فروید گفته: زمانی که با گربهها صرف شود، بیهوده نگذشته است.
به زندگی با حیوانات علاقهای نداشتم تا اینکه بنا به اتفاق گربۀ نری وارد زندگیام شد، گربهای که با حضورش تغییراتی جدی در روحیه و نگرش من ایجاد کرد. حالا چند ساعت که از هم دور باشیم حسابی دلتنگ هم میشویم؛ یک رابطۀ دوطرفه، با نشانههای ملموس و عینیِ محبتی کمنظیر.
از اینها بگذریم، خواستم بگویم این زیست و شبنشینیهای طولانی با یک گربۀ سفید باعث شد حیوانیت خودم را جدیتر بگیرم.
وقتی خودم را «انسان» مینامم، بین خودم و حیوانات خط مشخصی میکشم و از نزدیکی و همدلی بیشتر با سایر موجودات محروم میشوم.
اما وقتی خودم را فقط بهعنوان یکی از گونههای مختلف حیوانات در نظر میگیرم، با طبیعت هماهنگتر میشوم، دنیایم وسیعتر میشود، دوستان بیشتری مییابم و میتوانم با تنوع بیشتری اطرافیانم را انتخاب کنم.
من جزو حیواناتی هستم که مینویسند.
بعد از خواندن این مطلب چهکار کنم؟
میتوانید «چرا سؤال پرسیدن مهم است؟» را بخوانید.
15 پاسخ
چه تعبیر جالبی. اگر این دیدگاه به خود و دیگر موجودات، در اکثر انسان ها نیز شکل بگیرد، احتمالا بخش زیادی از مشکلات دنیای انسانی (و شاید هم دنیای حیوانی به طور کلی) حل می شود.
سلام …
فکر کنم شما داروین نویسنده ها باشی!
من شامپانزۀ نویسندهها هم نیستم هنوز ستاره جان!
خیلی هم خودتون رو دست کم نگیرید . از دیدگاه زیست شناسی هم بخوایم نگاه کنیم فقط راسته شامپانزه ها و خویش و قوم هاشون هستن که از لحاظ فیزیولوژیکی ، آناتومی دستاشون یه طوریه که میتونن قلم دستشون بگیرن ( تصور یه گورخر که یه مداد بین چاک میون سمش گرفته باشه خیلی خنده داره!)
راستی آقای کلانتری اخیرا ( یعنی همین امروز) یکی از دوستام رو که ذوق و استعدا نویسندگی بالایی داره و آدم کتابخونیه رو به وبلاگ نویسی دعوت کردم که خب قاعدتا کمال گراییش همون اول کار باعث اجتنابش شد و شروع کردن به استدلال های الکی آوردن که من به اندازه کافی خوب نیستم و امیدوار نیستم که موفق بشم و میترسم و ….
منم ازش پرسیدم دقیقا به چی امیدوار نیست و اون جواب داد به اینکه الان تاپ و درجه یک نیست !
راستیتش یکم جا خورم آخه خودم اول کار میدونستم که هر کسی با هر میزان توانایی که باشم و هر وقتی هم که شروع کنم قرار نیست مثلا یه انفجار در عرصه ادبیات ایران باشم! فقط میترسیدم و یه کم هم از کم مطالعه کردنم زجر میکشیدم و این جواب دوستم باعث شد که یه لحظه جا بخورم و ندونم چی بهش بگم البته با چیزایی که توی یک سال گذشته از شما و دوستاتون یاد گرفته بودم یک سری استدلال ها براش آوردم که البته فکر نمیکنم اونجوری که باید درش کارساز شده باشه!
بنابراین آدرس چنتا وبلاگ خوب و وبسایت شما رو بهش دادم تا یه سری مطالعات مستمر در این زمینه داشته باشه بلکه تشویق بشه و کمال گراییش رو بزاره کنار! ولی بازم ممنون میشم اگه زحمتی نیست آدرس یکی دوتا از بهترین پستایی که میتونه مشوقش باشه رو بهم بدید تا در اختیارش بگذارم….
ممنون و خسته نباشید….
سلام ستاره جان
چه کار خوبی میکنی که برای راهنمایی دوستت وقت میگذاری.
اما در کل شاید زیاد نشه با توصیه در دیگران تغییر ایجاد کرد.
دوستت باید برای تغییر خودش وقت خیلی بیشتری بذاره. حیلی از باورها رو به سادگی نمیشه تغییر داد. بنابراین همین معرفی سایت کافیه. اگر واقعاً طلبه باشهف خودش بقیه راه رو طی میکنه.
درسته اما آخه دلم میسوزه استعداد بالایی داره…
ولی به هر حال شما درست میگید تا کسی نخواد نمیتونه تغیر کنه یا کاری رو انجام بده! انگیزه سازی برای دیگران کار من نیست…
بسیار ممنون و موفق باشید .
سعی کن به خوندن کتابهای خوب ترغیبش کنی.
کتاب خوان قهاریه! به خاطر همین میگم ظرفیت و استعداد بالایی داره! تازه یک کتاب هم چاپ کرده و حتی یه قسمتی از ترس و کمال گراییش از انتشار مجازی به این خاطره که میگه با اینکه چاپ کتابم تجربه خوبی بوده و من هرگز ازش پشیمون نیستم اما شاید اگه صبر میکردم و خودم رو پیشرفت میدادم بهتر بود و برای همین الان میخواد که به قول خودش وقتی چیز دیگه ای رو منتشر میکنه چه کتاب و چه محتوای مجازی ، تاپ باشه! و میگه هنوز اونقدری که بایدخوب نیستم!
( در ضمن احساس میکنم فاطمه از اون دوستای خوبیه که کم کم قراره به زندگی من سرازیر بشن ! این احساس یکم من و نسبت به فاطمه حساس تر کرده! )
چه خوب.
بهش سلام منو برسون.
و تشویقش کن به وبلاگ نویسی روزانه و بگو برای آشنایی با محتوای دیجیتال وقت بذاره.
موفق باشی ستاره جان.
من با طوطی بیشتر حال می کنم.
نگرش جالبی بود، البته به عنوان کسی که نصف عمرش را با گربهها سپری کرده باید بگویم خیلی خوش شانس بودهای که یک گربه خوب نسیبت شده، چون برخی از گربهها هر چند هم که زیبا باشند ولی رفتارهایی از خودشان بروز میدهند که گاهی اعصاب آدم را خورد میکنند. درست مثل بعضی از آدمها…
وحدت کائنات!
تعبیر قشنگیه، منم عاشق حیوونام، چیزهای زیادی بهم یاد دادن
آخریش هم یه خرگوش بازیگوش به اسم جسی بود که به رحمت خدا رفت
اما خالی از شوخی، اینجوری بهش نگاه نکرده بودم اینکه حیوونا بتونن ارزش و بی ارزشی ما رو به یادمون بیارن، این تعبیر بی نظیره!
متعجبم …..
چه جالب.۱۹قسمت گربه نامه نوشتم😊ترسهایمازگربه
چه بانمک
دوست دارم بخونم.