تغییر بده و باعث بشه فرسنگ ها ازشون فاصله بگیریم کمی آزاردهنده اس ( البته شدت این آزار طبیعتا بستگی به نوع یا حتی جنس ارتباط ما با اونا داره)
منم تجربه ی تقریبا مشابهی در این مورد داشتم و به آدمایی که نمیتونند توی یه لحظات خاصی پذیرا و منعطف باشند میگم: آدمایی که خیلی خوب بلدند نبینند
سلام ساجده جان
درست گفتی: آدمایی که خیلی خوب بلدند نبینند.
و این آدمها بیشتر به خودشون لطمه میزنن.
بسیار جالب. قسمت هایی از متن شما، حرف های دل خود من بود که با دست توانمند شما نوشته شده بود. به همراه توصیه های خوب و خاطره های جذاب. یک یادداشت کامل!
سلام رسول عزیز
خوشحال شدم اسمتو دیدم.
فدای تو.
سلام استاد
وقت بخیر
جمله آخرتون خیلی تاثیرگذار بود
و البته کل مطلب که درس های خوبی میشه ازش گرفت.
سلام محمد نازنین.
ممنونم از مخبتت.
خوشحالم که هر از گاهی برام مینویسی.
موضوع را از زاویه جالبی بررسی کردید. حالا که یک نگاه به تجربه شخصی خودم می اندازم، هر موقع در مقابل آنچه که دیگران در اختیارم گذاشته اند واکنش خوبی داشته ام و یا حداقل تشکری کرده ام، آنها هم ترغیب شده اند که این کار را ادامه بدهند و همین باعث شده که خوش شانس باشم و با هنرمند، نویسنده، اندیشمند، فیلم و کتابی که تا الان نمی شناخته ام آشنا شوم یا اینکه نگاه تازه ای به یک موضوع پیدا کنم.
زنده باد آرش عزیز
با این نگرش قطعاً به موفقیتهای بزرگتری هم میرسی.