عادت دارم حین شعرخوانی، کلمات و عبارات و سطرهایی که به نظرم جالب، تازه، خاص یا غریب به نظر میرسند یادداشت کنم.
بعد این یادداشتها را تایپ میکنم و هرازگاهی از آنها برای تمرین کلمهبرداری بهره میگیرم.
مدتیست که یادداشتهایم را اینجا برای شما منتشر میکنم.
هشدار: کلمات و عبارات زیر هیچ توالی خاصی ندارند.
قبل از مصرف این سه تا مطلب را خوب تکان دهید:
کلمهبرداری | یک روش ساده برای افزایش دامنه واژگان و تسلط کلامی+کلیپ آموزشی
تمرین روزانۀ نوشتن و تولید محتوا
فصلی برای تو | تمرینی برای بهتر نوشتن
مهم: خوب میشود اگر تمرینی که با استفاده از این واژهها و عبارات نوشتهاید، در بخش کامنتهای این مطلب ثبت کنید.
کلمات و عبارات زیر از کتاب «باغ من تویی | مجموعۀ اشعار با انتخاب و ترجمۀ پرویز دوایی| چاپ اول 1391 | انتشارات آبی» نقل شده است.
هیچکدام فکر نمیکنیم،
که قبلاً در اینجا نبودیم،
ولی وحشت داریم که روزی دیگر در اینجا نخواهیم بود.
-میخال چرنیک
- زمان گذشته و آینده در وجود یک روز واحد نهفته است
- تا دستهایت را با شعلۀ عشق گرم کنی
- هر روز چیزی آغاز میشود، چیز زیبایی
- در کار پرستش زیبایی
- امیدوارم حرفهایم در بچهها بارور شود
- آنکه زیبایی را دوست میدارد، تا نفس آخر عاشق خواهد ماند
- از میان همۀ زیباییها، موسیقی و شعر زیباتریناند
- زیر این سقف تاریک بی ستاره
- معمای مرگ
- رازهایی چون زایش و مرگ
- من و تو که این قدر عاشق زیستن هستیم
- بچهها، شاعران، عاشقان
- اندازه را، تخیل را، راز را و بوسه را
- محیلترین کلاغ
- مرا گلبرگ گلبرگ میگشایی، چنان که بهار
- نخستین گل سرخ را میشکوفاند
- در جستجوی این شور در وجود تو
- همچون مردی که سراسر آینده از آن اوست
- آموختم چنانش دوست بدارم، که هیچ کس پیش از آن هرگز دوستش نداشته است.
- مرا تا ابر تشنۀ عشق نگه دار
- بگذار در آغوشت ذوب شوم
- جوانانی جدیدالاحداث
- وجیزه
- بر چینن پایه لرزانی
- مستقیم به قلب او اصابت میکند
- به قول عرفای خودمان وقت او را کمی خوش کند
- به تپش قلب زندگی وفادار باشد
- در دل غایت آنان را احساس کرد
- ولی من قولی دادهام که باید به آن وفادار باشم
- و فرسنگها راه تا که به بستر خواب برسم
- شعرهایش، حتی آنهایی که در سالهای آخر عمرش سروده شده، به گفتۀ ناقدان از حس و شور جوانی آکنده است…
- کلمهای به من افزوده شد
- سلطنت این جهان را به من عرضه داشت
- شعرم نجاتم داد
- به ماه بی هیچ پرده و حجابی اجازه میدهم به درون آید
- بدون شادی و اندوه کارمان نمیگذرد
- شعری راستین نوشتن
- تسلیم نمیشوی، همچنان امید میورزی
- شمایانی که برایتان آزردن مترادف زیستن است
- سالها آفتاب سیاه تابید
- مثل کرم ابریشم سالهایت که گردشان پیلۀ بدبختیها تنیده شده
- قلب اشتباه نمیکند
- کلمات را باید گذاشت تا مثل شاخههای درختان برویند
- مثل موشی ناپیدا، تشویشی غریب دارد افکار مرا میجود
- رویایم چون پرندهای زخمی، پیاپی از جایی میخیزد.
- هنوز فرشتگان در بین ما میخرامند.
21 پاسخ
وارد خیابان لاله زار شدم
مثل موشی ناپیدا تشویشی غریب افکارمرا میجویدو مستقیم به قلب من اصابت میکرد، اما همچون زنی که سراسر آینده برای اوست وارد یک مغازه در طبقه زیرین یک پاساژ شدم که پیرمردی پشت میزی بازنشسته رسوب کرده بود ، از قبل لیستی تهیه کرده بودم ، سعی کردم بتوانم چشمانم را بچرخانم تا چیزهای جدیدی برای لیستم کشف کنم ! با صدای آقای فروشنده به خود آمدم
-دخترخانم دنبال چه میگردی ؟
سعی کردم حالت نامعمولی خود را پنهان کنم و با صدایی رسا گفتم:
-برای مغازه ام جنس میخواهم
با تمام وجودم نگاه تمسخر آمیزش را حس کردم ولی قبل از آنکه چیزی بتوانم بگویم گفت :
-برو دختر جان برو بازار جای مسخره بازی نیست
زمین زیر پایم سست شداز مغازه خارج شدم و با خود گفتم اتفاقی نیفتاده، خودم را تسکین میدادم ودر ذهنم مدام مرور میکردم که من قولی به خود داده ام که باید به آن وفادار باشم
وارد مغازه ای دیگر شدم
پسر جوانی فروشنده آن بود خرسند از اینکه دیگر مورد تمسخر قرار نمیگیرم ، لیست اجناس را آماده کردم ، کم کم سنگینی نگاه های مرد جوان را حس میکردم ، من زن بودم و تنم با تبر آشنا !
درآن حالت حتی صدای خشک صحرا هم میتوانست مرا خوشحال کند ، مردک به قدری نزدیک شده بود که میتوانستم صدای نفس هایش را بشنوم! همان لحظه صدایم شکسته شد، فریاد زدم و فقط دویدم و خودم را به شلوغی خیابان لاله زار رساندم،
لحظه کوتاهی بود،اما دلم هیاهوی درهم گنجشکان را میخواست تا از آن حس لعنتی بیرون بیایم
آن حس به جهنم !! در کمتر از یک ساعت فهمیده بودم آغاز برای یک زن بیست و یک ساله در این حرفه به مراتب سختر از تصوراتم بوده است ، من فرسنگ ها راه تا بستر داشتم …..
زنده باد شیوا جان
چه خوب نوشتی. کیف کردم واقعاً.
تو بی نظیری.
خیلی خوبه که انقدر فعال و پرشوری.
راز رفیقانه …
با تو میگویم
گوشت را بیاور
من دلم انجیر خیس خورده میخواهد….
😉
دوست دارم قلمم مرا تا ابر تشنه عشق همچنان سرشار باریدن نگهدارد ومن در اغوش کاغذهایم ذوب شوم تا نوشته هایم به قلب دیگران مستقیم اصابت کند وبه قول عرفای خودمان وقت اورا کمی خوش کندتا اوهمبه تپش قلب زندگی وفادار بماند، مثل من ،که تپش قلب زندگی ادمهای تاثیر گذار زندگیم وفادارم کرده است ولی فرسنگ ها راه دارم برای قولی که دادم تا مرا به بستر خوابی عمیق برساند ؛شاید روزی نوشته هایم همانهایی که در اخر عمرم می نویسم به گفته ناقدان از حس وشور جوانی اکنده شود .
بخش کوتاهی بود از نوشته امروزم ۹۹/۱/۱۴
به به زنده باد.
خوب نوشتید.
سلام سلام استاد
بی نهایت ممنونم من با این جملات خودم را در نوشتن غرق کردم چقدر لذت بخشه مثل نقشه راه شده برای من ولذتش غیر قابل وصف چونوقتی مینویسی به تکرار میفتی واین دلسرد کنندس هر جمله دنیای ذهنمو فراختر کرد دستم از قلم برداشته نشد تا به جمله اخر برسم
خدا به شما خیر جمیل عنایت کند ممنونم واقعااا ممنونم خدا حفظتون کنه چقدر این جملات عالین 🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻
زنده باد.
ایشالا زندگی شما هم همیشه سرشار از برکت و شادی باشه.
شاهین جان برادر عزیز! https://shahin.blog را در فیدخوان نمی توانم دنبال کنم
بهتر بگویم: وقتی وارد می کنم، با به روزرسانی، چیزی نمایش نمی دهد
من https://feeder.co کار می کردم که الان متاسفانه بالا نمیاد
https://www.inoreader.com هم محدودیت داشت
خیلی ممنون می شم اگر یک فیدخوان عالی و کار درست بدون محدودیت به من معرفی کنی!
دوستت دارم و همیشه مطالبت رو با دقت دنبال می کنم
من یک عشق نوشتن هستم؛ حتی دیوانهتر از خودت! 🙂
این موضوع رو به دوستانم سپردم که پیگیر باشن.
inoreader برنامۀ خوبیه.
سپاس از مهرت
خوشحالم که نوشتن رو مجنونوار دنبال میکنی.
سلام استاد عزیزم شاهین دوست داشتنی
نمیدونی با این روش کلمه برداری که ازت یاد گرفتم چه تغییر بزرگی در نحوه مطالعهم ایجاد شده.
الان دارم شعرها و کتابهایی که حتی حوصله نگاه کردن به جلدشون رو هم نداشتم، خیلی راحت و
روان میخونم.
انگار این روش یه حلقه گمشده بود که سال ها پیش باید پیداش میکردم. تازه کلی ایده به ذهنم اومده برای نوشتن مطلب.
خداروشکر که هم عصر تو دارم زندگی میکنم.
چقدر خوب که این تمرین مهم رو جدی گرفتی مرتضی جان.
شعرم نجاتم داد . برای گفتن تمام انچه از تو می دانم دست به دامن شعر شدم به پای کلمات افتادم . اما باز مرددم به تواناییشان شک دارم مگر می شود انچه از تو دید و شنید را با انها درمیان گذاشت ، چه کنم ، وقتی پای تو در میان باشد حتی کلمات هم نامحرم می شوند
زنده باد مرضیه خانم عزیز. چه زیبا.
تشکر از شما این کار به نظرم خیلی جالبه اما نمی دونم باید بداهه نویسی باشه ؟
منظورم اینکه هر انچه به ذهنمون رسید و احساسی که داشتیم را باید در مورد این جملات و کلمه ها بنویسیم ؟
بله مرضیه خانم عزیز
خیلی آزادانه بنویسید.
رها و بی دغدغه. حتی شاید خیلی نوشتهها سر و تهی نداشته باشن. اما چه باک؟ این یه تمرینه.
تسلیم نمیشوی، همچنان امید میورزی به روشنایی که در پس این تاریکی ذهن است.
حس می کنم زیر این سقف تاریک بی ستاره مثل موشی ناپیدا، تشویشی غریب دارد افکار مرا میجود.
سلام استاد
من صرفا چون خیلی علاقمندم به جملات کوتاه به این صورت نوشته م دفعه قبل و الان میخواستم ببینم منظورتون از تمرین این بود؟ یا نه باید به صورت متن بیشتر کار کنم؟
و چون میخواستم دایره کلماتم گسترده تر بشه فکر کردم این کلماتی که شما از کتاب اینجا میزارید مسیر سر راست و مستقیمی هست برای ما ..
عالیه محدثه جان
میتونی بیشتر هم بنویسی.
حتی میتونی از این کلمات برای نوشتن مطالب سایتت هم استفاده کنی.
تشکر از شما، بله حتماً همین کار انجام میدم
احساس میکنم وقتی با عباراتی که بقیه ابداعش کردند چیزی بنویسیم متن مال ما نیست، واقعا اشکال نداره توی نوشته های مستقیما عبارت های بقیه رو استفاده کنیم؟
عزیز دل
عنایت داری که این فقط یک تمرینه؟