استعاره چیست

استعاره چیست؟ یک مقاله برای کودکان و نوجوانان

مقدمه: طبق معمول، پس از ده دوازده ساعت کار رفتم انقلاب تا کمی قدم بزنم. حوالی ساعت ده دیگر همۀ کتابفروشی‌ها می‌بندند و فقط دستفروش‌ها کنار پیاده‌روها بساط می‌کند. توی بساط دستفروش‌ها هم معمولاً چیز دندان‌گیری پیدا نمی‌شود. اما من خواه‌ناخواه تک تک کتاب‌های هر دستفروشی را که سر راهم باشد با دقت می‌بینم. هیچ بعید نیست که کتابی را پیدا کنم که حتی روحم از وجود آن خبر نداشته؛ و همان کتاب بتواند نگاهم به بسیاری چیزها را عوض کند.

باری. دیشب اتفاقی چشمم به کتاب کوچکی افتاد که ناشر قدیمی و خوب رَز چاپ کرده بود: «استعاره | یک مقاله برای کودکان و نوجوانان | نوشتۀ فرخ صادقی» صادقی از نویسندگان و منتقدان فعال حوزۀ کودک و نوجوان بوده و افسوس که در سال 61، در سن 35 سالگی، جوانمرگ شده.

حالا نه نویسنده کتاب زنده است و نه از انتشارات رز اثری باقی مانده. (البته مشاهده می‌کنید که «اثر» باقی مانده!)

«استعاره» کتابچۀ جالبی‌ست. موضوع استعاره را ساده و روان و متفاوت توضیح داده. چه چیزی بهتر از این. گفتم حیف است در تاریخ نشر دفن شود. بگذار تایپش کنم و بگذارم روی سایت. البته با اجازه از روح نویسنده و ناشر!

استعاره مهم است، مهم‌تر از مهم. نگاه نکنید که این مقاله برای کودکان و نوجوانان است. اتفاقا بسیار عمیق و پرمغز است و کمک می‌کند همه ما موضوع را بهتر بفهمیم. گفتنی‌ست که این مقاله فقط روی استعاره در داستان‌های تمثیلی پرداخته؛ وگرنه موضوع استعاره شاخ و برگ‌های فراوانی دارد.

این شما و این کتاب کوچک استعاره:

کتاب استعاره

مقدمه:

آیا شما دربارۀ داستان‌هایی که می‌خوانید، فکر می‌کنید؟

آیا از خودتان می‌پرسید که این داستان‌ها برای چه نوشته می‌شوند؟

فکر می‌کنید هدف این داستان‌ها فقط سرگرم کردن خواننده‌ها است، یا هدف دیگری هم دارند؟

فکر می‌کنید داستان‌ها باید دربارۀ چیزهای واقعی باشند یا دربارۀ چیزهای غیرواقعی؟

می‌بینید که دربارۀ موضوع به‌ظاهر ساده‌ای مانند داستان چقدر سؤال می‌توان مطرح کرد.

همیشه همین‌طور است. اگر آدم در چیزی دقت کند، سؤال‌های زیادی به فکرش می‌رسند. پس سؤال همیشه برای آدم‌های دقیق و کنجکاو پیش می‌آید، وگرنه برای آدم‌های سربه‌هوا که سؤالی پیش نمی‌آید.

پیدا کردن و فهمیدن جواب این سؤال‌ها، راه خوبی برای زیاد کردن دانسته‌ها و آگاهی ما می‌تواند باشد.

دیدیم که دربارۀ «داستان» سؤال‌های زیادی می‌توان مطرح کرد. مثلاً می‌توان دربارۀ هدف داستان سؤال کرد. همچنین می‌توان دربارۀ نوع داستان هم سؤال کرد.

بعضی داستان‌ها هستند که هدف آن‌ها فقط سرگرم کردن خواننده‌ها است. اما داستان‌های زیادی هم وجود دارند که هدف آن علاوه بر سرگرم کردن خواننده‌ها، یاددادن چیزهای مفیدی به آن‌ها نیز است.

اگر شما بخواهید یکی از این دو دسته داستان را انتخاب کنید، به نظرتان کدام بهتر است؟ شک ندارم که دستۀ دوم را انتخاب می‌کنید، چون کدام آدم عاقلی است که نخواهد ضمن خواندن یک داستان خوب و سرگرم‌کننده، چیزهای مفید هم یاد بگیرد؟

حتماً می‌پرسید که چیزهای مفید چه‌جور چیزهایی هستند؟

حق با شماست. اول باید دانست که چه چیزهایی مفید هستند، بعدازآن سراغ آن‌ها را در داستان گرفت.

آیا فکر می‌کنید منظور از چیزهای مفید، چیزهایی هستند که برای ما استفادۀ ظاهری داشته باشند؟ نه!

به نظر من چیزهایی که دربارۀ زندگی و وضع اجتماع هستند، چیزهای مفید هستند. چون این‌ها می‌توانند چیزهای زیادی را به ما نشان دهند.

نشان دهند که آدم‌ها چه طور زندگی می‌کنند، چه طور فکر می‌کنند و با چه مسائلی روبه‌رو هستند.

این‌جور چیزها به ما آشنایی و آگاهی می‌دهند. وضع اجتماعی را که در آن زندگی می‌کنیم نشان می‌دهند. نمی‌گذارند که ما از وضع زندگی دیگران بی‌خبر بمانیم و تصور کنیم که همۀ دنیا و اجتماع در زندگی محدود ما خلاصه شده است.

این آگاهی‌ها و دانسته‌ها به ما کمک می‌کنند که برای بهتر شدن زندگی خود و دیگران تلاش کنیم.

به‌عبارت‌دیگر چیزی مفید است که دربارۀ واقعیت‌ها باشد و باعث زیاد شدن آگاهی‌ها و دانسته‌های ما شود.

خوب با این حرف‌ها می‌توان نتیجه گرفت: داستان‌هایی خوب هستند که علاوه بر سرگرم کردن، چیزهای مفیدی نیز دربارۀ زندگی مردم و وضع اجتماع به ما یاد دهند.

این‌جور داستان‌ها دربارۀ واقعیت‌های زندگی و آن چیزهایی که واقعاً در زندگی وجود دارند، نوشته می‌شوند.

چون موضوع اصلی این‌جور داستان‌ها «واقعیت‌»های زندگی است، به آن‌ها داستان‌های «واقع‌گرا» یعنی داستان‌هایی که به واقعیت‌ها گرایش و نزدیکی دارند، می‌گوییم.

برای همین بود که در اول این مقاله گفتم که یک داستان تنها برای سرگرمی نیست. بلکه برای یاددادن چیزهای مفیدی هم هست که دانستن آن‌ها برای ما لازم است. فهمیدیم که داستان‌های «واقع‌گرا» داستان‌هایی هستند که در آن‌ها «زندگی» آن‌طور که «واقعاً» هست نشان داده می‌شود. بسیار خوب! حتماً شما انتظار دارید که در این داستان‌ها، همۀ شخصیت‌ها و جریان‌های داستان هم واقعی باشند.

حق با شما است. چون قرار شد که این داستان‌ها، زندگی را آن‌طور که واقعاً هست نشان دهند. پس برای نشان دادن واقعیت‌های زندگی هم باید از چیزهای واقعی استفاده کرد. اما همان‌طور که در قسمت دوم این مقاله نشان خواهم داد، بعضی وقت‌ها نویسنده صلاح می‌بیند که به‌جای آدم‌ها و اتفاق‌های اصلی داستان، از چیزهای دیگری استفاده کند. یعنی درواقع نقش شخصیت‌ها و اتفاق‌های داستان را به چیزهایی مثل حیوان‌ها و گیاهان «امانت» بدهد.

این‌جور امانت دادن را «استعاره» می‌گوییم.

فیل

استعاره چیست؟

حتماً شما تابه‌حال داستان‌هایی خوانده‌اید که در آن‌ها حیوان‌ها و گیاه‌ها نقش اصلی را به عهده دارند. یعنی قصه از زبان حیوان‌ها گفته می‌شود و یا شخصیت‌ اصلی قصه، حیوان و یا گیاهی است.

آیا تاکنون از خودتان نپرسیده‌اید که این کارها را یک حیوان یا گیاه چطور می‌تواند انجام دهد؟

اکثر اتفاق‌‌های این قصه‌ها طوری هستند که انگار برای آدم‌ها پیش‌آمده‌اند و یا آدم‌ها دارند آن‌ها را تعریف می‌کنند.

یعنی این‌که در این قصه‌ها از قول حیوان‌ها یا گیاهان چیزهایی مطرح می‌شود که بیشتر از قول آدم‌ها و یا دربارۀ آن‌ها می‌شود مطرح کرد.

این نشان می‌دهد که درواقع آن قصه‌ها دربارۀ حیوان‌ها یا گیاهان نیستند، بلکه منظور نویسنده‌ها از نوشتن این قصه‌ها، بازگو کردن حرف‌ها و یا کارهایی است بوده که مربوط به آدم‌هاست. اما دلایلی باعث شده که قصه‌های خود را از زبان یک حیوان یا گیاه مطرح کنند.

 

آیا از خودتان نمی‌پرسید که چرا نویسنده‌ها این کار را می‌کنند و چرا فکرها و کارهای مربوط به آدم‌ها را از زبان حیوان‌ها و گیاهان بازگو می‌‌کنند؟

شما دراین‌باره چه فکر می‌کنید؟

گورخر

بیایید با هم در این مورد بحث کنیم.

اول چند ویژگی این قصه‌ها را در یاد نگه داریم، چون از این ویژگی‌ها در این بحث استفاده خواهیم کرد:

1-اکثر کارهایی که ما در قصه‌ها به حیوان‌ها و گیاهان نسبت می‌دهیم مربوط به آدم‌هاست. حتی بعضی از این کارها، کارهایی هستند که ما آرزو داریم انجام شوند.

2-ما نسبت به اکثر حیوان‌ها و گیاهان، بسته به فایده یا زیانی که برایمان دارند، احساس‌های متفاوتی داریم. پس با انتخاب آن‌ها به‌عنوان شخصیت‌های قصه، می‌توانیم دوستی یا دشمنی خود را نسبت به اتفاق‌هایی که در قصه مطرح می‌شوند، به احساس‌هایمان نسبت به حیوان‌ها و گیاهان ارتباط دهیم. درصورتی‌که منظور ما ابراز دوستی یا دشمنی نسبت به آدم‌ها یا کارهایی است که در قصه مطرح است.

3-ما در قصه‌ها به این دلیل حیوان‌ها و گیاهان را انتخاب می‌کنیم که آن‌ها غیر از ما هستند. یعنی «آدم» نیستند.

خوب! به‌این‌ترتیب مسئله کمی روشن می‌شود:

نویسنده‌ای می‌خواهد دربارۀ موضوعی که نسبت به آن بی‌‌تفاوت هم نیست، داستانی‌ بنویسد. چون احساس‌‌هایی به نفع یا بر ضد آن دارد. موضوعی که نویسنده راجع به آن می‌خواهد بنویسد، حتماً مربوط به اجتماع و آدم‌های دوروبر او هستند. حالا اگر نویسنده بیاید و موضوعی را که می‌خواهد بنویسد، به آدم‌ها بدهد، حتماً عده‌ای بدشان می‌آید و عده‌ای هم خوششان می‌آید. به‌این‌ترتیب آن‌ها بدون آن‌که به اصل مسئله توجه کنند، فوری شروع به قضاوت کردن و نتیجه گرفتن می‌کنند. درصورتی‌که منظور نویسنده نشان داده بدی‌ها و یا خوبی‌های یک موضوع و شناساندن آن است. دلش نمی‌خواهد که قهرمان بسازد.

خوب! در این صورت نویسنده برای این که این وضع پیش نیاید، چه کار می‌کند؟ به دوروبر خودش بیشتر نگاه می‌کند. دقت می‌کند که ببیند به چه وسیله‌ای می‌تواند موضوع موردنظر خودش را بیان کند بدون آن‌که دیگران قبل از توجه به اصل مسئله به قضاوت و نتیجه‌گیری بپردازند. معلوم است که دوروبر ما بعد از آدم‌ها حیوان‌ها و گیاهان هستند که وجه مشترکی هم با آدم‌ها دارند. یعنی: زنده هستند.

بنابراین به این نتیجه می‌رسد که می‌تواند از آن‌ها به‌عنوان شخصیت قصه‌های خود استفاده کند.

البته ممکن است بگویید که در دوروبر ما غیر از حیوان‌ها و گیاهان، چیزهای دیگری هم هستند که نویسنده می‌تواند در قصه‌های خود از آن‌ها استفاده کند. مثلاً چیزهای بی‌جان.

بله، حق با شماست.

خیلی چیزها هستند که نویسنده می‌تواند از آن‌ها در قصه‌های خود استفاده کند. همان‌طور که بعضی نویسنده‌ها از چیزهای بی‌جان هم در قصه‌های خود استفاده می‌کنند.

اما من هم از شما سؤالی دارم. سؤال من این است که اگر نویسنده‌ای بخواهد درباره موضوعی که مربوط به آدم‌ها و مربوط به زندگی است، قصه‌ای بنویسد و به دلایلی نخواهد شخصیت این قصه را از آدم‌های واقعی انتخاب بکند، در این صورت آیا بهتر نیست از موجوداتی استفاده کند که وجه مشترکی هم با آدم‌ها دارند؟

یعنی بهتر نیست به‌جای آدم‌های واقعی، حیوان‌ها یا گیاهان و چیزهای دیگر را شخصیت اصلی قصه خود قرار دهد؟

نظر شما چیست؟ گمان نمی‌کنم شما هم همین عقیده را داشته باشید.

بنابراین، می‌بینید در قصه‌هایی که شخصیت‌های اصلی آن‌ها حیوان‌ها و گیاهان هستند، این موجودات، جانشین آدم‌های واقعی‌اند.

خوب. این یک نتیجه:

در قصه‌هایی که شخصیت‌های اصلی آن حیوان‌ها یا گیاهان هستند، این‌ها جانشین آدم‌هایی هستند که نویسنده می‌خواسته کارها، طرز فکر و طرز رفتار آن‌ها را در قصۀ خود بازگو کند.

بنابراین، وقتی شما این‌جور قصه‌ها را می‌خوانید، باید به این نکته هم فکر کنید که شخصیت‌های قصه، جای چه‌جور آدم‌هایی را در اطراف و دوروبر خودتان گرفته‌اند. یعنی درواقع شخصیت‌های قصه چه جور «آدم‌»‌هایی‌ هستند.

در این صورت خواهید دید که قصه معنا و مفهوم دیگری به خود خواهد گرفت و شما از آن چیزهای بیشتری خواهید فهمید.

پس فهمیدیم که قصه‌هایی از زبان حیوان‌ها و گیاهان و یا دربارۀ آن‌ها، در واقع جانشین شدن آن‌ها به‌جای آدم‌ها است.

این جور جانشینی را «استعاره» می‌گویند. معنی استعاره «عاریه» گرفتن و یا «امانت»گرفتن است.

در این‌جور قصه‌ها هم حیوان‌ها و گیاهان شخصیت و نقش خودشان را از آدم‌ها امانت می‌گیرند، و شما که خواننده‌های این قصه‌ها هستید، باید این امانت را به صاحبان اصلی آن‌ها یعنی آدم‌ها برگردانید.

البته خود قصه می‌تواند نشان دهد که هر یک از شخصیت‌های قصه نقش خود را از چه جور آدم‌هایی امانت‌ گرفته‌اند، اما بعضی از استعاره‌ها آن‌قدر در قصه‌ها به‌کاررفته‌اند که دیگر آشنا و شناخته‌شده‌اند.

به‌عنوان‌مثال در مورد چند نوع از این استعاره‌ها صحبت می‌کنیم:

از حیوان‌ها، روباه معمولاً به‌جای آدم‌های حیله‌گر و مکار به کار می‌رود، خرس جانشین آدم‌های طماع می‌شود، کلاغ نقش آدم‌های خبرچین را به عهده می‌گیرد، شیر نقش آدم‌های پرزور و درعین‌حال مغرور را امانت می‌گیرد و مورچه هم نقش آدم‌های صبور و صرفه‌جو را دارد.

از گیاهان، درخت کهنسال استعاره‌ای از آدم‌ها پرتجربه و درعین‌حال قدیمی است. درخت جوان به‌جای آدم‌های پرجنب‌وجوش ولی کم‌تجربه قرار می‌گیرد و قاصدک هم به‌عنوان کسی که خبر را می‌آورد معرفی می‌شود. البته حتماً می‌دانید که جنگل هم بیشتر به‌‌جای «جامعه» و «مردم» در قصه‌ها به کار می‌رود.

غیر از حیوان‌ها و گیاهان، نویسنده‌ها از استعاره‌ای دیگر هم استفاده می‌کنند. مثلاً آسمان، رود، جوی، دریا، سنگ و کوه هم از آن چیزهایی هستند که نویسنده‌ها در قصه‌های خود از آن‌ها استفاده می‌کنند.

از این‌ها هم معمولاً آسمان استعاره‌ای از برکت، کوه به معنی استقامت، رود و جوی به‌جای حرکت و دریا به معنای وسعت و رسیدن به آرزو مورداستفاده قرار می‌گیرند.

مهم این است که شما موقع خواندن این قصه‌ها به این نکته توجه کنید که نویسنده در قصۀ خود روی کدام صفت بخصوص شخصیت‌های قصه تکیه و تأکید کرده است و درنتیجه «جای» این استعاره را با چه‌جور حالت‌هایی می‌توان عوض کرد. حالا یک مطلب دیگر دربارۀ استعاره:

اگر ما در موضوعی و یا چیزی دخالت داشته باشیم و در آن شریک باشیم، معمولاً نمی‌توانیم دربارۀ آن به‌درستی قضاوت کنیم. مثلاً در یک دعوا، اگر ما هم جزو کسانی باشیم که دارند دعوا می‌کنند، حتماً حق را به‌ طرف خودمان می‌دهیم و اگر کسی دربارۀ آن دعوا از ما سؤالی بکند، همۀ تقصیرها را گردن کسانی که با آن‌ها مشغول دعوا بوده‌ایم می‌اندازیم درصورتی‌که ممکن است واقعاً چنین نباشد.

اما اگر ما جزو دعوا کننده‌ها نباشیم و از بیرون به دعوا نگاه کنیم، مسلماً بهتر خواهیم توانست دربارۀ آن قضاوت کنیم و بفهمیم که تقصیر واقعی از کیست؟

استفاده از استعاره هم همین وضع را دارد. اگر نویسنده‌ها در قصه‌های خود از استعاره استفاده نکنند و شخصیت‌های داستان خود را از بین آدم‌ها انتخاب بکنند، ما خواننده‌ها هم چون آدم هستیم، فوری شروع به قضاوتی می‌کنیم که ممکن است درست نباشد.

اما اگر نویسنده از استعاره استفاده بکند، یعنی داستان خود را طوری بنویسد که ما نسبت به آن، حالت ناظر بی‌طرف را داشته باشیم، قضاوت دربارۀ اتفاق‌های داستان برای ما راحت‌تر و درست‌تر خواهد بود.

پس، تا حالا دو مشخصه از ویژگی‌های استعاره را شناختیم:

1-استعاره باید نزدیک‌ترین مشابهت را به آدم‌های موردنظر ما داشته باشد تا ما بتوانیم به‌جای آن‌ها آدم‌های واقعی اجتماع را بگذاریم.

2-استعاره‌ها باید به ما کمک کنند که نسبت به جریان قصه ناظر بی‌طرفی باشیم تا بتوانیم دربارۀ آن به‌درستی قضاوت کنیم.

حال برویم سر یکی دیگر از ویژگی‌های استعاره:

در مورد درست انتخاب شدن استعاره از نظر دیگری هم می‌توان بحث کرد.

استعاره ممکن است درست و به‌جا انتخاب شده باشد، یعنی بتواند جای خود را به‌راحتی به آدم‌های واقعی بدهد، اما برای اتفاق‌های قصه مناسب نباشد. یعنی اتفاق‌ها و جریان قصه طوری باشد که برای شخصیتی که به‌طور استعاری انتخاب شده است، مناسب نباشد، به‌عنوان‌مثال فرض کنید در قصه‌ای یک شخصیت حیله‌گر و مکار مطرح باشد. شما انتظار دارید که نقش این شخصیت را چه حیوانی به عهده داشته باشد: مورچه یا روباه؟

همان‌طور که قبلاً هم صحبت کردیم، هم مورچه و هم روباره می‌توانند به‌عنوان استعاره در قصه به کار روند. اما آیا با شناختی که از نقش روباه و مورچه در قصه‌ها داریم، می‌توان مورچه را به‌عنوان شخصیت حیله‌گر و مکار قبول کرد؟ مسلماً نه!

ما مورچه را به‌عنوان شخصیتی صبور و صرفه‌جو می‌شناسیم نه به‌عنوان شخصیتی مکار و حیله‌گر. بنابراین اگر در قصه‌ای که شخصیت حیله‌گر دارد به مورچه برخورد بکنیم، سردرگم خواهیم شد و نخواهیم فهمید که منظور نویسنده چیست. درصورتی‌که اگر شخصیت‌های قصه درست و منطقی انتخاب شده باشند، ما در برخورد با آن‌ها سردرگم نخواهیم شد و به‌راحتی خواهیم فهمید که با چه‌جور شخصیت و درنتیجه با چه‌جور آدم‌هایی روبرو هستیم.

انتخاب درست شخصیت‌ها، هم باعث یکدست شدن قصه می‌شود و هم به ما که خواننده‌های آن هستیم، طرز درست و منطقی فکر کردن را نشان می‌دهد.

قبلاً گفتم که در بعضی قصه‌ها حیوان‌‌ها یا گیاه‌های مختلف به‌جای آدم‌های مختلف به کار می‌روند. مثلاً روباه به‌جای آدم‌های حیله‌گر و مکار به کار می‌رود. البته حرف‌های من به این معنی نیست که روباره واقعاً حیله‌گر و مکار است. بلکه منظورم این است که استعاره‌ها اکثراً به‌صورت قرارداد هستند. قراردادی بین نویسنده و خواننده‌ها. این قراردادها به‌تدریج شکل‌گرفته‌اند و همین‌طور بی‌پایه هم نیستند. بلکه ما با توجه به بعضی از خصوصیت‌هایی که از حیوان‌ها یا گیاهان می‌شناسیم، آن‌ها را برای قرارداد خودمان انتخاب می‌کنیم مثلاً چون روباه موقع شکار، کمین می‌کند و در بین آدم‌ها هم کمین کردن نشانۀ حیله‌گری است، به این دلیل روباه را استعاره‌ای از آدم‌های حیله‌گر می‌گیریم. همین‌طور در مور استعاره‌های دیگر. به این دلیل است که وقتی ما در قصه‌ای با روباه روبه‌رو می‌شویم، انتظار داریم که این شخصیت حیله‌گر و مکار باشد و درنتیجه می‌فهمیم که منظور نویسنده نشان دادن رفتار و طرز فکر آدم‌های حیله‌گر بوده است و از روباه به‌عنوان استعاره استفاده کرده است. البته امیدوارم که روباه‌ها از دست ما عصبانی و دلخور نشوند! چون درواقع منظور، خود ما آدم‌ها هستیم و نه روباه‌های واقعی. پس، سومین خصوصیت استعاره، منطقی بودن آن است. کار دیگری که استعاره معمولاً در قصه‌ها می‌کند این است که تأثیر قصه را روی خواننده‌ها زیادتر می‌کند، مثلاً وقتی نویسنده‌ای شخصیت قصۀ خود را در استقامت به کوه تشبیه می‌کند و یا حرکت و رفتار او را به رود مثال می‌زند، علاوه بر این‌که مقصود خود را به‌این‌ترتیب بیان می‌کند، در تشبیه و مثال زدن او تأثیر و زیبایی بیشتری وجود دارد.

با این هم بحثی که تا حالا دربارۀ استعاره کردیم این تصور پیش نیاید که همه‌چیز یک قصه مربوط به استعارۀ آن است.

نه. این‌طور نیست.

در یک قصه چیزهای دیگری هم مطرح هستند. مثلاً ماجراهای قصه، بیان قصه و جریان و پیشرفت درست و منطقی قصه. درست بودن تنها یکی از این‌ها برای خوب بودن قصه کافی نیست. باید همۀ این عامل‌ها دست‌به‌دست هم بدهند و همه درست و منطقی باشند تا یک قصۀ خوب به وجود بیاید.

اما چون موضوع موردبحث ما فعلاً استعاره است، به این دلیل بیشتر صحبت‌هایمان دربارۀ این موضوع مطرح است. یکی از مواردی که استعاره مقدار زیاد در آن‌ به‌کاررفته، «افسانه» است. افسانه را که حتماً می‌شناسید و تا حالا چندتایی ازآن را از زبان پدر و مادر یا پدربزرگ و مادربزرگ شنیده‌اید.

افسانه‌‌ها معمولاً داستان‌هایی خیالی و غیرواقعی هستند که در آن‌ها شخصیت‌هایی مثل دیو و جن و پری و شاه‌پریان و …پیدا می‌شوند. اکثر ماجراهای افسانه‌ها هم خیالی و گاهی عجیب و غریب هستند.

فکر می‌کنید این‌ها چیزهای بی‌خود و بیهوده‌ای هستند؟

نه. این‌طور نیست. بیشتر این‌ها استعاره هستند. اگر ما بتوانیم زمان به وجود آمدن این افسانه‌ها را حدس بزنیم و در مورد اتفاق‌های آن زمان اطلاعاتی به دست بیاوریم، حتماً به چیزهایی برمی‌خوریم که با افسانۀ مورد نظرمان وجه اشتراک‌هایی دارند. در این صورت درخواهیم یافت که آن افسانه از اتفاق‌های زمان خودش ریشه گرفته است؛ یعنی مردم آن زمان با استفاده از آن اتفاق‌ها، افسانه‌ای را به‌صورت استعاری ساخته‌اند. پس، در افسانه هم استعاره وجود دارد. اگر ما بخواهیم افسانه‌ها را درست بشناسیم، باید ببینیم که این استعاره‌ها جانشین چه‌جور آدم‌ها و چه‌جور اتفاق‌هایی شده‌اند. درست همان کاری که با قصه‌های استعاری باید بکنیم. یعنی نباید خودمان را با صورت ظاهری افسانه‌ها و قصه‌های استعاره‌ای مشغول بکنیم. باید ببینیم که واقعاً مطلب از چه قرار است.

نتیجه‌گیری:

در این مقاله ما دربارۀ داستان و استعاره در داستان، کمی صحبت کردیم. بی‌شک شما داستان‌هایی خوانده‌اید که در آن‌ها این مسائل وجود دارند. یعنی دربارۀ نوع داستان و شخصیت‌های آن سؤال‌هایی برای شما پیش‌ آمده است.

امیدوارم که خواندن این مقاله شمارا در جواب دادن به این سؤال‌ها کمی راهنمایی کند. اما بیشتر انتظار دارم که شما را به فکر کردن دربارۀ این موضوع‌ها وادار کند. وقتی قصه‌ای را می‌خوانید، دربارۀ نوع داستان آن، دربارۀ هدف نویسنده و دربارۀ چیزهایی که نویسنده می‌خواسته برای خواننده بازگو کند، فکر کنید. ببینید آیا نویسنده درباره واقعیت‌های زندگی و آن چیزهایی که واقعاً در زندگی وجود دارند نوشته است یا نه؟ یعنی این‌که ببینید آیا داستان واقع‌گرا است یا نه؟ بعدازآن دقت کنید که آیا نویسنده در قصۀ خود «استعاره» به کار برده است یا نه؟

اگر استعاره به‌کاربرده است، اولاً چرا از استعاره استفاده کرده و ثانیاً شما جای این استعاره را با چه جور افراد و اتفاق‌هایی می‌توانید عوض کنید.

مطمئن باشید که اگر بعد از خواندن هر کتاب، به این نکته‌ها دقت کنید و آن‌ها را بفهمید نتیجه‌ای که از خواندن آن به دست می‌آورید خیلی بیشتر و باارزش‌تر خواهد بود. البته ممکن است خودتان به‌تنهایی به همۀ این سؤال‌ها نتوانید جواب دهید. مهم نیست. مهم این است که کنجکاو باشید و به این نکته‌ها توجه داشته باشید و دربارۀ آن‌ها فکر کنید. همین کنجکاوی، توجه و فکر، نکته‌هایی را برای شما روشن خواهد کرد.

اگر بعدازآن، هنوز هم سؤال‌هایی برایتان باقی‌ مانده بود، آن‌وقت از بزرگ‌ترها، کتاب‌خوان‌ها و کسانی که به نظرتان بهتر و بیشتر از دیگران می‌دانند، سؤال کنید. با این کنجکاوی‌ها، فکر کردن‌ها و سوال‌کردن‌ها می‌توانید چیزهایی را که برای زندگی‌تان مفید است بشناسید و یاد بگیرید.

خلاصه:

1-یک داستان خوب علاوه بر سرگرم کردن، باید چیزهای مفیدی نیز به ما یاد بدهد.

2-چیزهای مفید چیزهایی هستند که درباره زندگی مردم و وضع اجتماع به ما آگاهی بدهند.

3-در افسانه‌ها و قصه‌های استعاری، استعاره جانشین آدم‌ها و اتفاق‌های واقعی است.

4-برای درست فهمیدن داستان‌ها، باید آدم‌ها و اتفاق‌های واقعی را پیدا کنیم و جای استعاره‌ها بگذاریم.

5-استعاره باید چهار ویژگی زیر را داشته باشد:

اول: نزدیک‌ترین وجه تشابه را با آدم‌ها و اتفاق‌های موردنظر قصه داشته باشد.

دوم: به خواننده امکان قضاوت و داوری درست و بی‌نظر بدهد.

چهارم: زیبایی و تأثیر قصه را بیشتر کند.

6-در خواندن یک قصه باید در واقعیت‌های آ ن دقت کنیم و اگر سؤالی برایمان پیش آمد، در درجۀ اول با فکر و اندیشه و در درجۀ دوم با پرسش از کسانی که بیشتر می‌دانند، جواب آن را پیدا کنیم.

 برای مطالعۀ بیشتر:
مدرسه نویسندگی | نقشه راه نویسندگی | تولید محتوا | کپی رایتینگ | معرفی کتابشعر | ویرایش و ویراستاری |

27 پاسخ

  1. عالی بود.
    زبان مقاله روشن و شفاف بود.
    با شکل‌های متنوعی مفهوم استعاره را توضیح می‌داد.
    در پایان اهداف و چارچوب اصلی را در قالب نتیجه‌گیری و خلاصه دوباره یادآوری می‌کرد.
    اطلاعات بصورت همگن و دقیق در نوشتار توزیع شده بود.
    عکس‌ها هم در میان متن تنوع ایجاد می‌کردند.

    بی‌نهایت سپاس

  2. زنده باد استاد ، چقدر از زبان ساده و لحن صمیمانه‌ی نویسنده‌ی مقاله برای آموزش استعاره لذت بردم. شاهین جان کلانتری این دست و دلبازی تحسین‌برانگیز شماست که که آثار به این درجه یکی رو با ما به اشتراک می‌ذارین. سپاس فراوان.

  3. درود استاد شاهین جان خیلی سپاس بابت این مطلب
    استاد جان در قسمت خلاصه گزینه 5 نوشتید چهار ویژگی اما سه ویژگی نوشته شده ممنون میشم پازل سوم هم بنویسید

  4. سلام
    خیلی خوب بود.
    یاد کلاسی افتادم که استادمون گفت بیا درمورد استعاره برامون صحبت کن و من صرفاً مبحث دستوریش رو توضیح دادم. از این زاویه و اینکه کلیت یک داستان هم میتونه استعاری باشه نگاه نکرده بودم.
    ممنون از شما [گل] 🙂

  5. به وسعت دریا در آموزش دانسته های ارزشمندتون سخاوتمندید
    سپاسگزارم آقای کلانتری عزیز

    1. ارادتمندم زهرا خانم نازنین
      شما محبت دارید.
      براتون بهترین‌ها رو آرزو می‌کنم.

  6. در بخشی از این متن آمده: “چیزی مفید است که درباره واقعیت ها باشد” اما رابرت مک کی در کتاب “داستان” تاکید دارد که نباید واقع نمایی را با حقیقت اشتباه گرفت: ” امر واقع، صرف نظر از این که با چه دقتی مشاهده شده باشد، حقیقتی جزئی و فرعی است.” چطور می توان داستان مفید و واقع گرایانه ای که مد نظر آقای فرخ صادقی است و واقع نمایی که رابرت مک کی آن را یکی از آفات داستان خوب می داند از هم تفکیک کرد؟

    1. علی جان
      این دو تا جمله در تضاد با هم نیستن.
      اصل موضوع اینه که تو با واقعیت رو به اثر هنری تبدیل کنی.
      پس نظر فرخ صادفی و رابرت مک کی تضادی نداره با هم.

  7. سلام وسپاس ازاستادبزرگوار
    كتابى كه مطالعه شد بسيارعالى، روان، ساده وواضح درباره استعاره به من آگاهى داد ودرحين خواندن به من ايده هاى مختلف درباب داستانهاى رئال ومعنا دارى كه درذهن دارم داد.
    پاينده باشيد استادعزيز

    1. سلام سعیده فعال و خوش ذوق
      من واقعاً کشف می‌کنم از این همه فعال بودنت.
      برات بهترین‌ها رو آرزو می‌کنم.

  8. سلام استاد عزیز؛
    راستش را بخواهید در این روزگار وانفسا، وجود انسان های متعهدی که بی هیچ چشم داشت و بدون دیده شدن برای ارتقاء هنر و فرهنگ کشورمان شبانه روز در تلاش و تکاپو هستند واقعا غنیمت است.
    شنیده بودم گاهی کلمات قادر به ادای حق مطلب نیستند و امروز و اینجا کلمات و دایره ی لغات بنده در برابر عظمت تلاش و همت والای شما سر تسلیم فرود می آورند.
    قلمتان مانا و نامتان همیشه پر افتخار استاد کلانتری عزیز.

    1. ارادتمندم بهمن نازنین. شما محبت دارید.
      وجود عزیزانی مثل شما منبع الهام و انرژی منه.

  9. جناب آقای کلانتری عزیز
    این یکی از دلایل بزرگواری شماست و شانس و اقبال بزرگ ماست که شما به آثار ارزشمند نویسندگانی که هجرت کرده اند توجه نشان می دهید
    من خواهش می کنم اگر باز از این مطالب ارزشمند یافتید زحمت بکشید ارسال بفرمايیدخداوند شما را به سلامت بدارد
    و روح آقای فرخ صادقی را قرین رحمت خود قرار بدهد

  10. عالی بود عالی
    جناب آقای شاهین کلانتری عزیز باز مشتاقانه منتظر خواندن این گونه مطلب ارزشمند هستم
    خدا شما را به سلامت بدارد

  11. درود و احترام جناب آقای کلانتری
    نمیدانم چگونه سپاسگزاری کنم بابت مطالب ارزشمندی که در سایت بارگذاری می‌کنید. پُست استعاره عالی بود و این تعهد شما در ارتقاء سطح دانش مخاطبانتان ستودنیست. مطالعه مطالب ارسالی به ما مخاطبان، شوق مضاعف برای نوشتن و نوشتن و خواندن و خواندن می‌دهد.
    پاینده و تندرست باشید
    بااحترام

    1. سلام سمانه مهربان و نازنین
      از خوندن کامنت پر مهرت خوشحال شدم.
      باعث افتخاره که اینجا هستین.
      براتون بهترین‌ها رو آرزو می‌کنم.

  12. عالی….عالی…فوق العاده بود. در کتاب های سنگين ادیبانه هم به این خوبی و روانی استعاره ی تمثیلی را توضیح نداده اند که این روانشاد این قدر ساده و روشن نوشته. یادش گرامی باد فرخ صادقی.

    1. آره توحید جان. خیلی خوب بود. به خاطر همین حیفم اومد روی سایت منتشرش نکنم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *