اگر نتوانستید دربارۀ چیزی بنویسید، دربارۀ ناتوانیتان در نوشتن از آن چیز بنویسید.
در چنین مواقعی به این دو سوال پاسخ نوشتاری بدهید و دست خودتان را گرم نگه دارید:
«چه چیزی مانع نوشتن من دربارۀ این موضوع است؟»
«چگونه میتوانم مانع را از سر راهم بردارم؟»
اما احتیاط کنید که پاسخ سوال دوم شما را از روی صندلی بلند نکند.
برای فرار از نوشتن همیشه هزار وسوسه در برابر ماست.
مثلاً خواندن یکی از موجهترین بهانههاییست که نویسنده میتواند با توسل به آن از زیر بار نوشتن شانه خالی کند.
اما من پیشنهاد میکنم که هیچوقت برای فرار از نوشتن به مطالعه و تحقیق پناه نبرید. این دو قرار نیست جایگزین هم باشند. خواندن شرط لازم نوشتن است. اما بنا نیست اندک زمانی که برای نوشتن در نظر گرفتهایم، صرف خواندن شود.
در لحظۀ نوشتن به نوشتن متکی باشید.
مثلاً من چند روز پیش در جریان آزادنویسی این سطرها را نوشتم:
هزار و هفتصد و نوزده کلمه نوشتهام و هنوز به چیزی دندانگیر برای انتشار در وبلاگ نرسیدهام.
میتوانم بین کتابها یا توی اینترنت پرسه بزنم تا چیزی به ذهنم برسد.
اما سماجت میکنم و سراغ چیزی نمیروم.
میخواهم به خود نوشتن بپردازم و با استعانت از آزادنویسی و دنبال کردن جریان تداعیها، ایدۀ یادداشتم را کشف کنم.
اما نخیر، نمیشود انگار! هر چقدر زور میزنم بخاری از ذهنم بلند نمیشود.
هزار و هفتصد و هشتاد و هفت کلمه نوشتهام. خیلی چیزها از مغزم جاری شده. اما نه، به کار این وبلاگ نمیآید.
اما ادامه میدهم.
نتیجۀ مصرف بدون تولید، ذهنی نکبتزده است.
نتیجه مثبت بود. بالاخره به چند ایدۀ تازه رسیدم. البته کمی عصبی شدم. اما میارزید. اگر نمینوشتم احساس میکردم تمام چیزهایی که در طول روز خواندهام دور ریختهام. نوشتهام به خواندههایم ربطی نداشت. اما میبایست چیزی مینوشتم تا با ایجاد تعادل میان خواندن و نوشتن طراوت ذهنم را حفظ کنم.
باری، گرۀ نوشتن را با نوشتن بگشاییم.
در همین رابطه:
17 پاسخ
دوست دارم ادبیات ام خوب بشود ولی …..
درود و سپاس
ببخشید لطفا توضیح بیشتری میدهید خیلی دوست دارن دست به قلم بشم و بنویسم ولی نمیدونم چطوری
سلام
با ساختن یک عادت روزانه شروع کنید. این مطلب میتونه بهتون کمک کنه:
صفحات صبحگاهی
سلام سلام.
حال دلت چطوره؟
انشالله که هر سال انقدر اتفاقات قشنگ برات بیوفته ،
که نتونی بهترین سال زندگیت رو انتخاب کنی.
سال نو خیلی خیلی مبارک.
شاد و شنگول باشی.
سلام آلا جان
سپاس از تو.
عیدت مبارک.
من هم برای تو بهترینها رو آرزو میکنم و امیدوارم یکی از بهترین سالهای عمرت رو در پیش داشته باشی.
سلام استاد
چه دردهایی وجود دارد که از آنها خبر ندارم! البته هنوز! عده ای که دوست دارند بنویسند اما هرگز نتوانسته اند بنویسند! و عده ای که آن قدر نوشته اند که نمی دانند دیگر چه بنویسند! متاسفانه یا خوشبختانه من جزء هیچ یک از این دو نیستم! فعلا در گروهی هستم که آن قدر از دیده هایش ننوشته است که به گمانم حالا حالاها حرف برای گفتن دارد! اما امیدوارم به زودی به دسته ی شما بپیوندم: آن گروهی که آن قدر نوشته است که نمی داند دیگر چه باید بنویسد!
امیدوارم همیشه از نوشتن لذت ببری و در این مسیر تداوم داشته باشی هانیه عزیز.
عالی بود و انگیزه بخش استاد
سپاس از مهر شما.
سلام آقای کلانتری
یه سوال داشتم
من وقتی یه نوشته رو تو ذهنم پر و بال میدم و ساخته و پرداخته میکنم، به نظرم شگفتانگیز میاد و سریع میرم تا مکتوبش کنم، اما وقتی به حالت نوشته درمیاد میبینم نه! این اصلا اون چیزی نیس که فکر میکردم! و حتی گاهی دلزده میشم ازش و هیجانم فروکش میکنه! و بهانهای دستم میده برای ننوشتن و باقی گذاشتن خیلی چیزا در حد ایده. چه کنم واقعا ؟
سلام فاطمه عزیز
در جواب شما یه چیزی نوشتم، دیدم طولانی شد گفتم به عنوان یه پست مستقل بذارمش رو سایت:
کاستن از فاصلۀ مغز و دست
انگار به ذهن من راه دارید.
ساعتی پیش همین سوال را از خودم پرسیدم و البته نوشتم . به جواب نرسیدم اما. چون قضیه آنقدر اذیتم می کند که حرف زدن از آن سخت است چه رسد فکر کردن به اینکه چطور می شود آنرا نوشت. اما شدیدا دلم می خواهد بنویسمش شاید روزی کسی آنرا بخواند. بله شاید این جمله ی آخر است که همه چیز را خراب می کند” شاید روزی کسی بخواند”
درود فرزانه عزیز
وبلاگ شما رو دیدم. چه خوب و زیبا.
حتما از این بعد بیشتر میخونم نوشتههاتو.
این جمله ی شما که فرمودین: نتیجه ی مصرف بدون تولید، ذهن نکبت زده است
منو یاد جمله ای از مادرم انداخت، که در ستایش از مهمان نوازی ست
مادرم میگه: خورنده ای که دهنده نباشه آفت جان مسلمانانه
درود بر شما لیلا جان
زنده باد، چه جمله جالبی.
چرا از 1719 شد 1708
ولی خوندن خیلی جذاب تره از نگاه یه تنبل. مخصوصا شما نقاشیم میکشی بیشتر خوش میگذره موقع مطلب خوندن خخخ
مرسی.
دومی هشت نبود، هشتاد بود.