دنبال متنی بودم که بتواند زیبا و موجز از چیزی بگوید که بهگمانم بیآن از درک خود و «درک حضور دیگری» عاجر خواهیم بود تا رسیدم به مقدمهی محمد حقوقی بر دفتر «سد و بازوانِ» طاهره صفارزاده.
این سطرها دربارهی صفارزاده و شعر است اما به کار همهی ما میآید:
«وقتی که در متن گرفتاری شعر امروز شعر طاهره را میخوانم، بیشازپیش به حرف اگوست کنت میاندیشم: «افسوس که آدمی نمیتواند از پنجره به عبور خود در خیابان نظر افکند.» به اینکه چرا انسان نبست به وجود خود مجبور به جبر شناسایی ذهنی است و نسبت به دیگران و دنیاهای دیگر مجبور به شناسایی عینی. اندیشهیی که مدتهاست مرا به خود مشغول کرده است. منی که همواره به شعر خود مشغولم و در کنار شعر خود به شعر دیگران هم. به اینکه شاعران امروز ما چرا بسیار کم توانستهاند آنچنانکه به دیگران نگاه میکنند به خود نگاه کنند، و آیا نه اینکه اینان دیرزمانیست گرفتار ذهن خویش ماندهاند و بیاینکه بدانند در ذهن خود به بند کشیده شدهاند؟ و از همینرو نیست که اغلب ذهنی بسته دارند و به طریق اولی فضای شعری بستهتر. و سرانجام اینکه آیا کار شعر و دستکم کار شعر من، این نیست که مرا از نگاه شخص من در بیرون آن پنجره تعقیب و تصویر کند. کاری که نه بهقدرت در برخی از شعرهای «فصلهای زمستانی» کردم و در شعرهای بعد با کوشش و قدرتی بیشتر کردهام. بدین معنی که اگر شاعری از پشت دوربین ذهن خویش، خود را تعقیب کرد، این کوشش برای معرفت به جوانب موجودیت و موقعیت خود، در حقیقت از دو لحاظ صورت گرفته است. یکی از زاویهی نظرافکندن به خود و دیگر از زاویهی نظرافکندن به دیگران. و این خود یعنی صمیمیت. صمیمیت نظرافکندن به خویشتن. خویشتنی که یک هنرمندست با حساسیت و اعصاب گیرندهی خاص خود. همو که چون به خود نظر افکند، به وجد و موجود یا سرشار از تأثر خود، در حقیقت به همهی دنیا نظر افکنده است و به همهی دیگران. و آیا مگر نه این است معنی «مسئولیت» هنرمند.
چنین است که وقتی هنرمند نیز همچون دیگران به جبر شناسایی ذهنی نسبت به خود تن در داد و نکوشید که از بیرون به خویشتن نظر افکند، به «من من»گفتن دچار میشود و به اینکه به زور از خود سخن بگوید. و بهناچار هیچگاه از بیرون، از همان پنجره به خویشتن خویش بهعنوان یک انسان متعالی گرفتار در موقعیت ننگرد…»
12 پاسخ
سلام استاد عزیز امیدوارم همیشه خوب و پایدار باشید. چقدر این جمله را دوست داشتم.
افسوس که آدمی نمیتواند از پنجره به عبور خود در خیابان نظر افکند.
واقعن افسوس
خودم را لحظهای تصور کردم و چقدر دلم میخواهد به خودم نظر افکنم. میدانم که تا آن موقع نمیتوانم خوب بنویسم.
و چه خوب است که هر وقت احساسِ بدی سراغم میآید، سایت غنی شما که مثلِ گنجینهای میماند، حالم را خوب میکند و دوباره شوقِ نوشتن را در من بیدار میکند.
ممنون به خاطرِ همهی چیزهای خوبی که سخاوتمندانه در اختیار ما هم میگذارید.
چه جالب این جملهاش «به اینکه چرا انسان نبست به وجود خود مجبور به جبر شناسایی ذهنی است و نسبت به دیگران و دنیاهای دیگر مجبور به شناسایی عینی.» من رو یاد خطای بنیادی اسناد انداخت.
خطای بنیادین اِسناد یک نوع سوگیری و گرایش متداول است که افراد در توصیف و تبیین علل رفتارهای اجتماعی یک نفر، نقش عوامل شخصیتی یا ویژگیهای پایدار او را مهمتر از صرف واکنش او به موقعیتهای محیطیاش برآورد میکند.
درون توست اگر خلوتي و انجمني است /برون زخويش كجا مي روي جهان خالي است «بيدل دهلوي»
زنده باد
بیدل فوقالعادهست.
استاد این متن من رو یاد کتاب ۷عادت مردمان موثر انداخت که میگه، پیش از مدیریت مسائل باید رهبری خودمون رو داشته باشیم. به این معنی که خودمون رو از دور نگاه کنیم و ارزشهایی رو برای خودمون قرار بدیم و طبق این از دور نگریستن به خودمون به متعالی بودن خودمون پی ببریم و یک کانون ارزش ثابت برای خودمون بوجود بیاریم و طبق اون در گام بعدی مدیریت بهتری داشته باشیم.(برداشت من از مطالب کتاب). رهبری در اصل همون از دور نگریستن به خودمون هست و مدیریت گام برداشتن برای رفع مسائل به جای ذوب شدن در مسئلهها.
من خودم توی کتابی که مینویسم، گفتم با تجهیز به “کپسول انرژیِ قلم” خودمون رو هل بدیم به سمت اقیانوس وجودمون و کشتی مشکلاتمون که ذهن ما ناخدای اون هست رو از دور بهش نگاه کنیم.
اینطوری از درگیر شدنمون برای مدیریت حل مسائل و من من کردنها دور میشیم.
وقتی خودمون رو از دور نگاه کنیم، متوجه ارزش وجودمون میشیم و میفهمیم که ارزش زیادی داریم مثل تموم آدمها و درگیر موقعیتهایی هستیم که خیلیهاش در کنترل ما نیست پس سعی میکنیم بین مسائل قابل کنترلمون و غیر قابل کنترل تفاوت قائل بشیم.
پس باز هم بقول استفان کاوی، انسان عاملی خواهیم شد و به جای نق و ناله از مسائل غیرقابلکنترل روی مسائل قابل کنترل متمرکز میشیم.
اینطوری تعالی روحمون درمیابیم، من من نمیکنیم، دیگران رو بهتر در میکنیم.
استاد عزیزم،
من کتاب قوی سیاه رو بینهایت دوست داشتم، اونجا فهمیدم قطعیتی وجود نداره. شرایط خیلی پیچیدهتر از اونیه که ما بتونیم چیزی رو پیشبینی و حتا پیشگیری کنیم.
بقول خودتون توی کتاب فوووقالعادتون”شاهراه تاثیرگذاری”: نسیم طالب کتاب چندصد صفحهای قوی سیاه را نوشته تا پنبهی پیشگوییهای کاسبکارانه را بزند.
پس یعنی گاهی ما درگیر مسائلی میشیم که فکر میکنیم باااید براشون راهحل پیدا کنیم، و مسائل رو تقصیر دیگران میندازیم و مدام درگیریم با خودمون ودیگران وفور میکنیم مسائل قابل پیشگویی هستند. و این بزرگترین نکته هست که ما دریابیم واقعن بعضی چیزها دست ما نیست و کمی وجودمون رو از یک پنجره از دور نگاهش کنیم و ببینیم که ما هم نمودی از کل آدمهاییم، باارزش و درگیر اینچرخهی زمانه.
استاد من جمله قصار دکتر شریعتی رو خیلی قبول دارم که میگه: خداوندا به من قدرتی بده تا تغییر دهم آنچه را میتوانم و بپذیرم آنچه را نمیتوانم و بینشی عطا کن تا تفاوت این دو را دریابم.
بنظرم این بینش زمانی رخ میده که ما به خودمون یک نگاه از دور و در عینحال خیلی ژرف و عمیق داشتهباشیم.
ایتطوری خودمون رو که نمودی از همهی دیگرانیم رو درکمیکنیم و ذهنمون رو از محدودیت در میاریم و با دید وسیعتری مشغول پذیرش ناتغییرها آنچه میتوانیم تغییر دهیمها میشویم.
سمیرا جان. این خیلی خوبه که شما کامنت نوشتن رو به بهانهی خوبی برای تمرین نوشتن تبدیل کردن. اغلب پیامهات بسیار پرمایه و خوبن.
درود بر استاد گرامی
عجب انتخاب نابی! این موضوع را چقدر دوست داشتم! می توان آن را به همه ی عرصه ها، تعمیم داد. تواناییِ نگاه کردن به خود از بیرون، درکِ ضعف ها و قدرت ها، پذیرش و تلاش حقیقتا “مسئولیت” ما داریم نه تنها به عنوان هنرمند بلکه با هر عنوانِ انسانی. وجهِ درکِ دیگران هم نقطه ی جذاب دیگری در این نوع نگاه است.
و البته که این کار بسی دشوار است.
من هم این موضوع رو خیلی مهم میدونم و دوست دارم.
سلام استاد جان ،لذت وافر بردم درود بر شما.
در جاده هستم.وبهترین کار برای رها شدن از رنج سفر سر زدن به سایت شماست .درود برشما که با هر بار مراجعه با کلاس درس روبرو هستم .
قلمتان پر توان باد.
ارادتمندم. افتخار میکنم به حضورتون.
عرض سلام و ارادت و احترام
فوق العاده بود استاد😍👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻
مدتهاست شناسایی و شناخت ذهن انقدر برام جذاب شده که نود درصد مطالعاتم رو به این حیطه اختصاص دادم. چون معتقدم رشد انسان بدون شناختِ قدرت و ساختار ذهنیش، غیر ممکنه.
دلتننگ یادداشتهاتون بودم استاد.
روزی چندمرتبه میومدم به سایت سر میزدم به امید ردپایی از شما و هربار ناکام برمیگشتم😅
لایوها چیشد استاد؟ ما بعد از لایوتون دلخوش و امیدوار شده بودیم.
راستی این روزها که به اینستاگرام و جمع دوست داشتنی نویسندگان دسترسی ندارم، از مشتریهای پر و پا قرص سایت ویرگول شدم. نوشتههای طولانیم رو اونجا منتشر میکنم و از نوشتههای بقیه بهره میبرم و از برخی مطالب اونجا واقعن لذت میبرم.
به نظرم در شرایط موجود فضای مفید و سالمی برای عاشقان نوشتن و خوندن داره.
توی روبیکا هم پیج زدم و برخی نوشتههای کوتاهم رو اونجا منتشر میکنم ولی اصلن فضاش دلچسبم نیست اما خب چارهای هم نیست باید از امکانات موجود نهایت استفاده رو کرد.
(حرکت به سمت اهداف در یک جادهی ناهموار و سنگلاخی، بهتر از توقف است)
اینم یه جمله قصار بداهه از من😅
سایتون مستدام استاد کوشا و پویای ما
درود فاطمه جان
خیلی خیلی خوبه که فعالانه مینویسید و منتشر میکنید.
بهزودی یه سری لایو جدید خواهیم داشت.