چند وقت پیش یکی از دوستانم با شوق خاصی از خواندن «فضلیتهای ناچیز» ناتالیا گینزبورگ گفت.
وقتی دوستانم با میل و رغبت از چیزی که تجربه کردهاند میگویند، سعی میکنم شوقشان را جدی بگیرم.
نام گینزبورگ در ذهنم ماند تا بالاخره رفتم کتابفروشی چشمه و سراغ فضیلتهای ناچیز را گرفتم، این کتاب تمام شده بود، اما به توصیهی کتابفروش عزیز و دوستداشتنی چشمه، آقای حقیقت، داستانهای دیگر گینزبورگ را تهیه کردم.
دیروز در میان انبوه چیزهایی که باید میخواندم، داستان والنتینوی گینزبورگ را شروع کردم، فریبایی داستان من را چنان غرق خود کرد که آن را یک نفس تا پایان خواندم، اگر این داستان چهل-پنجاه صفحهای را نمیخوانم و میمردم، قطعاً چیز ارزشمندی را از دست میدادم.
خوشحالم که به واسطه اشتیاق یکی از دوستانم با نویسنده خوب دیگری آشنا شدم.
فکر کردم دیدم که در اکثر موارد شور و شوق دوستان و معلمانم بوده که مرا برای مطالعه بهترین کتابهایی که تاکنون خواندهام ترغیب کرده است. مثلاً شب یک شب دو که اگر سعید عقیقی با شوق از آن نمیگفت شاید هرگز سراغش نمیرفتم.
فرهنگ عمید در معنی واژه شوق آورده است: برانگیختن به عشق و محبت؛ میل و رغبت فراوان.
اینها را گفتم که بگویم که همیشه جدی گرفتن شوق دوستانم برایم پر برکت بوده است.
وقتی کسی با شوق و لذت از یک قطعه موسیقی، شعر یا مقالهای میگوید، به گمانم بهتر است شوق او را جدی بگیریم.
یکی از قدمهای کوچکی که تاثیر شگفتانگیزی در عمیق کردن روابط ما میگذارد، جدی گرفتن اشتیاق دوستان است.
چند وقت پیش برای یکی از دوستانم با شوق از داستان آئورا کارلوس فوئنتس حرف میزدم و زاویه دید دوم شخص این رمان، که یگانه است و کم نظیر. چند روز بعد دیدم دوستم آئورا را خوانده، حالا ما موضوعی برای گفتگو داشتیم. همین کتاب کم حجم باعث شد تا ساعتها گفتگو کنیم و حین گفتگو به نکاتی از داستان پی بردم که از نظرم پنهان مانده بود.
میخواهم در انتهای این مطلب، یک مقاله را با شوق به شما معرفی کنم:
مقاله «چرا ادبیات؟» از ماریو بارگاس یوسا در کتابی به همین نام، ترجمهی عبدالله کوثری، نشر لوح فکر
اگر شوق مرا جدی گرفتید، حتما پس از خواندن مقاله بیاید تا در رابطه با آن صحبت کنیم.
11 پاسخ
هربار که متنی از شما میخوانم دوست دارم تحسیناش کنم. گاهی واقعاً خجالتزده میشوم که زیر همه پستها بهبه و چهچه کنم؛ اگرچه همه از ته دلم است. از طرفی هم دوست ندارم زور بزنم مطلبی به آنچه نوشتهاید اضافه کنم چون اینکار هم یکجوریست. من عاشق کتاب فضیلتهای ناچیز ناتالیا گینزبورگ هستم و اگر هنوز نخواندهاید من بهتان هدیهاش بدهم؟ شوق مرا در انجامدادن تمرینات جادوی نوشتن جدی بگیرید و باور کنید که فوقالعاده است. یک ایرادی دارد این کارگاه و آن هم این است که حضوری نیست؛ اگر میشد آن عدهی مشتاق در یکجا جمع میشدند و باهم تمرین میکردیم و بعد نوشتههامان را میخوانیدم برای هم عالی میشد. کاش شما تمریناتش را در یکی از کلاسهای حضوریتان بگنجانید. نوشتن کامنت زیر پستهای قدیمی حس آزادی دارد؛ کسی حواسش نیست به جز خود شما. ساعت کاریام شده 7 تا 15 و بهجای ناهار خوردن میآیم اینجا را میگردم. من اگر شما را پیدا نمیکردم هرگز نمیتوانستم تجربۀ یک دوستی خوب و مثبت را تجربه کنم. دوستیای که به دیدارها وابسته نیست، بلکه فکرها و علاقهها نگهش داشته است.
سلام فاطمه جان
چقدر این پیام تو رو دوست داشتم.
همیشه همهی کامنتهات برای من عزیزه.
اتفاقن منم خیلی خوشم میاد از کامنت زیر پستهای قدیمی، چون باعث مرور گذشته میشه.
دربارهی «جادوی نوشتن» هم خیلی مشتاقم خودت تو یکی از جلسات دورهی پیشرفتهی حضوری بیای دفتر و برای بچهها از تمرینها بگی.
سلام، مدتهاست اینجا رو میخونم. و چیزهای زیادی یاد گرفتم.
چندین بار شوق شما در تعریف کتاب رو جدی گرفتم. کتابهایی مثله نوشتن تا مغز استخوان، درک یک پایان، راه هنرمند و نقشه های شیطانی. نوشتن تا مغز استخوان رو خیلی دوست داشتم، ممنون. بقیه رو یه نگاه کوتاه کردم هنوز کامل نخوندم.
سلام فاطمه خانم گرامی
چه عالی، شما تقریباً سراغ همه ی کتاب ها رفتید، خیلی خوشحال شدم.
موفق باشید و برقرار
دقیقا حسی که گفتی رو درک کردم شاهین
بارها شده با دوستام بی هدف میریم تو کتاب فروشی و نمیتونیم در برابر ستایش هم دیگه از کتابا دوام بیاریم. سنت حسنه قرض دادن کتاب هم بین ما نیست خدا رو شکر😉.
اینه که مجبوریم شوق همو جدی بگیریم و کتاب رو تهیه کنیم.
پویا یه روز بیا با هم بریم توی کتابفروشی پرسه بزنیم.
باسلام
چقدرعالی شمابه چه نکات زیبایی اشاره میکنید
وخالصانه تجربیاتتان را دراختیار ما
سعی میکنم شوروشوق دیگران وخودم را حتما اهمیت بیشتری بدهم.
سلام
لطف دارید.
موفق باشید.
زندگی بر مدار همین شوقها و شورها میچرخد.
اگر شوقی نباشد، چشمه زندگی خشک میشود.
موافقم محسن برجی عزیز