پیشحرف: مصاحبهها از جذابترین و پرمخاطبترین انواع محتوا هستند. گاهی نکتهها و درسهایی در گفتوگوها پیدا میشود که در کمتر جایی میتوان نظیر آنها را یافت؛ و این شاید به خاطر ماهیت ذاتی گفتوگو باشد.
علیاکبر قزوینی را سالهاست که از طریق مقالات جذاب او در مجله پنجره خلاقیت میشناسم. سردبیری موفقیتآمیز مجله معروف دانشمند از فعالیتهای شاخص او در عرصه مطبوعات است. قزوینی بهتازگی مدرسه تحول فردی را به همراه محمود پیرحیاتی راهاندازی کرده و برنامههای فراوانی برای آموزش در حوزۀ توسعۀ فردی دارد.
از فعالیتهای اخیر قزوینی میتوان به برگزاری دورۀ آنلاین «در جستجوی افسانه شخصی» اشاره کرد که با استقبال کمنظیری مواجه شده است.
این بار فرصت حضور او در ایران را مغتنم دیدم و در یک عصر زیبای زمستانی، در کافۀ نشر ثالث باهم به گفتوگو نشستیم.
در این مصاحبه نکات کاربردی و جذابی را دربارۀ آموزش، مهاجرت، نوشتن، مطالعه و زندگی خواهید یافت.
طی هفته جاری هر روز قسمتی از این گفتوگو را در shahinkalantari.com بخوانید.
کانال تلگرام آموزشهای علی اکبر قزوینی
گفتوگو با علی اکبر قزوینی
بخش اول:
چه چیزی باعث شد که به سمت آموزش غیررسمی روی بیاورید؟
فکر میکنم بهتر است برای پاسخ به این پرسش، از یک لطیفه استفاده کنم: «از یکی پرسیدن چه چیزی باعث شد شیرجهای به این خوبی بزنی، گفت از کسی بپرسید که مرا هل داد!»
هیچگاه فکر نمیکردم بخواهم وارد فضای آموزش شوم. من اهل قلم و نوشتنم. فضای نوشتن، فضایی است که با مخاطب ارتباط نزدیک ندارید.
من از سال 76 با مطبوعات کار میکردم، مقاله مینوشتم، با روزنامه شرق کارکردهام، سالها سردبیر مجلۀ دانشمند بودهام و تصورم از آیندۀ کاری خودم این بود که من نویسندهای با کتابهای پرفروش خواهم شد.
گمان میکنم برای رسیدن به آن موقعیت نیاز بود تا تجربیاتی را از سر بگذرانم و زمان مناسب آن فرابرسد. به هر دلیل تا الان برای من این اتفاق نیفتاده است.
ضمن اینکه شما با واقعیتهای زندگی هم مواجه هستید. یکی از این واقعیتها، این است که شما باید گذران زندگی داشته باشید. صرفاً از راه کتاب نوشتن، این کار امکانپذیر نبود. هنوز اینترنت به این شکل گسترده نشده بود و امکان ارتباط جدی با مخاطب، به شکل امروزی وجود نداشت.
در آن زمان وبلاگنویسی رواج داشت. حدود سال 81 دوران اوج وبلاگستان فارسی بود. که البته با رونق گرفتن شبکههای اجتماعی، کلاً فضا تغییر کرد.
زمانی که بر روی مجلۀ دانشمند کار میکردم، دغدغهام این بود که این مجله میتواند مجموعهای گسترده باشد و کتابهای علمی یا مجلههای تخصصی داشته باشیم و ایدههای زیاد دیگر. اما بعد از مدتی متوجه شدم که ایدههای من در آنجا محقق نخواهد شد.
من با آقای محمود معظمی از سال 85 آشنا بودم و کتابی برای ایشان کار کردم و همچنین مصاحبهای که با ایشان داشتم در مجلۀ دانشمند منتشر شد و بسیار پر خواننده بود.
با گستردهتر شدن اینترنت مردم تمایل بیشتری به خواندن مطالب در اینترنت داشتند، احساس کردم فضای خوبی برای من ایجادشده است. به همین دلیل به آقای معظمی پیشنهاد دادم که از لحاظ محتوایی، انقلابی در موسسۀ مکتب کمال راه بیندازیم.
پیشنهاد من به آقای معظمی ایجاد خبرنامه الکترونیکی بود چون احساس میکردم نسبت به انتشار فیزیکی آن، هزینۀ کمتر و بازخورد بیشتری خواهد داشت و ایشان هم موافقت کردند.
اصطلاح بازاریابی محتوا (Content marketing) در آن زمان هنوز رواج نداشت؛ اما عملاً کاری که ما انجام میدادیم، همین موضوع بود. علاوه بر این امکان دانلود فایلها به شکلی که امروز صورت میگیرد، وجود نداشت. به هر حال ما کار را شروع کردیم و بهنوعی پیشرو این قضیه در ایران بودیم.
شروع کار آموزش مستقل خودم در آن زمان، مستلزم این بود که من از موسسۀ آقای معظمی جدا شوم. ایجاد مزیت رقابتی برای خودم و تأمین مالی بحثهای مهمی بود که باید به آنها میپرداختم.
تا اینکه موضوع اقامت در کانادا و مهاجرت به تورنتو مطرح شد. در سال 2014 دولت کانادا برنامهای گذاشت که امکان مهاجرت را برای یکسری از رشتهها فراهم میکرد.
رشتۀ تحصیلیام مهندسی عمران بود و این موقعیت برای من نیز فراهم شد.
باوجود اینکه من موقعیت خوبی از لحاظ درآمد و شهرت و ارتباطات در ایران داشتم، به این موضوع فکر کردم که کشتی برای ماندن در ساحل امن است اما کشتیها برای ساحل ساخته نشدهاند.
فکر کردم ممکن است با مهاجرت کردن هم موفق نباشم و به این نتیجه برسم که پروژۀ خوبی را شروع نکردهام.
اما به این هم فکر کردم که ممکن است سی سال بعد به عقب نگاه کنم و با خودم بگویم فرصتی برای زندگی در کشوری دیگر برایم پیش آمد اما ترس مانع استفاده از آن شد.
با توجه به در نظر گرفتن موارد متعدد در این موقعیت (مانند اینکه من ازدواج کرده بودم و با 37 سال سن هزینههایی برای روند معمول زندگیام داشتم)، انتخاب کردن بههیچعنوان راحت نبود؛ اما به هر حال تصمیم گرفتم از منطقۀ امن خودم بیرون بروم و مهاجرت کنم.
تصمیم گرفتم آنجا آموزش بینالمللی داشته باشم و دورههای آموزشی به زبان انگلیسی برگزار کنم. برای این منظور، در دورههای آموزشی نوشتن کتاب و بازاریابی اینترنتی، شرکت کردم.
من هیچگاه آموزش آکادمیک روزنامهنگاری ندیدهام و هر چه کار کردهام به صورت تجربی بوده است. در کانادا هم اقدامات و مکاتباتی با روزنامه داشتم تا از آن طریق به ادامۀ فعالیت بپردازم.
اما مسائلی فراتر از اینها وجود داشت. به دلیل تفاوتهای فرهنگی و غیربومی بودن، آموزش در آن فضا نیازمند چیزهایی بیشتر از زبان بود.
در ایران شما با فضای فکری مخاطب آشنایی دارید. میدانید کدام فیلمها را نگاه میکند، طرفدار چه تیمی است، چه دغدغههایی دارد ولی در کانادا، این موقعیت وجود ندارد خصوصاً اینکه مهاجرانی از کشورهای مختلف (و با فرهنگهای متفاوت) ، همه «کانادایی» محسوب میشوند.
باید به این قضیه هم فکر میکردم، در فضایی که غولهایی مانند آنتونی رابینز و برایان تریسی و افراد دیگر وجود دارند، من چه کاری میتوانم انجام دهم که مزیت رقابتی برایم ایجاد کند؟
از طرفی، میدانستم که هدف من ایجاد تفاوت در زندگی مردم و تأثیر مثبت بر افکار آنهاست و فقط به کسب درآمد خلاصه نمیشد.
دنبال کردن رؤیاهایم این قدر برایم مهم بود که رشتۀ عمران را رها کرده و به نویسندگی و آموزش روی آورده بودم. با توجه به اینکه لیسانس عمران را از دانشگاه تهران و کارشناسی ارشد را از دانشگاه شریف گرفته بودم، از نظر دیگران این کار من توجیهپذیر نبود. ولی موفقیت از دید من تعریف دیگری دارد.
برای من تأثیرگذاری و بهبود زندگی افراد در ایران معنادارتر بود تا اینکه بخواهم روی آموزش کسانی که در کانادا هستند، کار کنم. همۀ این موارد باعث شد تا بالأخره کاری که مدتها به آن فکر میکردم (راهاندازی وبسایت آموزشی) را شروع کنم.
با همان ذهنیتی که «با قدم گذاشتن و شروع کردن، راه خودش به تو میگوید چگونه مسیر را طی کنی»، یکی از فایلهای حاصل از مقالاتم را بدون اینکه کار خاصی روی آن انجام دهم، روی سایت گذاشتم و برای ارسال آن شروع به جمعآوری ایمیل افراد کردم.
بدون صرف هیچ هزینهای برای راهاندازی کار، با جدیت ادامه دادم. در سال 95 اولین فایلم را با مبلغی ناچیز، روی کانال تلگرام گذاشتم و شروع به فروش آن کردم.
کمکم کار را گسترش دادم، وبینار برگزار کردم و محصولات بیشتری را روی سایت گذاشتم تا اینکه امسال مدرسۀ تحول فردی را با یکی از دوستانم به نام آقای محمود پیرحیاتی، راهاندازی کردیم با این هدف که کارِ آموزشی ما، هدفمندتر و اثرگذارتر باشد.
با توجه به اینکه در مجلۀ خلاقیت هم مقالاتم را منتشر میکنم، افرادی از این طریق با من آشنا شدهاند و راهی تأثیرگذار برای همراهی بسیاری از افراد با من بوده است. یادداشتهایم در مجلۀ خلاقیت، بهنوعی روی ساختن برند شخصیام تأثیر گذاشته و باعث میشود مخاطب طیف فکری مرا بهتر بشناسد.
با فراگیر شدن شبکههای اجتماعی، به نظر میرسد رشد قارچ گونهای در فضای آموزش ایجادشده است ضمن اینکه محتوای اصیل را هم بسیار کم میبینیم. ارزیابی شما از این روند چیست؟ این قضیه باعث بیاعتبار شدن فضای آموزش نمیشود؟ و چگونه میتوان در این فضا متمایز بود؟
از دید من، اینکه افراد وارد فضایی شوند و شروع به کار کنند، ایرادی ندارد. ما احساس میکنیم متولی چیزی هستیم و میخواهیم آدمها را برای ورود به این حیطه، فیلتر کنیم.
مانعتراشی و ایجاد فضایی برای عدم ورود افراد به فضاهای مختلف کار، راه درستی نیست. راه درستتر آگاهی مخاطب از محصولی است که عرضه میکنیم.
بهعنوانمثال در کانادا، شما مانعی برای انتشار کتاب خود ندارید. چندی پیش خانم مهاجری از بنگلادش (Rupi Kaur)، کتاب شعری نوشت و منتشر کرد که جزء کتابهای پرفروش شد. داستان از این قرار بود که بعد از مراجعۀ این خانم به چند ناشر و جواب رد شنیدن از آنها، ایشان تصمیم میگیرند از طریق آمازون و به صورت تک به تک کتابشان را بفروشند.
یکی از خریدارهای این کتاب، واسطهٔ ادبی(که ارتباط میان نویسنده و ناشر را برقرار میکند) بوده و بعد از مطالعۀ کتاب، به پتانسیل پرفروش بودن کتاب پی میبرد. این کتاب به تدریج به تیراژ چاپ میلیونی میرسد و موفقیتهای بزرگی به همراه میآورد.
این مثال نشان میدهد هرکسی میتواند وارد حیطهای شود و موفقیتهایی را کسب کند. درنهایت این مخاطب است که تصمیم میگیرد با کدام تیم و گروه آموزشی ادامه دهد و کدام ها را کنار بگذارد.
به نظر میرسد ریسکهای حسابشدهای در طی مسیر داشتهاید. عامل موفقیتتان را چگونه استنباط میکنید؟
احتمال شکست در ریسکهایی که حسابشده نباشند، بسیار زیاد است. در بحث رها کردن رشتۀ عمران و همچنین مهاجرت، من به این قضیه فکر کردم که اگر نتیجۀ مطلوبم حاصل نشود، چه آلترناتیوها و گزینههای دیگری پیش روی من وجود دارد.
مخصوصاً در زمینۀ راهاندازی کسبوکار، پیشنهاد میکنم کارآفرینی را به عنوان اقدامی در کنار فعالیتی که در حال حاضر انجام میدهید ببینید و بهتر است به صورت پارهوقت آن کار را انجام دهید و بهیکباره جریان درآمد را قطع نکنید تا مشکلات مالی، مانعی برای رشد رؤیاهایتان به وجود نیاورد.
این مطلب را از دوست خوبم آقای پیرحیاتی الهام میگیرم که میگویند: موفقیت پایدار نتیجۀ «ثبات در مسیر درست» است.
عدهای استدلال میکنند که تا وقتی کشتیهای پشت سرت را نسوزانی، احساس امنیت حاصل از آن مانع پیشرفت شما میشود. با توجه به این قضیه، حفظ کار فعلی برای شروع کسبوکار جدید، باعث کند شدن این روند نمیشود؟
باید زمانش را تشخصی دهیم. اگر در زمان نامناسب این کار را انجام دهید و خودتان را برای موقعیت جدید آماده نکرده باشید، خراب کردن پلهای پشت سر باعث میشود یکباره خود را در موقعیتی ببینید که در آن، نه راه پیش دارید و نه راه پس. همان قضیۀ ریسک حسابنشده اتفاق خواهد افتاد.
ما برای مهاجرت کردن، مبلغی را همراه با خود بردیم تا مدتی بتوانیم از آن طریق، گذران زندگی داشته باشیم. منزلمان را هم در اینجا نفروختیم و رهن دادیم. الآن که فکر میکنم میبینم اگر تصمیم به رهن منزل نگرفته بودیم و همه چیز برای برگشت ما آماده بود، شاید در شش ماه اول با دیدن سختیهای مهاجرت، برمیگشتیم و در آن صورت، دیگر تجربیات فعلی را نداشتم.
تشخیص این زمان کار سختی است اما گاهی متوجه میشوید که لازم است فشاری را بر خودتان هموار کنید. در عین اینکه پلهای پشت سرتان را کامل خراب نمیکنید، اما یکسری راههای فرار را باید ببندید. اگر این راهها را هوشمندانه بسته باشید، به جلو پیش میروید و اگر نتایج مطلوب حاصل نشد، کل زندگی تحتالشعاع قرار نمیگیرد و درعینحال، این قدر راههای برگشت را باز نگذاشتهاید که با اولین ناملایمت، تصمیم به برگشت به وضعیت قبلی بگیرید.
باید چیز بینابینی وجود داشته باشد. این همان ریسک هوشمندانه است.
بخش دوم: کیمیاگر چگونه زندگی شما را متحول میکند
بخش سوم: رازهای موفقیت در دنیای آموزش
2 پاسخ
جذاب بود. منتظر ادامه ی این گفتگو هستیم
باتشکر خیلی عالی بود دیدن مسیر تجربه افق موفقیت آینده را روشنتر و تاریکی ترس از حرکت را محو می کند باتشکر منتظر خواندن بقیه نقشه راه هستیم