بهتر است نگویی «حالا مینشینم تا شعر بنویسیم» یا «الان میخواهم طنز بنویسیم»، بگو «میخواهم بنویسیم». همین کافی است، نتیجه هر چه شد، شد. وقتی میکوشی قالب معینی را به متن تحمیل کنی جلوی جریان آزاد نوشتن را میگیری.
به همین واژهی «آزادنویسی» فکر کن، به زادِ آزاد. نوشتن زادن است. زاییدن درد دارد، تو با تحمیل قالبمالب سختترش نکن. فقط شرایط را محیای زادن کن.
7 پاسخ
جناب کلانتری ممنون میشم در خصوص فراخوان های داستان نویسی و اعتبارشون برامون بگید. به هر حال شما خودتون هم بخشی از اعتبار و برند شخصی رو تو مسابقه های کاریکاتور داشتید اگر اشتباه نکنم.
مثلا این اخری هست که من دیدم:
http://tehranstory.ir
اول اینکه شرکت و صرف زمان برای این ها چقدر ارزش داره؟ اصلا اعتبار داره؟
دوم اینکه از کجا میتونیم این فراخوان ها رو در کل کشور و استان ها رصد کنیم؟
با تشکر پیشاپیش از رهنمودتان
درود
نظرم دربارهی مسابقات رو اینجا نوشتم:
مسابقه نویسندگی
سلام شاهین عزیز من یه مشکلی پیدا کردهام که واقعا داره اذیتم میکنه. امیدوارم وقت داشته باشی نظرت را در موردش بهم بگی که قطعا ارزشمنده.
من علاقه زیادی به نوشتن دارم و سال گذشته که چندین ماه هرروزنویسی و نشر در سایت داشتم واقعا حال خوبی را تجربه میکردم. منتها این عشق دیرین من یه رقیب جدی هم داره به اسم حرفهی معماری. من سایت را با این هدف زدم که به کمک شوق و توانم در نوشتن بتوانم مخاطبین متقاضی طرح معماری را پیدا کنم و به جریان گاه به گاه و شانسیِ مشتری معماری یه قدرتی بدم و کار حرفهای معماری ام را جدیتر و پررونقتر پیش ببرم.
سال گذشته با یک تقویم مشخص محتوی مینوشتم. دو سه روز از معماری دو سه روز از محیط زیست و آخر هفته آزاد مثلا معرفی کتاب خاطره جستار با موضوع عمومی معرفی و تحلیل پادکست و….
کلا این پروسه با همه سختی انضباطیای که داشت واقعا برام شیرین بود.
حالا مدتیه که از چند نفر حرفهای این راهنمایی را گرفتهام که نوشتههای عمومی کنار سایت حرفهای باعث غیرجدی شدن سایت میشه. به نظرم حرفشون معقول میاد.
حالا موندم نوشتههای عمومیمو چه کار کنم. هم قدیمیها هم اونایی که تو سرم دارن وول میخورن و مدتیه بیرحمانه مانع پیاده شدنشون میشم. آیا ببرمشون توی وبلاگ قدیمیام یا اینستاگرام یا یه کانال تلگرام؟ آیا راهی هست که توی سایت یه دسته بندی موضوعی رو نمایش نداد؟
این درگیری ذهنی باعث شده که فلج بشم و مدتیه اصلا نمینویسم و یکی دائم داره از اون توها مشت میزنه به دیوار و فریاد میزنه: کمک! منو از این زندانبان گیج نجات بده!
ممنون میشم نظرت را بدونم. پیشاپیش ازت متشکرم (البته دو سه روزه که صفحات صبحگاهی دو توی دفتر مینویسم ولی نوشتن برای نشر را نمیدونم با چه الگویی پیش ببرم)
استاد عزیز
حدودا 10دقیقه است که در همین صفحه، در حال فکر کردن به آزاداندیشی، آزادنویسی، آزادگویی و آزادان دیگر فکر می کنم که همه گرفتار شده اند.
باید آزادشان کنم.
بابت این جملات کوتاهِ سنگین وزن ممنونم.
به به جناب فرج
خوشحال شدم از دیدن اسمتون.
آدم هر روز باید زایمان داشته باشه به نظر من 🤣