حالا حالاها

بسیاری از ما با نوشتن است که روی «زبان» حساس می‌شویم. نوشتن هنری زبانی است و از وقتی دست به قلم می‌شوی خواه‌ناخواه به کلمه‌ها و جمله‌ها دقیق‌تر می‌نگری. همین، «زبان» را به یکی از سرگرم‌کننده‌ترین کارهای نویسنده تبدیل می‌کند. کنجکاو می‌شوی ببینی آدم‌ها زبان را چگونه به کار می‌گیرند. فرق گفتار و نوشتار چیست؟ چگونه می‌توان چیزهای تازه‌ای را از گفتار به نوشتار آورد و بهتر نوشت و… .

باری، تو این دو سه روز به «حالا حالاها» فکر می‌کردم.

جالب نیست؟ اینکه یک «حالا» بگویی و بعد یک حالای دیگر را هم جمع ببندی و پشت‌بند آن بیاوری و معنای تازه‌ای بسازی.

-این مملکت حالا حالاها درست نمی‌شه.

-این یارو حالا حالاها آدم نمی‌شه.

حالا حالاها باید تمرین کنی تا بتونی یه مقاله شخصی خوب بنویسی.

حالا حالاها باید صبر کنی.

 

پی‌نوشت:

دیروز توی کلاس حضوری نویسندگی گفتم:

«گاهی برای شروع یک نمایشنامه فقط به یه سطر دیالوگ نیاز دارید. و جالبه بدونید که این یه سطر اصلن قرار نیست چیز جالب و خاصی باشه؛ یا بهتره بگم این یه سطر می‌تونه خیلی سطحی و کلیشه‌ای به نظر برسه، اما اگه سطرهای بعدی خوب نوشته بشن، سطر اول جلوۀ دیگه‌ای پیدا می‌کنه.»

حالا شما از بین سطرهایی که در یادداشت بالا دیدید یکی را انتخاب کنید و دیالوگی دو سه صفحه‌ای بنویسید. شاید حالاحالاها نتوانید نمایشنامه بنویسید، اما نفس نوشتن دیالوگ برای ارتقای فکر و مهارت نویسندگی مفید است.

در همین رابطه:

دربارۀ دیالوگ‌نویسی | بهترین وسیلۀ عرضۀ زندگی به خواننده

10 پاسخ

  1. -بعد شاکی اند که چرا هربار پیام های گروه توسط اعضای گروه باحوصله ودقت چک نمیشود.
    -خب چرا پیام ها را چک نمیکنی؟
    -چرا اتفاقا برای پیام های گروه وخواندنش هم برنامه ریزی دارم و روزی دو الی سه تا را میخوانم. اما مشکل این است که از شلوغی زیاد بدمم می آید. خصوصا اگر یک چت شلوغ باشد.
    -مشکل چیست که چت شلوغ میشود؟
    -ای بابا، یکی میگوید بیایید تمرین های سایت را انجام دهیم. دیگری میگوید بیایید دربارهء علائم سجاوندی بخوانیم. آن دیگری میگوید ما عملا چیزی از زبان نمیدانیم.
    -آن .قت یکی دیگر می آید و حرف او را نقض میکند که اگر علایم سجاوندی را هم بلد نباشی میتوانی درنهایت کارت را به ویراستار بسپاری و سپس دیگری دربارهء سپردن کار دست ویراستارو تغییر نوع نوشته خبر میدهد.
    -عجب بلبشویی است. به نظرت فایده ای هم دارد؟
    -راستش این جور کلنجار رفتن ها همیشه بدون نتیجه بوده است. درست مثل یک بازی صفر-صفر. نه برنده ای وجود دارد و نه بازنده ای. به نظر من باید از طریق خود کتاب ها به این پی ببریم که نمیدانیم. سپس با سرعت آهسته به سراغ یادگیری آن ها برویم. در ضمن بهتر است هم کمی سردرگم بمانیم تا بدانیم عمیقا کدام راه درست است و از کجا شروع کنیم.
    -یعنی میگویی نباید بحث کرد؟
    -نمیگویم نباید بحث کرد یا نباید حرف زد. اما باید توجه داشت که ذات گروه یک هدف مشترک است که در فعالیت کلی با یکدیگر به یک نتیجه و فعالیت منسجم دست پیدا میکنند و نه به گونه ای که منجر به ترک چند نفر از اعضای گروه ودلخوری شود.
    -خب چرا افراد به تنهایی کار نکنند؟
    -در مواردی خوب است اما باید توجه داشت که دور بودن از جمع آدم های هم-هدف هم خطراتی را به دنبال دارد.
    -چه خطراتی؟
    -از موضوع پرتم نکنم تا اصل مطلب را بگویم. جواب تو را هم سر فرصت میدهم.
    -موضوع اصلی این است که یک نفر برای خودش برنامه میچیند، لم و قلق خودش دستش می آید که مثلا روزهای زوج بنشیند و راجع به علائم نگارشی بخواند. اصلا برای یک نفر این موضوع در اولویت اول است و دیگری هزار. حالا اینکه بیایند و بگویند هر هفته موضوعات علایم نگارشی را هر هفته از جناب گوگل کش میرویم و کپی و بعد پیست میکنیم بیهوده و نامنطقی به نظر می آید.
    -علتش را هم بگو که کسانی که کامنتت را میبینند فکر کنند خیلی شاهکار کرده ای و علت و معلولی نوشته ای.
    -برای مثال من دو صفحه از مرغ دریایی چخوف را طی یک ماه خوانده ام. اصلا تا آن زمان خیالم به سمت یادگیری علائم نگارشی پرت نشده بود. بعد یکی یکی برایم مهم شدند و از همان علامت سه نقطه… بود که پی به تعلیق- که حالا موضوع اساسی ام شده- بردم. بعد کتاب صحنه پردازی در رمان را که فصل دهم آن به تعلیق اختصاص دارد را باز کردم و خواندم. حالا میبینم همان کتاب باعث میشود که من یکی یکی به خواندن کل صفحات کتاب و سپس کتاب بیست کهن الگوی پیرنگ بپردازم و آن را مطالعه کنم.
    خب؟
    خب من دارم نردبان و مسیر خودم را یکی به یکی طی میکنم. به این خوشه سازی ذهن میگویند. درست مثل کتاب ها که همیشه صفحات آخر خود را به منابع مشابه اختصاص میدهند. حالا بالفرض یکی هم هر سه شنبه بیاید و بگوید که پیرنگ شامل فلان مرحله است و فلان را دارد. فایده ندارد. در ضمن شاید اصلا یکی دغدغه نوشتن کتاب داستانی را حالا حالا ها نداشته باشد.
    -راستی حواست نبود که به بچه ها بگویی یکی از تمرین های سایت نویسندگی خلاق به همین پیرنگ اختصاص دارد و استاد هم دربارهء آن یکی از کلاس هایش را ضبط کرده و گذاشته است.
    -راست میگویی ها! البته ولش کنم. نمی گویم. به اندازه کافی بحث کرده اند و همدیگر را به خاک وخون کشیده اند. اصلا در همین آرامش و حاشیه امن ماندن بهتر است. من که نظرم را قبلا اعلام کرده ام. هرکس برایش چنین موضوعاتی اهمیت دارد بهتر است فردیت را به کار ببندد و خودش پیگیرش شود.
    -میخواهی از گروه کناره گیری کنی؟
    -نه اما بهتر است در کلیت ها با یکدیگر باشیم نه در جزئیات. در ضمن مگر زندگی مشترک است که بخواهیم جزئیات را به کار ببندیم؟
    -جواب سوالم را نمیدهی؟
    -دوباره مطرحش کن تا بگویم.
    -چرا به صورت فردی کار نمیکنی و از گروه جدا نمیشوی؟
    -فردیت خوب است و تمرکز را بیشتر میکند. اما یادم می آید که شاهین کلانتری میگفت اینطور از فرصت رقابت عقب میمانی. و در نتیجه ممکن است سرعت رشدت کم شود. و البته نمیخواهم لجبازی کنم. به هرحال سنی از من گذشته. 24 سال دارم.
    -ولی تو که هنوز 24 سالت نشده.
    -نشده باشد. از نظر خودم بزرگ شده ام.
    -حالا چرا انقدر بحث را به حاشیه میکشانی؟
    -استاد گفته سه الی 4 صفحه دیالوگ بنویسم. ابتدا قصد داشتم طبق آن چیزی که از نمایشنامه چخوف خوانده ام و آن تمرین هایی که با آن انجام داده ام بنویسم. بعد یادم آمد که باید مثل دیالوگ های دائی جان ناپلئون موضوعی را برای کشمکش ایجاد کنم و کشمکش را توسط یک موضوع با مخاالفت یک شخصیت یا ذات همان پدیده بوجود بیاورم. اما درنهایت دیدم ناتوانم. این شد که تصمیم گرفتم جراتم را آزمایش کنم و دیالوگ بنویسم. حتی اگر بلد نباشم.
    -فکر نمیکنی اصول و چهارچوب ها دست و پای تو را برای نوشتن میبندد؟
    -خیر. شاهین کلانتری میگوید: بهتر است اصول را بدانی و سپس اگر قرار است آن هارا زیر پا بگذاری، آن وقت بگذاری. اما در درجه اول باید این اصول را بشناسی. میدانی من چطور این حرفش را ترجمه میکنم؟
    خب فکرش را کن کودکی که تازه حرف زدن را یادگرفته است. او که از همان ابتدا نمیداند چه کلمه ای را کجا و در کدام بخش جمله استفاده کند. از همان ابتدا آیا او را به مدرسه میبرند و به او چیزی یاد میدهند؟ اما اگر دقت کنی یک کودک در سن 7 سالگی وارد مدرسه میشود و خواندن ونوشتن را یادمیگیرد. حالا با اصول مواجه میشود و میتواند بخشی از آن را در زبان محاوره ای بشکند. البته نمیدانم شکستن محسوب میشود یا خیر. یا اصلا تو اگر علم پایه ریاضی را بلد نباشی چطور قرار است دو عدد با دو توان را به یکدیگر تقسیم کنی اگر ضرب بلد نباشی؟
    -متوجه قضیه شدم. خب برای پایان این دیالوگ چه چیزی پیشنهاد داری؟
    -راستش دلم میخواهد مثل دیالوگ های دائی جان ناپلئون تا هنوز آتش سرد نشده دوباره بنزین بریزم و حادثه محرک جدیدی را بوجود بیاورم. میخواهم خواننده را همراه خودم بکشانم. میدانستی به این عنصر، تعلیق میگویند؟
    -تعلیق؟ برایم بیشتر توضیح میدهی؟
    -اگر میخواهی خواننده را هیجان زده تا پایان داستان همراه خودت کنی…
    -خب…
    -اگر میخواهی بیننده بعد از دیدن کمی از فیلم شبکه را عوض نکند و کانال دیگری نزند…
    -خب…
    -اگر میخواهی دیگران تشنه بدست آوردنت باشند و به اصطلاح برایت له له بزنند…
    -خب…
    -اگر میخواهی لقمه به راحت الحلقوم تبدیل نشود…
    -خب…
    -باید از عنصر تعلیق استفاده کنی. البته باید توجه داشته باشی که خواننده را گاگول فرض نکنی و تصور کنی حاضر است تا پایان راه همراهت بیاید و بعد تو نتیجه را خیلی معمولی تر از معمول برایش رقم بزنی.
    مثلا یادم می آید یک بلدرچین داشتم. همین بلدرچین بیچاره بی شوهر که معلوم نیست چطور روزانه یک تخم میگذاشت، یکبار کنارم آمد و هی زور زد. هی زور زد و حال وخیمی داشت. هی شکمش باد میشد و خودش را فشار میداد-آن وقت ها هنوز نمیدانستم تخم گذار است-فکر میکردم باید تخم بگذارد. هرچه نشستم و منتظر ماندم هیچ نبود که نبود. نیم ساعت تمام نشستم و به زور زدن هایش زل زدم. فقط چشم هایش را میبست، خودش را باد میکرد و هی زور میزد.آخر دست راستم را زیر چانه ام گرفتم و منتظر ماندم. بعد از نیم ساعت تمام دیدم که زنک مذکور گلاب به رویتان یک گرفتاری ناجوری داشته.
    -چرا توی غذایش قرص ضدیبوست نریختی؟
    -اصل قضیه را بچسب.
    -اصل قضیه چیست؟
    -انتظار داشتم تخم بگذارد. نتبیجه آبکی تر از آنی بود که اانتظار داشتم. و اما یک چیز دیگر…
    -چه چیزی؟
    -میدانستی همین سوال کردن خود عنصر کشمکش را میسازد؟
    -برایم مثال میزنی؟
    -البته به نظر من نه هر سوال کردنی. مثلا اگر دقت کرده باشی دیالوگ مشقاسم و دائی جان ناپلئون همیشه حالت مخالفتی و کشمکشی دارد. یا مثلا جایی که گوش قاسم سنگینی میکند یا شاید هم سوادش لنگ است و به جای مشکوک میگوید مشکوف.
    و بعد شمسعلی میزرا دوباره تکرار میکند و مشقاسم هم چندباری هی تکرار میکند و اشتباه تکرار میکند.
    -مثل اینکه قرار نیست این دیالوگ را تمام کنی؟
    -راستش موخره را بلد نیستم .
    -من جور آن را به دوش میکشم. دوستان عزیز این کامنت صرفا جنبه شوخی داشته و به سبد جفنگیات استاد میپیوندد. با تشکر. اه.

    1. آفرین آفرین. خیلی خیلی خوب و خلاقانه نوشتی سارا جان. یکی از بهترین چیزایی بود که ازت خوندم.
      و چه خوب که این قدر تر و تمیز ویرایش می‌کنی نوشته‌هاتو.
      بهت تبریک می‌گم. سرعت رشد خیلی خوبه.

  2. سلام استاد کلانتری عزیز.
    در مورد جمله‌ی “حالا حالاها باید صبر کنی” نوشتم. چقدر جالب بود برام که حین این قلم‌تراپی به یه نگرش تازه و خوب رسیدم. در این تمرین کیفیت متن اونقدرام مهم نیست(البته نمیشه نادیده‌ش گرفت ولی به تازه‌کارهایی مثل من میشه آسون‌تر گرفت تا کم کم از کمیت به کیفیت برسن). اون چیزی که این مطلب روش تمرکز داره کشف دیدگاهامون هست. البته که این روش رو میشه موقع خواندن کتاب هم بکار برد و نردبان پنج دقیقه رو علامت زد هر بار. ممنون از شما💫🌿

    1. آفرین فاطمه عزیز
      شما خیلی خوب و فعالانه پیش می‌ری.
      با قدرت ادامه بده.

  3. سپاسگزارم استاد همیشه در صحنه🙏🏻

    استاد میشه از شما برای کتاب مشاوره گرفت؟
    به این صورت که داستانی رو که نوشتم قبل از چاپ خدمت شما بدم تا نظر نقادانتون رو بفرمایید.
    ۱) اگر (بله) لطفا شرایط مشاوره رو بفرمایید.
    ۲) لطفا جوابتون بله باشه 😉🙏🏻

    1. درود فاطمه جان
      می‌تونید با خانم اهل‌ایمانی در تماس باشید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *