گاهی که پی ایده میگردم، میفتم به جان قلماندازهای سالهای دورترم. عیشیست. هم درد میکشی از خستگیها و خریتهای پابرجا و هم کیف میکنی از تغییرات و دستاوردها.
باری، در جستوجوی امشبم به این جمله برخوردم:
«ترجیحم اینه چیزی که آباده آباد نگه دارم تا چیزی که خرابه درست کنم.»
پایبندی به این حرف اما داستان دیگریست. اصلن چیزی را آباد میبینی که آبادترش کنی؟ اصلن ویرانیها به تو اجازهی انتخاب میدهند؟
همین که زندهیی یعنی آبادی. هر آدم زنده یکی از آبادیهای کوچک این دنیاست. این جواب سؤال اول. پس کمی که بنگری در خودت چیزی میابی که بیرزد به آبادتر کردن.
پاسخ دومی: نه. اجازه نمیدهند. اما اهل مذاکرهاند. متقاعدشان کن که با تقویت آبادی، مایهی بهبود خرابی هم فراهم خاهد شد.