پیشنوشت:
ناتالی گلدبرگ در کتاب تا میتوانی بنویس تمرین جالبی را پیشنهاد میدهد که انجام آن علاوه بر اینکه جالب و سرگرم کننده است، میتواند تاثیر مثبتی روی مهارت نویسندگی ما داشته باشد. در زیر این تمرین را برایتان نقل میکنم:
“اگر به این نتیجه رسیدهاید که در نوشتن مشکل دارید و هیچ چیز برایتان واقعی نیست، فقط دربارهی غذا بنویسید. غذا همیشه چیزی عینی و ملموس است و هیچکدام از ما نمیتوانیم در زندگی روزانهمان نادیدهاش بگیریم. مدتی با عدهای کار میکردم که نمیتوانستند از زمین و چیزهای زمینی جدا شوند. هر تمرینی به نوشتهای بی مزه و بی جاذبه منجر میشد.
یک روز پیشنهادی کردم، گفتم: « خیلی خوب، ده دقیقه وقت دارید، دربارهی غذایی که دوست دارید بنویسید». نوشتهها پر تپش بود، پر از جزییات رنگارنگ. اصلاً انتزاعی و تجریدی نبود. نیروی نوشتهها در اتاق منتشر میشد.
وقتی نوبت غذا میرسد، مردم میدانند چیزهایی را که دوست دارند، معین، واضح و ملموسند.
دربارهی غذاهایی که بیشتر از همه دوست دارید بنویسید. دقت داشته باشید تمام جزییات را بنویسید. برای مثال جایی که در آن غذا خوردهاید کجا بوده؟ با کی بودهاید؟ چه فصلی بوده؟ بدترین غذایی که هفته پیش خوردهاید چه بوده؟
خیلی خوب، شاید بعضی از شما اجتماعی نباشید، شاید تا حالا در عمرتان یک غذای خوب نخوردهاید، دل شکسته و تنها هستید و هیچ دوستی ندارید. خوب، خیلی راحت میتوانید از آن ساندویچ پنیر مانده و کهنهای که در آن آپارتمان خالی خیابان اول خوردید و سوسکها روی قهوهی 2 روز ماندهتان میلولیدند شروع کنید. این زندگی شماست. از همین شروع کنید.”
پینوشت:
خدا را چه دیدید، شاید در اثر انجام این تمرین، ترغیب شدید مثل نجف دریابندری کتابی درباره آشپزی بنویسید!
13 پاسخ
واقعا بهترین سایتی هست که بهترین پیشنهاد هارو برای یه نویسنده خوب بودن میده
من قوه تخیل بالایی دارم و میتونم خوب همه چی رو تصور اما نمیتونم خوب بنویسم شون یا خیلی احساسی و کلیشه ای میشن یا خیلی بی احساس و سرد
اما سایت شما به من کمک میکنه حتی تو کسل ترین حالتم هم بتونم بنویسم و دوباره رویای نویسندگی رو توی ذهنم تصور کنم
ممنون بابت مقاله
و ممنون از خدا که این سایت رو پیدا کردم🥲🤲🏻
سلام به روی ماهت
مرسی از محبتت
خوشحالم که اینجا هستی.
باز هم برای من بنویس.
این تمرین عالی و خوشمزه بود و من تونستم حس واقعی خودم رو به تصویر بکشم
سلام آقای کلانتری
سوالی از شما داشتم
من دانش آموز هستم و صبح زود تا ظهر کلاس دارم و نمیتونم صفحات صبحگاهی بنویسم.
باید چیکار کنم؟
سلام رومینا جان
اگر یک ربع زودتر بیدار شی میتونی بنویس. فقط یک ربع.
نوشتن از موضوعاتی که تا حالا ننوشتیم مثل امتحان کردن غذاهای تازه هست. تمرین جالبیه. من تا حالا از غذا ننوشتم، اون کامنت قبلی همینجوری به ذهنم رسید. حتما جدیش میگیریم.
همیشه میگم چیزی برای نوشتن ندارم حتی صفحات صبحگاهیمم به زور پر میکنم. توی این کتاب نوشته شاید ۵ سال چرند بنویسیم چون مدت طولانی، خیلی بیشتر از ۵ سال آنها را در ذهن خود انباشته ایم واز آشکار شدنش جلوگیری کردیم. چقد این جمله و بقیه کتاب به من که تازه میخام شروع کنم انگیزه میده و ترس بد نوشتنو کمتر میکنه. ممنون از معرفی این کتاب.
سلام فاطمه عزیز
خیلی خوشحالم که صفحات صبحگاهی رو می نویسید.
من رو حتما در جریان کارتون قرار بدید.
قطعا هر وقت در رابطه با این موضوع بخوام بنویسم بزرگترین پاراگرافش در مورد غذای دانشگاه خواهد بود :((
سلام شاید نوشته من ربطی به متن نداشته باشه ولی چون دیدم جواب کامنتهاتون رو میدید گفتم شاید کمکم کنید که راهم رو پیداکنم اطرافیانم میگن خلاقم خودمم قبول دارم تازگیها برای پسر 4 سالم قصه های من دراوردی میگم اینقدر جذابن که گاهی دخترم وشوهرم دست از کار میکشن و کنارم می نشینن وبه قصه هام گوش میدن نمی دونم این مطالب از کجا میان اینهمه سریع همه میگن قصه هاتو بنویس .در ضمن خیلی وقتها شبها قبل از خواب فیلم نامه مینویسم توی ذهنم .
ممنون از وبلاگ خوبتون.
سلام زهره خانم گرامی
اینطور که میگید معلومه استعداد بالایی توی نوشتن و ایده پردازی دارید.
به نظرم بهترین کار اینه که با نوشتن صفحات صبحگاهی شروع کنید.
به نظرم صفحات صبحگاهی میتونه ایده های خلاق شما رو شکوفا کنه. اگر به نوشتن ادامه بدید قطعا غافلگیر میشید.
نتیجه کار رو حتما برای من هم بنویسید.
با آرزوی بهترین ها
سلام شاهین عزیز
تمرین خوب و جالبی به نظر میرسه
الان 2روزه که نوشتن صفحات صبحگاهی رو شروع کردم. روز اول خوشبختانه یک موضوعی به ذهنم رسید و تونستم 2صفحه کامل در موردش بنویسم اما امروز واقعا هیچی به ذهنم نرسید و صرفا به بیان کارهایی که باید طبق برنامه انجام بدم پرداختم. میشه گفت چک لیست روزانمو به نثر در آوردم با یکم افزودن جزئیات و توصیف حسی که احتمالا از انجام کامل اونها بهم دست میده و تاثیری که احتمالا در مسیر رسیدن به اهدافم میگذاره. و بعدش که تموم شد کلی غم وجودمو فرا گرفت و به خودم گفتم امروز هم یک خاکی تو سرت ریختی, فردا رو چی کار میکنی؟
باید بگم به لطف تو ایده برای فردا هم جور شد.