1
امروز مشغول انجام مصاحبههای ماه نویسندگی بودم. پنجشنبۀ این هفته دورۀ تازه برگزار میشود. حین مصاحبهها از این همه تنوع در نگاه افراد به نوشتن غافلگیر و شگفتزده میشوم. نوشتن چشمهای برای سیراب کردن همۀ آدمهاست، هر کسی میتواند در گوشهای از آن آرام بگیرد، و به چیزهایی بیندیشد که دنیای واقعی سد و مانع ایجاد آنهاست؛ تا شاید روزی با نوشتن، واقعیتی تازه و درخور پدید آید.
2
یک برنامۀ ساده برای شروع نوشتن
1
صفحات صبحگاهی را جدی بگیرید.
هر روز صبح 3 صفحه بنویسید و حتی در روزهای تعطیل هم این کار را ترک نکنید.
2
هر روز حداقل یک داستان کوتاه و بخشی از یک کتاب غیرداستانی خوب را بخوانید.
حین خواندن کلمهبرداری کنید، نگذارید واژهها و عبارات خوب و تازه از زیر دستتان در برود، بعداً با استفاده از آنچه برداشتهاید، متنهای تمرینی بنویسید.
3
هر روز چیزی منتشر کنید.
قبل از انتشار متن دربارۀ معنای برخی کلمات توی لغتنامه جستجو کنید. نوشته را با صدای بلند بخوانید. گاهی انتشار یکی دو خط متن کوتاه، رُس نویسنده را میکشد. انتشار نوشتهها سبب میشود وسواس و دقت شما در بازنویسی مطالب بالاتر برود.
4
استقبال از محتواگران تا امروز عالی بوده. غافلگیر شدم. حس میکنم در آستانۀ برگزاری یک رویداد به یادماندنی هستیم.
5
اینکه نتوانیم یک کتاب را تا پایان بخوانیم مسئله ترسناکی نیست. بیش از هر چیزی این تنوع گزینههای گوناگون است که مانع ماندن در کنار یک کتاب میشود. به محض اینکه کتابی سخت و مبهم میشود، دهها کتاب دیگر چشمک میزنند که فعلاً خودت را اذیت نکن، بیا و ما را بخوان. اما بهتر است دست کشیدن از یک کتاب باعث رها کردن همیشگی آن نشود. به خیلی از کتابها دوباره میتوان بازگشت، و شاید اینبار عمق و لذت مطالعه بیشتر هم بشود. زیدی اسمیت اخیراً گفته برادران کارامازف را نتوانسته تا آخر بخواند، و حالا بعد از مدتها دوباره خواندن آن را از سر گرفته است.(+) بنابراین اینکه حتی یک نویسندۀ مطرح شاهکار داستایفسکی را ناتمام رها کرده موضوع وحشتناکی نیست. مسئله این است کتابهای خوب را برای همیشه رها نکنیم.
6
شبکههای اجتماعی ذهن را مفت و بیثمر خسته میکنند. وگرنه خسته شدن ذهن عیبی ندارد. گاهی همین خستگی است که جرقۀ ایدههای خلاقانه را میزند. اما ذهنی که در توییتر و اینستاگرام و باقی خستهکنندگان تحلیل میرود، پلاسیدهتر از آن است که امیدی به طراوتش باشد.
7
10 پاسخ
صبح زود يكي از كتاب هاي مخصوص تكرار سبد مطالعه رو برداشتم
حق نوشتن از جوليا كامرون
و اين جمله رو از روش رونويسي مي كردم كه پست شما منتشر شد:براي اينكه طعم نأن پخته ي خوشمزه را بچشي حتما نبايد آن را بخوري
عطرش هم كه به مشامت برسد تقريبا مثل مزه مزه كردن است همان قدر لذت دارد
شيرين است
وقتي خوب مي نويسم خوشحال مي شوم
اما وقتي مي نويسم خود نوشتن بدون پنهان كردن خودم بدون آنكه بهواهم درست به نظر برسم يا باهوش به نظر بيايم خود لذت است
تمام
البته من جمله ها را ادغام كردم ولي تازه مي فهمك تكرار چقدر شيرين مي تواند باشد ان هم براي مني كه از رونويسي و تكرار بيزار بودم
حس مي كنم كم كم با واژه ها رفيق مي شوم
درود بر فرناز جان، دوست نازنین و خوبم
به به چه تکۀ خوب و مهمی رو از اون کتاب رونویسی کردی، مرورش خیلی لذتبخش بود.
خوشحالم که راز تکرار رو داری کشف میکنی.
راستی اسم سایتت هم خیلی خوب بود! 🙂
درود و خسته نباشید شاهین جان عزیز .
شبکه های اجتماعی سیلابی آشفته و گل آلود از زباله و تکه پاره های نابود شده ی ذهن هستند. بايد به مثال یافتن سوزن در انبار کاه اینقدر در آنها بجویی تا شاید خرده آیینه ایی شکسته پیدا کنی برای دیدن انعکاس های گم شده.
ترجیح من و تو و هر کس که «زباله جمع کن» نيست این است که میان گنج های مدفون کتاب ها و حرف های حاصل از عرق جبین بگردد و سکه ایی بیابد که به کار آید.
سپاس از این نکته ی بجا که نوشتی.
درود بر توحید جانم
مرسی که همیشه خوب مینویسی.
چه میکنی این روزا؟
برنامههایی که ریخته بودی خوب پیش میرن؟
قربان لطف تو.
این روزها هم مثل همیشه مشغول خوندن و نوشتنم. حدود چهار ماه میشه که برنامه ریختم در کنار خوانش مرتب شعر کلاسیک فارسی و البته شعر نیما و رهروانش ، هر هفته یک رمان و هر روز یک داستان کوتاه فارسی بخونم، و تا حالا هم خوب پیش رفته، هفته ی پیش رمان« آداب بیقراری» از یعقوب یاد علی رو خوندم که فوق العاده بود(از حضرات حی یا مرحوم نويسنده و شاعر در دیگر زبانهای زنده و غیر زنده دنیا هم معذرت می خوام که فعلا نمیتونم بهشون وقت ملاقات بدم:))) ) سعی می کنم تا طبق برنامه ی «صد داستان » که ماه پیش مطرح کردی ، هر روز یا حداکثر دو روز یک داستان کوتاه بنویسم. تا حالا سیزده تا داستان کوتاه رو تموم کردم. چند روز پیش همین ایده رو برای خودم بسط دادم الی دو سه سال دیگه : قرار گذاشتم با خودم تا هزار و یک داستان کوتاه حتا به اندازه ی صد کلمه هم شده رو به همین شکل تموم کنم(به نیّت هزار و یک شب شهرزاد قصه گو). امید دارم که این تمرین ماراتن وار و کمرشکن! مهارت داستان نویسی منو رشد بده .
اما قرار بود جلسه ی داستان و شعر خوانی هم برگزار کنیم که به دلایلی به اون شکلی که قرار بود و چه و چها برگزار نشد و فعلا یک جمع کوچک و دوستانه ی سه چهار نفره است.
و….بیش از این صحبتی نیست که تا همین جا هم خیلی حرف زدم.
توحید عالیه، عالیتر از عالی.
ایدۀ هزار و یک داستان حرف نداره.
خیلی کیف کردم باهاش.
بینظیری رفیق.
با سلام و عرض ارادات خدمت شاهین عزیز
با دیدن ترکیب “ماه نویسندگی” انگار کسی در دلم گفت سلامش را به شما برسانم و بگویم :
– نویسندگی
– شاید ماهی باشد، در آسمانی، در انتظار دیده شدن
– شاید طلسمی باشد، در انتظار شفا دادن دل های بیقرار من و تو
– نویسندگی شاید آبی است گوارا، در کویری که در آن تنها مانده ایم
– شاید برکه ایست به عمق بیکرانگی،
– به زلالی نسیمی،
– به سبکبالی پرنده ای در دل آسمان،
– نویسندگی شاید،
– تک درختی است بر فراز بلند صخره وجود مان
– آزمونی است برای اثبات بودن مان به خود
– نویسندگی شاید،
– دعای خیری است، برای عاقبت به خیر شدن مان
– برای شاد شدن، بی اندوه شدن
– نویسندگی شاید،
– شستشوی تن اندیشه ما باشد
– در برکه آرام خیال
– در بازی زلال ماهی ها
– در سلامی دوباره به زندگی
– نویسندگی هر چه که باشد، زیباست.
– نویسندگی مرهم دل های تب آلوده ماست.
من سلامش را رساندم . مامور بودم و معذور
به به
چه کردی با دل من پرویز جان
عشق محضن نوشتههای تو
آقای کلانتری
پیشنهاد میکنم آخرین روزنوشته آقای شعبانعلی را بخوانید. شکی نیست که شما نویسنده و متفکر ارزشمندی هستید، اما به گمانم اصرار بر زیاد نوشتن و “نوشتن درباره نوشتن” کمی مطالب شما را رقیق کرده باشد.
حمیدرضا جان
من از موعظه بدم نمیاد. مرسی که منو نصیحت کردی.
ولی من از دنبالهروی نفرت دارم. کاری رو میکنم که «خودم» حس و فکر میکنم که درسته.
به خاطر همینه در حال حاضر حس میکنم زندگیم مثل بهشته و دارم کیف میکنم.
نوشتن یه کامنت دو خطی و ارجاع دادن به مطلب یکی دیگه، مطلقاً ارزشآفرینی نمیکنه. برو درسهای ارزشآفرینی متمم رو بخون!