بشنوید:
- پارهای از کتاب «شفاف بیندیش» نوشتهی دریوس فروکس، ترجمهی زهرا قاسمی، نشر نویسه پارسی
- فعل پیشنهادی برای تمرین: «نگریستن»
- از «صفحات صبحگاهی» چه خبر؟
- چند جمله از کتاب «دومین گناه» نوشتهی توماس ژاژ (ترجمهی مجید نظری، نشر ناهید):
«اندیشهی واضح مستلزم شجاعت است تا هوش.»
«دانش با یادگیری کسب میشود، اعتماد با تردید، مهارت با تمرین؛ و عشق با عشق.»
«شخص آنگاه که به خود نخندد، وقت آن است که دیگران به او بخندند.»
اطلاعات لازم برای شرکت در جلسات آیندهی وبینار رایگان زبانآور:
وبینار روزانهی زبانآور
14 پاسخ
عرض سلام و ارادت
حقیقتن طرز تفکر ما، زندگی مارو میسازه. این روزا این نکتهی مهم انقدر همه جا گفته و نوشته میشه که تقریبن هممون از اون اطلاع داریم.
اما کمتر در این مورد صحبت میشه که چطوری میشه یک نظام فکری سالم برای خودمون بسازیم؟
و یا راهکارهایی که پیشنهاد میکنند غالبن در ابتدای مسیر موفق و در ادامه با شکست مواجه میشند.
چون مرحلهی نخستِ تغییر که اتفاقن مهمترین مرحله هست رو حذف میکنند و یا چندان جدی نمیگیرند.
و اون مرحله اینه که:
✔ قبل از ساختن یک نظام فکری سالم، ابتدا باید نسبت به الگوها یا قالبهای فعلی ذهنمون شناخت کاملی پیدا کنیم.
تا وقتی این شناخت جامع حاصل نشه، هیچ ضعفی برطرف نمیشه، هیچ خرابی اصلاح نمیشه.
در این مسیر (شناخت کامل الگوهای ذهنی) کتاب “زندگی خود را دوباره بیافرینید” کمک شایانی به من کرده.
این کتاب نوشتهی “جفری یانگ” با ترجمهی “دکتر حسن حمیدپور” هست.
به دوستانی که علاقه مند هستند به صورت تخصصی، دقیق و جزئی قالبهای ذهنیشون رو بشناسند، مطالعهی این کتاب فوق العاده رو پیشنهاد میکنم.
از ویژگیهای قابل توجه این کتاب ترجمهی ساده و روانی هست که داره.
سپاس از شما استاد گرامی
به چشمانم نگریستی
با نکاه چشمانی غریب
چشمانی که متعلق به تو نیستند
به دستانت نگریستم
با لمس دستانی غریب
دستانی که متعلق به تو نیستند
در روح تو نگریستم
در جستوجوی حسی گم شده
احساساتی غریبکه متعلق بهتو نیستند
همچون گمشدهای
به من نگریستی
با نگاهی گنگ و مبهم
روبهرویم بودی
اما هر چه نگریستم
تو را نیافتم
تقصیر کیست
که با دیدهای خالی از عشق
مرا نگریستی
شاید چیزی یا شاید کسی
تو را دگرگون کرده
دگرگونیت را با دلی خونین نگریستم
با دیدهای نگران نگریستم
ردی از عشق قدیمی نمییابم
کجاست آن عشق شکستناپذیر
با تردید به چهرهات نگریستم
تو شبیه خودت نبودی
دیگر تو را نمیشناختم
با شک به لبانت نگریستم
تو دروغ میگویی
شاید به خودت اما نه به من
با یقین به روحت نگریستم
از آتش عشق
چیژی جز خاکستر باقی نمانده
با چشمانی ریاکار
و با قلبی یخزده
به قلب وفادار و سوختهام نگریستی
با اشک و آه
به قلب فریبکارت
و به لبان دروغگویت نگریستم
و هر دو
با چشمانی پر از نفرت
به عشقی شکستخورده نگریستیم
سلام و درود
خوشبختانه صفحات صبحگاهی برایم عادت خوبی شده است. اگر ننویسم احساس می کنم چیزی را گم کردم.
ممنون از مطالب خوب و زیبایتان در وبینار
درود بر شما خانم دانش نازنین و ارجمند
چه خوشحالم از اینکه شما هم از صبحگاهینویسان هستید.
فعل (نگریستن):
نگریستم و گریستم به حال زار خود
تشکر از مطالب مفید و کاربردیتون.
انتخاب کتاب بی نظیر بود خط به خط آن را نوشتم.دست مریزاد.
امروز صبح که بیدار بشم در صفحات صبح گاهیم پیشاپیش از همه ی نعمت هایی که دوست دارم خدا بهم بده تشکر میکنم😊
عالیه.
عرض سلام و احترام
استاد فایلای صوتی وبینارها برای من باز نمیشن
بارها امتحان کردم
درود فاطمه عزیز
مشکلی ندارن.
مشکل یا از سیستم یا اینترنت شماست.
توماس ژاژ در کتاب دومین گناه میگه :
《اندیشه ی واضح مستلزم شجاعت است تا هوش 》
جمله ای که برای درک کردنش نیازه که فکر خودت رو به چالش بکشی . ما همیشه انتظار داریم که افراد باهوش بهترین و روشن ترین افکار رو داشته باشن اما راستی چه چیزایی هوش رو به چالش می کشن ؟ چی شد که توماس ژاژ ، شجاعت رو برای به چالش کشیدن هوش انتخاب کرد ؟ مسلما از سنین پایین توسط خانواده و جامعه چهارچوب هایی برای افکار ما ساخته شده ، اندیشه های خاصی به ذهن ما تزریق شده و مجبورمون کردن که فکر کنیم اون اندیشه ها برای ماست . خیلی از ماها توی ذهنمون عقایدی داریم که فکر میکنیم درست هستن و از منطق ما نشاُت گرفتن در حالی که اون فکر مثل یه موریانه ی کوچیک میمونه که تونل های ریزی حفر میکنه ، تکثیر میشه و کم کم ذهن مارو تبدیل به یه ویرانه ی تو خالی میکنه . مثلا یه وقتایی به یه آدم اشتباهی یه جایی که نباید ، اعتماد میکنیم بعد که از این کارمون ضربه خوردیم با خودمون میگیم 《 به هیچ کس تاکید می کنم به هیچ کس نباید اعتماد کرد》 و بعد بار ها و بار ها بابت این اعتماد نکردن ضربه هایی بزرگ تر و عمیق تر میخوریم . آیا بعد از یک اعتماد اشتباه اعتماد درست به شخص دیگه ای نیازمند دل شیر نیست؟ اگر از من بپرسن مبارزه با یک ببر شجاعت بیشتری میخواد یا مبارزه با یک کلنی موریانه جواب من اینه ؛ موریانه ها .
یک ببر رو میشه توی یه حصار چوبی حبس کرد اما موریانه ها رو …هرگز! ایکس هرگز برای ادم های طیفی در نظر نداشت توی ذهن اون آدم ها حد واسط نداشتن یا خوب بودن یا بد . یا مهربان بودن یا خبیث . اگه دوستش نبودی دشمنش به حساب می اومدی . اون هرگز حاضر نمی شد بپزیره که تو بهش اهمیت نمیدی و توی زندگیت و افکارت جایی نداره . اگه به دوستی باهاش تمایلی نشون نمیدادی همیشه منتظر این بود که تو علیه اون کاری انجام بدی همیشه بهت مشکوک بود . ایکس آدم باهوشی بود اما همیشه مضطرب و عصبانی بود . ایکس با اون همه تردید و تنهایی هایی که پی این تردید اومده بود زندگیشو نابود کرد اما هیچ وقت شجاعت این رو نداشت که طیف های خاکستری رو ببینه .
آفرین آفرین.
عالی انجام دادید این تمرین رو.
تو سرت پایین بود. کارت را میکردی. من آرام آمدم از کنارت گذاشتم. تا تو متوجه نشوی. تو اما با گفتن این که هوا سرد است خودت را بپوشان به من فهماندی ننگریستن تو هزاران بار بهتر از نگریستن من است.
خیلی زیبا بود خانم قهرمانی نازنین لذت بردم.