عدم رعایت قانون کپی رایت در ایران گاهی باعث میشود در مدت کوتاهی با چند ترجمهی مختلف از یک کتاب مواجه شویم.طی یکسال گذشته سه ترجمه از کتاب:« Daily rituals: how artists work » نوشتهی میسن کاری، منتشر شده که من فقط ترجمه مریم مومنی را خوانده ام که با «عنوان آداب روزانه: روز بزرگان چگونه شب میشود» توسط نشر ماهی منتشر شده است. دو ترجمهی دیگر این کتاب را دو مترجم نام آشنای دیگر(حسن کامشاد و شیوا مقانلو)انجام دادهاند. به نظرم یکی از آسیب های نادیده گرفتن کپی رایت و اخذ حق نشر از ناشر اصلی(که البته با توجه به تیراژ کم و قیمت پایین کتاب در ایران تقریبا غیر ممکن به نظر میرسد) باعث میشود به جای ترجمههای دقیقتر(با صرف زمان و دقت بیشتر) از کتاب های مهم علمی و هنری روز جهان، چنین کتابی که شاید از ارزش علمی و هنری چندانی برخوردار نیست همزمان توسط سه مترجم ترجمه شود.
بپردازیم به خود کتاب،ترجمهای کتابی که من خواندهام روان و دقیق است و از دقت مترجم بر جزییات خبر میدهد.و بر خلاف اکثر کتابهای ایرانی که از هیچ ذوقی در طراحی جلد بهره نبردهاند برای این کتاب طرح جلد هنرمندانهای طراحی شده است.در بعضی صفحات کتاب هم عکس هایی از اشخاص مورد اشاره به چاپ رسیده است. نکتهای که در این یادداشت میخواهم به آن بپردازم دلیل جذابیت چنین کتابهاییست.این کتاب شامل عادات و احوال صد و شصت و یک شخصیت مشهور تاریخ علم و هنر است. و اکثر افرادی که درباره آن ها نوشته شده در طیف نویسندگان قرار میگیرند.
بگذارید تکه هایی از این کتاب را با هم مرور کنیم:
“-شستو شو و استحمام واجب ترینِ ضروریات زندگی بتهوون بود. از این لحاظ به شرقیها می مانست: از دید او، محمد(ص) حق داشت این همه وضوی روزانه را واجب کند.
-فروید، یک بار که به خواهر زادهی هفده ساله اش سیگاری تعارف کرد و پسرک رد کرد، به او چنین گفت: «پسرم! سیگار کشیدن یکی از بزرگترین و ارزانترین لذات زندگی است. اگر تصمیمت را گرفتهای که سیگار نکشی، فقط میتوانم بگویم برایت متاسفم.»
-اغلب مردم هر روز کار میکنند و هر از چندی از رابطهی جن.سی بهرهای میبرند. سیمنون هر روز رابطهی جن.سی داشت و هر چند ماه یک بار با کارش به عیش مینشست.در ایام اقامتش در پاریس، روزانه با چهار زن مختلف رابطه داشت. خودش تخمین میزد که در طول عمرش با ده هزار زن به بستر رفته است(همسر دومش نظری جز این داشت و میگفت این عدد هزار و دویست بیشتر نبوده است). او عطش جن.سی خود را نتیجهی کنجکاوی بی حد و حصر نسبت به جنس مخالف میدانست: «زنن همیشه برای من آدمهایی استثنایی بودهاند که بیهوده سعی کردهام آنها را درک کنم، تلاش بی وقفه در همهی سالهای عمر. اگر به ماجراجویی که دو ساعت یا ده دقیقه بیشرت دوام ندارند تن نمیدادم، چطور میتوانستم در آثارم دهها، بلکه صدها، شخصیت زن خلق کنم؟»
-برنارد مالامود: بیش از یک راه وجود دارد-در این باره یاوه بسیار گفتهاند.تو خودت هستی، نه فیتز جرالدی نه تامس وولف. برای نوشتن باید بنشینی و بنویسی. زمان یا مکان خاصی هم ندارد. باید با خودت و سرشتت سازگار باشی. کافی است منضبط باشی، دیگر روش کار مهم نیست. اگر نویسنده منضبط نباشد، هیچ افسون همدلانهای کارگر نمیافتد. راهش این است که برای خودت وقت دست و پا کنی(نه اینکه وقت بدزدی) و داستان خلق کنی. اگر داستان ها به ذهنت بیایند، آنها را مینویسی و در مسیر درست خواهی بود. عاقبت هر کسی یاد میگیرد که مناسبترین راه برای او کدام است. آن رازی که باید فاش شود خود تو هستی.“
انتشار کتابهایی درباره عادتهای روزمره هنرمندان و نویسندگان از طرفداران نسبتاً زیادی برخوردار است، شاید باعث میشود به زندگی خصوصی افراد سرک بکشیم و احتمالاً بتوانیم بخشی از رمز موفقیت آنها کشف کنیم و با وارد کردن آن رفتارها به زندگی روزمرهمان علاجی برای سردرگمیهایمان پیدا کنیم و کمی خیالمان درباره منبع رفتارهایمان راحت باشد! حتی افرادی بسیار پرکار و فعال که از اثر بخشی خوبی هم برخوردارند همیشه به فکر برنامههای بهتری برای بهروری بیشتر از خودشان هستند و در چنین شرایطی نگاهی به رفتارها و برنامه روزانهی هنرمندان،کارآفرینان و دانشمندان بزرگ از جذابیت زیادی برخوردار است.
اما به نظرم رفتار کپی کردن راه به جایی نمی برد و ما اگر میخواهیم چیزی هم بیاموزیم باید به مدل ذهنی حاکم بر پشت آن رفتار توجه کنیم.و مدلهای ذهنی، برای افراد مختلف با توجه موقعیتی که در آن قرار دارند، میتواند به رفتارهای متفاوتی تبدیل شود.درباره مدل ذهنی در این لینک درسهای خوبی وجود دارد.(بعدا درباره مدل ذهنی در سینمای ایران هم خواهم نوشت،مثلاً با نگاهی به اکثر فیلمهای فیلمسازان جوان سینمای ایران میتواند تقلید کورکورانه از ظواهر سینمای اصغر فرهادی را مشاهده کرد،بدون اینکه توجهی به مدل ذهنی حاکم بر آثار او داشته باشند)
دوستی دارم که وقتی شنید مارک زاکربرگ از یک نوع تی شرت سی دست خریده است، دقیقا از همان مدل تی شرت سی دست خرید و کل پیراهن هایش را یا به دوست و آشنا بخشید یا راهی انباری کرد.(غافل از اینکه زاکربرگ این کار را برای تمرکز بیشتر انجام داده تا هر روز مجبور نباشد وقتش را صرف انتخاب لباس کند).تقلید از این کار دو ماهی ادامه داشت تا اینکه با دختری زیبا آشنا شد و اینبار مجبور بود هر بار پیراهن متفاوتی را به تن کند،البته خودش هم از پوشیدن تی شرت خاکستری رنگ و بد قواره زاکربرگ خسته شده بود.و تصمیم گرفت به هر کسی که می شناسد یک تی شرت زاکربرگ هدیه بدهد تا زودتر از این مخمصمه لباسی(!) رها شود.
شاید توجه به چنین حاشیههای جذابی در ابتدای امر و برای علاقه و کنجکاوی افراد تازهکار برای علاقه مندی و یادگیری بیشتر مفید باشد اما اگر در همین سطح بماند چیزی جز سرخوردگی و جمعی از عادات بی خاصیت در بر نخواهد بود.
البته گردآورنده کتاب نیز در مقدمه آورده است که: “کتاب حاضر کتابی سطحی است.درباره شرایط کار خلاق است نه ماحصل آن.بیشتر دباره فرآیند تولید است تا معنای آن…میخواستم نشان دهم که چگونه بینشهای سترگ خلاق از دل کامیابیهای کوچک روزمره سر بر میآورند و چگونه عادات کاری فرد بر نفس کار تاثیر می گذارد و بالعکس.”
خواندن عادات نویسندگی همیشه برای کسانی که از چیره شدن بر ترس از کاغذ سفید ناتوان بودهاند تسکین دهنده و جذاب بوده است، به عنوان هنرجویی که درگیر این مسئله بودهام به این نتیجه رسیدهام درگیری برای ایجاد عادات خاص نویسندگی و خواندن رفتارهای دیگران، دردی را دوا نمیکند و چیزی جز یک سرخوشی تخدیری نیست.هر وقت صحبت از عادت نویسندگی میشود یاد این بخش از گفتگوی سعید عقیقی با ماهنامه فیلمنگار میافتم:
“معتقدم نوشتن تجربهی شگفت انگیزی است و بیشتر از هر چیزی این لذت را دارد آدم در آن خودش را کشف کند. برای نوشتن اعتبار و ارزش و احترام قائلام. به رغم رنجهایمان، ما آدمهای خوشبختی هستیم، چون این شانس را داریم که کار مورد علاقهمان را انجام میدهیم. سعی میکنم علاقهام را به عادت آلوده نکنم. به همین دلیل، به عشقِ نوشتن بیشتر اعتماد میکنم تا عادتِ نوشتن. دومی را میشود عوض کرد و اولی را نه.»”
7 پاسخ
همینکه با خواندن عادتهای افراد موفق به اهمیت مسئله عادت و تداوم اونها در زندگی پی ببریم کافی هست. اما متأسفانه ما بیشتر میریم به این سمت که خودمون رو شبیه اونها بکنیم و این مسئله خیلی آسیبزننده است. چون باعث میشه خودمون رو گم کنیم. من این گمگشتگی رو بیشتر تو فضای مذهبی حس کردم و تجربهاش رو داشتم. اونجایی که ما بچه مذهبیها دنبال الگوهای خوب بودیم و دائم کتاب زندگی افرادی که از نظر مذهبی و اخلاقی و عرفانی به جایی رسیدند رو میخوندیم و میخواستیم اون کارها و عادات رو تو زندگی خودمون ایجاد کنیم اما به این نکته که هر کس روحیات و شخصیت و سیر و مسیر جداگانهای داره توجه نداشتیم و کسی هم این نکته مهم رو بهمون نمیگفت و اکثر سخنرانان مذهبی هم که خیلی از سیره علما و عرفا صحبت میکردند بدون اهمیت دادن به این مسئله مهم به این مشکل دامن میزدند و من با آسیب دیدن تو مسیر تقلید، تازه متوجه شدم که فقط هر کس خودش باید باشه به دور از تقلید و کپیکاری و عادات خودش رو کشف بکنه.
زنده باد زهرا جان.
برات رشد و موفقیت روزافزون آرزو میکنم.
هیچوقت از سطح خودم راضی نبودم و همیشه دست و پا زدم و دویدم تا پیشرفت کنم.
اما باز هم راضی نیستم…
خواه ناخواه ازعادت های پیروی میکنیم وماحصل رفتارهایمان ازعادت های ریزودرشتمان سرچشمه میگیرد.من خودم دراین زمینه کلی جست وجومیکنم وسعی میکنم حداقل عادتی مناسب راکه اززندگی موفق ترین
افرادوجودداشته است ،الگو برداری کنم والبته لذت بخش هم بوده است.البته شخصا باتقلید کورکورانه موافق نیستم وبانکاتی که گفتید موافقم،زیرامدل ذهنی شان یاآن چرای پشت عمل باعث شده است که این عادات سردربیاورند.امل درباره نکته آخرکه گفتید،مگرنه اینکه خودتان بارها گفته اید که نویسنده باید بسیارمنظم ودقیق باشد که خب شاید من منظورتان رادرست متوجه نشده ام.بااینحال نظم نیزازدل آن عادات بدردبخوردرمی آید ومن خودم این کاررالذت بخش ترکرده ام وعادت های مختلف راازاین وآن گرفته ام وبهش اصالت داده ام.محض تفنن هم شده است بعضی هاشان راتجربه کرده ام وآنهاه بدردبخوربوده است راحفظ کرده ام.شایدهم بامدل ذهنی آن افرادعادت های شخصی خودمان راخلق کردیم وبعدا یک عده سعی درتقلیدشان کردند.