داستان نمایش دردسر است. قصه میخوانی که ببینی آدمها چطور با آشوب دستوپنجه نرم میکنند. اما اغلب نوشتن داستان را نتیجۀ آرامش میدانیم. گمان میکنیم نویسنده باید از هفت دولت آزاد باشد و در خلوت و آرامشِ خللناپذیر خودش بنویسد. شاید. برخی از ما محتاج چنین آرامشی هستیم. اما آیا همیشه چنین فرصتی فراهم است؟ اصلن آیا تاکنون نوشتن در چنین شرایطی را آزمودهایم؟ کم نیستند آدمهایی که شغلشان را رها میکنند و جایی اختصاصی برای نوشتن فراهم میکنند تا با فراغ بال بنویسند، اما میبینی که بعد از مدتی افسرده میشوند. میبینند خلوت مخل آرامششان شده. به جای ایدههای داستانی فقط بدبختیهایشان را نشخوار میکنند. پارهای از رمان «کوچهی ابرهای گمشده» جنبۀ دیگری از این ماجرا را نشانمان میدهد:
«دردسر. مسئله اینجاست که تا برای خودم دردسر درست نکنم نمیتوانم. یعنی نمیتوانم بدون دردسر بنویسم. باید مدام یک تهدیدی پشت سرم باشد. بارها امتحان کردهام و نشده. هروقت همهچیز مهیاست و بر وفق مراد، نمیتوانم کاری بکنم. خلاصه که با خیال راحت نمیتوانم بنویسم. باید درگیر باشم با یک مانعی با منع. یک هفته بود توی خانه بودم. سکوت بود و جیبم پر بود و هیچ قرار و مدار و تعهدی هم به جایی یا کسی نداشتم که بخواهم زندگیم را بر اساس آن تنظیم کنم. ولی توی این هفته مغزم بالکل قفل کرد. مینشستم بنویسم ولی نمیآمد. دستم یخ زده بود. مخم تعطیل بود. بعد چی شد؟ روزِ هشتم بلند شدم بروم حمام دیدم آب قطع است. یک ساعت دو ساعت سه ساعت منتظر شدم. آب نیامد. زنگ زدم به مدیر ساختمان. گفتند لولههای توی دیوار نشت کرده، لولهکش خبر کرده بودند. قرعه افتاد به دیوار حمامِ من. باید آنجا را سوراخ میکردند تا لولهها را عوض کنند لولهکش، کارش را شروع کرد. چند ساعت بعد به خودم که آمدم دیدم نشستهام و دارم مینویسم. توی صدای تیشه و ارهی آهنبر نشسته بودم و مینوشتم و فحش میدادم به زمین و زمان که چرا بینِ تمام خانهها باید فقط لولهی دیوار من خراب شده باشد. آنهم درست وقتی که دستم گرم شده بود. حینِ نوشتن، کارگر میآمد و آب جوش میخواست. بلند میشدم و میرفتم زیرِ گاز را روشن میکردم و داستان را توی ذهنم راست و ریس میکردم و تندی برمیگشتم سرِ کاغذ و مدام میترسیدم دوباره کارگر بیاید و وسط نوشتن یک چیزی بخواهد. عجیب دستم تند شده بود. داستان مثلِ آب داشت با فشار میریخت روی صفحه. حضور مزاحم کارگرها مثل خودِ خودِ الهام بود. من اول متوجهش نبودم. ولی بعدها که هی شروع کردم به حلاجی خودم، فهمیدم که بدونِ آن حضورِ مزاحم نمیتوانم بنویسم. دیدم فقط توی یکجور فضای تهدید و ناامنی میتوانم کار کنم. از دستِ یک گیری باید در حالِ کندن میبودم تا مخم توی فضای خیالاتش فعال شود. زندگی من ولی خالیتر از آن بود که در آن بخواهم منتظرِ موقعیتهای درگیرانه باشم. برای همین شروع کردم به ساختنِ “گیر”های وهمی.»
25 دیدگاه. دیدگاه جدید بگذارید
چقدر جالب بود که خواندن این متن با دغدغه ذهنی این چند روز من تداخل داشت.مسئولیت های خانه و جنب وجوش های قبل از عید خسته ام کرده بود و دیشب موقع گوش دادن اپیزود 59 از مجموعه های دیالوگ باکس داشتم به حال آن نویسنده ای که برای خودش کنجی دنج در وسط جنگل دست و پا کرده بود حسرت می خوردم اما گویا جهان نشانه ها همواره درکنار من است خواندن این نوشته را به فال نیک می گیرم و سعی می کنم با وجود تمام شرایط ممکن دست به کار شوم .
چه جالب.
من بهترین نوشتههایم را زمانهایی نوشتم که دیگر هیچ چارهای جز نوشتن برایم نمانده بود. درمانده و خسته به نوشتن پناه میبردم.
چقدر جالب، تا حالا فک میکردم مشکل از منه که بین شلوغیای روزمره، همش حس میکنم اگه زمان بیشتری داشتم یا فضای آرومتر و خلوت تری داشتم خیلی بهتر و بیشتر مینوشتم، اما تا همون شرایط آیده آل برام فراهم میشه یه تنبلی و سستی عجیبی میاد سراغم هرکاری میکنم نمیتونم بنویسم و گند میزنم به بهترین فرصتم، فرصتی که برام خیلی ارزشمنده، نمیدونم چه مرگم میشه. بعدشم که عذاب وجدان و خودسرزنشی و یه علامت سوال بزرگ توی ذهنم. ولی با این مطلبی که خوندم فک میکنم تا حد زیادی جواب سوالمو گرفتم. شاید بهتره هیچ وقت منتظر شرایط ظاهراً ایده آل برای نوشتن نباشم. چقد خوب که اینقدر موشکافانه به مسئله نوشتن میپردازید. چقد خوب که هستین و بهمون انگیزه میدید استاد جان🙏
زندهباد. چه خوب که این موضوع رو انقدر دقیق بررسی کردید و این کامنت خوب رو نوشتید.
نوشتن آرامش نمیخواهد، نوشتن راهی برای دستیابی به آرامش است.
زنده باد.
استاد جان حضور شما در این برهه از زندگی من نعمتی از نعمات بی حد خداوند به من بود . من اینجا را برای طرح این سوال انتخاب کردم که شاید پاسخ شما گره ای از دوست دیگری بگشاید بی شک .
البته که در لایوهای صبحگاهی شما بارها به مواردی اشاره فرمودید اما سوال من این است که با اینکه حدود سه سال است که با دوره های مختلف انگیزشی و بعد آگاهی بخش آشنا شده ام تقریبا تمام دوره های معروف را تهیه کرده ام تمریناتش را انجام داده ام ، آخرینش دوره کپی رایتینگ است که از مدرسه تهیه کرده و در حال کار کردن با تمارینش هستم . با اینکه با سه سال قبلم از نظر نگرش تفاوتهای زیادی کرده ام اما نمیدانم کجای عملگرایی ام ایراد دارد که راه به هیچ جا نمیبرم و تا دوره جدیدی تهیه میکنم همسرم با نیشخندی مرا مهمان میکند .این بحث عادت کردن به عادتها مرا به فکر فرو برد . راه چاره ایی استاد ؟ اکنون که دهه چهارم زندگی هستم دیگر جایی برای آزمون و خطا نیست . با اینکه تمام امکانات رفاهی را دارم اما رضایت قلبی ام فراهم نیست . خود را لای کتابها و شعر ها پنهان میکنم . تنها جای امن من انجاست . و این روزها نوشتن .
سلام خانم اسلامی عزیز
سپاسگزارم از اینکه دغدغههاتون رو با من در میون گذاشتید.
بیزحمت به خانم اهلایمانی اطلاع بدید که بعد از تعطیلات یه وقت برای گفتگوی تلفنی برای شما تنظیم کنن تا با هم حرف بزنیم.
چقدر جالب بود. واقعا زمانی بهتر میشه نوشت که یه چالش ها و گره هایی توی مسیر باشه یا به قولی باید توی خیالات اونا رو ساخت.
هرکس سبکی برای نوشتن دارد و فضایی برای برونریزی خلاقانه. موراکامی میگوید 5 ساعت پشت میز در اتاقش، رولینک در کافه و کافکا در خلال کارهایش بعنوان مامور بیمه. مهم این است که کجا و چگونه آن اتفاق که باید بیفتد، بیفتد و بعد تکرار و سرسختی و اراده و البته گاهی تغییر.
سلام استاد عزیز امیدوارم حالتون خوب باشه
راستش از بند آخر این پستی که توی کانال تلگرامی بارگذاری شد به شدت ناراحت شدم چون شما رو خیلی دوست دارم و برام قابل احترام هستید.
نسبت به شما من اطلاعات خیلی محدود تری از نوشتن و ادبیات فارسی دارم اما نکتهای که تحت عنوان دردسر های املای فارسی گفتید منو یاد پژوهشی انداخت که حاصلش رسیدن به این نتیجه بود
صهیونیست جهانی که دشمنی سرسختانه ای با ما داره تو همه ی ابعاد ما رو هدف گرفته و یکی از اهدافش نابودی زبان و رسم الخط زبان فارسی است
طبق بند های مصوبه چند کار در خصوص نابودی رسم الخط زبان فارسی در دستور کار بود
1حذف یای مقصوره
2 حذف تشدید و تنوین
3 حذف حروف هم آوا
4 نوشتن به زبان محاوره
و…
در نگاه اول این تغییرات کاملا درسته اما در حقیقت زبان کنونی طبق این اصول بوده و حذف بخش هایی از اون کم کم اصالت واژه و ارتباط لفظ و معانی رو از بین میره درصورتی که حروف هم آوا رو حذف کنیم موقع نوشتن کلمات نیاز به ذکر قرینه و مترادف داریم
وجود کلمات و اصطلاحات عربی که قرن هاست قرین زبان فارسی است تهدید نیست این رواج کلمات لاتین و انگلیسی صحبت کردن های بعضی به ظاهر روشن فکر داره زبان فارسی رو تهدید میکنه.
و اگر این تفاوت تلفظ و املا نقصی باشه که نیاز به اصلاح داره زبان انگلیسی محتاج تره چون برخلاف زبان فارسی بخش زیادی از واژگان انگلیسی تلفظ و املای متفاوتی داره
موضوع رو اشتباه متوجه شدید میترا جان
به این قبیل نظراتی که یه سری متوهم و بیسواد میگن توجهی نکنید.
اگه به این مسائل علاقه دارید یه عالمه کتاب و مقالۀ بدردبخور هست که میتونید بخونید.
یادتون نره: «زبانْ مقدم بر خط و مستقل از آن است»
سلام ممنون از پاسخگویی
لطفا چندتا مقاله و کتاب در این زمینه بم معرفی کنید
باتشکر
سلام مجدد
برای شروع این خوبه:
اندر آداب نوشتار/جعفر مدرس صادقی
🙏👌
“گاه تصور میکنم اگر کلبهای در یکی از شهرهای شمالی کشور به عنوان مثال گرگان میداشتم که پنجره ای داشت رو به جنگل. رخسار سبز طبیعت. دری که رو به دریا باز میشد. نیلگونی امتداد یافته در افق. آن وقت سرشار از حس نوشتن میشدم.
اما خوب که فکر میکنم و از سپهر تخیل به زمین میآیم. به خودم میگویم، نه، نوشتن که همهاش درخت و آب نیست. باید از آدمیان نوشت.
از آنهایی که با خندهایشان میخندم و با گریههایشان بغض میکنم. از آدم و آدمیت.”
برای نوشتن دنبال آرامش و فراغ بال نباید باشی. اول سال طلایی، اول ماه رویایی و اولین هفته شگفت انگیز هیچ وقت از راه نخواهند رسید. با وعده دروغین بگذار حالم خوب شود، حس نوشتن به سراغم بیاید، آرامش ذهنیام را دوباره بیابم و هر بهانه دیگر قلم را کنار نگذار.
با حال بد و شده گریه بنویس، ایده نوشتن نداری از دردهایت بنویس، از رویاهایت بنویس، حال بد ما با منتظر ماندن و رخوت خوب نمیشود. در ماندن میپوسیم
حال خوب را خودمان باید به خود هدیه کنیم.
برای رسیدن به نقاط ایده آل زندگی، فقط داشتن هدف کارساز نیست و باید عملگرا بود و منتظر هیچ ثانیهای برای هیچ شروعی نبود.
سلام خانم نوئین نازنین
چقدر خوشحال شدم اسم شما رو اینجا دیدم.
زیبا نوشتید.
منم این مسئله رو هر روز تجربه می کنم. به محض اینکه از هر لحاظ آرامش ذهنی پیدا می کنم دیگه نوشتن برام سخت میشه اما وقتی مشکلی پیش می آد برای حل اون مشکل به نوشتن پناه میارم و خود به خود ایده های جدید پیدا می شوند.
چرا اینجوری ایم؟
بهراستی که چنین است!
اصلاً آرامش و راحتیِ زیادی آدم رو کرخت میکنه و ذهنمون به هرچیزی پیله میکنه تا به یه چیزی مشغول باشه. و چون بهنظر میاد حسابی وقت داریم حسابی کارای مهم رو به تعویق میاندازیم. این بریده داستان منو یاد مقالۀ «جان پری» تو مجلۀ ترجمان انداخت و اون ایدۀ اهمالکاری ساختاریافتهای که گفته بود. میگفت اگه از زیر یه کاری در میریم بهجای بیخود چرخیدن بریم سراغ کارایی که تو اون لحظه از کار اصلی سادهتر بهنظر میان اما مدتیه که عقب میندازیمشون. و میتونیم از اهمالکاریمون سواستفاده کنیم. یعنی وقتی حال انجام یه کاری رو نداریم، بریم یه کار بدتر و گندهتر بتراشیم که از ترس اون بشینیم پای این:)))
(امیدوارم پیچیدهاش نکرده باشم!)
این قاعده برای شعر هم صدق میکنه؟
این موضوع بستگی داره خلقیات افراد مختلف.
سلام شاهین عزیز
مطلب راهگشا بود
ممنون از شما