من پَر خواهم کشید
و به شیوۀ صبح
از گلوی خشک این شب تیره
گذر خواهم کرد-یارمحمد اسدپور
حق داریم ناامید باشیم، بیگمان کفۀ مصائب در ترازوی این روزهای ما سنگینتر است.
اما چه باید کرد؟ این سوالیست که بارها و بارها از خودم پرسیدهام. و هر بار به یک پاسخ رسیدهام: کار.
شاید کار به امید نوسازی جامعهای پلاسیده و پوسیده بیشتر به یک شوخی شبیه باشد. اما این نفس حرکت است که ارزشمند است.
تاریکی از کسی که سرگرم کار است دورتر است. آنکه کار میکند کبکی نیست که سر در برف کرده، که بهعکس، اینگونه جلوی زوال و تباهی قد علم کرده.
شاید بهتر باشد از نالیدن به خاطر تمام شدائد و مصائبی که بر ما رفته و میرود دست برداریم. اگر نقوناله راه به جایی برده بود قطعاً الان اینجا نبودیم.
امیدی هم اگر به فردای این سرزمین هست امید به کسانیست که لحظۀ اکنون را -به امید رسیدن روزگاری موهوم که تمام راهها همواره باشد- به حال خود رها نمیکنند. به کارمان بپردازیم. ما آیندگانیم.
کسی که به کار تخصصی و متمرکز در یک گوشۀ خاص از یک حوزۀ معین میپردازد، احمق نیست، اتفاقا کار او عین هوشمندی است. انتخاب یک گوشۀ خاص و تمرکز لیزری روی آن مزایای بسیاری دارد:
- متخصص شدن سرعت میگیرد و با شتاب بیشتری یک حوزۀ خاص را فتح میکنیم.
- به مزیت رقابتی پایداری میرسیم که نتیجۀ آن امنیت شغلی بالاست.
- اعتبار بیشتری کسب میکنیم و به واسطۀ آن میتوانیم به گسترس حوزۀ تخصصی خودمان بیندیشیم.
غالباً آدمهای جوگیری که در آرزوی یک شبه پولدار شدن هستند به این نوع کار تخصصی در یک حوزۀ محدود علاقۀ چندانی ندارند. آنها نه اقیانوس که محکومند برکهای باشند با عمقی کمتر از بند انگشت.
برای کسانی که به وبلاگ نویسی روزانه علاقه دارند:
- فکر کنید هر روز قرار است با دوستانتان دور هم جمع شوید و حرف بزنید، پست روزانۀ شما، حرفهایی است که برای گفتن در جمع دوستانهتان آماده میکنید. اغلب مواقع این حرفها بداهه شکل میگیرد، پس در وبلاگنویسی روزانه بداههنویسی را جدی بگیرید. (کیفیت مطالب به سطح جمع دوستانۀ شما بستگی دارد.)
- از تجربهها و آموختههای روزانهتان بنویسید. این بهترین شروع برای نوشتن یک پست وبلاگ تازه است: امروز یاد گرفتم…
- به بهانۀ استفاده از واژهها و عبارات تازه بنویسید. از قبل کلماتی را آماده کنید و سپس هنگام نوشتن از آنها استفاده کنید. کلمهها ایدههایی تازهای به شما میدهند، ضمن اینکه با اینکار دایره لغات خودتان را افزایش میدهید.
و اینکه:
اگر هر روز حداقل 4 ساعت برای وبلاگتان وقت نمیگذارید چندان به موفقیت حرفهای از طریق آن امیدوار نباشید.
و شعری از جواد مجابی:
خواب میدان زمستانی
از میدانی که قلب زمستان بود
میرفتیم؛ تا زانو در برف و عذاب
از پیش سرمای سخت و از پس فقر سیاه
میشد که مُرده باشم اگر وا میدادم.
در آن دوزخ سپید بیانتها، چه از نومیدی رهانید ما را؟
به مادرم گفتم: هیچ، حتی یک لحظه آرامش…
مادرم گفت: برف روزی است، فراوانی و برکت!
چمنزاری از پس برف البته سر بر میکند.
میرویم و برف ما را گمراه میکند.
در این هفتاد و اند بوران بر دوام
آموخت دست گرم تو
شفقت بر احوال خویش و
تمامی آزردگان دوروبر
مادر!
من هر چند وقت یکبار برای دوستانم ایمیلی میفرستم که در آن جدیدترین جملات الهامبخشی را که خواندهام به اشتراک میگذارم. اگر به دریافت این نامهها علاقه دارید فرم زیر را پر کنید:
[sibwp_form id=2]
28 پاسخ
سلام براستادعزیز ودوست داشتنی.
ممنونم بابت این مطالب زیبا وارزشمند تون.
ازخدا کی پنهان نیست ازشما چی پنهان یک سال قبل درچنین روزی یکی ازبهترین دوست نویسنده ایرانی ام. سایت شمارا برام معرفی نمود برای اولین بار درگوگل سرج نمودم متن زیبایی شما را خواندم بدلم نشست ان روز مدت چهار ساعت تمام فقط وبلاک شما راخواندم مثل پرنده ازاین شاخه به آن شاخه میپردم هرباریک صفحه جدید برام بازمیشد آن روزنمیشد دل بکنم وخواندن سایت شما را متوقف نمایم.
بعد آن روز خواندن سایت تون جز از بخش زندگی من شده .
نوشته های شما مسیر زندگی مرا تغیر داد به سمت موفقیت وپیروزی درجستجوی معنی زندگی مدت هابودسرگردان بودم . بی خبر ازاینکه معنی آن در دشت وبیابانها نیست بلکه بدرون آدمهاست من معنی زندگی را درکنارشما باخواندن ونوشتن یادگرفتم ومیخوام دراین مسیر باقی بمانم و هر روزمن خواندن ونوشتن شده. دراین مسیر باقی خواهم ماند.
وباربار سرود آزادی راخواهم خواند.
خوشحالم که اینجا هستید ضامن نازنین و ارجمند
خیلی خوشمان آمد کلانتری جان😊
ممنونم. 🌸
عالی استاد عالی
شعر آخر مرا یاد کتاب زیبای جای خالی سلوچ انداخت
استاد نوشتن هایتان را مینویسم با صدای بلند میخوانم گوش هایم را در شادیم شریک میکنم و با تمام وجود میبلعم نوشته هایتان را و مثل قهوه ی دوبلی مرا سرشار از انرژی کافئین و شادی میکنند .
راستی همکارانم به من میگویند چرا هیچوقت خسته و غمگین نیستی …..
شما از بهترینها هستید زینب خانم نازنین.
مرسی بینظیر استا
یاد داستان کافه چرا افتادم…
چرا اینجا هستید ؟
آیا از خود راضی اید ؟
آیا از مرگ می ترسید؟
شاید اوایل سوالات سوم شخص بود و سرد و خیلی غریب و مبهم به نظر می رسید ولی وقتی آن را به خودم نسبت دادم این شد:حتما نباید مریض شد…
نباید افسرده شد…
نباید ناامید شد…
تا کسی به زمانِ کوتاهِ زندگی دنیوی پی ببرد…
با تلنگری چند دقیقه ای …
با کمی اندیشه…
با زندگینامه یک فرد…
با یک حس درونی مختص به خودِ خودت…
با یک متن …
و یا با یک آهنگ هم می شود به مفهوم عجیب و غریب بزرگِ زندگی پی برد…
اما همه ی اینها یک اتفاق است…
به اتفاق های درونت خوب گوش کن،
آنها مملو از حرف های نهان هستند…
اتفاق های زندگیت را دریاب…
اتفاق هایی که همه ی آنها را آفریننده ات برای آفریده هایش رقم میزند
طراح مجموعه ی ۲ جلدی زندگی و نویسنده ی کتابِ زندگی دنیوی و
زندگی اُخروی …
و کتاب راهنمایی برای این دو کتاب حجیم و بزرگ و عجیب و غریبِ زندگی…
قبل از کرونا فوقش برای وبلاگ نویسی روزی یک یا دو ساعت وقت میذاشتم. الان به طور روزانه سه چهار ساعتی برای آماده کردن مطالب وبلاگم وقت میذارم. به زودی لینک وبلاگ رو برایتان میفرستم.
سلام و درود به شاهین جان خوش فکر و خلاق
چقدر داشتم دوستان خوبی مثل شما می تواند راهگشا و راهنمای زندگی باشد
نسل جوان تر که به ما نسل قبلی ها انرژی و انگیزه می دهید
با راهنمایی هایت سایت دوم را هم توانستم هوا کنم
و الان با انگیزه و علاقه بیشتر می نویسم که خودم را بهتر بشناسم
و شاید بتوانم خود و خود های بهتری بسازم
این دومین پست دومین سایت ام است
برای یاد آوری لطفی که داری و تشکر از لطفت اینجا نوشتم اش
الان چه نوع سرمایه گذاری برای من مناسب است؟
من در سن فوق العاده ای هستم . جایی بین ۵۲ و ۵۳ سالگی ام .
روز به روز از ۵۲ سالگی ام دورتر می شوم و به ایستگاه ۵۳ سالگی ام می رسم.
بله موافقم .
همه این شماره ها فقط کد ایستگاه ها هستند.
وقتی متولد شدم هیچ شماره ای نبود. همه چیز جدید بود. سال ، ماه ، هفته و حتی روز.
می توانید تصور کنید؟ یک دسته از وقایع جدید.
تا پایان روز ، پایان هفته ، پایان ماه و پایان سال ، مجموعه کاملی از فصول را تجربه کرده ام.
برای من خیلی شگفت انگیز بود.
با پایان اخرین روز اولین سال ، زیبایی تبدیل شدن به یک انسان یک ساله را تجربه کردم.
ثانیه های اول روز اول سال دوم من بود که فهمیدم برای متفاوت کردن سال دوم زندگی خود به چیزی احتیاج دارم.
در آن ثانیه های اول سال دوم چیزی در زندگی من ظاهر شد.
درست مثل یک احساس ناب بود. احساس علاقه به زندگی.
بعد سعی کردم چیزی یاد بگیرم که در بقیه مراحل زندگی ام هم به من کمک کند .
یک سرمایه گذاری بلند مدت .
حدود شش سال دیگر طول کشید که بتوانم به مدرسه بروم و نمادهای جادویی الفبا را یاد بگیرم.
نمادها این قدرت را داشتند که زندگی من را به یک جادو تغییر دهند.
سپس سعی کردم روی الفبا ها سرمایه گذاری کنم.
یادگیری حروف زبان های جدید به من کمک کرد وارد دنیاهای جدیدی بشوم.
دنیاهای جدید آدم های مختلف که در فضا های دیگری زندگی می کنند.
جغرافیای دیگر ، زمانهای دیگر ، حتی جهان های دیگر.
اکنون من از سرمایه گذاری خود در الفبا بسیار خوشحالم.
من قصد دارم از این سرمایه گذاری سودآور برای ایجاد زندگی جدید برای ۵۳ سالگی ام
و سایر ایستگاه های بعد از آن در آینده خودم استفاده کنم.
من قصد دارم نوشتن را یاد بگیرم و دنیاهای جدیدی را برای زندگی بیافرینم .
ماخذ :
https://pm-lm.com/investment/investment-in-alphabet/
پرویز جان
خیلی خیلی زیبا و دلنشین نوشتید.
اگر بدونید چقدر برای من عزیز هستید.
زندگی چیزی نیست که بخواهی بگذاری لب طاقچه عادت از یاد برود. زندگی همچون شاهین در اوج زیستن است .
زندگی شاید لذت بوسیدن دستان مادر باشد
زندگی هرچه که هست ، اثری از ما است
می ماند
بله شاهین عزیز ، زندگی پابرجاست
عزیز دلمی پرویز جان
همیشه قدردان محبتهای تو هستم.
یک جورهایی، کاری کردن خیلی سختتر از هیچکاری نکردن بوده و هست!
و ای کاش کفهی ترازو به این سمت بچرخه و هیچ کاری نکردن سختتر از کاری کردن بشه…
سلام استاد عزیزم
در این روزهای سخت حال من با وجود شما بهتر از همیشه است.
دیروز که در وبینار هزار و یک محتوا به حرفهایتان گوش(دل) سپرده بودم حرفهایی در ذهنم شکل گرفت که دوست داشتم این جا بنویسم.
با وجود شغل کارمندی و مشکل کمبود زمان که دارم حتی اگر یک ساعت هم وقت داشته باشم صرف خواندن یا نوشتن و وبلاگ نویسی میشود.
ابتدای آشنایی با شما و شروع نوشتن من، با فکر به این که با محتوا کسب درآمد کنم و هر چه سریع تر از این شغل کارمندی کناره گیری کنم آغاز شد اما هر چه بیشتر پیش رفتم دید بهتری نسبت به محتوا پیدا کردم و الان گرچه هنوز به درآمد نرسیدهام اما میدانم کسب درآمد تنها یکی از اهداف ابتدایی تولید محتواست و این مسیر آن قدر لذت بخش است که موضوعات مطلوب و دلپذیر زیادی علاوه بر درآمد وجود دارد.(هنوز هم در فکر کناره گیری از شغل کارمندی هستم اما نه با عجله بلکه منطقی و آهسته)
بعد از وبینار دیروز که به راحت نوشتن بیش از پیش ایمان آوردم کمی به خودم فکر کردم و متوجه شدم من بی نهایت مشتاق تغییر هستم. تغییر در سبک زندگی. همچنان بعد از چند سال درگیر این موضوع هستم که چگونه می توانم روند زندگیام را از شغل کارمندی به روند دلخواه خودم تبدیل کنم که پول، درآمد و تمام روزمرگی و دغدغهام در محور خواندن و نوشتن باشد. بزرگترین رویای این روزهای من، هم مسیر شدن علاقه و کار است و این جز با تولید محتوا میسر نیست.
به فکرم رسید که باید از یک نوع سبک زندگی بنویسم که در آن ابتدا خودم و تمام کسانی که مثل من هستند و می خواهند کار و شغلشان را در مسیر علاقهی خود قرار دهند کمک کنم.
فکر میکنم هدف اصلی محتوا کمک به خود و دیگران است. باید خیلی ساده و راحت از هر آن چه میدانم بنویسم.
هنوز عنوانی برای این ایده پیدا نکردهام اما به زودی آن را خواهم یافت و مقالهای دو هزار کلمهای برای آن خواهم نوشت.
مرتضی جان
من همیشه از دیدن رشد تو کیف میکنم.
خوشحالم که این نگرش فوقالعاده رسیدی.
و شک ندارم که تو به رویای ارزشمندی که داری میرسی.
«سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی..تو خود آفتاب خود باش و طلسم کار بشکن»
درود مینا جان
سلام شاهین جان
خاطرم هست محمدرضا شعبانعلی در جایی نوشته بود که بین کار آنلاین و حضوری یکی را باید انتخاب کنه و در نهایت تصمیم گرفته بود کار حضوری رو کنار بزاره و و تمام وقت روی متمم کار کنه.
با حرفت موافقم که اگر به طور جدی برای کار آنلاین و به ویژه سایت و وبلاگ وقت نذاری احتمالا به جایی نرسه.
درود آرش جان
بله درسته، و سخت.
برقرار باشی.
پدر من هم همین عقیده را دارد. امروز داشتم قصهٔ پسرِ عاشقی را برایش میگفتم که پول ندارد حتی انگشتری بگیرد و دخترِ دوستداشتنیاش را مالِ خود کند. پدرم میگفت آدمِ عاشق یک راهی پیدا میکند. عشق خودش مسیر را برای ما آشکار میکند و نوشتن هم اگر عاشقانه پیش برود، میشود مسیرِ رسیدن به رویاها.
کافیست در این مسیر قدم بگذاریم. عشق دقیقا همان لحظهایست که دیگر انگشتانات جان ندارند قلم را نگه دارند؛ اما تو ادامه میدهی و مینویسی و نوشتهات میشود وصالِ تو.
امید که انسانهای عاشق در سرتاسرِ جهان زمام امور را در دست بگیرند تا هیچگاه شاهد تلخیها و غمها نباشیم (:
سلام فاطمه جان
خدا پدر بزرگوارتون رو براتون حفظ بکنه فاطمه جان.
سپاس از تو به خاطر این نوشتن این کامنت زیبا و ارزشمند.
کلمیشی گفت:
ـ همین! آدمیزاد چی باقی میماند؟
ـ هیچ! هیچ! مگر کارش.
ـ قربان نفست!
ـ من اینجور فهمیدهام که اگر آدمیزاد کار نکند، مرده است!
کلیدر، جلد۳، صفحهی ۸۹۹
به به چه نقل قول زیبایی.
زنده باد علی جان.
سلام شاهین خانِ خوشقلم!
برای من که دانشجوام و وقت سرخاروندن ندارم؛ چطور میسره که روزانه چهار ساعت برای وبلاگم وقت بذارم؟!
پ.ن: “اکثر مطالبت درمورد دزدیدن(!!) وقت برا نوشتن رو خوندم.”
درود بر مهدی جانم
توی متن البته به این موضوع اشاره کردم که «چندان به موفقیت حرفهای از طریق آن امیدوار نباشید.» هر کسی میتونه برای دل خودش وبلاگ بنویسه. روزی ده دقیقه وقت گذاشتن هم خوبه. اما اگه میخوایم وبلاگ ما باعث رشد حرفهای ما بشه دیگه ماجرا فرق میکنه و نمیشه تفننی یا مختصر به این کار پرداخت.
در واقع مهم نیست چه کاری،در چه سطحی،شغل اولت باشد یا دوم…هر آنچه که تو را هرروز از خواب بیدار کند و به شوقش زندگی کنی،هم حس خوب از آن میگیری،هم به ثروت میرسی.
ممنونم از نشر این متن زیبا
دقیقا. چه زیبا گفتی بهار جان.