پیشحرف: با توجه درخواستهای مکرر و مدوام شما برای ارائه تمرینهایی برای نوشتن و افزایش دایرۀ لغات، از امروز سعی میکنم هر روز کلمات و عبارتی را برای تمرین کلمهبرداری منتشر کنم. اگر با تمرین کلمهبرداری آشنا نیستید این مطالب را بخوانید:
کلمهبرداری | یک روش ساده برای افزایش دامنه واژگان و تسلط کلامی+کلیپ آموزشی
دربارۀ تمرین: فقط کافی است هر روز کلمات و عبارات زیر را بخوانید، سپس آنها را جلوی چشمتان داشته باشید و سعی کنید با استفاده از همۀ آنها در جای جای یک متن، تمرین کنید. استفاده از کلمات و عبارات تازه، باعث میشود آنها با سرعت بیشتری وارد دامنۀ واژگان فعال ما شوند.
اگر معنی کلمهای را نمیدانید، میتواند توی واژهیاب دنبال معنی آن بگردید.
انجام منظم این تمرینها تسلط کلامی و فن کلام شما را به طرز محسوسی افزایش میدهد.
اگر دوست داشته باشید میتوانید تمرینهای خودتان را در بخش کامنتهای این مطلب بنویسید.
اولین تمرین:
- این «چشم» را با چنان تازهگلویی و سینهگشایی و آهنگی میگفت که با آن چشمهایش را روی خاک فرش میکرد.
- احساس رستن و شکفتن
- آفتاب گرم و نیرودهندهای بود.
- بهگونه اسرارآمیز در زندگی ما نقش میبازد.
- بنا به عطش کشف پدیدههای تازه
- همقلمان نویسنده
- تا آخرین هفتههای حیاتش خط متکاملی را پیمود
- ژرفکاوری
- حرفهای لازم به گفتن بسیار است
- این جمله وقتی درخشش خود را به چشم میکشد که…
نمونۀ تمرین:
سالها پیش برای دیدار دوستی گذر ما به یکی از روستاهای کوچک گیلان افتاد. دو سه شب مهمان دوست نویسندهای بودیم که از تهران گریخته بود تا در دل جنگل -به تعبیر خودش- «احساس رستن و شکفتن» را تجربه کند. توی آن دو سه روز من حال خوبش را از چشم گفتنهایش حس میکردم، این «چشم» را با چنان تازهگلویی و سینهگشایی و آهنگی میگفت که با آن چشمهایش را روی خاک فرش میکرد. آدم غرغروی تهران از این چشمها به کسی نمیگفت. البته توی این کلبه هم کاملاً دست از نق زدن نکشیده بود. در لحظاتی –غالباً بعد شام- که سنگینی غذا سستش میکرد، از این گلایه میکرد که: «بدی دور شدن از پایتخت این است که از نویسنده از همقلمان خود دور میافتد. داشتن دوستانی که مثل تو برای نوشتن بجنگند، انگیزۀ خوبی برای بیشتر کار کردن است، که خب، حالا توی جنگل من این انگیزه را از دست دادهام. درست است که خلوت مطلوبی به دست آوردهام. اما باید به یاد داشت هیچ خلوتی خالی از زهر ملال نیست.»
روز بعد که توی باریکهراهی جنگلی قدم میزدیم آفتاب گرم و نیرودهندهای شوق گفتوگو را چند برابر کرده بود.
من گفتم: «هر روز تازۀ زندگی بهانۀ خوبی برای نوشتن است. وقتی در نوشتن سماجت میورزی، ملالآورترین و کمتحرکترین زندگیها هم به ژرفکاوری و تامل راه میدهند.»
اگر نوشتن برای نویسنده به ضرورتی دائمی تبدیل شده باشد حتی کماهمیتترین اتفاقهای زندگی روزمره نیز بهگونهای اسرارآمیز در خلاقیت او نقش میبازد. اما این اتفاق تنها زمانی صورت میگیرد که عطش کشف پدیدههای تازه در نویسنده بیدار باشد.
سامرست موام زمانی گفته بود: «در پس هر بار اصلاح ریش، فلسفهای نهفته است.» یعنی سادهترین کنشهای زندگی –به شرط داشتن چشمانی باز- میتوانند منشا دریایی از ایدهها باشند.
این جمله وقتی درخشش خود را به چشم میکشد که بیاعتنایی به جزییات را کنار بگذاریم و در تمام ساعت شبانهروز دست به قلم باشیم،
دوست کلبهنشین ما، پس آن دیدار، بالاخره پس از یک دهه نوشتن و دور ریختن، اولین کتابش را چاپ کرد. و تا آخرین هفتههای حیاتش-که کمتر از نیمسال بعد از انتشار داستانش بود- خط متکاملی را پیمود.
حرفهای لازم به گفتن بسیار است اما مهمترین نکته شاید این باشد: عمر کوتاه است، نویسنده باید زودتر دست بجمباند و چیزی که گمان میکند برای خلق آن زاده شده، روی کاغذ بیاورد.
14 پاسخ
سلام استاد عزیز
می خواستم بپرسم این تمرین ها برای ادبیا غیر داستانی و شعر هم مناسبه؟
سپاس از شما
مریم حسینی
سپاس از شما استاد عزیز،
در واقع من در گروه تلگرام شما با موضوع پیاده روی هم هستم و تمریناتتونو انجام میدم بسیار بسیار روش جالبی بود و ذهنمو کلا مسیرشو تغییر داد
و از امروز تمرینات افزایش دامنه لغات رو دارم انجام میدم و با تمرین اول متنی نوشتم البته به زیبایی بقیه دوستان نیست ولی در قسمت مربوطه به اشتراک می گذارم
واقعا ازتون ممنونم بابت این همه اطلاعات بروز و مفید
روز خوبی داشته باشید
چقدر عالی
با قدرت ادامه بدید مریم عزیز.
پيراهن نفتالين زده- باران- خاطره هاى دور- بى رمق- صداى پاشنه كفشهايش- بخار روى پنجره- مچاله شده- چتر- عصا:
پيراهن نفتالين زده اش را از چمدان بيرون كشيد. باران تند وتند پايش را به پنجره اتاق مى كوبيد. خاطره هاى دور از ذهنش مى گذشت. دستهاى بى رمقش را چرب كرد و به صورتش كشيد. سالهاست در چنين روزى سر قرار با او حاضر مى شود. از پله ها پايين مى رود. صداى پاشنه كفشهايش مى آيد. بخار روى پنجره را پاك مى كنم. در چادرش مچاله شده است. چتر را عصاى دستش كرده تا پاشنه هاى بلند كفشهايش، روى زمين خيس او را بر زمين نزند. هيجان زده، خيس و تند قدم برمى دارد و مى رود.( كلمه بردارى از داستان سه شنبه خيس بيژن نجدى)
سلام استاد کلانتری عزیز
یک نمونه از تمرینی که با این روش انجام دادم با شعر فروغ فرخزاد:
موج های وحشی- بی خبر ز خویش- سایه ی تو ام- جذبه های ماه- بگسلم ز خویش- عهد عاشقان- مست اشتیاق- ظلمت شب- آتش کبود-سراچه غم
از آن سراچهی غم به ساحل رفتم، بی خبر از دنیا و بی خبر از خویش.
به افق نامعلوم دریا چشم دوختم. ماه کامل بود و دریا مد شده بود. موج های وحشی به صخره ها می کوفتند.
گویی روحم می خواست از کالبدم به پرواز در آید. انگار که جذبه های ماه روحم را نیز مانند موج های وحشی دریا به سمت خود می کشید.
آن شب مست بودم، مستِ اشتیاق. اشتیاقی اثیری و سوزان.
آتشی روشن کردم. آتش کوچک بود و ظلمت شب روشنایی آتش را در خود می بلعید.
سایه ات را روی تخته سنگی جلوی آتش دیدم، درست رو به رویم.
یقین داشتم که آن سایه، تو بودی. به سایه ات نزدیک شدم، ولی سایه بزرگ و بزرگتر می شد و سپس محو می شد.
خواستم بگسلم از خود. خواستم که جسمم همان جا جلوی آتش بماند و روحم سایه ات را در آغوش بگیرد قبل از آن که محو شوی.
وانگهی فهمیدم که من خود، سایهی تو ام. من خود تو بودم. شاید، خودم را نیز در تو گم کرده بودم و دنبال آن بودم که بار دیگر خودم را در تو پیدا کنم و باز ستانمش…
سایه ات داشت کوچک و کم رنگ میشد. به شعله های بی رمق نگاه کردم، آتش کبود می شد و جان می داد و خاموش می شد. مثل عهد عاشقان در فراز و نشیب روزگاران…..
به به چقدر خوب.
خیلی خوبه داری جدی و پیگیر این تمرین رو انجام میدی. بهت تبریک میگم.
شاید او هم نمی دانست
یا اگر هم می دانست چندان برایش اهمیت نداشت
شاید هم اهمیت داشت خیلی هم داشت
ولی نمی توانست بگوید ، یا نباید می گفت
آدم چه می داند
توی دل مردم که نیست . هرکس دردهایی دارد .
دردهایی که نمی تواند به هیچ کس بگوید.
آدمی مثل او که همیشه ساکت و آرام بود سرش به کار خودش بود
سربه زیر می آمد و سر به زیر می رفت
به همه احترام می گذاشت . هوای همه را داشت .به همه محبت می کرد .
این اواخر آرام تر شده بود . خیلی تودار و موقر و ساکت تر شده بود.
ته دلش انگار چیزی اذیتش می کرد . چیزی که نمی توانست بگویدش.
یا نمی خواست بگوید یا شاید هم …
الله اعلم چه بگویم ما که توی دل او نبودیم
خیلی حیف شد
درود بر شاهین عزیز .